آرمین وامبری برگردان خسرو سینایی
۶ ژوئن
نوشتههای مرتبط
صبح روز بعد، قبل از طلوع آفتاب از قره عین به طرف ایستگاه بعدی – چوروک- حرکت کردیم و تقریبا دو ساعت مانده بود به مقصد برسیم که از میان تنگهای در دل کوهی که نزدیکمان بود ، عوعو و زوزه غریبی شنیده شد. ما به بالای یک بلندی رسیده بودیم. گروه کوچک ما توقف کردو در یک چشم به هم زدن محافظان ایرانی ما در حالی که نگران به دهانه تنگه کوه می نگریستند، سلاحهایشان را آماده تیراندازی کردند. صدای عوعو نزدیک تر و نزدیکتر شدو ناگهان گوزن بسیار زیبایی را دیدیم که در حالی که دو گرگ تعقیبش میکردند، از دهانه تنگه بیرون دوید. این صحنه، ایرانیهای عاشق شکار را به هیجان زایدالوصفی دچار کرد. دو نفر از آنها به تاخت جلو رفتند و یکی از آنها همچنان که سوار بر اسب میتاخت چنان نشانهگیری دقیقی کرد که آن گوزن وحشی با شاخهای زیبا و غرور انگیزش در دم بر زمین افتاد. صدای تیر گرگها را ترساند و با عجله فرار کردند؛ ولی بعد از آنکه آرامش برقرار شد یکی از گرگها که گرسنه بود و نمی خواست طعمه را آسان از دست بدهد، دوباره برگشت. شکارچیها گذاشتند که گرگ نزدیکتر بیاید و وقتی که به نزدیکی جسد گوزن رسید، گلوله دیگری شلیک شد و گرگ هم در کنار طعمهاش افتاد. این ماجرا در میان گروه کوچک ما باعث شادی فراوان شد. از اسبها پیاده شدند و گوزن را قطعه قطعه کردند و همانجا بر روی آتشی که با چوب برپا شد، کباب مفصّلی درست کردند. موقع رفتن فقط لذیذترین قسمتهای گوشت گوزن را با خود برداشتند و مقدار زیادی از آن و همچنین جسد گرگ را همانجا گذاشتند.
۷ ژوئن
از چوروک ۷ ساعت راه بود تا به خوی که اولین شهر مهم ایرانی در مرز غربی آن است برسیم. شهر خوی در دره زیبا و بسیار دلانگیزی قرار گرفته و گرچه قبلا هم درباره زیبایی طبیعت آن شنیده بودیم اما باز هم طبیعت شکوفایی که سبزهزار زیبایی سطح آن را میپوشاند و به خصوص جاده مشهوری که عبور از آن نزدیک یک ساعت و نیم طول کشید، واقعا مجذوبم کرد. این منظره با درختان پرشکوفه و گلهای رنگارنگی که سبزهزار را پوشانده بود، نمونه چشمگیر و لذتبخش یک روز بهاری در مشرقزمین بود. حتی خود شهر هم با مختصات کاملا شرقیاش برای من تازگی داشت. در شهرهای ترکیه آثار تماس با غرب کم و بیش دیده میشود، اما اینجا هنوز همه چیز کاملا شرقی است. همانطور که هزاران سال پیش بوده است. و شهرهای مشرق زمین در هزار و یکشب شرح داده میشود، دقیقا همانطور که من زندگی در شهرهای مشرق زمین پیش خود مجسم کرده بودم. لازم نیست برای خوانندگان شرح دهم، آنقدر حیرتزده بودم که کلماتی مثل زیبا و جذاب برای بیان آنچه که میدیدم کافی نیست. خوی یک شهر کاملا شرقی است. بناها، خیابانها، خیابانها، لباسهای مختلف بومی به خصوص بازارهای آن برای کسی که از ترکیه میآید، بسیار جالب است. بازار به منزله اتاق پذیرایی یک مشرق زمینی است که در مقابل آن خانههای شرقی مانند اتاق خواب هستند؛ در اولی همه اهالی شهر در تمام طول روز در رفت و آمدند ؛ و در دومی برای آن است که شب را برای استراحت به آنجا برگردند. زندگی در بازار اینجا با همان شکوه و شکل باستانیش جریان دارد، اما در استانبول گرچه بناهای بینظیر این با برداشت از معماری اروپایی تا حدی امروزیتر و کارآمدتر شدهاند، اما شکلهای اصیلشان را کاملا از دست دادهاند. کسی که در یک بعدازظهر ازدحام جمعیت را در فضاهای تنگ و خنک، چهرههای خریداران و فروشندگان، تنوع پارچهها، سلاحها ، مواد غذایی و لباسهای بومی جمعیت را دیده باشد، خیلی زود متوجه میشود که بازارهای قسطنطنیه که در مغربزمین معروفاند، از نظر مختصات شرقی، در مقابل این بازارها از اصالت کمتری برخوردارند.
من واقعا در اولین نگاه مبهوت شده بودم و چشمانم از دیدن آن صحنههای عجیب سیر نمیشد. سروصدا و هیاهو و جیغ و دادی بود که هرگز نشنیده بودم، و وقتی که وارد فضایی شدیم که روی آن طاق ضربی زده بودند و حدود سی نفر مسگر در آنجا با قوت تمام بر دیگهای مسیشان چکش میکوبیدند، حیرت من دیگر حدی نداشت؛ چون متوجه شدم که در میان آن غوغای جهنمی، زیر یکی از گنبدها، دو مکتبخانه برای آموزش بچهها تشکیل شده بود. معلم ترکه باریک و بلندی به دست داشت، تا احتمالا بتواند با آن بچههایی را که در ردیف آخر نشسته بودند، بزند، در وسط نیمدایرهای که بچهها تشکیل داده بودند، نشسته بود و من با اینکه چند دقیقهای در کنار گنبد ایستادم، برایم ممکن نشد که حتی یکی از کلمه را از او بشنوم. مثل بوقلمون سرخشده، رگهای گردنشان بیرون زده بود، اما ادعا میشود که معلم میتواند در چنین شرایطی تلفظ غلیظ یک کلمه عربی را تشخیص دهد –کتاب درسی کودکان قرآن است – واقعیتی که من از درک آن عاجزم!
هرچند دیدن بازار برایم شادی غیرمنتظرهای را فراهم کرد؛ اما خوشحالی من از دیدن کاروانسرای کوچک و زیبا و مرتبی که محل اقامتمان شد، از آن هم بیشتر بود، در ترکیه و عربستان، مسافر در همه جا برای استراحت به استراحتگاههای کثیفی برخورد میکند؛ ولی در ایران که از زمانهای دور به موضوع ارتباط با ملل دیگر توجه زیادی میشده، در کاروانسراها، استارحتگاههایی ساختهاند، که اگر با معیارهای مشرق زمین بسنجیم، واقعا کمبودی ندارند.
قسمت اعظم بنا در میان بازار قرار دارد و تشکیل شده از مربعی که هر ضلع آن را اتاقکهای متعدد تشکیل میدهد و تنها گشایش ساختمان به بیرون دری نیمدایرهای شکل است که به منزله پنجره نیز هست، و بر روی ایوان بلندی قرار دارد که دور ساختمان میگردد. و زیر آن طویلهها قرار دارند؛ به طوری که مسافری که در طبقه اول ساکن شده است می تواند مرکب سواریش را زیر اتاقش نگهداری کند. این ایوان معمولا یک متر و سی سانت تا دو متر از سطح زمین ارتفاع دارد و از آن میتوان به حیاطی رفت که حوضی در میان آن است؛ و معمولا دور حوض باغچهای قرار گرفته است. علاوه بر آنکه اتاقک ها طی روز سرپناهی خنک هستند، خود کاروانسرا هم رویهمرفته هم روز و هم شب برای غریبهها مطمئنترین محل سکونت است. دالاندار که در اتاقکی با طاق ضربی در محل ورودی کاروانسرا اقامت دارد، مسئول نظم است. او قدر و مرتبت هر تازهواردی را از اسب و زین و متعلقات آن تشخیص میدهد و بنابراین تشخیص، محل اقامتی مناسب به ارائه میکند. شبها، نگهبانان با تکرار صداهایی یکنواخت دزدها را دور نگه میدارند و خیلی به ندرت پیش میآید که در کاروانسرایی سرقتی صورت گیرد.