انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شاه سلیمان صفوی (شاه صفی دوم) در سفرنامه‌ی کمپفر؛ قسمت دوم: ساختار فرهنگی‌ ـ اجتماعی

در قسمت قبل قدرت و موقعیت سیاسی شاه سلیمان صفوی را بررسیدیم؛ اکنون در قسمت پایانی به آداب و رسوم، و روابط اجتماعی آن ایام خواهیم پرداخت.
چنانچه گفته شد، فقدان ساختار عقلانی و حقوقی در قلمرو قدرت، نه تنها باعث شد تا شاه صاحب اختیارِ مطلق باشد، بلکه حتا در خصوص محل اقامت وی نیز پندار و درکی فراسوی روزمرگی به وجود آمد؛ زیرا بدیهی و طبیعی می‌بود که در اقامتگاه «شاه» نه خبری از مسائل و مشکلات قلمرو عمومی باشد و نه نشانه‌ای از روابط و زندگی روزمره مردم. از این منظر باید گفت حرمسرا، اهمیتش بسیار بیشتر از قصرهای امروزی بود. زیرا علاوه بر آنکه از ساختار دیوانی بسیار خاص و پیچیده‌ای پیروی می‌کرد، بلکه به مثابه شهری کوچک جمعیت بسیار زیادی را هم در خود گنجانده بود. جمعیتی که نسبت به قوانین و سلسله‌ مراتبِ کاملاً خاص و درون‌بودِ «حرمسرا» درکی مشترک داشتند. بنابراین در حرمسرا، سبک زندگی و درک خاصی از امور حاکمیت داشت که در سطح جامعه یعنی قلمرو عمومی و روابط اجتماعیِ حاکم بر آن دیده نمی‌شد که از قضا همین امر باعث می‌شود تا آنرا تافته‌ای جدا بافته از جامعه بدانیم؛ اما با این حال آداب و سنت مشترکی نیز وجود داشت که هم در بین اهالی حرمسرا و هم عموم مردم (در بین اهالی مردم کوچه و بازار) رایج بود. از آن جمله می‌توان به آداب دینی و اعتقادی اشاره کرد. فی‌المثل به گفته‌ی کمپفر: “دین در دربار ایران نیز مانند مردم عادی و ساده، اسلام است به صورت مذهب شیعه. شاه اسماعیل اول (صفوی) کاری کرد که مذهب شیعه در ایران قبول عام یافت” (ص ۱۷۱). او همچنین از سه مکان زیارتی مهم (مکه، کربلا و مشهد) برای شیعیان ایرانی یاد می‌کند. اهمیت شهر زیارتی مشهد مطابق گزارش کمپفر به زمانی برمی‌گردد که شاه‌ عباس اول مدفن امام رضا را در مشهد از چنگ ازبکان تاتار آزاد ساخت. از آن زمان به بعد این مکان با معجزات مکررش شهرت بسیار یافت. چنانچه می‌گوید: “گویا اولین کسی که کار معجزه را رایج کرد شاه عباس کبیر بود. وی برای اینکه پول رعایای خود را که تا به حال در زیارت کربلا خرج می‌کردند در مملکت نگاه دارد، کوشید تا بر شهرت مزار امام رضا که در مملکت خود قرار دارد بیفزاید و این امر نیز با وجود زود باوری رعایا سخت آسان بود” (ص ۱۷۸).

به نظر می‌رسد کمپفر با چنین تفسیری مایل بوده، توجه مخاطب را به خاستگاههای مادی و عینیِ باورمندی‌ها جلب کند. به بیانی لازم دانسته تا در پسِ باورمندی به «معجزات» و آداب سنتیِ برخاسته از آن، شرایط و ضرورت‌های عینیِ جامعه را نشان دهد: فی‌المثل تأثیر سنت‌ها و اعتقادات در افزایش درآمد سرانه ملی و یا به اصطلاح امروزی‌ها ممانعت از خروج ارز…. اما با این وجود، حتا خود او هم اذعان دارد که شدت تقاضای باورهایی از این دست حتا در بین بزرگان و رجال مملکتی (و نه فقط مردم عادی و ساده)، چنان بالا و باقوت بوده که همگی درصدد بودند تا ترتیبی دهند که پس از مرگ در جوار مقبره‌ی امام رضا دفن شوند (صص ۱۷۸، ۱۷۹).

وانگهی کمپفر به اعیاد و عزای ایرانیان (هرچند با توضیحی مختصر) نیز پرداخته است و علاوه بر آن به زبان رایج یعنی «ترکی» در دربار ایران صفوی؛ توضیح او در این‌باره به مخاطب می‌فهماند که این زبان که از قضا زبان مادری سلسله صفوی است، تنها یکی از زبان‌های ایرانیان است. از اینرو به آسانی می‌تواند با زبان مردم عادی مملکت تفاوت داشته باشد. اما این تفاوت خیلی زود مبدل به تبعیض در قلمرو سیاسی و اجتماعی می‌گردد. زیرا با قدرت گرفتن این سلسله، زبان ترکی به موقعیتی برتر از سایر زبانها راه می‌یابد و خواهی نخواهی به ابزاری سیاسی و یا ابزاری برای دستیابی به منزلت‌های بالای اجتماعی تبدیل می‌شود. به طوری که به گفته‌ی کمپفر: “ترکی از دربار به خانه‌ی بزرگان و محترمین نیز سرایت کرده و سرانجام طوری شده است که کلیه‌ی کسانی که می‌خواهند مورد عنایت شاه قرار گیرند به این زبان تکلم می‌کنند. امروز کار به جایی رسیده که ندانستن زبان ترکی برای کسی که سرش به تنش می‌ارزد در حکم ننگی محسوب می‌شود”(ص۱۶۵).

اما در مورد خط، وضع به گونه‌ی دیگر است. زیرا از زمان مسلمان شدن ایرانی‌ها و ترک‌ها، این خط عربی بود که در بین هر دو قوم، به میدان‌دارِ اصلی قدرت مبدل شده بود. یعنی خط اقوام عرب؛ همان اعرابی که اساساً پیام آور اسلام و قرآن بودند. بنابراین حتا با وجود تغییر و اصلاحات کم و بیش در آن خط توسط ترکها و یا ایرانی‌ها، به دلیل اقتدار دینی (وابستگی به دین اسلام) همچنان خط عربی به عنوان خط رسمی و اصلی مراکز قدرت شناخته شد. و این بدین معنی است که در دربار صفوی خط عربی نماینده‌ی حاکمیت دینی اسلام بود و به طبع خطوط ایرانی‌ای همچون «پارسی» یا «گبر» دیگر در دربار نمی‌توانست رواج داشته باشد (صص ۱۶۸، ۱۶۹). همانطور که دین زرتشت دیگر جایی در مراکز قدرت نداشت و به حاشیه رانده شده بود.

بهرحال مطابق گفته‌ی کمپفر رابطه‌ی ایرانیان مسلمان با برخی از ادیان فی‌المثل مسیحیان چندان دوستانه نبود. او صراحتاً از «کینه‌ورزی و نفرت» ایرانیان نسبت به آنها یاد می‌کند. چنانکه با استناد به برخی از سوره‌ها و آیه‌های قرآنی («نساء»، «بقره»، «مائده» و …) معتقد است که با وجودی که در این آیه‌ها، صراحتاً از دین مسیحیت حمایت شده است، اما مسلمانان ایرانی اعتنایی به آنها ندارند. به عنوان مثال با وجود سوره‌ی «مائده»، از همسفره شدن با مسیحیان پرهیز می‌کنند و یا از تماس با لباس‌ِ آنها انگاری با چیزهای کثیف و آلوده اکراه دارند (ص ۱۷۳).

پس ما با فرهنگی «مشکل‌دار» روبرو هستیم. فرهنگی که با وجود دستور صریح دینی در گشاده بودن مسلمانان به روی مسیحیت و یا دیگر ادیان الهی (دارای کتاب)، نه تنها با پس زدنِ آنها خود را از سایر ادیان برتر می‌شناسد بلکه آنها را بیرون از قلمرو قدرت نگه می‌دارد. به نظر می‌رسد تلقی «کثیف» یا «نجس» بودن مسیحیان و یا ….، بیانگر این موضوع است که مشکل اصلی فرهنگ مزبور با رستگاری آنهاست: اینکه نمی‌تواند معتقدین به پیامبریِ عیسا مسیح را رستگار بداند. به معنایی تلقی ذهنی ایرانیان مسلمان در کثیف یا نجس دانستن مسیحیان، احتمالاً می‌تواند نشانه‌ی انکار رستگاری از طریق پیامبری عیسا مسیح باشد….

باری، فرهنگی که این چنین خود را برتر از دیگر فرهنگها بداند، به یقین آبشخوری در خرافات دارد. و از قضا هنگامی که به عصر شاه سلیمان و باورهای شاه و اهالی حرمسرا و درباریان نگاه می‌کنیم این نظر محرز می‌گردد. به عنوان مثال می‌توان به تغییر نام خود شاه صفوی دوم به شاه سلیمان و یا مراسم دوباره‌ی تاج‌گذاری وی اشاره کرد؛ زیرا به محض بیماری شاه جوان و مشکلاتی که از سر بی‌تجربگی، بی‌مسئولیتی وی و از همه مهمتر ساختار غیر عقلانی سلطنت، اوضاع مملکت در هم ریخت، بر اساس باورهای خرافی این اعتقاد سریعا شکل گرفت که تاج‌گذاریِ بار اول شاه در ساعت خوش یمن صورت نگرفته است و به همین دلیل شاه و مملکت دچار نقصان و آسیب شده اند. به معنایی محاسبه‌ی منجمان برای مراسم تاج‌گذاری در زمانی نحس صورت گرفته بود (ص ۵۱ ـ ۵۳). در زیر تفسیر نسبتاً طنز‌آمیز کمپفر در این‌باره را می‌خوانیم:

“… دربار قانع شد. دیوان عالی تشکیل گردید تا درباره‌ی یک تاجگذاری مجدد در لحظه‌ی بهتری که توسط ستاره‌شناسان تعیین شود بحث و مذاکره کند. فکر می‌کردند بدین طریق می‌توانند راه پیشرفت بیماری شاه را سد کنند زیرا دیگر ستاره‌ها اثر شوم خود را از دست می‌دادند. در عین حال تصمیم گرفته شد به ستاره‌شناسان یادآوری و اخطار شود که این بار حرکت کواکب را با دقت بیشتری زیر نظر بگیرند تا بتوانند لحظه‌ای را که به هیچوجه بد یمن نباشد برای تاجگذاری پیدا کنند. از آن گذشته به این نتیجه رسیدند که نام «صفی» برای شخص شاه و مملکت میمنت ندارد” (ص ۵۲).

اگر به انضمامی بودن شرایط و دیالکتیکی بودن وقایع و رخدادها باور داشته باشیم، آنگاه درخواهیم یافت که خرافات و تمرکزِ قدرت رابطه‌ی تنگاتنگی با یکدیگر دارند به همین ترتیب گرمی بازار خرافات از یک سو و چشم و هم چشمی، تنگ نظری، بدگویی، تملق و دو رویی از سوی دیگر. می‌خواهیم بگوییم وقتی سخن از رفتار و عادات ارتباطی این یا آن فرهنگ می‌شود، معمولاً انضمامی و حلقوی بودن ارتباطات کاملا فراموش می‌شوند. به عنوان مثال کمپفر بدون در نظر داشتن هجوم فرهنگی و سیاسی چندین قرنی اقوام مختلف به «ایرانیان» می‌نویسد:

“آنها حسد و خرده‌گیریِ خود را در لفافی از چاپلوسی‌ها و چرب‌ زبانی‌های متصنع و خوش ظاهر می‌پوشانند و از انظار مستور می‌دارند. زیرا در هنر انکار و همچنین فریبکاری از ترکان یا هر قوم و ملت دیگری روی زمین تردست‌تر و کارآمدترند. آنها با کینه‌ی شدید به مقابله با کسی می‌پردازند که همچون خودشان به دنبال جاه و مقام باشد، تنها با دادن هدایای سرشار می‌توان گریبان خود را از چنگ طمع آنها رها ساخت. در انتقامجویی خود حد و حصری نمی‌شناسند، حتا….” (ص۱۷۰).

چنانچه پیداست کمپفر از خلق و خوی ایرانی به مثابه عینیتی در خود و یا درون ذات سخن می‌گوید، در حالی که ما هرگز (یعنی هرچه هم بکوشیم) نمی‌توانیم با «ذات درون بود ایرانی» و یا «هندی» و یا …. مواجه شویم. زیرا تنها چیزی که به هنگام بررسی در دست داریم موقعیت‌ها هستند. موقعیت‌های بشریِ مکان‌مند، زمان‌مند و تاریخی‌ای که بر اساس شرایط اجتماعی و فرهنگیِ مشخص، طی سالهایی متوالی، عادات و رفتارهایی را برمی‌سازند، فقط همین…؛ فی‌المثل با توجه به نحوه‌ی رفتار و سبک زندگی «خان»های دوران صفوی و در اینجا در عصر شاه سلیمان، تنها می‌توانیم با توجه به جایگاه اجتماعی و منزلتی‌شان از خلق و خوی‌ و یا عادات و رفتارشان بگوییم: تأمل بر این نکته که آنچه نحوه رفتار این خان‌ها را در مقام خان یعنی به منزله‌ی شخصیت مشخص اجتماعی با منزلتی خاص و قابل شناسایی برمی‌سازد (آنهم با تمام آداب آیینی و عادات‌واره‌ها)، ساختار مشخص اجتماعی ـ سیاسی‌ای است که خان موظف است بکوشد تا در اهتمام‌های هستی‌شناسانه‌ی خود از آنها به مثابه الگوهای فرهنگی تبعیت ‌کند. می‌گوییم «موظف» است زیرا تنها از طریق به جا آوردن آن آدابِ به خصوص است که می‌تواند مقام سیاسی و یا اجتماعی خود را با رویکردی هستی‌شناسانه دائماً بازتولید کند. و از قضا کمپفر ناآگاهانه بر اساس همین شیوه‌ی بازتولید است که می‌تواند آداب و سبک زندگیِ خان‌های صفوی را توصیف کند.

باری، عنوان «خان»برای والیان و حکام مملکتی به کار می‌رفته و آن شخص می‌کوشیده تا برای حفاظت و تداوم منزلت اجتماعیِ خویش با پیروی و چشم و هم چشمی از دربارِ شاهی، و سایر بزرگان و رجال مملکتی برای خود دم و دستگاهی از خدم و حشم فراهم آورد (ص ۱۵۹).

اما نکته‌ی جالب اینکه به گفته‌ی کمپفر ترکهای صفوی صرفاً به منظور تحقیر ازبکان ترکستان یعنی زیر دست شمردن قدرت سران آنهاست که عنوان «خان» را به والی‌ها و حکام خود می‌دادند. زیرا در ساختار دیوانیِ تاتارها، عنوان «خان» تنها به مقتدرترین شخص داده می‌شد (ص۱۵۹). هر چند که آنها هم همین عمل تحقیرآمیز را منتها اینبار با «شاه» خطاب کردن حکام خود تلافی می‌کردند.

بنابراین همانگونه که می‌بینیم بدون شناخت کافی از مناسبات قدرت و روابط اجتماعی و سیاسی در عصر صفوی (و در اینجا شاه سلیمان صفوی)، تبیین مسائل و امور فرهنگی آن عصر بسیار سخت و دشوار خواهد بود. چرا که به طور کلی برای خوانش فرهنگی ـ تاریخی هر دورانی نیازمند کدهای منزلتی ـ سیاسیِ آن دوران و یا برعکس هستیم.

اکنون در خاتمه شاید بد نباشد اشاره‌ای هم به توضیح جامع و کاملی کنیم که انگلبرت کمپفر از شهر اصفهان در سفرنامه خود ارائه کرده است که مسلماً به دلیل قرار دادن نقشه و همچنین ارائه‌ی تصاویری از لباس، ظرف و ظروف، پل‌ها و یا شیوه‌ی آرایش موی مردان و سبک لباس مردم اصفهان (پایتخت صفوی) این توضیحات از ارزش خاصی برخوردار است. لازم به گفتن است که امروزه این بخش از کتاب به دلیل دقت در ارائه اطلاعات تاریخی‌اش، منبع موثقی است در توصیف گذشته‌ی تاریخی شهر اصفهان.

باری، هر چند این گزارشات دقیق و بسیار جالب همانگونه که در قسمت اول این مقاله گفتیم، در آن ایام (آغاز دوره‌ی استعماری غرب) می‌توانسته در حکم نقشه‌ی راهنمایی برای فتح فرهنگی ـ سیاسی سرزمین ایران باشد، اما با این حال بر خلاف تاریخ‌نگاری‌های درباری و فرمایشیِ ایرانیانِ آن عصر، نمی‌توان کارکرد روشنگرانه‌ی این قبیل آثار را نادیده گرفت. زیرا واقعیت است که به یاری کتابهایی از این دست، می‌توانیم به گذشته‌ی تاریخی خود نظر کنیم و متوجه تغییراتی شویم که در نحوه‌ی زندگی و باورهای‌مان رخ داده است و یا به عکس متوجه تنگناهای ثابتی شویم که عرصه‌ی زندگی خصوصی و یا عمومی‌مان را همچنان تحت فشار خود دارند……

اصفهان ـ اسفند ۱۳۹۱

مشخصات کامل کتاب سفرنامه کمپفر:

انگلبرت کمپفر، ترجمه کیکاووس جهانداری؛ انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۳