. مدتی پیش، در نیمه شبی، در برنامه ای تلویزیونی، فریدون جیرانی با حسین فرحبخش دربارۀ وضعیت سینمای ایران (به واقع، سینمای اکران) گفت و گو می کردند. به نیم ساعت آخر این برنامه رسیدم. جایی و کلامی از مجادله که اشاره اش به بحث ما مربوط است، خواست فرحبخش بود برای آزادتر گذاشتن دست فیلم سازان تا فیلمهایی جذاب تر و نزدیک تر به آن چیزهایی که در جامعه می گذرد، بسازند و مخاطب قهر کرده را با سینما آشتی دهند؛ و عز و جز و دل نگرانی جیرانی که در میانۀ ارتباطش با سینمای هنری، سینمای بدنۀ «سالم» و سینمای از قرار فری بکار (که در آن بحث، قاعدتاً فرحبخش نماینده اش به حساب می آمد) سردرگم بود و آخرش هم معلوم نشد با آزاد گذاشتن دست فیلم سازان موافق است یا مخالف. ربط این فضا با بحث ما؟ خواهم گفت.
۲. مدتی بعدتر در کنار احمد میراحسان، روبرت صافاریان و مانی پتگر داشتیم جواب پس می دادیم در باب تعریف و بیان چندوچون مقولۀ سینمای ملی، برای چاپ در یکی از کتاب هایی که بنیاد فارابی در روزهای جشنواره منتشر خواهد کرد. صافاریان در همان شروع صحبت گفت که برایش عجیب است که این همه حرف و تعریف و تبلیغ دربارۀ سینمای ملی، اغلب از سوی افراد و نهادهای دولتی به میان می آید و اهل سینما کمتر پروای این مسأله را دارنددر همان لحظه تصور ماهی در آب پیش چشمم آمد، حاصل آن حرف و گفت های ما در آن نشست هم این بود که کشوری که سینما دارد قطعاً سینمای ملی هم دارد؛ چون فیلم سازانی دارد که اهل آن کشورند و متأثر از حضور و زندگی در آن کشور فیلم می سازند؛ به همین سادگی. با این نگاه فضایی خاص از سینمای یک کشور، سینمای ملی اش نیست و سینمای ملی ترکیبی از کل فضاهای مختلف فیلم سازی آن کشور است. با این حساب نگاه و نظری که از باب دیدگاه و سلیقه ای خاص، سینمایی خاص را سینمای ملی می خواند و می نمایاند، درنمی یابد ـ یا می داند و حاشا می کند ـ که باقی ملت را از ملت بودن خلع هویت می کند. راستش برایم غریب و سنگین است که در فضای این همه پز دادن ها و معرکۀ این همه گفتن دربارۀ سینمای ملی، یکی از ملی-ترین فیلم های جشنوارۀ پارسال یعنی سنتوری داریوش مهرجویی هنوز پروانۀ نمایش نگرفته است.
نوشتههای مرتبط
ربط این یکی قضیه به بحث ما؟ خواهم گفت.
۳. در روزهای کارگاه مستند گزارشی در خانۀ سینما، گفته شد که سلیقۀ هنری پسند، تعالی-گرا و نخبهدوست، متوجه نقش و کارکرد سینمای مستند در ایجاد حساسیت و شور آگاهی و فضای گفت و گو در میان مخاطبانش نیست و نمی داند ـ یا می داند و حاشا می کند ـ که سینمای مستند را نمی توان از وجه کاربردی¬اش منفک کرد و یک کاربرد این سینما، که همیشه و به ویژه در دوره های تأثیر و شکوفایی آن جلوه کرده، رابطۀ مستقیم و برخورد رودررو با واقعیت (و نه واقع نمایی) و نمایش زندگی بشری، در لایه های مختلف آشکار و پنهان این زندگی است. سینمای مستند، متفاوت با سینمای داستانی، در گفت و گو و بدهبستان با واقعیت شکل می گیرد و قدرت این سینما هم از حد و کیفیت انرژی های گرفته شده از عین و ذهن و ترکیب خلاقانه و هنرمندانۀ آن ها به دست می آید. سلیقۀ هنری پسند، تعالی گرا و نخبه دوست، ذهن را سوار عین و عین را سواری ده ذهن می خواهد و از این جا به خوارداشت موضوع و واقعیت در سینمای مستند می رسد که غریب است، اما در سینمای مغشوش مستندماناین ادعا هست و عمل هم می کند..
۴. سینمای اکران دوران بدی را می گذراند. نمی دانم چرا عیب و ایراد را در حلقۀ آخر زنجیرۀ مسایل و معضلهای این سینما، یعنی مخاطب و فروش فیلم ها، می بینند و می جویند. بگذریم که ایراد در همین حلقۀ آخر هم مسألۀ تازه ای نیست: بالاترین میزان فروش یک فیلم ایرانی در کل ایران، حدود دو میلیارد تومان است که با حساب متوسط قیمت هزار تومان برای هر بلیت می شود دو میلیون تماشاگر، از میان هفتاد میلیون جمعیت! این رابطه، یا بی رابطگی، در کشوری موضوع و مسأله است که سینما دارد و سینمایش در منطقه و جهان مهم و مطرح است، منتها آن هم تنها در جشنواره ها و نه از باب فروش و تماشاگر عام و خریدار بلیت. می بینید که معادله مدام گره می خورد و پیچیده می شود، مثل خیلی از امور دیگر وضعوحال مان!
معضل، عمیق تر و حادتر می شود وقتی مسیر فیلم ها و فیلم سازان شاخص مان را دنبال می-کنیم و می بینیم که جز مهرجویی، که از سینمای پیش از انقلاب آمده و در فضای سینمای ایران همیشه فضای خودش را ساخته و کار خودش را کرده و پیش آمده، بقیه افت وضعیت داشته اند. دست به نقدترین شاهد مثال، سه سریال در حال پخش از کیانوش عیاری، ابراهیم حاتمی کیا و کمال تبریزی است که بسیار دور از قابلیت های پیشین این فیلم سازان ساخته و پرداخته شده اند. حس ها و حساسیت ها روز بروز از این سینما و این فیلم ها دورتر و دورتر می شود. در جست و-جوی عیب و علت افت فیلم سازان در همین سریال ها، تهیه کننده بودن خود فیلم سازان را بسیار دخیل می دانم؛ امری که محدود به این سریال ها نیست و در سینمایمان هم، فیلم سازان شاخص مان اغلب یا تهیه کننده¬اند یا در تهیۀ فیلم هایشان نقش دارند که در سینمای دنیا کم سابقه است. گره ای تازه در سینمایی که هنوز کارگردان محور است و همۀ مشکلها به همه چیز و همه جا ربط پیدا می کند، الا کارگردان ها، و کارگردان ها از پیله ای که به دست خود بر خود می تنند، غافل اند.
در آغاز تحولهای اجتماعی/ سیاسی دهۀ اخیر، منتظر بودم که در فضایی گشوده تر به طرح موضوع ها و مسایل اجتماعی پرداخته شود و در جامعۀ پرتناقض¬مان، شاهد تولید و نمایش کمدی/ اجتماعی های دست اول و نابی باشیم. جز تولید چند فیلم اتفاقاً موفق چنین نشد. بسیاری از پیچیدگی ها و سوررئالیسم زندگی ایرانی به وجوه گوناگون و در اشکال متفاوت در روابط انسان ایرانی بروز می کند و به نمایش در می آید. چرا از نمایش رنگارنگی های این زندگی در فیلم ها کمتر نشان می بینیم؟ واقعاً همه چیز به سانسور و گرفتو گیرها مربوط است؟ ردیابی این غفلت و ناآمادگی، جدا از آثار و عوارض حیات و ممات یک سینمای گلخانه ای و سوبسیدی و بی ارتباط با نبض جریان متحول و جوشان زندگی اجتماعی، که همه از آن می¬نالیم و در عین حال در تداومش دخیلیم، به توضیح دیگری می انجامد؟
***
به نظر می رسد گرۀ اصلی، در بریده شدن یا سستی گرفتن بند ناف سینمای اکران از واقعیت های تودرتو و پیچیدۀ زندگی جاری مان باشد. جامعه زبان باز کرده و سینمای اکران مان زبان در قفا عمل می کند؛ و در عوض به سینمای مستندمان که نگاه می کنیم، با وضعیتی کاملاً متفاوت رو به رو میشویم: دورۀ ده سال اخیر تنها دورۀ تاریخ سینمای مستند ماست که به عنوان یک جریان سینمایی، می توان چهرۀ زندگی انسان ایرانی، در گستردگی و گوناگونی اقلیمی، طبقاتی، نسلی و حتی فردی و روحیه/ رفتاری اش را در آن دید و بازشناخت. این وضعیت یکه به مدد امکانات در دسترس و ارزان دیجیتال و حضور نسل جوان پرتعداد، پرتکاپو و رابطه جوی فیلم سازمان در اقصی نقاط ایران حاصل شده است. فیلم های مستندمان راه به نمایش مطلوب و معقول نمی برند و با این حال سالی بیش از هزار مستند جوراجور ساخته می شود و ارتباط با آدم-ها و زندگی های تازه در گوشه و کنار ایران را ممکن می کند. تماشای این مجموعه زندگی ها می-تواند به گستره ای تصورناپذیر از حضور و مکاشفه برای هر انسان ایرانی، از جمله هنرمندان و فیلم سازان مان راه بدهد و فضا بگشاید؛ اگر طلب و تقاضای چنین ارتباطی در میان باشد. پیش از این هم مستندسازان ما بار سفر بسته اند و از آیین ها و زندگی های گوشه و کنار ایران فیلم ساخته-اند؛ اما این بار بسیاری از تصویرها توسط فیلم سازان محلی و از درون موقعیت و محل بیرون می آید و طعم دیگری دارد و تأثیری متفاوت می¬آفریند. زندگی و سینما حالا در کنار هم می زیند و به تماشای هم نشسته اند.
به یاد می آورم که در گپوگفتی با رخشان بنی اعتماد او از آرزوی ساختن فیلمی می گفت که قصه اش در یک شهر کوچک بگذرد نه چون اکثر فیلم ها در تهران و شهرهای بزرگ یا طبیعت دور از شهر و دیار. در روزهای تدوین فیلم مستند این فیلم هارو به کی نشون میدین؟ با او دربارۀ تأثیر تماشای رفتارها و گفتارهای خاص ده پانزده شخصیت واقعی حاشیه نشین آن فیلم در بازیگران تئاتر و سینما صحبت می کردیم. اگر آن فیلم، اولین فیلم ویدئویی بلند مستند از نوع خود بود (فیلمی که گویی تشنه و طالب امکانات امروز سینمای دیجیتال بود) و دایرۀ تأثیر مستقیم آن را محدود به بازیگران و جامعه شناسان و محققان علوم انسانی می دیدیم، امروز تصویر گشوده به چهرۀ انسان ایرانی در اکناف کشور در بسیاری فیلم های مستند و با حس و نگاه خیل نسل جوان فیلم سازمان، دنیای تازه¬ای است که با دید و انگیزۀ بینا و هوشیار می توان به تماشایش نشست و با آن دمخور شد.
واقعیت این است که آموخته و پای بند متر و معیار حرفه ای، برای کل سینمای مستندمان هم نسخه های آکادمیک و حرفه ای می پیچیم و از این فیلم ها و این جوانان انتظار حرفه ای گری و کاربلدی داریم. وضعیت اما جور دیگری است و اینان در کار دیگری اند. از میان آن حدود هزار کارگردان آن هزار فیلم مستند هرساله، چندتایشان حرفه ای می شوند و ادامه می دهند؟ روشن است که این جا هم، همچون وضعیت عکاسان و نقاشان و شاعران و کاریکاتوریست های جوان-مان، حدود پنجاه تا صد هنرمند حرفه ای، با متر و معیار معمول و پیشین، پیدا می کنیم و باقی آنانیاند که می آیند و می روند؛ اما کار می کنند و اثر خلق می کنند و طعم و جنس حضورشان بر فضای حرفه و هنر مربوط اثر می گذارد و از این فضا و کرد و کار، متر و معیار دیگری شکل می گیرد که از آن غافلیم. این جا دیگر سینمای مستند و مستندساز این سینما تنها در کار تماشا و ثبت کردن پدیده های فردی و اجتماعی امروز ما نیست؛ این سینما و فیلم سازش، خود پدیدۀ فردی و اجتماعی تازه ای از جامعۀ امروز ماست. عکس این فضا در سینمای اکران مان برقرار است: همه چیز به سمت «حرفه ای» و متصلب شدن، آن هم عمدتاً در روابط و نه در صنعت و پیدا کردن زبان استاندارد سینمایی، پیش می رود و در عوض جوشش و تجربه گری و صراحت و انگیزه از این سینما فاصله می گیرد. هنر همیشه چیزی بر زندگی جاری می افزاید؛ مدت هاست که سینمای اکران از زندگی جاری مان عقب افتاده است.
***
محمد تهامی نژاد در هیأت انتخاب جشنوارۀ «سینماحقیقت» بیش از نهصد فیلم مستند دید و در کتاب حقیقت سینما و سینماحقیقت از حدود سیصد فیلم با نام و کلامی چند خطی یاد کرد. او گلایه داشت که چرا ما فیلم خانۀ سینمای مستند نداریم و چرا فیلم های سینمای مستندمان در دسترس نیست. بسیاری اوقات فیلم های مستندمان، در کلیت شان و هم چون تصویری حاصل تراوشهای یک چشم و یک ذهن، مثل یادداشت های روزانه ای به نظرم می¬آید که برای تاریخی که آن را می خواند یا نمی¬خواند، به تصویر در می آید. دست و زبانی که این تصویر را در خاطرۀ تاریخ می نشاند در کار است، نهتنها در کار خلق این تصویر، که در کار خلق زندگی دیگر و زبانی دیگر. بار دیگر می گویم: مستندساز امروز زندگی می کند و فیلم می سازد، در کنار هم و متأثر از هم؛ و زندگی و سینما برایش دو اقلیم جدا از هم نیست. از این جاست که نبض زندگی امروز در سینمای مستندمان می زند. این حس و این حساسیت، دیر یا زود در سینمای اکران مان هم جاری خواهد شد.