انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شاید که لاله زار دوباره لاله برویاند

هوشنگ اعلم

لاله‌زار، تلخ سرنوشت‌ترین خیابان این شهر است. دنگال شهری چهارصد ساله که بسیار باغ‌ها و کوچه باغ‌ها و خیابان‌هایش به سرنوشتی شوم گرفتار شدند و تختِ بختشان سوخت و خاطره‌شان زیرپای غول‌هایی از آهن و سیمان دفن شد اما لاله‌زارش، تلخ‌ترین سرنوشت را داشت خیابانی که شصت سال پیش‌تر به کما رفت اما جنازه‌اش بر زمین ماند با هزار زخم و تاول چرکین و هم‌چنان نفس کشید و ماند، تا هنوز مانده است، بی‌که دیگر ‌امیدی به ادامه‌اش باشد. امروز بند، ‌بند وجود لاله‌زار می‌نالد از جفایی که تحمل کرده است و رنجی که می‌برد. زمانی قرار بود لاله‌زار شانزه لیزه تهران باشد و زیباترین خیابان شهر. قرار بود مهد هنر و اندیشه باشد با تاترها و سینماها و کافه‌هایش که پاتوق شاعران و نویسندگان صاحب نام بود. قرار بود لاله‌زار مایه‌ی مباهاتمان باشد پیش سر و همسر و غریبه و خودی. و آینه‌ی آبروی سه هزار سال تاریخ و تمدن و فرهنگ و زمان هم شده بود اما شصت سال پیش اراده‌ی شوم قدرتی سلطه‌گر همه‌ی شکوهش را در منجلابی از ابتذال فرو برد و مهری چنان رسوا بر پیشانی‌اش کوبید که با مرگ آن اراده‌ی شوم هم لاله‌زار قد آبرو راست نکرد اما منجلاب هم که خشکید لاله‌زار بر زمین ماند و به ویرانه‌ای متروک تبدیل شد. ویرانه‌ای که خیلی زود به تصرف ارباب سرمایه و کسب و کار درآمد تا بر بازمانده‌ی شکوهی ویران شده چلچراغ بیافروزند و نه لاله‌زار که روزگار خود را چراغانی کنند و کردند.

چند سال پیش به فکر ساختن فیلمی افتادیم از لاله‌زار و درباره‌ی لاله‌زار قدیم البته برای فیلم ساختن باید سینماگر بود و من نه سینماگر بودم و نه فیلم‌ساز اما لاله‌زار مسئله‌ی دیگری بود. دلمان می‌خواست قبل از آن که لاله‌زار به تمامی ویران شود سرکی به دوره‌ی جوانی و شکوهش بکشم و تصویری از آن خیابان شکوهمند را ثبت و ضبط کنم تا دست کم در قاب تصویر خاطره‌اش ماندگار شود. گفتیم: این کار سهل نیست و سینماگری آگاه می‌خواهد و آشنا با گذشته لاله‌زار، که محمدرضا اصلانی بود. وقتی با هم حرف زدیم مشتاقانه پذیرفت و همین اشتیاق وادارمان کرد کار مقدماتی را شروع کنیم و تحقیق درباره‌ی لاله‌زار شروع شد. من، اصلانی و مدیرمسئول مجله، مشتاق‌تر از هر دو و چند دانشجوی علاقه‌مند، با هر که توانستیم به گفت‌وگو نشستیم، هر هنرمند بازمانده‌ از لاله‌زار را که یافتیم به حرف کشیدیم و تا پشت صحنه‌ی‌ تاترهای متروک مانده لاله‌زار رفتیم تا کسانی مثل عموصالح (از کارمندان تاتر نصر که از سال ها پیش دلسوزانه این بنا را نگاه داشت تا همین چند سال پیش) را پیدا کنیم و دیگرانی از نسل لاله‌زار سوخته را و ده‌ها نوار گفت‌وگو. صدها صفحه پژوهش، صدها قطعه عکس و ده‌ها حلقه فیلم حاصل پژوهش دو ساله بود و در این دو سال با بسیاری از دولتمردان اهل فهم و فرهنگ حرف زدیم و کمک خواستیم برای ساختن فیلم لاله‌زار. بعضی دغدغه‌ی ما را درست دانستند و این که حیف است لاله‌زار بمیرد. بعضی اما به حرفمان خندیدند. می‌خواهید از لاله‌زار فیلم بسازید؟! از کافه‌های رقص و آواز یا باده‌فروشی‌ها؟

چه کنم لاله‌زاری که آن‌ها می‌شناختند آن بود که می‌گفتند. لاله‌زار به ابتذال کشیده شده بعد از کودتای ۳۲ اما لاله‌زاری که ما می‌خواستیم خاطره‌اش را باز بسازیم و ثبت کنیم و بگوییم که لاله‌زار مکانی فرهنگی و شکوهمند بود. پیش از ویرانی بود. لاله‌زاری که زیباترین و با شکوه‌ترین سالن‌های تاتر را داشت. با شکوه‌تر حتی از آن چه امروز داریم. لاله‌زاری که آثار شکسپیر، مولیر، مالرو، ایبسن و ده‌ها اثر تاتری ارزشمند دیگر بر صحنه‌اش اجرا شد. لاله‌زار کنسرت عارف قزوینی و اپرت، میرزاده عشقی، لاله‌زار کافه قنادی‌هایی که پاتوق هدایت، چوبک، بزرگ علوی، جمال‌زاده و ده‌ها چهره‌ی هنری و فرهنگی دیگر بود. لاله‌زاری که مهد اندیشه بود و فهمیدن و فهماندن. لاله‌زاری که خاستگاه فریادهای اعتراض شد علیه قدرت وقت اما بد تاوان داد … کودتا که پیروز شد نخستین فکر ویران کردن لاله‌زار بود. اما چه‌گونه. هیچ کس نمی‌توانست یک خیابان را با ده‌ها سالن تاتر و سینما و فروشگاه و مغازه فرو بریزد و اصلاً چرا باید چنین کرد؟ نه خیابان، نه سینماها و نه تاترها و مغازه‌ها به خودی خود عامل به هیچ عملی نبودند. آن چه ترسناک می‌نمود اندیشه‌ای بود که از صحنه‌ی تاترها و سالن سینماها بیرون می‌آمد و از لاله‌زار به سراسر شهر سرریز می‌شد و از شهر، تا همه جای ایران. پس باید خاستگاه اندیشه را خشکاند و ویران کرد، تاترها و کافه‌هایی که محل گپ و گفت اهل اندیشه بود و به فرموده سرهنگ‌های چکمه‌پوش و اوباش چماقدار چنین کردند. تاتری آتش گرفت. تاتری دیگر ویران شد اهل اندیشه رفتند و اوباش و چماق‌دارِ ضامن‌دار به دست آمدند، به جای اتلو و بادبزن خانم ویندرمیر یا بازرس گوگول کمدی‌های تخت حوضی روی صحنه رفت که چیزی در حد فهم همان اوباش بود. رقاص‌ها و شعبده‌بازها جای بازیگران صاحب‌نام را گرفتند و تماشاچی تاتر واقعی از لاله‌زار رفت و دیگر لاله‌زار آن لاله‌زار نبود و همین ماند تا سال ۵۷ که ارکان قدرت مسلط به تمامی فرو ریخت و باده فروشی‌ها تعطیل شد و رقاصگان به ناکجایی ناشناخته رفتند و لاله‌زار برای مدتی فروخفت و در این فروخفتن بود که سیل سرمایه‌سرازیر شد به سمت ویرانه‌ی لاله‌زار تا مغازه‌های تعطیل و نیمه تعطیل و قیمت شکسته تا حد مفت را بخرند و سینماها و تاترها را تا آن‌جا که می‌شد تیول خود کنند و به انبار لوازم برقی مبدل سازند و کردند آن‌چه باید می‌کردند و شد آن‌چه باید می‌شد و دوباره لاله‌زار چراغانی شد این بار اما کاسبانه و به سودای سود و چنین ماند تا امروز.

اما ساخت آن فیلم به رغم هم دلی‌های برخی از مردان فرهنگ و سیاست ممکن نشد و هم دلی‌ها و همراهی‌های احمد مسجدجامعی هم که دغدغه‌ی فرهنگ و ارزش‌های گذشته را دارد گره‌ای از کار فروبسته ما نگشود چندی به شهردار امید بستیم و انتظار داشتیم شهرداری کاری کند که نکرد. پس چه انتظاری می‌توانستیم داشت از دیگران و دیگر نهادها که بیایند و دل بسوزانند برای میراثی گرانقدر که از دست می‌رفت و مگر می‌شد با غول‌های سرمایه‌ که با هزار رشته به هزار جبال پیوند خورده‌اند و به پشتوانه‌ی همین قدرت پا بر سر لاله‌زار گذاشته‌اند در افتاد. خام عقلی است چنین تصوری. بگذریم. اندوه را حکایت همیشه ناتمام است و حالا این صفحات یادی است و مرثیه‌ای و زمزمه‌ای است بر دل‌تنگی‌های از عبث ماندن همه‌ی تلاش‌ها برای ثبت چهره‌ی واقعی لاله‌زار و شاید یادی دوباره از خیابانی که زمانی بر تخت بخت نشسته بود و بازی سیاست و شعبده‌ی روزگار به خاکسترش کشاند و شاید این یاد و یادآوری‌ها روزی سبب شود که لاله‌زار دوباره لاله‌زار شود، شاید! اما، اشاره ی نکته ای در باب لاله زار شاید ضروری باشد. لاله زاری که بعد از سال ۳۲ چهره اش به کلی دگرگون شد. در دهه‌های چهل و پنجاه نیز به گونه‌ای دیگر جفا دید. درسال‌های بعد از کودتا، برنامه‌ریزان رژیم که ضربه‌ی سنگینی از لاله‌زار فرهنگی تحمل کرده بودند تلاش کردند تا با تغییر در شاکله‌ی لاله‌زار این خیابان را از توان فرهنگی‌اش خالی کنند و در اولین اقدام با دستگیر کردن شماری از چهره‌های شناخته شده‌ی تاتر لاله‌زار مثل نوشین، خیرخواه و دیگران امکان تولید فکر و آگاه‌سازی جامعه را ناممکن ساختند و همین بگیر و به ببندها باعث شد که شماری دیگر از چهره‌های فعال و تأثیرگذار در تاتر لاله‌زار مخفی شوند و یا از ایران فرار کنند گام دوم تغییر دادن بافت جمعیتی لاله‌زار بود که اکثراً افرادی متعلق به طبقه‌ی متوسط و تحصیل کرده و علاقه‌مند به هنر بودند که یا به خاطر تاتر و سینما به لاله زار می‌رفتند یا برای دیدن کسانی مثل هدایت، بزرگ علوی و نویسندگانی از این دست که پاتوق‌هایشان در چند کافه قنادی لاله‌زار بود و به همین دلیل در یک برنامه‌ریزی حساب شده تلاش شد که با تعطیل و بی‌رونق کردن این پاتق‌ها و با تغییر کاربری اکثر آن‌ها تبدیلشان به باده فروشی و کافه‌های به اصطلاح ساز و ضربی که می‌توانست مناسب‌ترین پاتوق‌ برای لمپن‌ها باشد جا را برای آن ها باز و برای طبقه‌ی متوسط تنگ کنند. در تئاترها هم با تغییر برنامه‌های نمایش و گذاشتن آتراکسیون به جای نمایشنامه‌های جدی و ارزشمند مشتری‌های تاترها را تغییر دادند و به جای افراد تحصیل کرده و علاقه‌مند به هنر اندیشه ورز پای کسانی به تاترها باز شد که در خوشبختانه‌ترین شکل برای تفریح و خوش‌گذرانی به آن‌جا می‌آمدند و هم زمان با این برنامه‌ها نوعی از موسیقی در لاله‌زار پا گرفت که بعدها به عنوان موسیقی هم مبتذل لاله‌زاری از آن نام برده شد و زنان و مردانی به عنوان خواننده روی صحنه‌ی تاترها و کافه‌ها رفتند که جایگاهی در عرصه خوانندگی نداشتند اما به دلیل نوع آهنگ‌ها و ترانه‌هایی که می‌خواندند مورد توجه مشتری‌هایی که عمدتاً از سطح درک بالایی برخوردار نبودند و به قول یکی از استادان جامعه‌شناس، موسیقی از نظر آن‌ها در «نیناش ناش» خلاصه می‌شد قرار گرفتند و موسیقی سبک لاله‌زاری به سرعت در بین این گروه جا باز کرد.

اما به نظر می‌رسید با وجود همه‌ی این تغییرات و تلاش برای فرو بردن لاله‌زار در منجلاب ابتذال هنوز در زیر پوسته‌ی رنگین ظاهری حس غریبی در حال تپیدن بود حسی که شاید ماموران مراقب و جامعه‌شناسان مزد بگیر ساواک از درک آن عاجز بودند حسی که به آرامی در متن ترانه‌ها و «موسیقی لاله‌زاری» می‌دوید، حسی که پژواک رنج‌ها و زخم‌های پنهان در روح طبقات پایین جامعه بود و صدای حسرت‌ها و نداشتن‌هایشان و درست در شرایطی که در کاباره‌ها و کافه‌های شمال شهر که مشتریانش نوکیسه‌های پرورده شده بر سر سفره پر رونق نفت بودند موسیقی نیناش ناش اما با آب و رنگی باب روزتر نواخته می‌شد در بسیاری از کافه‌های لاله‌زار صدای رنج بود که از حلقوم خراش خورده‌ی برخی از خوانندگان بیرون می‌آمد و این صدای اعماق بود که از حنجره‌ی خوانندگانی برآمده از اعماق بیرون می‌آمد و صدایی که کم‌کم بلندتر و بلندتر شد و مردم اعماق هم با استقبال از موسیقی مبتذل خوانده شده لاله‌زاری در برابر موسیقی مورد پسند طبقات مرفه رو در روی فرادستان و حامیان هنرمندان و روشنفکران وابسته به این جریان قرار گرفتند و جامعه‌ به روشنی به دو طبقه فرادست و فرودست تقسیم شد. و لاله‌زار یک بار دیگر و این بار به شکل دیگر کار خودش را کرد و خط کشید میان خود و حاکمیت جامعه. و عجیب است که اصطلاح موسیقی «لاله‌زاری»! به معنای موسیقی مبتذل از همین زمان و از سوی برخی روشنفکران و طبقه ای باب شد که حشر و نشری با طبقات پایین جامعه نداشتند و همان ها هر کار نازل و ظاهراً بی‌ارزش را با عنوان «لاله‌زاری» معرفی می کردند و در برابر مردم اعماق ژست روشنفکرانه می‌گرفتند و به گمان من این از بغض فرادستان بود نسبت به لاله زار و البته که برای یافتن حقیقت آن‌چه که در دهه‌های چهل و پنجاه و بعد از فرونشستن آن هجوم ایلغارگونه در سال ۳۲ برای تهی کردن لاله‌زار از بار اندیشه‌گی انجام شد باید یک بررسی دقیق و جامعه‌شناسانه انجام شود اما حقیقت هر چه باشد. این واقعیت را نمی‌توان و نباید نادیده گرفت که لاله‌زار چه قبل از سال ۳۲ و چه بعد از آن به نوعی یک عرصه‌ی فرهنگی بود که در دوره‌ای فرهنگ می‌ساخت و در دوره‌ای دیگر نمایش‌گر فرهنگ اقشار فرودست جامعه بود و هیچ‌گاه هیچ خیابانی از خیابان‌های تهران، چنین نقش و ظرفیتی نداشته است.

این مطلب در چارچوب همکاری رسمی و مشترک میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله آزما بازنشر می شود.