درباره مسعود عربشاهى
محمدشمخانى
نوشتههای مرتبط
مسعود عربشاهى از پیشگامان نقاشى مدرن ایران است. وی یکی از نقاشان پیشرو و از شاخصترین هنرمندان مفهومی ایران است . بلندقامت است و ایستاده. دستانش از کار و کار و آفرینش خبر میدهد و بیش از هر چیزى سکوت میکند. پشت این سکوت ـ خوب اگر بشنویم ـ صداى سالها تجربه و تلاش خوابیده است……..
• مسعود عربشاهى متولد ۱۹ شهریور ۱۳۲۴
• نخستین نمایشگاه آثار در انجمن فرهنگى ایران و هنر ۱۳۴۱
• فارغالتحصیل دانشکده هنرهاى تزئینى در مقطع فوقلیسانس ۱۳۴۶
• دریافت جایزه اول نمایشگاه بینالمللی مناکو ـ فرانسه و نمایشگاه روز مادر ۱۳۵۳
• همکارى در تأسیس «گروه آزاد نقاشان و مجسمهسازان » ۱۳۵۳
• چاپ کتاب « اوستا از دیدگاه هنر نو» ۱۳۵۷
• شرکت در دهها نمایشگاه شخصى و گروهى و بى ینالهاى داخلى و خارجى
• برگزارى نمایشگاه پیشگامان هنر نوگراى ایران در موزه هنرهاى معاصر تهران ۱۳۸۰
۱۹ نمایشگاه انفرادی در ایران، آمریکا و فرانسه از آثار او برپا شده است و همچنین در بیش از ۴۰ نمایشگاه گروهی در ایران، آمریکا، فرانسه، سویس، تونس، ایتالیا، مغرب و انگلستان شرکت داشته است.
بلندقامت است و ایستاده. دستانش از کار و کار و آفرینش خبر میدهد و بیش از هر چیزى سکوت میکند. پشت این سکوت ـ خوب اگر بشنویم ـ صداى سالها تجربه و تلاش خوابیده است. بیش از هر چیزى به زمان و گذشت آن فکر میکند. به «مرگ»؛ که هراسى از آن ندارد. به میرایى که نامیرایى را معنا میکند. این معنا را از سرچشمههای آن یافته است. نه از تاریخ، که از وراى آن. از اسطورهها شاید. به این واژه (اسطوره) حالا تا حدودی حساسیت پیدا کرده است. حیرت میکند از اینکه چرا «همه» آثار او را و «همه» آثار او را به این واژه نسبت میدهند. درست مثل «سقاخانه» که سالها کوشیده آن را از زندگینامهاش حذف کند و بارها هم ـ اینجاوآنجا ـ به این موضوع اشاره کرده است. میگوید: «نمیدانم چرا هنوز یک عدهای میخواهند مرا به آن جریان (سقاخانه) نسبت بدهند و به محدودیتهای آن محدود کنند.» و بعد کمى مکث و باز: «این نسبت یعنى من ۴۰ سال پژوهش نکردهام». او براى جدا کردن حساب خود از جمع «سقاخانه» گریزى میزند به گذشته و اشارهای میکند گذرا به نتیجه پژوهشهایش در فرهنگ و هنر باستانى و بهویژه ایران و بینالنهرین. چیزى که آبنوشکان همیشه و همواره هنرش بودهاند و پشتوانه محکمى براى شناخت امروزى و شناخت امروزش. پرده را که کنار میزند عربشاهى، نور تختى میخوابد توى اتاق و زمینگیر میشود. میخورد به اشیاى کهنه و تازهای که اطرافش را گرفته است. از میان آن همه شىء کهنه و نو، او به دنیاى ملموس و مخصوص به خودش اعتقاد دارد که انگار نادیدنى است. با «مدرنیسم» نه غریبه است و نه از آن گریزان. اما به خیلى از مظاهر مصرفى و مشکوک «مدرنیته» ـ از تلویزیون گرفته تا … ـ وقعى نمیگذارد و چون نه میخواهد و نه میتواند ـ انگار ـ که به آنها بپردازد. از این میان یک رادیوى موجدار و یک ضبطصوت کوچک و دو کاسته را براى وقتهای آزادش برگزیده است. رادیو براى آنکه خبرها را بشنود و ضبطصوت براى شنیدن رنگ و دیدن صوت. بیشتر انگار در جستوجوی چیزى است که گم کرده است. آن را میان آن «خرد» فراموششدهای میجوید که حالا ـ به نظرش ـ نایاب است. وقتى از گذشته ـ از گذشتهای که حالا جزو ناخودآگاه قومى اوست ـ حرف میزند، چهرهاش با حیرت همراه میشود. پر میشود از چینوچروکهایی که از زمان بر چهره دارد: بذل توجه به فضاى فرهنگى باستان، مطالعه مستقیم و مستمر روى دستیافتههای آن و به وجود آوردن فضایى امروزى که این هم در آن شکل بگیرد و به جریان بیفتد و تأثیر بگذارد ـ با ظهور و بروز ناخودآگاهش که رفتهرفته عین خودآگاهى میشود ـ مقدمه خلق آثارى است که عربشاهى با بیش از چهار دهه پژوهش و تجربه مستقیم پشت سر گذاشته است و این همان کسى است که با آن صورت آفتابخورده و دستهای زمخت و نگاههای دقیق، هى سکوت میکند. میپرسم: «از این همه سکوت خسته نمیشوید؟» پاسخ میدهد: «سکوت جزو بهترین کارهاست. باعث میشود انسان صداى درونش را خوب گوش کند و خیلى واضح بشنود.» اینجا کارى به اعتقادش ندارم، ولى حرفهایش سرریز از همان منطق و حکمت گذشته است. کسى که روح زمانه و زندگى مدرن را نیز خوب لمس کرده است. معمولاً چیزى نمیگوید، اما وقتى تصمیم میگیرد به گفتوگو، نقبى میزند به حکایتهای قدیمى و بیآنکه بخواهد ماجرا را پیچیده کند، از همانها روایت میکند و بعد مصداق آن را به دقیقه اکنون میبیند و بازگو میکند. به مخاطبش اجازه میدهد که راحت حرفش را بزند ولى آنکه توى حرفهایش بپرد و ادعا کند که از او بیشتر میداند و بیشتر تجربه کرده است. به عبارتى اهل تحمیل نیست و به خاطر بالا بودن سنش، راه تجربه را نبسته است هنوز. این را بیش از هر چیزى بساط رنگ و قلم و کاغذ و بومى میگوید که همیشه در دسترس دارد. چیزى که رد پاى آن را میشود میان دو صندلى ماشینش هم پیدا کرد. پیشطرحهایی کاغذى که هم جزو پژوهشهای مداوم او محسوب میشود و هم بالاخره تبدیل به تابلو میگردد.
عربشاهی در دوران تحصیل در هنرکده بیشتر تحت تاثیر هنر دوران باستان بود. در این دوران او همچنان کار گچ و سفال را ادامه میدهد و خطوط و نقشها را بر نقاشیهایش اضافه میکند و زیربنای آثارش را فرمهای خاصی تشکیل میدهد که به ساختار و طرز تفکرش برمیگردد. بنایی در زمینههایی از معنویت و مفهوم که به واکاوی و ریشهیابی و تغییراتی منجر میشود..
عربشاهى، چنان که اغلب نقاشها، در خانهاش زندگى نمیکند. خانه او حالا تبدیل به یک موزه نقاشى شده است. موزهای از تابلوهاى کوچک و بزرگش که از پشت در ورودى ساختمان دو طبقه آغاز میشود و چشم را به همه سو میکشاند. دیوارى نیست که از سنگینى تابلوهاى هنرمند در امان بوده باشد.
پاى دیوارها هم لایهلایه تابلو چیده شده است. هر چه هست اما، به نظر آن بالا اتفاق میافتد. بالاخانه ( طبقه دوم) اى که پر از کتاب و تابلوست و پر از کارهاى به نمایش درنیامدهاش. مثل همان نقاشیهای پرتعدادی که براى شعرهاى مولانا ساخته و پرداخته و هنوز هیچ جا به نمایش نگذاشته است. تا آنجا که به یاد دارم، هیچگاه از آن بالاخانه دستخالی بازنگشته است. هیچوقت هم به خودم اجازه ندادهام که بپرسم آن بالا چه خبر است. حس میکنم که همان «تاریکخانه» معروف «صادق هدایت» باشد. جایى که نقاش زانوهایش را بغل میکند و به فکر فرو میرود و بعد هم حتماً بلند میشود و کتابى میگیرد دستش براى خواندن و قلمى براى کشیدن و طرحى ( همیشه) براى افکندن. این است شاید راز تعدد تابلوهاى او که بزرگى موزه هنرهاى معاصر تهران هم به کوچکیاش در برابر این آفرینهها و تنوع و تعداد آنها اعتراف کرد. منظورم بزرگداشتى است که سال ۱۳۸۰ براى عربشاهى در موزه هنرهاى معاصر برگزار شد. سکوت هنرمند را صداى زنگ تلفن دائم به هم میریزد و تا گوشى را بردارد و …، باز به تابلوها خیره میشوم. میخواهم آن خطوط بنیادى پنهان در زیر لایههای رنگ را در این تابلوهاى بزرگ اندازه پیدا کنم. کارهایى که توى اتاق پذیرایى هنرمند میبینیم، بیشتر همان نقاشیهای فضایى با خطوط و فضاهاى هندسى (ژئومتریک) است. یکى دو تا کار کوچکتر هم هست که برمیگردد به دورههای آغازین آفرینش عربشاهى. یعنى به دهه ۱۳۴۰ که به تجربه و پژوهش روى هنر ایلام، سومر و آشور، هخامنشى، ساسانى و … پرداخته است. مفرغ لرستان یکى از جالبترین پژوهشهای این دوره است، با آن خطوط و نقشهای شگفتآوری که در آن میبیند و بازمیجوید. بازشناسى و بازآفرینیهای او به گسترش کیفى و کمى در گنجینه ابهامآمیزی از هنر باستان میانجامد. نقشمایههای نشسته بر این آثار، کمک گستردهای به ذهنیت عربشاهى میکند.
کوشش او نوعى عینیت بخشیدن به این نهادهاى حماسى در هنر امروز است. مهمترین پژوهشها و فعالیتهای هنرمند را تا اواسط دهه ۵۰ میتوان در ۳ رده کلى تقسیم کرد: ۱ـ مجموعه طرحها، نقاشیها، نقش برجستهها و کندهکاری روى فلز (۱۳۴۷ ـ ۱۳۴۰) ۲ـ مجموعه مجسمهها، نقاشیها و طراحیها (۱۳۵۵ ـ ۱۳۵۰). ۳ـ مجموعه آثارى از مواد و مصالحى چون طنابها و حلقههای فلزى که به تابلوها بعد سومى میبخشد و بعدها همین فاصله بین خطوط نخى و زمینه تبدیل به حجم و نقش برجستههایی میشود. از سال ۱۳۵۵ پا به مرحلهای میگذارد که یکسر انتزاعى است و مجرد و بیرون از حیطه مشهود و تجربههای حضورى. تجربههای او حالا منزه از هرگونه تأثیرپذیرى مستقیم ادامه مییابد و ترکیببندی (کمپوزیسیون) سرآمد تلاشها و تجربههای او میشود. حدود یک سال و نیم در پاریس اقامت پیدا میکند که از آن به شکل ویژهای یاد میکند. در همان سال (۱۳۶۲) است که در هنر مدرن غرب به شناخت بالا و والایى دست مییابد، که پیامدش تحکیم پایههای نقاشى و پالایش زبان شخصى اوست. ۸ سال اقامت در آمریکا و این اقامت طولانیمدت زمینه تلاقى تجربههای شرقى او با شناختش از هنر غرب میشود. دورى از وطن براى عربشاهى ـ آنطور که خودش میگوید ـ یک فایده بزرگ داشته و آن غنا بخشیدن به سکوت و انزوایى بوده که از ابتدا آگاهانه برگزیده است. در گستره همین تنهایى و سکوت هم هست که صدها تابلو و چندین نقش برجسته بزرگ و بهیادماندنی خلق میکند. وقتى کارش را در صفحه اول یک کتاب قطور و در کنار دیگر هنرمندان نقش برجستهساز آمریکایى میبینم، تازه متوجه میشوم که در کنار چه کسى نشستهام. یاد همین ساختمان کانون وکلاى تهران میافتم که در مسابقه «معمار۸۲» و با حضور داوران خارجى اول شد و بیشتر به خاطر نماى خارجى و نقش برجسته باشکوه آن. و جالب اینکه نه معمار کانون وکلا ( مهندس هادى میرمیران) و نه هیچ یک از برگزارکنندگان مسابقه هیچ اشارهای به خالق آن نماى نمونه و بینظیر (عربشاهى) نکردند.
در زندگى هر هنرمند واقعى، سکوت بزرگترین نشانه است
مکالمه تلفن پایان یافته است. میگوید: «نمیدانم در جواب جوانها چه بگویم. با محبت خاصى میخواهند با هم ملاقات داشته باشیم. کسى فکر نمیکند که من هنوز دارم پژوهش میکنم و دنبال همان دردسرهاى همیشگى خودم هستم. هنر که بازنشستگى ندارد.» و بعد نمیدانم چطور میشود که مثل همیشه به اتفاقهای ریزودرشتی اشاره میکند که حالا خیلیها از آن غافلاند. وقتى با آبوتاب از رفتن به انبارى و دیدن گربههای نوزاد حرف میزند یا از آن گوشه فروریخته دیوار انبارى که پرندهها در آن لانه کردهاند، به وجد میآید و به وجد میآورد آدم را. چشمهایش در این مورد برق میزند. به کودکیاش بازمیگردد انگار به خاطرات زیادى که از مادر و پدر و مادربزرگش دارد. به طبیعت و به درسهایی که از آن براى یکعمر زندگى آرام گرفته است. تک فرزند بوده، اما یادش نمیآید که خودش را براى کسى لوس کرده باشد. به مادرش که میرسد، از جا کنده میشود و نوار کاستى توى ضبطصوت میگذارد. این کار را انگار با آداب و احترام خاصى انجام میدهد. از او میخواهم که بیاید و بنشیند و براى نوشتن این روایت گزارش گونه کمک ام کند. میگوید: «آخر من حرفى براى گفتن ندارم.» اشاره به انبوهى کارهایش میکنم و تحسین و تعجبم را ابراز میدارم. باز چیزى نمیگوید. فقط توضیح میدهد: «دغدغه من خیلى بزرگتر از آن چیزى است که نشان دادهام. مثلاً وقتى به مولانا فکر میکنم، میبینم این شعرهایى که گفته خیلى کوچکتر از آن چیزى بوده که حتماً در ذهن داشته است. این را میشود از خلال شعرهاى این مرد بزرگ دریافت. از خالى آثارش.» عربشاهى همیشه اعتراف میکند که کارش تنها گشودن دریچهای کوچک به دریایى بزرگ و با عظمت بوده است. به گذشته پهناورى که هنوز آنطور که بایدوشاید بازبینى نشده است. «خرد» و «بنیاد» از تکیهکلامهای اصلى و همیشگى او هستند. یک غذاى «بنیادى» هم درست میکند که فقط دوستان نزدیک او میدانند که کار هیچکس نیست! میخواهم اجازه بدهد که به آن هم اشاره کنم که میگوید: «بگذریم. بعدها اگر خواستى از مزهاش براى همه تعریف کن!» و میخندد. حرف زدن با عربشاهى اصلاً سخت نیست. حرف زیاد دارد و فقط به موقع بیان میکند. مصاحبه کردن را اما، زیاد دوست ندارد. همه را حواله میکند به آثارش. میگوید:
«این کارى است که من کردهام. نه بیشتر و نه کمتر. این که خودم بیایم و درباره آن حرف بزنم، همهچیز را خراب میکند. دوست ندارم جلوى آثارم بایستم و آنها را پشت سر قایم کنم. معمولاً کسانى زیاد حرف میزنند که کمتر کار میکنند.
بعضیها فقط مصاحبه میکنند. درباره کدام کارشان، نمیدانم.» صداى ضبطصوت قطع شده و دود سیگار همه اتاق را پرکرده است. از پشت آن فضاى مه آلود، چند تابلو به چشم میآید و مردى با موهاى سفید که نشسته است و چهرهای آرام دارد.
– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
– ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۳۹۶
– آمادهسازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com