انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سیاستگذاری و رویدادهای فرهنگی در کلانشهرهای جهان

 

پیشگفتار کتاب زیر انتشار ناصر فکوهی / سیاستگذاری و رویدادهای
فرهنگی در کلانشهرهای جهان / پاریس / فرانسه

کتاب کنونی حاصل یک طرح پژوهشی است که هدف از آن بررسی سیاستگذاری‌های فرهنگی در کشورهای گوناگون جهان، تحلیل و تفسیر آن‌ها و استفاده از تجربه سایر کشورهای جهان به ویژه در کلانشهرهایشان برای سامان دادن به رویدادهای شهری است. آنچه در این کتاب به طور خاص مورد توجه و تمرکز است کلانشهر پاریس و سیاستگذاری‌های فرهنگی در این شهر البته در چارچوب سیاستگذاری‌های عمومی کشور فرانسه است. پس از در پروژه‌های بعدی به کلانشهرهای دیگری پرداخته خواهد شد. برخی از این کلانشهرها از کشورهای توسعه یافته و برخی دیگر از کشورهای در حال توسعه انتخاب شده‌اند. معیارهایی که برای انتخاب شهرهای مورد بررسی، در نظر گرفته‌ایم، تفاوت‌هایی است که می‌توان از لحاظ فرهنگی و اجتماعی میان این کلانشهرها می‌توان یافت تا سپس در گستره بزرگی سیاست‌های موجود را بررسی کنیم.
در این مجموعه از پژوهش‌ها، در آن واحد هم کشورهای توسعه یافته و هم کشورهای در حال توسعه مورد توجه هستند. اما بر کشورهای در حال توسعۀ اسلامی، که مدل‌های سیاستگذاری کاربردپذیرتری برای کشور ما دارند، به طور خاص تمرکز شده است. روش پژوهشِ مورد استفاده در این کار عمدتا اسنادی، تحلیل محتوایی و فراتحلیلی است و مهم‌ترین متون و مطالعات انجام شده از جمله اسناد رسمی هر یک از شهرها برای کار مورد استفاده قرار می‌گیرند. همانگونه که بازتاب و نتلایج این سیاستگذاری‌ها به صورت مثبت و منفی بررسی خواهد شد.
در نهایت هر یک از کتاب‌های مجموعه می‌توانند به صورت مستقل درباره سیاستگذاری‌های فرهنگی آن کشور و شهر و در قالب یک مجموعه پیوسته از کلانشهرها و کشورها در خوزه سیاستگذاری فرهنگی مورد بهرهبرداری قرار بگیرند. روشن است که هدف از این کار رسیدن به مدل‌های از پیش ساخته شده یا کاربرد و استفاده مستقیم و مکانیکی از تجربه سایر کشورها در کشور ما نیست، زیرا چنین کاری نه ممکن است و نه می‌تواند مفید باشد. هدف برعکس گرفتن ایده‌ها و درک سازوکارهایی است که در کلانشهرهای مختلف وجود دارند و توجه به این نکته اساسی که کلانشهر دارای مختصات و نکات مشترک زیادی است که در فرهنگ‌های گوناگون خود را به آن‌ها تحمیل می‌کند. کارها و سیاست‌هایی که می‌توان در یک کلان شهر پیاده کرد نمی توانند لزوما صدر در صد مطابق میل و علاقه ما باشند بلکه باید ترکیبی هوشمندانه میان سیاستگرای‌های عمومی فرهنگی در یک کشور، انتظارات و خواسته‌های مردم و کنشگران شهری که استفاده کنندگان اصلی شهر هستند، و الزامات شهری باشد. این نکته از آن رو اهمیت دارد که ما در کلانشهر تهران نه فقط با موقعیت کلانشهری بلکه با موقعیت «جهانشهری» نیز سروکار داریم. یعنی باید بُعد جهان بودن را نیز در همه برناه ریزی هایی که برای این شهر انجام می‌شود در نظر گرفت. اینجا است که شناخت، درک و تجزیه و تحلیل تجربه شهرهایی در موقعیتی کمابیش نزدیک به ما، یا دستکم قابل مقایسه با ما دارند، می‌تواند بسیار مفید باشد.

در طول شش دهۀ گذشته، یعنی از سال‌های پس از جنگ جهانی دوم به این سو، توجه به موضوع سیاستگذاری فرهنگی و شهرسازی مدرن بیش از پیش افزایش یافته است. در این باره دلایل عمده‌ای را می‌توان برشمرد: پیش از هر چیز باید توجه داشت که پس از جنگ جهانی دوم روندی از رشد گسترده در جهان آغاز شد که نقطۀ مرکزی آن آمریکا، اروپا و کشورهای شرقی نظیر ژاپن، کره، و سرانجام اقیانوسیه یعنی استرالیا و نیوزلاند بود. این رشد در درجۀ اول رشدی کالبدی بود: زیرساختهای تخریب شده، به ویژه در خارج از ایالات متحده، به کمک طرح «مارشال» بازسازی می‌شدند، و با بالا رفتن قدرت خرید و رشد طبقۀ متوسط، شرایط رشد مادی و غیرمادی جوامع توسعه یافته هرچه بیشتر فراهم می‌شد. از جمله مواردی که این رشد خود را در آن نشان می‌داد، رشد سهم هزینه‌های فرهنگی در سبد خانوار بود. بدین ترتیب، حوزه‌های مصرف فرهنگی که پیش از جنگ وجود داشتند نظیر سینما، تئاتر و سالن‌های نمایش و کنسرت، کتاب، مطبوعات و رادیو، به شدت تقویت شدند و حوزه‌های جدیدی نظیر تلویزیون، مراکز فرهنگی، موزه‌های میان‌کنشی و سپس رسانه‌های مجازی آغاز به رشد سریع کردند. تعداد بیشتری از مردم قدرت خرید بیشتری می‌یافتند و همچنین به صورت فعال در برنامه‌های متعدد فرهنگی مشارکت می‌کردند. در نتیجه دولت‌ها باید هرچه بیشتر به سوی سیاستگذاری‌های فرهنگی می‌رفتند. گسترش و بهبود نظام‌ آموزش و پرورش و دانشگاه نیز دلایل مهم دیگری بودند که بر تعداد مصرف‌کنندگان فرهنگی، کنش‌های فرهنگی و نیاز به داشتن الگوهایی برای مصرف و سیاست فرهنگی می‌افزودند.
در عین حال در سایر کشورهای جهان نیز شاهد فرایندهای استعمارزدایی و شکل گرفتن دولت‌های ملی بودیم که نخستین وظیفۀ خود را ضمانت بخشیدن به استقلال تازۀ خویش، تقویت زیرساختارها و البته ایجاد و تقویت فرهنگ‌های ملی می‌دانستند. بدین ترتیب لازم بود که از طریق همان فرایندهای ذکر شده در بالا، در هریک از این کشورها فرهنگ و زبان‌ ملی رشد می‌کرد تا آن‌ها بتوانند همچون کشورهای دموکراتیک اروپایی، آینده‌ای درخور داشته باشند. البته مشکلات جهان سوم، چه آن زمان و چه امروز، بسیار بیشتر بود، اما به هر تقدیر آن‌ها چاره‌ای نداشتند جز آنکه ساخت‌وسازهای مهندسی و شهری را یگانه هدف خویش ندانند و موضوع فرهنگ و سیاستگذاری فرهنگی را جدی بگیرند. البته این کشورها می‌توانستند با کمک گرفتن از سازمان‌های جدیدی چون سازمان ملل متحد و البته بخش فرهنگی آن یعنی یونسکو و همین‌طور از طریق همکاری با کشورهای توسعه یافته، سیاستگذاری‌های خود را تقویت کنند. اما تضاد منافع میان قدرت‌های بزرگ و این کشورها به هر ترتیب سبب می‌شد که سیاستگذاری فرهنگی هم با کُندی بیشتری پیش رود و هم انسجام کمتری داشته باشد. مشکل دیگر این کشورها عدم خوانایی فرهنگ‌های سنتی و محلی و قومی‌شان با فرهنگ‌های جهانی بود که مانعی بر سر راه سیاستگذاری فرهنگی قرار می‌داد. با وجود گذشت پنجاه یا شصت سال، این مشکلات در بخش بزرگی از آن‌ها هنوز باقی است و البته شکل‌های جدیدی به خود گرفته‌اند. اما نیاز به سیاستگذاری نه تنها کاهش نیافته، بلکه پیچیدگی آن نیز بیش از پیش است.
اما نکته‌‌ای که چه در کشورهای توسعه یافته و چه در کشورهای توسعه یافته باید به صورت خاص مورد توجه قرار داد آن است که رشد زیرساخت‌های مادی و نیاز به سیاستگذاری‌های فرهنگی عموماً و به صورت گسترده‌ با فرایند شهری شدن جهان همراه بود. به عبارت دیگر سیاستگذاری‌ها الزاماً باید برای مردمی انجام می‌گرفتند که می‌بایست خودشان را با الزامات و محدودیت‌های شهر و البته امتیازات جدیدش سازگار کنند. این امر البته در کشورهای توسعه‌یافته با مشکلات کمتری همراه بود، زیرا در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم روند شهری شدن در آنها بسیار پیش رفته بود، و هر چند جنگ بسیاری از ساختارهای را تخریب کرده بود، اما مشکل آنها عموماً در ساختن مادی این ساختارها بود، نه همچون بسیاری از کشورهای در حال توسعه در «ابداع»شان. برای نمونه در حوزه‌هایی مثل کتاب و مطبوعات و رادیو و سینما، پس از برپا شدن ساختارهای مادی، دیگر نیاز به آن نبود که برای ابداع هریک از کنش‌ها سیاستگذاری شود. این در حالی بود که در بسیاری از کشورهای در حال توسعه همراه با ساختن زیرساخت‌ها، ابداع خودِ پدیدۀ فرهنگی و تعریف مشارکت مردمی در آن‌ها نیز لازم بود.

نتیجه آنکه کشورهای توسعه یافته به سرعت توانستند مرحلۀ بازسازی ساختارهای مادی را پشت سر بگذارند و به سیاستگذاری جدی در امر فرهنگ بپردازند، در حالی که کشورهای در حال توسعه نه تنها در بازسازی دچار مشکل بودند، بلکه در سیاستگذاری فرهنگی نیز به کلی از قافله عقب بودند و ناچار به تقلید‌هایی مکانیکی از کشورهای توسعه روی آوردند و اغلب ناموفق شدند. از این رو شروع بحث و طرح مسئلۀ ما استفاده از تجربۀ کشورهایی است که موفق‌ترین سیاستگذاری‌های فرهنگی شهری را داشتند. موفقیت این تجربه‌ها عمدتاً از طریق سنجش میزان دموکراتیزاسیون فرهنگی، یعنی بالا رفتن میانگین سطح فرهنگ عمومی، قابل ارزیابی است. اینکه کنش فرهنگی در طول این چند دهه تا چه حد توانست از سطح نخبگان فراتر رود و خود را در جامعه گسترش دهد؟ اینکه این کنش چگونه برای طبقۀ متوسط اقتصادی تعریف شد؟ و این کنش‌ها چگونه توانستند درونی شوند؟ اینکه چگونه میان کنش‌های گوناگون فرهنگی و سلایق گوناگون و مختلف مردم در اقشار و گروه‌های جنسی، سنی، طبقه اقتصادی، با سرمایه‌های فرهنگی متفاوت هماهنگی‌ نسبی ایجاد شد، تا جایی که بتوان از یک رفاه و در نهایت از یک شکوفایی فرهنگی سخن گفت؟ اینها سئوالاتی هستند که در این پژوهش به دنبال آن‌ها هستیم.
طرح اولیۀ مسئله این است که شهرداری تهران چگونه باید برنامه‌های فرهنگی و سیاستگذاری‌های فرهنگی در سطح شهر را گسترش و سامان بدهد که بتواند پاسخگوی سلایق گوناگون مردم باشد، در آن‌ها احساس تعلق به شهر را ایجاد کند، میزان نشاط را در جامعه بالا ببرد و ار رهگذر این نشاط‌آفرینی به رشد و توسعه جامعه کمک کند و همچنین از انفعال و دلزدگی افراد نسبت به نظام اجتماعی و پایین رفتن اعتماد در جامعه جلوگیری کند. پیشنهاد ما آن است که برای رسیدن به این مقصود، یکی از بهترین روش‌ها بررسی عمیق و تحلیلی تجربۀ کشورها و شهرهای مختلفِ جهان است. این تجزبه و تحلیل باید به صورت نظام‌مند انجام بگیرند و نخستین گام طبقه‌بندی تجربه‌های به گروه‌های سه گانۀ ذیل است:
۱- محیط‌های غیر‌شهری و روستایی
۲- شهرهای کوچک و متوسط
۳- شهرهای بزرگ کلانشهرها
روشن است که گروه اخیر مهم‌ترین اولویت را برای ما می‌یابد، زیرا این طرح در چارچوب تهران انجام می‌گیرد که کلانشهری با بیش از ده میلیون نفر جمعیت است و در منطقه‌ای از کشور واقع شده که تقریبا ۲۵ درصد از جمعیت کل آن را دربرگرفته است (مثلث تهران بزرگ، قزوین، کرج) و البته فاصله آن با نقاط پرتراکم جمعیتی کشور به ویژه در نوار شهری شمال کشور اندک است.
سئوال دوم آن است که کدام کلانشهرها باید بررسی شوند. در اینجا باز چندین انتخاب قابل طرح است:
۱- کلانشهرهای توسعه‌یافته با پیشینه شهری طولانی (نظیر پاریس، لندن، رم، برلین و…)
۲- کلانشهرهای توسعه‌یافته با پیشینه شهری کوتاه تر (نیویورک، لس آنجلس، سیدنی و…)
۳- کلانشهرهای توسعه‌یافته نوظهور و نسبتا ثروتمند ( پکن، سئول، سنگاپور و…)
۴- کلانشهرهای درحال‌توسعه با فرهنگ اسلامی ( استانبول، آنکارا، کوالالامپور و…)
می‌توان این فهرست را ادامه داد، اما به نظر می‌رسد که برای گام‌های نخست، بررسی هر یک از این کلانشهرها به صورت تفصیلی به زمان نسبتاً زیادی نیاز دارد. بنابراین باید پرسید که ما باید به دنبال توصیف و تشریح و تحلیل چه فرایندهایی در این کلانشهرها باشیم. این پرسش را تا حد زیادی در بالا پاسخ دادیم و اکنون آن را در قالب مهم‌ترین پرسش‌های تحقیق به صورت ذیل صورت بندی می‎‌کنیم:
۱- در طول نیم قرن اخیر، در هر کلانشهر، سیاستگذاری فرهنگی چگونه و با چه سازوکارها و شکل و محتوایی انجام شده است؟
۲- رابطه این سیاستگذاری با سیاستگذاری‌های دیگر، من جمله سیاستگذاری در زمینۀ رشد و توسعه زیر ساخت‌ها و ساختارهای مادی و نهادی‌های سیاسی و اجتماعی چه بوده است؟
۳- میزان موفقیت یا شکست این سیاستگذاری‌های فرهنگ چه‌قدر بوده و معیارهایی که برای این موارد در نظر گرفته شده‌اند، کدام هستند؟
۴- موقعیت کنونی و چشم‌اندازهای این کلانشهرها از منظر سیاستگذاری‌های فرهنگی شهری چیست؟
۵- سازوکارها، فرایندها و برنامه‌های دقیقی که برای این سیاستگذاری در سطح شهر انجام گرفته چه هستند؟
برای آنکه بتوانیم به این پرسش‌ها پاسخ دهیم، لازم است که اسناد مربوط به هر شهر را با دقت مطالعه کنیم و بر سئوال پنجم که سئوالی کاربردی است، تأکید داشته باشیم. در این زمینه رویدادهای شهری مهمی که باید بررسی شوند عبارتند از :
۱- رویدادهای ملی
۲- رویدادهای سیاسی
۳- رویدادهای مذهبی
۴- رویدادهای قومی و هویتی
۵- جشن‌های شهری
۶- سایر مناسک شهری