انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سیمای زن در فرهنگ ایران(مرکز)جلال ستاری

ستاری، جلال،۱۳۹۰، سیمای زن در فرهنگ ایران،تهران: مرکز، چاپ ششم،۲۹۸ صفحه

زن به گمان من یکى از چند کلید رازگشاى فرهنگ قوم است، زیرا موجودى است اسرارآمیز که همواره دو ساحت داشته: جمال و جلالِ‏ عشق، و زشتى و پلشتى مرگ; هم بار مى‏گیرد و مى‏زاید و بنابراین با مهر زندگى مى‏آفریند; و هم مى‏میراند یعنى از فرط دلبستگى خودخواهانه‏ جگرگوشه‏اش را چنان در آغوش مى‏فشارد که نفسش را مى‏گیرد. امّا فرزند بیجان با ورود رمزى به بطن مادر، جانِ تازه مى‏یابد و رستاخیز مى‏کند. زیرا عشق که زن مظهرِ آرمانى آنست، چون شعر، خلق مدام است‏ و این خلق مدام به دست زن صورت مى‏پذیرد، بدین معنى که زن از سویى جسماً و نفساً و روحاً به مرد حیات مى‏بخشد و از سوى دیگر چون‏ بوته زرگرى است که در آن تضادها، به یمن عشق کیمیاکار از میان‏ برمى‏خیزند و زمان فسخ مى‏شود و زنجیرهاى پنهانى مى‏گسلند و سرانجام وحدت آغازین و آرام‏بخش آدمى با کلیّتى که برتر از اوست و از دست رفته بود، دوباره به دست مى‏آید و بدینگونه زن که مرد را به جهان‏ آورده، بارى دیگر به وى جانى تازه و زندگانى‏اى گسترده‏تر اعطأ مى‏کند. به همه این جهات، زن، رمزِ طبیعت است و نگرش قوم به وى، نمودار آن‏ که چگونه رازِ طبیعت را شکافته و شناخته است. پس شگفت نیست که‏ در وصفش گفته‏اند زنان هر سرزمین، شعرِ آن سرزمین‏اند، شعرى که‏ چون دریاى پرموجى است و روح هر جامعه در زنان آن جامعه، چون گل‏ مى‏شکفد و یا پژمرده مى‏شود، تا جامعه چه پایگاهى به وى اعطا کند. و ازین لحاظ، حیات به راستى عین قصه‏اى پریوار است که در آن، چوپان را به شاهى برنمى‏دارند، بلکه دختر چوپان شهبانو مى‏شود۱.

شاعران ما نیز در ستایش زنى آرمانى که چهره ندارد، داد سخن‏ داده‏اند و عرفاى بزرگ هم گاه زن را رمزى دیرمان دانسته‏اند که در افقِ‏ حقّ چهره مى‏نماید نه آنکه خواب ناز را آشفته کند. به گفته ملک‏الشعرأ بهار:

زن بود شعر خدا، مرد بود نثر خدا

مرد نثرى سره و زن غزلى تر باشد

و به قول جامى:

کیست مرد، اسمأ خلاّض‏ق ودود

کامده فاعل در اطوار وجود

چیست زن، اعیان جمله کاینات‏

منفصل گشته ز اسمأ و صفات‏

چون همه اسمأ و اعیان بى‏قصور

دارد اندر رتبه انسان ظهور

جمله‏را درضمن‏انسان‏ناله‏هاست‏

که‏چراهریک ز اصلِ خودجداست‏

شد گریبانگیرشان حبِّ وطن

‏این بود سرّ نفیر مرد و زن‏

امّا به طور کلى واقعیتِ تلخ دلشکن جز این بوده است و اگر زنى که‏ بیشتر رمزِ عشق و عاشقى است تا معشوقى خاکى، با خاکسارى و افتادگى‏ ستایش شده; کدبانوى خانه و همسرِ مرد، عملاً خوارى و جفا دیده‏ است، و نگارنده کوشیده تا بداند چرا بعضى، واعظان غیرمتّعظ وعالمان‏ بى‏عمل بوده‏اند که:

فعل آمد حصّه مردانِ مرد

حصّه تو، گفت آمد، اینت درد

امّا این کتاب پژوهشى تاریخى نیست، بلکه تفکرى است درباره این‏ شکاف میان قول و فعل، اگر قصد و سخنم حملِ بر گزافه‏گویى و دعوى‏دارى نشود. نگارنده نه مورّخ است ونه مفسّر. بنابراین آنچه از تاریخ، به عنوان شاهد مثال مى‏آورد، یافته‏هاى خود وى نیست; و نیز چون در تفسیر کتاب صلاحیت ندارد، تفاسیر صاحبنظران را تا آنجا که‏ لازم مى‏داند، نقل مى‏کند. ولى همانگونه که اشارت رفت، سعى بر این‏ داشته که دریابد چرا گفته‏ها و کرده‏ها یکى نبوده است و به کدام علل‏ روانى و اجتماعى، میان عشق و زناشویى، جدایى افتاده است، تا آنجا که‏ تقریباً همواره کنیز ستایش مى‏شود نه همسر! و هربار که پاى عشق به میان‏ آمده شاعر گفته:

عشق آمد و برمیان کمر بست‏

عفّت زمیانه رخت بربست‏۲

چنانکه گویى عشق و پاکدامنى، لامحاله مانعْ‏الجمع‏اند. نگارنده تنها استثناى شایان اعتنایى که در این قاعده کوچک‏شمرى و زبون‏گیرى زن‏ مى‏شناسد، نظریه عشق الهى تصوّف جمالى است که شأن و حیثیّت زن را به وى بازمى‏گرداند و از عشق، شهبالى مى‏سازد که به حق مى‏رسد.

متأسفانه این جور و ستمى که بر زن مى‏رود، محدود به فرهنگى‏ خاص نیست و گویى جهانگیر است. به موجب گزارشى که سازمان ملل‏ در نوامبر ۱۹۹۱ انتشار داد، هر سال در چین و هند و افغانستان و بنگلادش و پاکستان و یونان و نپال و گینه جدید وترکیه، ۸۰ الى ۱۰۰ میلیون زن »ناپدید مى‏شوند«، به علل مختلف چون: قتل نوزاد دختر، بدرفتارى با زن، رها کردن زن و سقط جنین )اگر معلوم شود که دختر است، خاصه امروزه در هند( و چندى پیش خبرنگار روزنامه لوموند از پکن گزارش مى‏داد )لوموند، مورخ ۳ مارس ۱۹۹۲) که شمار زنان‏ »ناپدید شده« در چین به صدها هزار تن بالغ مى‏شود، و سه ماه پیش از آن‏ تاریخ در سودان، اجتماعى غریب کشف شد که منحصراً مرکب از هزاران‏ پسر بود و حتى یک دختر نیز در آن جماعت نرینگان، به چشم نمى‏خورد. چه بر سر دختران آمده بود۳؟

اگر این واقعیتهاى دلخراش نبود، بهانه به دست بعضى سفلگان‏ سخیف و گستاخ نمى‏آمد تا عزّت و شرف آزاد زنان شرق را پاس ندارند۴. چه نیک گفته است بهأ ولد، پدر مولانا جلال‏الدین محمد:

»تا عاقبت کارِ زن خود را ندانى، زنانِ کسانِ دیگر را عیب مکن و تا بر طهارتِ خواهر خود یقینت نباشد، خواهر کسى دیگر را غر مخوان و تا دختر تو با کمال سعادت آراسته نگردد، در دختر هیچکس طعنه مزن«۵.

 

درآمد

در این کتاب، رقم زدن تصویرى از زن ایرانى بدانگونه که در فرهنگ ایران‏ پس از اسلام نقش بسته، منظور نگارنده است، و بنابراین به موقعیت‏ اجتماعى زن در ایران پیش از اسلام که صورت مثالى و قدسیش در اساطیر و حماسه به یاد سپردنى است‏۱ و به مقام والاى شهریارى نیز رسید، اما بنا به مقتضیّات تاریخى و اجتماعى و سیاسى و فرهنگى و اقتصادى، به قولى، رویهمرفته سیرى نزولى داشت )و در این سخن جاىِ‏ حرف هست( نمى‏پردازد; و فقط به تذکار نکاتى چند، به عنوان درآمد بربحث اصلى، بسنده مى‏کند۲.

منتهى نظر به آنکه در بررسى حال و روز زن چه در ایران باستان و چه‏ در عربستان جاهلى، همواره به این فرضیّه باز مى‏خوریم که نظام مادر سالارى بر نخستین جوامع بشرى حاکم بوده است، بى‏مناسبت نیست که‏ نخست تاریخچه نظام مادرشاهى را به اختصار بیاوریم تا هر بار محتاج به‏ یادآورى فرضیّه مزبور و تذکار عواقب و نتایج سیاسى و اجتماعى و فرهنگى آن نشویم و سپس به موضوع اصلى سخن خویش بپردازیم. و اما بحث مربوط به نظام‏هاى مادرشاهى و پدرشاهى را به نقل از صاحبنظر برجسته در تاریخ مناسبات زن و مرد: الیزابت بادنتر مى‏آوریم که بنا به‏ تحقیقات گسترده و عمیق و جامعش، بر نخستین جوامع بشرى، نه نظام‏ مادرسالارى حاکم بوده است و نه نظام پدرسالارى، بلکه زن و مرد، پیش‏ از تاریخ و در آغاز تاریخ، وظایف و مشاغل مختلفى داشتند ولى همکار و مبیّن برترى یکى بر دیگرى (a priori)مکمّل هم بودند و هیچ چیز از پیش نیست، بالعکس بر اثر تعاون و تشریک مساعى، مناسبات متعادل و متوازنى بین آنان پدید آمده، استحکام یافته بود. بنابراین در آن روزگارانِ‏ دوردست، نه نظام مادرسالارى‏۳ حاکم بوده است و نه نظام پدرسالارى، بلکه آمیزه‏اى از آن دو، عملاً مراعات مى‏شده است‏۴، چون زن و مرد، هریک، قدرت و توانایى خاصى داشتند که براى تأمین معاش ضرور بود، بدین معنى که زنان به گردآورى مواد خوراکى )دانه، میوه و غیره( مى‏پرداختند و مردان به شکار; گرچه بنا به تحقیقى در آفریقا، کارهایى که‏ زن و مرد انجام مى‏دادند، ارزشِ برابرى نداشت، یعنى ارزشِ کار بسته به‏ کمیّت و مقدارِ کار یا بسته به مهارت در انجام دادن کار نبود، چنانکه تلاش‏ زنان براى گردآوردن خوراک، سه چهارمِ منابع خوراکى قوم یا طایفه را فراهم مى‏آورد، ولى این امر موجب نمى‏شد که ارزشِ کارشان برابر با ارزشِ کار خطرناک شکارچیان باشد و تنها کار اینان داراى شأن و منزلت‏ حقیقى به شمار مى‏آمد۵. معذلک، به اعتقاد الیزابت بادنتر، زن و مرد در آغاز، یعنى پیش از تاریخ، در کار و زندگى، همکار و شریک و مکمّل هم‏ بودند، زیرا هریک توانایى خاصى داشت که براى انجام‏دادن کارى ضرور بود و بر اثر این تفکیک قوا و وظایف، نوعى تعادل و توازن در مناسبات‏ میان زن و مرد به وجود آمده بود و ارزش یکى برابر با ارزش دیگرى بود. بنابراین برخلاف اعتقاد سیمون دوبووار۶، قول به اینکه زن غیر از مرد بوده است و هست، به معناى نادیده گرفتنِ روابط متقابل و دو سرى میان‏ آنان و یا بدین معنى که زن موجودى »اساسى« نمى‏نموده است‏ نیست; بلکه برعکس بدین معناست که چون زنان، گروهى با (inessentiel) قدرت و توانایى خاصى، متفاوت با مردان بودند، مى‏توانستند در مراوده‏ با مردان، نسبتاً صاحب اراده و استقلال باشند، نه منحصراً فرمانبردار۷.

امّا پس از دورانِ گردآورى خوراک و شکار، یعنى در عصر نوسنگى‏ ، زن قدرت بسیار مى‏یابد و شأن و منزلتى شایان کسب(nإolithique) مى‏کند، زیرا در این دوران، کار زن کشاورزى و مشغله مرد دامدارى است‏ و بنابراین زن به اقتضاى کار و اشتغالش، مادر و سرور طبیعت دانسته‏ مى‏شود و کیش پرستش زن ایزدان رواج مى‏یابد. منتهى رواج کیش‏ پرستش الهه مادر در سراسر شرق میانه آنروزگار، بدین معنا نیست که‏ نظام مادرسالارى قدرتمندى حاکم بوده و مردان جز قوت لایموت نصیبى‏ نداشته‏اند. بلکه برعکس به احتمال قوى، مردان، صاحب قدرت سیاسى‏ و در اعمال قدرت اقتصادى نیز با زنان سهیم و شریک بوده‏اند۸.

به هر حال چنین پیداست که دورانِ نوسنگى، دوره فرمانروایى مادر است و از قدرت مرد نسبتاً کاسته مى‏شود. در توضیحِ مطلب باید گفت که‏ دو واقعیت محرز، مناسبات میان زن و مرد را در این دوران روشن‏ مى‏کنند: نخست اینکه میان دوران شکار در عصر پارینه سنگى‏ ، مردان(bronze) و گسترش جنگ و ستیز در عصر مفرغ (palإolithique) اساساً به دامدارى و پیشه‏ورى و سرانجام نیز به کشت و ورز پرداختند که‏ همه، نسبت به شکار و جنگ، فعالیتهایى در درجه دوّم اهمیّت‏اند، زیرا زندگانى مردان را بسان شکار حیوان و جنگجویى، به مخاطره نمى‏افکنند و بنابراین دور نیست که مرد در این دوران از دوره‏هاى دیگر، نرم‏تر و آرام‏تر بوده، بخشى از شأن و حیثیّت سابق خویش را از دست داده باشد. هر چه هست دوران، دورانِ اعزاز و اکرام ارزشهاى مردانگى نیست و فقدانِ خدایان نرینه قدرتمند، دالّ بر همین معنى است.

واقعیّت مسلّم دوّم، دین‏ورزى آشکار و بیچون و چراى جوامع‏ نوسنگى است. وقتى زندگانى مردم با وزن و آهنگ اعمال جادوئى – مذهبى، میزان شده باشد و آنان همواره از یک الهه استعانت جویند و به‏ خاطر وى قربانى کنند، چگونه ممکن است زن یعنى مظهر بشرى آن الهه، در نظر کسانى که تجسّد الهه نیستند، از منزلت و شرف والایى بهره‏مند نباشد؟ و بدیهى است که عادت هزاران ساله نماز به درگاهِ مادرمان که در زمین است، نمودار مقام و منزلت زن است، همانگونه که دعا به درگاه‏ پدرمان که در آسمان است، در دوران بعد، نمایشگر قدر و اعتبار مرد.

به قول الیزابت بادنتر هرجا که خدایى قادر متعال، حکومت مى‏کند، مرد، حاکم دنیاست و پدر، حاکم خانواده. اما در دورانِ نوسنگى حال‏ بدین‏منوال نیست، زیرا زن »سلطنت مى‏کند، نه حکومت«; و البته‏ ازینجهت که حیات اقتصادى با پرستش الهه مادر، پیوند تنگاتنگى داشته‏ است، معلوم نیست چگونه ممکن بوده است که مردان بتوانند در آن‏ دوران بر زنان آمرانه حکم برانند؟

لکن این دوران، یعنى عصر همکارى و تعاون زن و مرد و مناسبات‏ متوازن و متعادل و هماهنگ میان آنان و تقسیم قدرت بین نرینه و مادینه، در سال دوهزار پیش از میلاد پایان مى‏گیرد; منتهى پیش از افول شأن و منزلت زن، مى‏توان بر این اعتقاد بود که زن و مرد با هم مناسبات نسبتاً متعادلى داشته‏اند. مشخصه نمایان این دوران استثنایى در تاریخ روابط زن‏ و مرد اینست که زن، زمین است و مرد آسمان و آن دو خدا، زمین و آسمان را براى فرمانروایى بین خود قسمت کرده‏اند و بنابراین جفت یا زوجى الهى‏اند که یکى، زاینده است و دیگرى زایاننده و بدیهى است که‏ این رابطه بر نسبت همدستى و تقارن مبتنى است. اما چنانکه گفتیم، این‏ وضع با کشف آهن و فرارسیدن دوران جنگ و ستیز ناپدید مى‏گردد تا آنکه به زعم الیزابت بادنتر، پس از گذشت زمانى دراز، دوباره در غرب‏ طلوع مى‏کند، و با ناپیدایى آن وضع، این معنى نیز از یاد مى‏رود که زن هم‏ مى‏تواند خدا و مظهر الوهیّت باشد۹.

خلاصه آنکه خصلت ثابت و پایدار نخستین مرحله در تاریخ روابط زن‏ و مرد که مبتنى بر نسبت برابرى است و دورانى طولانى یعنى قریب به‏ ۳۰۰۰۰ سال را دربرمى‏گیرد، اینست که با وجود تقسیم مشاغل میان زن‏ و مرد و تفکیک وظایف آنان، هرگز یکى، زن یا مرد، همه قدرتها را قبضه‏ نمى‏کند و دیگرى را در سایه نمى‏اندازد و به بردگى و بندگى نمى‏کشاند. برعکس از دوران پارینه‏سنگى تا عصر آهن، زن و مرد با انصاف و عدالت‏ و مساوات‏خواهى نسبى، وظایف و تکالیف را بین خود قسمت مى‏کنند، بى‏آنکه یکى بر دیگرى چیره شود. اما از آن دوران به بعد، تاریخ مناسبات‏ زن و مرد مشحون به نزاع و ستیز است و مرد مى‏کوشد تا زن را از میدان‏ بیرون رانده فرمانرواى مطلق العنان باشد و به همین جهت رابطه دوسرى‏ آنان که مکمّل هم بودند، آسیب مى‏بیند و دوران پدرسالارى مطلق آغاز مى‏شود۱۰.

با آغاز نظام پدرسالارى، زنان اندک اندک، حکم اموال را مى‏یابند و خریده یا فروخته مى‏شوند و مردان در آنان به چشم کالاىِ خویش‏ مى‏نگرند. ازینرو خصلت جامعه پدرسالارى به مفهوم مطلق کلمه، ضبط سفت و سخت مناسبات جنسى زن است. دغدغه مرد، احتمال زناکارى‏ زن است و تصور اینکه وى نام و اموالش را به فرزندى اِعطا کند که خون‏ بیگانه در رگهایش جارى است، چنان دهشتى برمى‏انگیزد که مرد، بدترین سختگیرى‏ها را در قبال زن معمول مى‏دارد تا متحمل چنین‏ خوارى و سرشکستگى‏اى نشود.

از لحاظ تاریخى، نظام پدرسالارى در عصر مفرغ، بر سراسر خاورمیانه حکمفرماست، امّا بسى پیش از آن دوران، مبادله زن به عنوان‏ کالا در شرق و غرب آغاز شده بود. منتهى نظام اقتدار پدرمآب با تمام‏ سطوت و شوکت، اندکى بعد یعنى هنگامیکه حقیقتاً انقلابى مذهبى‏ صورت مى‏گیرد و خداى همه توان، جایگزین زن ایزدان پیشین مى‏شود، ظاهر مى‏گردد. در مدت زمانى کمتر از یکهزار سال، برهما و یهوه و زئوس و ژوپیتر در کسوت پدران نوع بشر، پدیدار شده مادران را از اریکه‏ قدرت به پایگاهى نازل فرود مى‏آورند، چنانکه گویى مردان خداوند را آفریده‏اند تا قدرت پدرانه خویش را بهتر استحکام بخشند۱۱، چونکه در واقع، خدا – پدر، الهه – مادر را از صحنه بیرون مى‏راند. این انقلاب عظیم، ساحتى عالمگیر دارد. به عنوان مثال در یونان باستان، الهه در سایه‏ ، خورشید در آغاز، زن ایزد یا دست‏کم(celte)مى‏افتد و نزد قوم سلت قدرتى مادینه )خورشید خانم( است، امّا اندک اندک، قهرمان‏ خورشیدى، خدا – خورشید شده جایگزین الهه پیشین مى‏گردد و الهه به‏ مرتبه اخترى سرد و سترون یعنى ماه تنزّل مى‏یابد و بدینگونه نقشها عوض مى‏شوند۱۲، و در عربستان جاهلى، با بعثت محمد )ص(، پرستش‏ Dإmإterالهگان مذهب شرک، یعنى لات و منات و عزّى )همتاى دمتر الهه موکل بارورى( که اعراب آنانرا دختران ا& مى‏پنداشتند، منسوخ شده‏ پرستشگاههایشان ویران مى‏گردد و در دینِ قوم یهود نیز از الهه نام و نشانى برجاى نمى‏ماند. بدینگونه بینِ لیلیط قدرتمند که دوزخى شد زیرا نخواست از حضرت آدم اطاعت کند و حوّا که موجب هبوط آدم گردید، جایى براى پرستش زن ایزد، هر که باشد، باقى نمى‏ماند; برعکس هرگونه‏ قدرت زن در معنى با مکر و فسون مترادف مى‏شود۱۳.

بنابراین در نظام پدرسالارى، مرد نه فقط مهمترین قدرتها را قبضه‏ کرده و بر خانواده و مدینه حاکم است همچون خداى متعال بر عالم و آدم، بلکه براى تحکیم قدرت خویش، مجموعه به هم پیوسته تصورات و ازرشهایى نیز الزام مى‏دارد که عدم تعادل و ناهماهنگى میان دو جنس را بر حق جلوه مى‏دهد. در واقع بنابه این نظام ارزشى ساخته و پرداخته مرد، مرد بر جهان و همسر خویش حاکم است چونکه بهترین نماینده خلقت و خالق است و اگر به سختى و شقاوت اعمال قدرت مى‏کند، ازینروست که‏ هم‏پیمان و شریک و همدست سابقش در زندگى، اینک مظهر مجسم‏ خطرى است که باید از آن بیمناک بود و احتراز کرد و انسان وقتى یقین‏ داشت که خود تجسّم خیر و دیگرى مظهر شرّ است، هر افراطى در اعمال قدرت به نظرش روا و بجاست، چونکه اخلاق از پیش آن‏ زیاده‏روى و سختگیرى را جایز مى‏شمرد و خلع سلاح دشمن زیانکار و جلوگیرى از زیانکارى‏اش، وظیفه‏اى مقدس تلقى مى‏شود. و ناگفته‏ پیداست که در این نظام ارزشى، زن تهدید خطرى است که آرامش و نظم‏ جامعه را آماج مى‏گیرد و آشوب‏انگیز و فتنه‏جو و هرج و مرج‏طلب و در نهایت همتاى شیطان است. و بنابراین چنین پیداست که خشونت و بدرفتارى جامعه پدرسالارى با زن در واقع مبیّن ترس آن جامعه از زن‏ است، ترس از اخته شدن به دست زن، ترس از شورش زنان که کاخ آمال‏ مردان را ویران کنند، گرچه به استثناى سرکشى‏هایى انفرادى و پراکنده، زنان سر به شورش برنداشتند و به پذیرش نظام عقیدتى سرورانشان تن‏ در دادند، محتملاً بدین علت که این نرمى و انعطاف و سلطه‏پذیرى را براى حفظ جان و راحت خویش بهتر از قیام و طغیان یافتند، هرچند که آن‏ اطاعت و متابعت با اشکبارى وحیله‏گرى و کینه‏توزى و بیزارى همراه بوده‏ است. بنابراین زنان برخلاف تصوّر یا بیم مردان، سلطه جنس نرینه را با جنگ و خونریزى برنینداختند، ولى از تحول و تکامل نظام ارزشى مردان‏ سودجستند، یعنى آنرا به سود خویش بکار بردند.

به زعم الیزابت بادنتر، با ساده کردن مطلب رویهمرفته مى‏توان گفت‏ که منطق پدرسالارى مبتنى بر حذف یا اخفأ زن، در غرب با دموکراسى‏ آتن در قرن پنجم پیش از میلاد آغاز شد و با انقلاب کبیر فرانسه که‏ خواستار تعمیم و گسترش دموکراسى در میان همه احاد و افراد جامعه‏ )اعم از زن و مرد( بود، رو به افول نهاد. اما به سرعت نمرد، بلکه‏ احتضارش دو قرن تمام طول کشید که طى آن مدت دراز، ماجرا فراز و نشیب‏هاى بسیار داشت تا آنکه سرانجام بیمار محتضر، قالب تهى کرد۱۴.

اینک پس از این شرح مجمل، نظرى کوتاه به حال و روز زن در ایران، از دوران پیش از تاریخ تا آغاز اسلام مى‏افکنیم. و ناگفته پیداست که چنین‏ مرور سریعى، بیگمان ناقص و کلّى خواهد بود. اما بناى ما در این درآمد لزوماً براختصار است.

بارى ظاهراً در جامعه بدوى ساکن نجد ایران نیز در دوران نوسنگى‏ بین ۱۰۰۰۰ تا ۱۵۰۰۰ سال ق. م.، زن وظایف خاصى به(nإolithique) عهده داشته است از قبیل نگهبانى آتش و به احتمالى ساختن ظروف‏ سفالین و جستجوى ریشه‏هاى خوردنى نباتات یا گردآورى میوه‏هاى‏ وحشى، شناسایى گیاهان و فصل رویش و بالندگى آنها وبه طور کلى کشت‏ و ورز. »در نتیجه مى‏بایست عدم تعادلى بین وظایف زن و مرد ایجاد شود. و شاید همین امر، اساس بعضى جوامع اولیه که زن در آنها بر مرد تفوق‏ یافته )مادرسالارى یا مادرشاهى( بوده است. در چنین جوامعى )و همچنین در جوامعى که تعدّد شوهران براى زن معمول است(، زن‏ کارهاى قبیله را اداره مى‏کند، و به مقام روحانیّت مى‏رسد، و در عین حال‏ زنجیر اتصال خانواده، به وسیله زنان صورت مى‏گیرد، چه زن ناقل خون‏ قبیله به خالص‏ترین شکل خود به شمار مى‏رود. این طرز اولویّت زن، یکى از امور مختصّ ساکنان اصلى نجد ایران بوده و بعدها در آداب‏ آریاییان فاتح وارد شده است«۱۵. امّا در آن جامعه، دیگر دوران‏ مادرسالارى بسر آمده و عهد مردسالارى – با بهره‏گیرى نرینه از خیش و کاربرد قدرت جسمانیش در شکار و به کارگیرى حیوانات بارکش و غیره – آغاز مى‏شود، گرچه بعضى آثار مادرشاهى )دوام و قوت کیش‏ اردویسوراناهید، آناهیتا دوستى‏۱۶ و دیگر زن ایزدان: چون پارند، پارندى، نگهبان دارایى مردم یا الهه بارورى; چیستا یا چیستى، ایزد بانوى‏ دانش و خرد; دئنا، زن ایزد دین; اشى، ارت، ارد، اشى‏ونگوهى، الهه‏ توانگرى، دختر اهورا مزدا و سپنتا آرمئیتى‏۱۷ – در صورتیکه سپندارمذ همسر اهورامزدا باشد – و… در خانواده و جامعه پدرسالار آریایى )نسبت‏ پوروچیستا دختر زرتشت به پدر مى‏رسد و پدر وى را شوهر مى‏دهد(، برجاى مى‏ماند. با اینهمه گفته‏اند که زنان طبقات دوم و سوم در همان‏ جامعه نیز، از استقلال و حقوق و آزادیهایى برخوردار بوده‏اند و دوشادوش مردان، کار مى‏کرده‏اند و با آنان در امور کشاورزى و گله‏بانى و بافندگى و فعالیت‏هاى اجتماعى همکارى داشته‏اند و چون مردانِ‏ تنگدست به حکم ضرورتهاى اقتصادى، بیش از یک زن نمى‏گرفته‏اند، مناسبات بین زنان و شوهرانشان، با صفا و صمیمیت نسبى همراه بوده‏ است و به استثناى زنان وابسته به طبقه اشراف، سایر زنان بى‏پرده و حجاب مى‏زیسته‏اند۱۸.

ضمناً برخلاف نظر تئودور نولدکه که »زنها در شاهنامه، مقام مهمى را حائز نیستند; و وجود آنها در منظومه بیشتر یا از راه هوس و یا از راه عشق‏ است«۱۹، زنان در حماسه ملى )به جز یکى دو مورد(، به رغم سیطره‏ نقش پدرسالارى براکثر داستانهاى حماسى‏۲۰ و تأثیر سنن پدرسالارى در ذهنیّات مرد، خاصه در نقش مادر، مقامى ارجمند و والا و سیمایى‏ دلپسند و زیبا دارند، و ازدواج‏ها غالباً از نوع برون همسرى یا بیگانه‏ همسرى است )ازدواج مردان طایفه با زنان طایفه دیگر از همان قبیله و یا از قبیله دیگر( که مشخصه نظام مادرسالارى )در شرف افول و جاى‏سپارى به نظام پدرسالارى( است. حتى زنان در عین پاکدامنى پروا ندارند که در اظهار عشق و گشودن باب مهرورزى، پیشگام شوند )و یا دست‏کم همپاى مرد باشند( و بزم بیارایند و براى دستیابى به مرد دلخواه‏ بکوشند گرچه غالباً عشق پهلوانان پاک است و تعلق خاطر شاهان‏ هوسناک. با اینهمه از یاد نباید برد که در جامعه پدرسالارى حماسه که‏ عرصه نبرد و دلاورى و مردانگى است و فرمانبردارى زن از شوهر، یا خانخداى، بى‏چون و چراست، و مردان چنان پرورده شده‏اند که زنان را خوار بشمرند، »زنان به تبعِ مردان اعتبارى دارند، و برترین زنان، مردانه‏ترین آنانست… ومردانگى فضیلتى است که زنان بزرگوار، از آن‏ بهره‏اى دارند و یا از زن و مرد، آنان که از مردانگى بهره‏مندند، بزرگند«۲۱. ازینرو گفته‏اند که »فردوسى در زنان، مردانگى را دوست‏ دارد«۲۲.

 

فهرست‏

پیشگفتار

درآمد

احکام دین

خلقت حوّا

زن جاهلى

ناسازوارى

سه مانع عمده

عشق عذرى

علم باه

مورد نمونه ازدواج

انگیزه‏هاى جهانشمول

واکنشها

نتیجه

 

دوست و همکار گرامی

چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد.

کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند:

شماره حساب بانک ملی:

۰۱۰۸۳۶۶۷۱۶۰۰۷

شماره شبا:

IR37 0170 0000 0010 8366 7160 07

شماره کارت:

۶۰۳۷۹۹۱۴۴۲۳۴۱۲۲۲

به نام خانم زهرا غزنویان