نشست یکصد و شصت و دوم یکشنبه های انسانشناسی و فرهنگ
با همکاری اداره کل مطالعات اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران
یکشنبه ۱۲ اسفند ۹۷ ساعت ۱۶ الی ۱۹
پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات
موضوع: تهران و سینما
عنوان: شهر، پیش از بازنمایی
سخنرانی دکتر نوید پورمحمدرضا
(دکترای شهرسازی و مدرس و پژوهشگر حوزه سینما و شهر)
نوشتههای مرتبط
سلام و عرض ارادت خدمت همه دوستان عزیزان و اساتید، من سعی میکنم که خیلی مفصل صحبت نکنم که هرچه زودتر دکتر فکوهی هم به ما بپیوندد و بحث به شکل تعاملیتر و جمعیتری جلو برود. دلم میخواهد بحثم را با این نکته شروع کنم شاید شروع کردن بحث از اینجا در عین حال نشان دهد که فیلم کیانوش عیاری تازه نفسها واجد چه اهمیتی است و چگونه باید بخوانیمش. وقتی که زهره دودانگه عزیز، با من صحبت کرد که در حال حاضر میخواهیم به سراغ فیلم «تازه نفسها» برویم و آن را با چه عنوانی میتوانیم یا بهتر است معرفی کنیم اولین چیزی که به ذهنم آمد همانطور که همیشه به ذهنم میآمد پیش از بازنمایی بود. شهر پیش از بازنمایی. حقیقت این است که در دورههای مختلف، سینما سعی کرده که بر مبنای قواعد و معیارهای مشخصی سراغ شهر برود. و در عین حال سعی کند این شهر را برمبنای این معیارها و قواعد اهلی کند. از آن خودش کند تا بتواند این را به تصویر بکشد. بعد از سال ۵۷ این قضیه خیلی حاد و جدی بود. من از چهار فیلم نام می برم که اینها حد فاصل ۵۶ -۵۷ ساخته شدند. میخواهم بگویم که سیاستگذاران در سینمای بعد از انقلاب ایران به نظر میرسید که هیچ کمکی نمیتوانند از این فیلمها بگیرند. هرگز نمیتوانند این فیلمها را سرمشق خودشان قرار بدهند. با وجود اینکه ۴ فیلمی که میخواهم از آنها یاد کنم فیلمهایی هستند که تصویر شهر در آن حضور پررنگی دارد. داریوش مهرجویی فیلم دایره مینا را میسازد پرویز صیاد فیلم بنبست را میسازد. عباس کیارستمی فقید فیلم «گزارش» را میسازد و بعد مجددا پرویز صیاد فیلم «در امتداد شب» را میسازد. اینها هیچکدام در آن مقوله موسوم به فیلم فارسی من از این اصطلاح واقعا اکراه دارم. اجازه بدهید بگویم سینمای جریان اصلی سینما در ایران یا سینمای تجاری ایران قبل از انقلاب. هیچ کدام از این فیلم ها که نام بردم در این دسته نمیگنجد. «در امتداد شب» یک قرابتهایی دارد ولی باز جای خودش میایستد. یعنی میخواهم بگویم اینها نمونههایی بودند که متفاوتتر بودند به شکل دیگرگونی به شهر رجوع میکردند. ولی حقیقت این است که فردای ۲۲ بهمن ۵۷ که اگر دقیقتر صحبت کنیم زمانی که سینما بعد از انقلاب جدیتر میشد و تصمیم گرفتند که فیلم تولید کنند و فیلم بسازند به اینها که نگاه میکردند دستشان خالی بود. و میدیدند که عملاً نمیتوانند کمکی از اینها بگیرند. مسئله سر سیاست بازنمایی بود . تصویر شهر، تصویر تهران در این چهار فیلم، به قسمی سیاست بازنمایی تعلق داشت که عملاً بعد از انقلاب نمیشد از آن استفاده کرد. راه حلهای عجیب و غریبی بعد از انقلاب به کار گرفته شد. بعد از اینکه شما، سینمای دهه ۶۰ را مرور میکنید که من امروز سعی میکنم در صحبتهایم یک اشاراتی کنم نه وقت اجازه میدهد نه موضوع بحثمان در این جلسه این است. تنها در حد اشاره بگویم که چه راه حلهایی به کار گرفته شد چه آزمون خطاهایی صورت گرفت تا بتوانند در قلمرو بازنمایی این شهر یک شناسه یک مشخصه و ویژگی مشخصی را پیدا کند. اما حقیقت این است که فیلمی مثل «تازه نفسها»، مثل یک فیلم دوره گذار میماند. یک فیلمی است که در عین بریدن یا گسست از سیاست بازنمایی شهر در سینمای پیش از انقلاب، در عین حال به سیاست رو به تثبیت بازنمایی شهر در سینمای بعد از انقلاب که مشخصا از دهه ۶۰ به بعد شکل نهایی خودش را پیدا میکند تعلق ندارد. یک جایی این بین ایستاده. دلم میخواهد این بین ایستادن یا در آستانه ایستادن فیلم «تازه نفسها» را در یک مقوله کلیتری قرار بدهم. اتفاقی که میافتد این است که بعد از یعنی حین اتفاقاتی که به انقلاب سال ۵۷ و روزهای بعد از آن منتهی میشود، فضا به شدت بیشکل است. شهر شلوغ است و انرژی رها و آزاد در فضاست. نظم پیشین فرو ریخته ولی عملا این نظمی از نو یا نظم دوباره کاملاً تثبیت نشده است. ما شکلی از آمیختگی، آبگونی و سیالیت و شناوری را در فضا میبینیم. هنوز تکلیف مشخص نیست. در فیلم تازه نفسها هم این رنگارنگ بودن و این سیالیت و این آمیختگی کاملا پیداست. در آن مقطع، تعدادی فیلم در سینماهای ایران ساخته میشود، و تعداد خیلی زیادی تصویر گرفته میشود که هرگز تبدیل به فیلم نمیشود. اول از همه، دلم میخواست که قبل از اینکه به این تعدادی از این فیلمها که ساخته شده اشاره کنم دلم میخواست یادآوری کنم که دکتر حمید نفیسی در آن پژوهشی سترگی که انجام دادند ۴ جلد تاریخ اجتماعی سینمای ایران که متاسفانه بعید بدانم به غیر از جلد اول که جناب آقای دکتر شهبا به فارسی ترجمه کرده، جلدهای دیگر این امکان را داشته باشند که به فارسی ترجمه شوند باید به همان نسخه اصلی اعتماد کنیم و اتکاء جلد سوم آن کتاب، جلد دوم آن کتاب مربوط میشود به دهه ۴۰ و ۵۰ و مشخصا به سینمای قبل از انقلاب میپردازد. باز عنوانش را یک بار دیگر میگویم. تاریخ اجتماعی سینمای ایران، جلد سوم آن کتاب که یک پژوهش خیلی اساسی است راجع به روزهای ابتدایی انقلاب تا حد فاصل سالهای ۶۳-۶۴ تا تثبیت حوزه هنری بنیاد فارابی و سناریویی که بعدها برای سینمای ایران دیده و طراحی میشود در دهه ۶۰. جلد سوم این کتاب بینهایت مهم است و حتما باید به آن رجوع کرد به خاطر اینکه از اسنادی صحبت میکند یا برای نخستین بار اسنادی را بازنشر میکند که بسیار بسیار در فهم آن روزها و تکلیف سینما در آن روزها کلیدی چرا به کتاب آقای دکتر نفیسی اشاره کردم، به دلیل اینکه من اولین بار در کتاب دکتر نفیسی دیدم که در توصیف این دست از فیلمهایی که بلافاصله بعد از انقلاب ۵۷ ساخته میشوند از جمله «تازه نفسها»ی کیانوش عیاری، حمید نفیسی در کتاب تاریخ اجتماعی سینمای ایران از اصطلاحی یاد میکند تحت عنوان کامپلیشن موویز میتوانیم به فارسی بگوییم فیلمهای گردآوری شده در حد فاصل سالهای ۵۸-۵۹ ما چندتایی، این چندتایی که میگویم چون اتفاق نظری روی آن وجود ندارد و متاسفانه با وجود اینکه ما هم به تاریخ بعد از ۵۷ تعلق داریم و هنوز در آن تاریخ زندگی میکنیم اما یک سری چیزهایی را به آن دسترسی نداریم و یا به سختی شاید بتوانیم پیدا کنیم. از تعدادی فیلم صحبت میکند تحت عنوان «فیلمهای گردآوری شده» فیلمهایی هستند که عموماً سر میز مونتاژ شکل میگیرند. حاصل صدها بریده تصویر بریده صدا بریده حرکت و ژست هستند که دوربینهای مختلف اینها را ثبت کردند نه لزوماً دوربینهای عیاری، دوربینهای مختلف، فقط موضوع سر این است که فیلمهای گردآوری شده حاصل به هم چسبیدن، حاصل تدوین تعدادی از این هزاران بریده تصویر و صدا در قالب یک فیلم واحد هستند. موضوع سر این است که در روزهای بعد از انقلاب، یک سری تصاویر بی هدف و فوری در ضرورت و شتاب آن روزها ثبت میشدند بی هیچ برنامهی از پیش تعیین شده و بدون اینکه بدانند آیندهشان چه میشود. بدون اینکه بدانند آیا تا ابد روی این دوربین خانگی باقی میمانند در آرشیو این از بین میروند و یا بعدها تبدیل به یک تصویر یا فیلم ماندگاری میشوند. هنوز هیچ چیز نمیدانند. اینها تصاویری هستند خیلی بیبرنامه، فوری، بیهدف در یک ضرورت و شتاب گرفته میشوند و فقط تعداد اندکی از آنها هستند که بعدها شانس این را پیدا میکنند که بعدها سر میز تدوین تبدیل به یک فیلمی شوند که حاصل کنار هم قرار گرفتن این تصاویر است. چیزی که ما به آن فیلمهای گردآوری شده میگوییم. فیلمهای گردآوری شده چیزی نبودند جز بایگانی چند صدا و تصویر از خلال صدها صدا و تصویر. ثبت جوانی و عبور این صداها و تصویرها، درازا بخشیدن به عمر کوتاهی که ممکن بود داشته باشند و نجات آنها از گزند فراموشی. فیلم کیانوش عیاری در همچین چارچوبی قرار میگیرد. این لحظه بسیار مهمی در تاریخ سینمای ایران و به طور کلی در تاریخ اجتماعی ایران در سالهای بعد از انقلاب هست که تعدادی از این صدها تصویر فوری و بی هدف و پرسه زنی که از این شهر گرفته شده شانس این را پیدا میکند که در قالب فیلمهای گردآوری شده خودش را عرضه کند و سعی کند به آن آب گونی، سیالیت و آمیختگی که در فضا وجود دارد، یک نظم حداقلی ببخشد و این را در قالب یک تصویر برای همیشه ثبت کند. این اتفاقی نیست که کیانوش عیاری یکی از این فیلمها را ساخته است. اینجا نمیخواهم راجع به کارنامه کیانوش عیاری صحبت کنم. فقط در حد یک اشاره به این موضوع میپردازم که کیانوش عیاری از دل سنت سینمای آزاد قبل از انقلاب میآید، سینمایی که مبتنی بر عوامل آماتوری با تجهیزات ارزان و سبک و با دست خالی اعتقاد داشت که ما میتوانیم فیلم بسازیم. حتما لازم نیست که تجهیزات آنچنانی در اختیار ما قرار بگیرد. کسی که از دل یک چنین سنتی میآید و سعی میکند که از هیچ، فیلم بسازد، لحظه انقلاب بیشکلی و سیالیت و عدم تعین پساانقلابی، بهترین آزمایشگاه ممکن برایش است تا آزادتر از هر زمانی دیگری، سینمای آزاد خودش را پی بریزد. برای همین است که تازه نفسها عمیقا در امتداد آن سنتی قرار میگیرد که کیانوش عیاری قبل از انقلاب هم در آن کار میکرد. و این بعدا به فیلمهای دهه شصتش منتهی میشود. نکته کلیدی این است که اینها، فیلمهای گردآوری شده از جنس تازه نفسها، همه ترسیمگر یک مرحله گذار هستند. یک سیاست بازنمایی فرو پاشیده و یک سیاست بازنمایی دیگر قرار است از درون آن تثبیت شود. هرگز دیگر در سالهای بعد از ۵۹- ۶۰ فیلمی چه مستند چه داستانی را نمیتوانید در سینمای ایران، سراغ بگیرید که اینقدر آزاد و رها و سیال به گوشههای این شهر، سرک بکشد و سراغ یک قسمتهایی برود تصاویری را بگیرد اینها را کنار هم مونتاژ کند و در نهایت به همین شکل در قالب یک پکیج آن را بیرون دهد. اساساً دیگر در سالهای بعدی تا این اندازه راحت نمیشود سراغ تهران رفت. من با اجازه شما، در حد یک ۶-۷ دقیقهای از فیلم کیانوش عیاری فاصله میگیرم تا یک تصویر خیلی شماتیک و مختصری از آنچه که سالهای بعد از راه میرسد سالهای ۶۱-۶۲-۶۳ ترسیم کنم و مجدداً به فیلم عیاری برگردیم تا بتوانم دقیقتر توضیح بدهم. اینکه میگویم هرگز دیگر تهران و به طور کلی شهر، این قدر رها و سیال نمیتواند خودش را بر پرده سینما ظاهر کند دقیقا به چه معناست. موضوع سر این است که از سال ۵۹ -۶۰ به بعد زمانی که شروع میکنند در دوره تازه فیلم ساختن، به تولید فیلم، به یک چیزی فکر میکنند به این که نسبت بین امر شخصی و امر جمعی، یا به شکل سادهتر ، نسبت بین فضای خصوصی و فضای عمومی چه جوری باید باشد. به هرحال، در لحظهای که دوربین را در سینما روشن میکنی از آنجا که این مدیوم، مدیوم سینما مدیوم شمایل نگارانه است. در لحظهای که دوربین را روشن میکنی چه بخواهی چه نخواهی داری گوشهای از واقعیت را ترسیم میکنی. برای همین مهمترین مسئله این است که این دوربینی که روشن میشود و قرار است ثبت کند تکلیفش با امر شخصی، امر جمعی، و نسبت بین امر شخصی و امر جمعی، یا نسبتش بین فضای شخصی و فضای جمعی به چه صورت است؟ بیایید این را یک ذره مشخصتر کنیم. بگوییم بنابراین، لحظهای که دوربین را روشن میکنی در دوران تازه، در جمهوری اسلامی، یا باید خانه را به تصویر بکشی یا باید شهر را به تصویر بکشی. یا به هرحال به ناگزیر باید گذار از خانه به شهر را به تصویر بکشی. نه خانه تثبیت شده در سیاست بازنمایی پیشین به دردتان میخورد نه شهر تثبیت شده در سیاست بازنمایی پیشین. تمام آن ۴ تا فیلمی که مثال زدم، «دایره مینا»، «در امتداد شب»، «گزارش» و «بن بست» تا دلتان بخواهد خانه دارد. بن بست کلاً در یک خانه است. در اتاق یک دخترک است. فیلم «در امتداد شب» کلا در خانه است. اینها خانهشان از شهرشان حتی پررنگتر است. از کدام یک از این خانهها میتوانید استفاده کنید. از هیچ کدام از این خانهها. نه از این خانهها می توانی استفاده کنی، نه از آدمهایی که در این خانه هستند. نه از مکاننگاری این خانهها، نه از شمایلنگاری این خانهها. از هیچ کدام یک از اینها نمیتوانی استفاده کنی. باید یک خانه تازه ابداع کنی. ابداع این خانه تازه یا تعریف کردن این خانه تازه با یک عامل در سالهای بعد از انقلاب تثبیت میشود. و آن چیزی نیست جز تکریم نهاد خانواده و تصدیق قداست آن. میگویند خانواده مقدس است و ما باید سعی کنیم که این خانواده را در همین شکل مقدس و تکریم یافتهاش تصویر کنیم. در فیلمهایمان که قرار است از سالهای ۵۹- ۶۰ به کار برود. بنابراین خانه قرار است دو تا نقش را در سینمای بعد از انقلاب و اجازه بدهید این را کلیتر بگویم در سیاست بازنمایی ایفا کند. یکی اینکه قرار است مرزهای محرمیت خلوت و امنیت اعضاء خانواده را فراهم کند. جایی که محرم فضا، خلوت و امنیت اعضا را ترسیم میکند و از طرف دیگر هم باید سعی کند گرانیگاه روایت را به سمت خودش بکشد. خانه و به طور کلی فضای داخلی. من یک نکته ای را بگویم این که عنوان می کنم گرانیگاه روایت را به سمت خودش بکشد یک حقیقتی وجود دارد و آن این است که در سرتاسر دهه ۶۰ ، شهر و مناسبات اجتماعی، شهر و مناسبات شهری معمولاً اغلب کلمه درستتری است، به نفع خانه و دیوارها و کانون گرم آن کنار زده میشوند، تا عملاً تنش بین امر عمومی و امر شخصی، شهر و خانه عملا با حذف یکی خیلی کمرنگ شود عملا حذف شود. و آن حذف یکی هم، شهر و این مناسبات جمعیتر است. چون قرار است تاکید بر این خانه باشد. اما ما به هرحال چه کار میتوانیم کنیم. همیشه نمیتوانیم درون خانه، درون فضای داخلی باقی بمانیم. گاهی اوقات مجبوریم از خانه بیرون بزنیم. از کانون گرم خانه خارج شویم و در شهر برویم و وقتی در شهر میرویم یعنی چه؟ یعنی باید راه حلی را برای مواجهه با واقعیت موجود آن روزگاران پیدا کنی. یعنی باید راه حلی را پیدا کنی برای مواجهه با شهر، مناسبات آن و تناقضات و کاستیهایی که درون آن وجود داشته، بیاییم به یکی از پیشگامترین راه حلهایی که در آن سالها پیشنهاد میشود یک بار برگردیم. فیلم «گلهای داوودی»، فیلمی که سال ۶۱- ۶۲ ساخته و پخش میشود، فیلم رسول صدر عاملی، از این لحاظ فیلم بسیار بسیار کلیدی است، در شرایطی که تکلیف روشن نبود که ما چگونه میتوانیم شهر و مناسبات شهری را در این رژیم تازه به تصویر بکشیم و سیاست بازنمایی هنوز شکل تثبیت نشدهای پیدا نشده بود ، یکی از راه حلها که فیلم گلهای داوودی، پیش روی خیلی از فیلمها میگذارد این است که بیاییم داستانها و ماجراهای فیلم را به سالهای پیش از انقلاب، منتقل کنیم. ما که نمیدانیم در این سالها به چه شکل شهر را تصویر کنیم، خطوط قرمز هنوز مشخص نیست، نمی دانم خانمها، آقایان، دخترها و پسرها چگونه در خیابان راه میروند، اینها را که من هنوز نمیدانم، هرجایی ممکن است یک نفر ایرادی به من بگیرد.. پس بیاییم مقداری کارمان را راحتتر کنیم. ماجراهای داستانیمان را به سالهای پیش از انقلاب، منتقل کنیم. برای همین است که شما تا دلتان بخواهد فیلمهای ابتدایی، سالهای ابتدایی انقلابی، اعم از مولودرام، فیلم سیاسی، فیلمهای حادثهای، فیلمهای معمایی، همه آنها پر از فلاش بک هستند و همه آنها دارند در سالهای پیش از انقلاب میگذرند ، یعنی پس راه حل این بود که به جای مواجهه با امر جمعی، به جای مواجهه با اجتماع، به جای مواجهه با زمینه و زمانهای که هنوز خطوط قرمز آن تثبیت نشده، هنوز نحوه بازنماییش کاملا مشخص نشده ما میرویم سراغ امر جمعی و اجتماع پیش از دوران سالهای ۵۷. بنابراین من به واسطه پژوهشی که انجام میدهم، این سیر را بر شاید بیش از ۷۰ – ۸۰ فیلم از آن دوران انجام دادم. فیلم کیانوش عیاری، یک چیزی نیست شبیه مابقی فیلمها، خیلی تکین است خیلی خاص است. بخاطر همین جزو معدود فیلمهایی است که در آن سالها باقی میماند. چون فیلمهای بعدی سعی میکنند برگردند به سالهای قبل. اما نکته کلیدی ، یعنی یک راه حلی پیشنهادی، اما یک تناقض یا یک مسئله خیلی جدی پیش روی تو قرار میگیرد و آن این است که حتی رجعت به گذشته خالی از تناقض و ابهام نیست. درست است که رجعت به گذشته و منتقل کردن حوادث و ماجراهای داستانی به پیش از انقلاب، فیلمها را از شر سر و کله زدن به بستری خلاص میکنند که در حال شکلگیری است. خطوط قرمزش مشخص نیست و قواعد و مناسبات آن نامعلوم است اما یک مشکل تازه را پیش پای فیلمها و فیلمسازان قرار میدهند. ما نمیتوانیم گذشته را همان گونه که واقعا بوده تصویر کنیم. یعنی گذشتهای را که در دایره مینا، در امتداد شب، در گزارش و در بن بست نشان میدادی و میدیدی را نمیتوانی تصویر کنی. این گذشته، گذشتهای است که چه به لحاظ مکاننگاری، چه به لحاظ شمایل نگاری، پوشش آدمها، نوع روابط آدمها غیرقابل بازنمایی است. در سیاست بازنمایی سالهای بعد از انقلاب جایی را ندارد. پس یک راه حلی را پیدا کردی برای اینکه با لحظه کنونی سرو کله نزنم به دیروز پناه میبرم اما در عین حال با یک تناقض بنیادین مواجه شدی و آن این است که در حال حاضر دیروز را باید به چه صورت به تصویر بکشم. دیروز را هم نمیتوانم تصویر کنم. یک اتفاقی میافتد در سینمای ایران در این لحظه که یکه و منحصر به فرد است. ما در کمتر جایی ، در سینماهای نقاط دیگری یک همچین پدیدهای را تجربه کردیم، و آن هم چیزی است که اسمش را میگذاریم نوعی ناسازی تاریخی. عدم همزمانی تاریخی، اتفاقی که میافتد چیست؟ اتفاقی که میافتد این است که ساختن فیلمهایی که بنا به ملاحظات دوران، ماجراهای آن در دورانی پیش از زمان حاضر اتفاق میافتد، اما از حیث مکاننگاری و شمایلنگاری به زمان حاضر تعلق دارد. این یک زمان خیالی است. زمانی است که هیچ وقت هیچ کس تجربهاش نکرده ولی سینمای ایران این زمان را تجربه میکند. حوادث را به سالهای پیش از انقلاب منتقل میکند گلهای داودی، داود رشیدی را به سالهای پیش از انقلاب میبرد، ولی شهر و واقعیت پیش از سالهای انقلاب را نمیتوانی نشان دهی و نمیتوانی تصویرش کنی، چون در چارچوب سیاست بازنمایی جا ندارد، بلکه با مکاننگاری و شمایلنگاری امروز به استقبال دیروز میروی. برای همین هم است که وقتی شهر دیروز را تصویر میکنی، اگر دوستان من فیلم گزارش کیانوش رستمی را دیده باشند یا به خاطرشان بیاید یک بار مکاننگاری آن فیلم را با هم مرور کنیم. فیلم گزارش در کجا میگذرد؟ در خانه اتفاق میافتد سکانس هایی از آن، در شهر و شب اتفاق میافتد در چیز اتفاق میافتد، در اداره اتفاق میافتد. نه آنجا که رفیقش به او میگوید امشب بیا جای من بایست، قمار خانه در این گونه فضاها اتفاق میافتد، و چه کار میخواهی بکنی یعنی با این فعالیتها و عملکردها چه میخواهی کنی پس چارهای نداری جز این که یک زمان خیالی را خلق کنی. زمانی که عملاً گویی سال ۵۵ – ۵۴ است ولی آدمها شبیه سال ۶۰ لباس میپوشند. یا فعالیتهای شهر، فعالیتها و عملکردهایی است که تو در سال ۶۰ یا ۶۱ میبینیم. یک پدیده منحصر به فرد که فقط آن قدری که از دستم برآمده رو سینماها کار کردم، شما این را خیلی مشخصا در سینمای ایران میتوانید تجربه کنید. بنابراین در زمانی که سراغ شهر داری میروی، با یک ناسازی تاریخی یک معجونی از گذشته و امروز، یک چیز کاملاً ساخته و پرداخته که ماحصل ایدئولوژی دوران است را تجربه میکنی این یکی از نخستین تلاشهایی است که بعدها به این ره میبرد که سیاست بازنمایی دوران را تصویر میکند. اما اگر یادتان باشد یک هفت – هشت دقیقه پیش گفتم که به طور کلی خانه، گرانیگاه روایت را در فیلمهای سالهای ابتدای انقلاب به سمت خودش میکشد و ما فقط به ناگزیر از خانه باید بیرون برویم. و راه حل از بیرون رفتن از خانه و مواجهه با شهر را اینجوری ترسیم کردیم که سعی میکنی دو زمان ناهمزمان را روی هم قرار دهی. ولی تکلیف خانه چه میشود. خانه که مقدس است، مکان قداست خانواده است. این که دیگر خوب است با این میخواهی چه کار کنی. قضیه پیچیدهتر میشود. و باز ما باید راه حلی پیدا کنیم تا با خانه میخواهیم چه کار کنیم. تاکید کردیم که هیچ کدام از خانههایی که پیش از این مثلا در سالهای پیش از انقلاب داشتیم یا در آن فیلمهایی که من یادم کردم هیچ کدام در حال حاضر به درد نمیخورد. یک راه حلی پیدا میکند سینمای ایران بعد از انقلاب، میگوید که خانواده مقدس است. خانه هم مقدس است. و محل گردهمایی اعضاء خانواده است. اما یک امای خیلی مهمی دارد. بیایید با هم قرارداد کنیم. این یک قرارداد ابلاغی است که همه به آن احترام میگذارند. بیایید با هم یک قرارداد کنیم. هیچ وقت کامل نیست. همیشه یک گرهای در آن پیداست. همیشه یک نفر کم است در این خانه. یعنی خیلی ساده، هیچ وقت در یک خانه، مرد و زن نباید با هم باشند. تو باید یک راه حل پیدا کنی که یکی از اینها را بیرون کنی از خانه. بنابراین در ملودرامهای ابتدای دهه ۶۰ تا دلتان بخواهد ما با فیلمهایی مواجه هستیم که یا زن قهر کرده یا مرد قهر کرده یا یکی به زندان افتاده یا یکی از آنها پیش از شروع فیلم مرده، مثلا فیلم مترسک ، یکی مرده، یعنی فیلم که شروع میشود مادر مرده و بچهها، باید زار زار گریه میکنند که مامان مرده و بابا باید اینها را نگه دارد. یعنی تمام داستان این است که تو راه حلی را پیدا میکنی این است که خانه را با غیبت تعریف میکنی، خانه ناکامل ، خانواده ناکامل امکانی است برای سینمای سالهای ابتدایی انقلاب، تا بتواند خانه را راحتتر و ایمنتر تصویر کند و بنابراین، کمتر دل مشغول نحوه نمایش، نوع تماس و میزان فاصله کاراکترهایی باشد که گرچه در جهان داستانی فیلم، به هم محرم هستند با هم نسبت فامیلی دارند، با هم نسبت خونی یا زن و شوهری دارند، اما یا اینها با هم محرم نیستند، نه فقط اینها به هم محرم نیستند، نه فقط بیژن امکانیان و افسانه بایگان با هم محرم نیستند، که به تماشاگرانی که در سیاهی سالن سینما دارند به آنها نگاه میکنند هم به آنها محرم نیستند. یعنی مشکل دوتاست. کم کم، میبینی که قواعد شرم و حیا، و کدهای اخلاقی دوران دارد ترجمان زیباشناختی و روایی خودش را پیدا میکند. تو از طریق حذف یکی از طرفین خانه، مسئله تماس را برطرف میکنی. دیگر لازم نیست آدمهای یک موقع خدای نکرده به هم دست بزنند یا با هم برخورد کنند چون یکی از آنها اساساً نیست و از طرف دیگر، موفق میشوی که مسئله محرمیت را هم حل کنی. دوستان ممکن است بگویید که واقعا این مسئله بوده ما در سالهای ابتدایی انقلاب کلی آییننامه داریم، در حوزه هنری، که راجع به این صحبت میکنند که دو نفری که در جهان داستان به عنوان زن و شوهر معرفی میشوند، این دو نفر که واقعا که زن و شوهر نیستند که بنابراین باید یک راه حلی برای این پیدا کنیم، باز این اتفاقی نیست که کیانوش عیاری که فیلم «تازه نفسها» را ساخته، در فیلم آخرش یعنی کاناپه که کسی ندیده و امکان دیدنش هم نیست، یک بار برای همیشه گفت که من دیگر حاضر نیستم که خانه را آن شکلی که شما سالها در سیاست بازنمایی تصویر کردید، تصویر کنم. بلکه در خانه، آدمها باید شبیه یک خانه واقعی راه بروند، عمل کنند، گاهی اوقات به هم دست بزنند و وضعیت حجابشان هم باید به همان صورت باشد. کلاه گیس امکانی بود برای او تا بتواند بر این مسئله غلبه کند. ولی ، موضوع سر این است که در آن سالها راه حلی که پیدا شده بود این بود. یک بار به فیلم «گلهای داوودی» برگردم تا بتوانم این را به نوعی تبیین کنم برای اینکه یک مثالی زده باشم در بین دهها مثال. ما در «گلهای داودی» دو خانواده داریم، دقت کنید که مسئله خانه و خانواده را چگونه حل میکند. در یکی پدر نیست، زندان افتاده و بعدش هم در زندان می میرد و خانه صرفاً با اتکاء به مادرانگی مادر است که تعریف میشود و نه زنانگی زن. مادرانگی مادر، چون بچه در آن خانواده حضور دارد و به بیان دیگر بر فداکاری و ایثار و انتظار مبتنی است. به طور کلی، این مادرانگی مادر هم چیزی نبوده که در طول فیلم اتفاق بیفتد. بلکه فیلمها پیش از این که شروع شوند این به عنوان یک اصل تثبیت شده وجود داشته من این جمله ابتدایی فیلم «گلهای داودی» را یادداشت کردم و گفتم در این جلسه احتمالا بخوانم و از رو خواندنش برای شما جالب باشد. پروانه معصومی، همان ابتدای فیلم شوهرش داوود رشیدی به زندان میرود تا آن قضیه خانواده ناکامل و غیبت سر جایش باشد،. پروانه معصومی یک جملهای میگوید که تکلیف خودش، تکلیف زن و تکلیف کل سینمای ایران را در سالهای بعدش روشن میکند. جمله پروانه معصومی این است میگوید شوهرش ۲۵ سال حکم خورده است. میگوید ۲۵ سال که چیزی نیست، تا قیامت هم باشد، منتظرت میمانم. یک بچهای هست که ما دو نفر را به هم پیوند داده، من به او شیر میدهم بزرگش میکنم چراغ دلش را روشن میکنم تا تو را ببیند و حس کند که پدری دارد. مادرانگی مادر یک انتخاب پیشین در فیلمهای سالهای ابتدای انقلاب است. یعنی از ابتدا تصمیم بر این است که ما یک همچین فیگوری را از زنانگی تصویر کنیم و برمبنای این میتوانیم جلو برویم. ملودرام دهه ۶۰ سالهای ابتدایی دهه ۶۰، بیش از اینکه صحنه انتخاب باشد، قلمرو وفاداری است. بی چون و چرا بی تعلیق و معطلی. اینها کاملاً از قبل تصمیم گرفته شده است. پس در گلهای داودی یک خانواده، خانوادهای است که ناکامل است از جهت اینکه پدر نیست در زندان است، و متکی بر مادرانگی مادران تعریف میشود اما خانواده دوم یک مقدار مسئله دارد. خانواده دوم اولا زن و شوهر جوان هستند قرار است با همدیگر ازدواج کنند هم اینکه هر دو حضور دارند پس ، باید یک راه حلی باید برای آن پیدا کنی. راه حلی که گلهای داودی ، برای آن پیدا میکند این است که هردوی اینها نابینا هستند. با نابینا بودن این دو کاراکتر، تو باز میتوانی به نوعی، تکلیفت را با خیلی چیزها روشن کنی. با نابینا بودن این دو کاراکتر عملاً در خانه و ملودرام مسئله نگاه خیلی مهم است. یعنی اساسا نگاه، یا تماسهای نگاهی خیلی مهم است. کاری که فیلم انجام میدهد این است که تماس از این طریق، یعنی با نابینا بودن زوج اصلی، بیژن امکانیان و آن خانم در حال حاضر اسمش را یادم نیست، نگاه و تماس جای خودش را به نزدیکی قلبها میدهد. یعنی عملا اگر قرار است نزدیکی هم اتفاق بیفتد نه از طریق تماس، یا حتی نگاه، که ازطریق نزدیکی قلبهاست. نگاه، تماس، حس و جسمانیت جای خودش را به چراغ دل، دوری و تعهد، و انتظار میدهد. این قاعدهای است که در گلهای داودی پیشنهاد میشود و در سالهای بعد بیشوکه هم تثبیت میشود. پس اتفاقی که دارد میافتد چیست؟ اتفاقی که دارد میافتد این است که خانه مقدس است ولی راه حل در این است که برای اینکه با مسئله تماس و به طور کلی ممیزی بتوانی مشکلت را حل کنی با غیبت این را حل میکنی و تکلیف شهر هم که مشخص است. عموما باید سعی کنی که حوادث را به سالهای پیش از انقلاب، منتقل کنی. یا اگر در سالهای ابتدایی انقلاب، ۵۹-۶۰-۶۱- و ۶۲ هم میمانی، این فقط یک نمای گذری است. یعنی باید خیلی سریعتر از این گذر کنی. این اتفاقی نیست که شما به سینمای دهه ۶۰ رجوع میکنی و میگویی که دارم یک پژوهشی را انجام میدهم یا تزی را راجع به تصویر تهران در دهه ۱۳۶۰مینویسم. دانشجوی مطالعات فرهنگی هستی دانشجوی شهرسازی هستی دانشجوی معماری هستی، ارتباطات هستی. چیزی پیدا نمیکنی. میبینی میگویی خدای من شهرش خیلی کم است، یا چیزی از تهران ندارد. دلیش این است، نمیتوانی خیلی فضای شهری پیدا کنی. آنجاهایی هم که میتوانی پیدا کنی، برای مثال در فیلم زرد قناری رخشان بنی اعتماد یا در چند فیلم دیگ، عموما شهرها در این فیلم ها شهر ژنریک است. یعنی در ساخت و سازهای ژانر شهر را تعریف میکنند و خیلی دقیقا شهر دهه ۶۰ نیست. معدودند نمونههایی که شهر آن سالها را تصویر کنند. شاید ۳- ۴ تا . یکیش مثلا «اجارهنشینها»ی داریوش مهرجویی است که آن هم البته یک راه حل سختی را پیدا کرده، که بتواند آن را تصویر کند به کمدی، هزل و پارودی پناه برده تا بتواند اندکی از تلخی ماجرا و پیچیدگیهای مناسبات را کم و مخاطب را با خودش همراهتر کند. من قرار بود یک پرانتز ۷-۸ دقیقهای باز کنم شد ۱۷-۱۸ دقیقه. این بحث خیلی مبسوط است و کلی مثال در آن هست. من فقط خواستم به شما بگویم که این که میگویم سیاست بازنمایی، منظورم این است که در سالهای بعد از انقلاب، فیلمها و فیلمسازها و آییننامهها و دستورالعملهایی که نهادهای مختلف، حوزه هنری ، مجلس، فارابی و غیره دارند میدهند همه برای این است که چگونه سینما میتواند ادامه حیات دهد. و شما با چه قواعد و با چه قواعد شرم و حیا با چه کدهای اخلاقی میتوانی خانه ، شهر و یا امر شخصی و یا امر عمومی و تلاقی را به تصویر بکشید. اهمیت تصویری مثل «تازه نفسها»ی کیانوش عیاری اینجا خودش را بیش از هر زمان دیگری نشان میدهد. در شرایطی که هنوز بازنمایی در قالب یک سیاست تثبیت نشده و قواعد خودش را پیدا نکرده، به آزادترین و سیالیترین شکل ممکن این را کنار هم جمع میکند. برای همین است که اگر بخواهیم با فیلم محتوایی برخورد بکنید در گروههای مختلف میبینی، سلیقهها، تیستهای گوناگونی را مشاهده می کنی، پوششهای مختلفی را میبینی آدمهای مختلف را کنار همدیگر میبینی ولی حقیقت این است که این یکی از آخرین تصاویر است، یکی از آخرین تصاویر است که این بریده تصویرهای ممکن را ، روی میز تدوین کنار هم قرار داده و سعی کرده که از اینها یک فیلم گردآوری شده بسازد. در سالهای بعد، یک مثال زدم از «گلهای داوودی»، سیاههای از فیلمها هستند که به نوعی دارند دست و پنچه نرم میکنند با مسئله بسیار بسیار جدی سیاست بازنمایی و چیزی که دارد در آن سالها تثبیت میشود. نمیتوانم این بحث دومی را یعنی این سیاست بازنمایی را بیشتر جلو ببرم چون نمیخواهم از تازه نفسها هم خیلی بیشتر دور شویم امیدم این است که با حضور دکتر فکوهی روی خود این فیلم بیشتر و بیشتر متمرکز شویم هدفم از این میان پرده حدودا ۲۰ دقیقه ای این بود که بگویم وقتی میگوییم سیاست بازنمایی یعنی چه و اینکه این نحوه بازنمایی عملا نمیتواند با اتکاء به اشکال بازنمایی پیش از انقلاب پیش برود یعنی چه؟ یعنی باید دنبال راه حلهایی خاص این دوران بود ، که این راه حلها هم اینجوری نیست بگوییم راهحلهایی بوده که قبلا در فرانسه، در آلمان در فلان کشور به کار گرفته شده و در ایران هم هم به کار گرفته شده است. خیلی یونیک است. خیلی خاص خود این دوران خاص سینمای ما در این دوران است. و من اینجا بحثم را خاتمه می دهم و ادامه ماجرا را به گفتگوی بین خودمان و گفتگوی با شما میگذرام.