روبرت دی آمیکو ترجمه ابوالفضل رجبی
تصویر: فابرابند
نوشتههای مرتبط
فایرابند چنین نتیجه میگیرد که استدلال گالیله ترکیبی از خطابه و تبلیغات است. (۲۱) راهبردهای نامجاز دلیل علم «خوب» تولید میکند. در واقع نتیجه گیری فایرابند آنست که لازمه هرگونه خلاقیت علمی از این دست، نسبی و تاریخی دانستنِ پژوهش خواهد بود. بدینسان الگوی تبیین ارسطو نه به دلیل نقض برخی قواعد بنیادین، بلکه همچون نتیجهای از رسوب تاریخی- دیگر غیرطبیعی و غیرعلمی به نظر میرسد. شاکله مفهومی جدید، با تغییر «تفسیرهای طبیعی» سنتهای گذشته را درحد اموری بیتناسب تنزل میبخشند. روش، گونهای نسیان را درباره تاریخ خرد تقویت میکند. فایرابند با گالیله همدل است، اما هدفش آن نیست که وی را به عنوان پیغمبر علم مدرن نشان دهد. گالیله برای پژوهش، امکانهایی تاریخی آفرید. نیت وی هر چه بوده باشد، این امکانها برحسب تلاقی با حقیقت قابل داوری نیستند. عینیت نیز تاریخی است.
دلایل فایرابند، هم با مواضع واقعگرایانه و هم با مواضع پدیدارگرایانه در فلسفه اخیر علم مغایرت دارد. فایرابند با مطالعه علم به عنوان مجموعهای از دیگرگونیهای تاریخی در شاکلههای مفهومی، میان مسائل نظری و مشاهدتی، یا درونی و خارجی تفکیک قائل میشود. (۲۲) برای مثال در پدیدارگرایی، مشاهدات را ادعاهایی بیچون و چرا فرض میکنند که به آسانی از نظریاتی که مؤیدشان به حساب میآیند، قابل تفکیکند. بنابراین مطابق با موضع پدیدارگرایانه، علم به مطالعه تجربه بیهیچ فرضی درباره ماهیت واقعیت محدود میشود. در مقابل این موضع، واقعگرایان سنتی تأکید میکنند که علم الزاماتی وجودشناختی را در نظر میگیرد. این الزامات بیشتر نتیجه نظریه مطلق هستند تا مشاهدات مجزا.
این تاریخیگرایی جدید که در انتقاد فایرابند نهفته است، با هیچ یک از دو دیدگاه مذکور آشتیپذیر نیست؛ نمیتوان آن را روایتی از واقعگرایی دانست، زیرا در آن، موضوع پژوهش، مفهومی تاریخی به حساب میآید. امر واقعی بهواسطه چارچوب تعیین میشود. اما دلایلی مانند دلیل فایرابند، این اعتقاد نیز وجود دارد که آنچه پدیدار میشود، به طور طبیعی داده نشده، بلکه ساخته شده است. نمیتوان براساس مشاهدات میان شاکلههای بدیل داوری کرد. این رهیافت به علم که با مطالعه تاریخی شاکلهها همراه است، با هر دو موضع اخیر در فلسفه علم تفاوت دارد و با این حال هیچ معیار یا دیدگاهی ارائه نمیدهد که از طریق آن دعاوی شناخت را در معرض قضاوت و ارزیابی قرار دهیم. به همین دلیل منتقدان رهیافت مذکور، آن را با احیای ایدهآلیسم، شکاکیت یا نسبیگرایی ملازم میدانند. این شعار که تاریخ مفاهیم یا تصورات، دقیقاً همان واقعیت است، ظاهراً به هگل تعلق دارد. نسبیگرایی تاریخی به این دلیل ظهور مییابد که ادراکات و تصورات بخشهایی تفکیک ناپذیر از چارچوبی واحد هستند. (۲۳) به جای نظریات علمی گوناگون در مورد یا راجع به چیز یا واقعیتی واحد، با این دلیل مواجهیم که ارجاع توسط اسلوب یا چارچوبی وسیعتر ساخته شده یا شکل گرفته است. چارچوبها و تولید اسلوب خردورزیشان، احتمالاتی تاریخی هستند. متعلق شناخت برحسب فرهنگ ساخته میشود.
هرگاه گرایشی دوباره به تاریخ علم بروز کند، همین مسائل پیش خواهند آمد. برای مثال پژوهش معروف پیردوهم (Pierre Duhem) ، با نام “هدف و ساختار نظریه فیزیکی” (The Aim and Structure of Physical Theory) تا حدودی محصول تلاش وی برای بازاندیشی درگذار فیزیک و ستارهشناسی از صورت قرون وسطائی به شکل مدرنشان است. (۲۴) دوهم برای توصیف نحوه ارتباط آزمون با مشاهده از تمثیل «خوانش» استفاده میکند. برای مثال شخص فیزیکدان، در مشاهده دقیق نوسان یک قطعه آهن در یک موقعیت خاص آزمایشگاهی ، صرفاً مقاومت الکتریکی را میبیند و نه خود نوسان را. اما وقتی معنای «مقاومت الکتریکی» را خواهیم فهمید که بدانیم مشاهده در چه زمانی صورت گرفته و کدام تبیین نظری در آن زمان مسلط بوده است. این قبیل فعالیتهای اندازهگیری، معطل حضور مستقیم تجربهای خاص نمیمانند، بلکه از حیث نظری دامنههای بنیه را میسازند. آزمون متوجه خود اشیا نیست، بنابراین اشیا فرعی و حاشیهای هستند. فقط تفسیر نظری یا متعلق مفهومی پژوهش، محوری است. الکتریسته، در غیاب نظریهای که جریان برق را «مفهوم سازی» کند، نه تجربه است و نه شیئی طبیعی. همانطور که دوهم با ظرافت طرح میکند، اشیا خارج از مفاهیم، «نامههایی بینشانی» هستند.
اما این بار نیز، آنچه فیزیکدان به عنوان نتیجه آزمون نقل میکند، شرح واقعیات مشاهده شده نیست، بلکه تفسیر و انتقال این واقعیات است به جهان آرمانی، انتزاعی و نمادین. این جهان محصول نظریاتی است که فیزیکدان تثبیتیافته میپندارد. (۲۵)
هرگز میان نظریات و واقعیات، مطابقت، همسنگی یا تساوی نهایی وجود نخواهد داشت، زیرا هر وضع و حال مفروضی با تفسیرهای نظری متکثری همخوان است.
واقعیت نظری دقیق و قطعی هیچ تناسبی با واقعیت عملی ندارد- واقعیت عملی با ترازهای مبهم و نامعلومی همچون ادراکات ما همراه است که در هر چیزی جلوهگر میشود. دقیقاً به همین دلیل یک واقعیت علمی واحد، با واقعیتهای نظری بیشماری مطابقت دارد. (۲۶)
موضع دوهم حاکی از آنست که دامنه بینه در طی تاریخ ثابت نمیماند. اخیراً در فلسفه علم بحثهای فراوانی راجع به این موضوع درگرفته است که چگونه بیطرفی گزارههای مشاهدتی و بنابراین کاربردشان در علم حفظ میشود. (۲۷) موضعی که هم اکنون به طور خلاصه توضیح میدهم، کاربرد گزارههای مشاهدتی را نفی نمیکند. آنچه در این موضع نفی میشود، کاربرد بیچون و چرای این ادعاهاست. به عبارت دقیقتر، در این موضع چنین استدلال میشود که حواس ما، به علاوه مفاهیممان، تاریخی هستند.
میتوان موضوعی را که با این رهیافت مبتنی بر شاکله مفهومی به علم پیوسته است، «ابهام کشف» خواند. در اینجا میخواهم به ذکر نمونهای مشروحتر بپردازم که مباحثات تلویحی درباره تاریخیت تجربه را کنار هم میآورد.
بیشتر مورخان علم، کشف اکسیژن را توسط لاوازیه مهمترین رویداد تاریخی در ظهور شیمی مدرن محسوب میکنند. شگفت آنکه یکی از نخستین کاربردهای [کشف] لاوازیه به عنوان یک مثال در مقدمه انگلس بر جلد دوم “سرمایه” صورت پذیرفته است. در آنجا انگلس از مارکس علیه این انتقاد که اقتصاد مارکسیستی از اقتصاد سیاسی کلاسیک اخذ شده است، دفاع میکند. وی بدین منظور انقلاب فکری را با کشف اکسیژن توسط لاوازیه مقایسه میکند.
من [بحثم را] با نقل هشدار تاریخیگرایانه توماس کوهن راجع به کشف معروف لاوازیه آغاز میکنم.
این جمله که «اکسیژن کشف شد» به رغم درستی بیچون و چرا، گمراهکننده نیز هست. زیرا چنین به ذهن متبادر میکند که گویی کشف چیزی، کنشی ساده و یگانه و مشابه با برداشت معمول (و نیز تردیدپذیر) ما از دیدن است. دقیقاً به همین دلیل بیدرنگ میپذیریم که کشف نیز – همچون دیدن یا لمس کردن- به طور صریح به یک فرد و یک لحظه از زمان قابل انتساب است… اما اگر هم مشاهده و هم مفهوم سازی، هم واقعیت و هم شباهت به نظریه، به نحوی تفکیک ناپذیر در کشف به هم پیوستهاند، کشف یک فرایند و زمانبر خواهد بود. تنها هنگامی که تمام مقولات مفهومی مربوط از پیش فراهم شوند… کشف یک جمله و کشف یک موضوع، بدون تلاش به همراه هم و در یک آن وقوع خواهد یافت. (۲۸)
انقلابی در شیمی که با نام آنتوان لاوازیه همراه است، دست کم به سه موضع قابل انتساب است. اولاً خود لاوازیه ادعا میکند که در ۱۷۷۲ با سولفور و فسفر آزمایشی تعیینکننده انجام داده و این آزمایش به نفی تبیین رایج از احتراق در آن روزگار انجامیده است. ثانیاً در خلال سالهای ۱۷۷۸-۱۷۷۴ افرادی گوناگون (شیل، پرستلی و لاوازیه) آزمایشهایی متفاوت انجام دادند. نتیجه این آزمایشها، گازی بود که بر سر نامش اختلاف نظر وجود داشت. نهایتاً “رساله مقدماتی شیمی” (Traité élémentaire do chimie) به چاپ رسید. در این اثر نظریهای درباره عناصر شیمیایی و دستگاهی از نامها فراهم آمد که دقیقاً نام اکسیژن را تثبیت کرد.
بافت و بستر تمامی این رویدادها، حضور نظریهای در شیمی بود که شیمی فلوژیستن (phlogiston) نامیده میشد. واژه فلوژیستن (از ریشهای یونانی به معنای «سوختن») بخشی از نظریهای بود که در آن، نگرش چهار عنصری سنتی به طبیعت نظاممند میشد. در این نظریه چهار جوهر خاکی، آتشی، آبی و هوایی مورد تأیید قرار میگرفت و تصریح میشد که چیزی به نام فلوژیستن احتراق را تبیین میکند. تمام واکنشهای شیمیایی، دیگرگونیهای این طبایع بنیادین چهارگانه محسوب میشدند. برای مثال در احتراق، جسم، اصل آتشی خود- یعنی فلوژیستن- را متصاعد میکند و رسوبی خاکی یا همان خاکستر را بر جای میگذارد. اجسامی مانند زغال که از فلوژیستن سرشارند، دیرتر میسوزند. جسم در طی زمان احتراق، فلوژیستن متصاعد میکند. به همین دلیل اگر جسم در فضایی بسته قرار بگیرد، احتراق متوقف میشود. این توضیح که هوای بسته میتواند فقط آن مقدار فلوژیستن را جذب کند، واقعیتِ این جوهر فرضیهسازی شده را نشان میدهد.
در شیمی فلوژیستن این قابلیت وجود داشت که دو واکنش ظاهراً بیارتباط، به اصول زیربنایی یکسانی ربط داده شوند. ذوب فرایندی است که براساس آن از یک کانی به عنوان جوهری «خاکی» در نظریه فلوژیستن، در طی احتراق یک فلز به علاوه زغال (که منبعی سرشار از فلوژیستن به شمار میرود) تولید میشود. شیمیدانان فلوژیستن این واکنش را معکوس احتراق معمولی میپنداشتند. در احتراق، با سوختن جسم، فلوژیستن متصاعد میشود. اما در ذوب، فلوژیستنی که توسط زغال فراهم آمده است، جذب کانی میشود و به یک فلز میانجامد. فلز به این دلیل میدرخشند که فلوژیستنی با جوهر آتشی دارند. شیمی مبتنی بر فلوژیستن تعارضهای پنهان در این واکنشهای طبیعی را آشکار میکند.
همچنین میتوان ادعا کرد که شیمی فلوژیستن قدرت تبیینی بالایی دارد. برای مثال، تنفس، گرما متصاعد میکند و بنابراین نوعی احتراق است. هوایی که از طریق دهان متصاعد میشود، به نحوی شایسته از فلوژیستن سرشار است. این هوا هنگامی که جمعآوری و آزموده شود، تنفس یا احتراق بیشتر را تأیید نمیکند. اجسام در هوای آزادِ فلوژیستنی قرار میگیرند تا احتراق را درون خود پدید آورند و از این طریق، «هوای ثابتِ» بسیار فلوژیستنیشده را بیرون بفرستند. ([اصطلاح هوای ثابت] در آن روزگار واژهای کلی بود که برای اشاره به مونواکسیدکربن به کار میرفت.) حتی زنگ زدن فلز را میتوان یک واکنش احتراق با حرکت آهسته به حساب آورد. زیرا فلوژیستن (که قبلاً در طی ذوب، به فلز شکل داده بود)، بهآهستگی در هوا ساطع میشود و فلز به حالت خاکی باز میگردد.
پینوشتها:
۲۱- استیلمن دریک (شاید تحت تأثیرفایرابند) اخیراً در بازنگری ارتباط گالیله با الهیات چنین نوشته است:
باوری عمومی و رایج آنست که گالیله از همان سالهای آغازین- بدون بینه های علمی مناسب- برای نظام کوپرنیک مبارزه می کرد… این فرض متداول که گالیله سرسپره [نظام] کوپرنیک بوده است، به تصاویری کاملاً متعارض از …. شخصیت وی منجر می شود… در یک تصویر، گالیله قهرمان شهودی علم است که بدون شواهد کافی، علیه سنتی ظلماتی می جنگد. مطابق با تصویر دیگر، وی شخصیتی دردسرساز و بی مسئولیت است… به اعتقاد من باید هر دو این تصاویر را [کنار گذاشت].
Drake, Galileo (New York: Hill and Wang, 1980), pp.2-3.
۲۲- براساس تمایز درونی/ خارجی چنین فرض می شود که یک هسته اصلی متشکل از نظریه وجود دارد و مجموعه ای از عوامل بیرونی. به علاوه این عوامل بیرونی ممکن است به بحث پرسشهای معین درباره این هسته مرکزی مربوط یا نامربوط باشند. نمی توانمن توجیهی برای چنین فرضی بیابم… چگونگی توصیف ما از گفتمانها و نیز چیستی عواملی را که در این توصیف به کار می گیریم، برحسب پرسشهایی تعیین خواهند شد که می خواهیم پاسخ بگوییم:
Stephen Gaukroger, Explanatory structures (New Jersey: Humanities press, 1987), pp.12-13.
۲۳- برای یافتن استدلالی که شاکله های مفهومی را به ایده آلیسم پیوند می زند.. آثار ذیل را بنگرید:
Jay Rosenberg , one world our knowledge of it; the problematic of Realism in post- kantian perspective (Boston: Reidel, 1980); ed. Donald Davidson, on the very Notion of a Conceptual Scheme, “Inquiries in to and interpretation” (New York: oxford university press, 1984).
۲۴- Pierre Duhem, the Aim and Structure of physical theory (Princeton: Princeton university press, 1954).
۲۵- Duhem, Aim and structur of physical theory , p.159.
۲۶- Duhem, Aim and structure of physical theory, p.152.
۲۷- این پرسش که شخص چگونه نظریات پذیرفته شده را برای تبیین پدیده هایی آشنا که تحت آنها قرار دارند، به کار می گیرد. چندان مطرح نبوده است؛ ما بیشتر کوشیده این جغرافیایی فقراتی تاریک – روشن را تعیین کنیم که در طی آنها فیزیکدانان از داده های شگفت انگیز و نابهنجار به سمت نظریه توجیه گر این داده ها رفته اند. این فقرات به ندرت حاوی تنوعی مشاهدتی یا آزمایشی هستند اما همواره عناصری مفعومی را آشکار می سازند. مشاهدات و آزمایشها از مفاهیم سرشارند. آنها پر از نظریات هستند. وقتی فیلسوفی طبیعی با انواع مسائلی مواجه می شود که توصیف کردیم، آزمایشها و مشاهدات وی حاوی آن مسأله هستند. تعصب هندی گالیله، چرخه کامل کپلر، فلوژیستین پریستلی، توده مشاهده نشده لوریه- ما اکنون با قدرت تشخیص بازنگری می گوییم که اینها مانع بوده اند. (تاکید افزوده شده است).
(Robert D’Amico)
R.N. Hanson, Patherns of Discovery (New York: Cambridge University press, 1969), pp.157-58.
۲۸- Kuhn, the structure of scientific Revolution (Chicago: University of Chicago press, 1962), pp.55-56.
منبع:
Robert D’Amico, Historicism and Knowledge (London: Routledge, 1989), chapter 3
شاکله مفهومی (۱): http://anthropology.ir/node/12581
شاکله مفهومی (۲): http://anthropology.ir/node/12717
شاکله مفهومی (۳): http://anthropology.ir/node/13494
ابوالفضل رجبی: philonousi@yahoo.com