الف- مدرنیته و دنیای مدرن، محصول یک پروسه تاریخی است که ریشههای آن را میتوان در دورههای قبل جستوجو کرد. انقلاب صنعتی به عنوان نقطه عطفی تاریخی در این پروسه آنچنان برجسته است که همه بروزهای سابق آن را تحت تاثیر قرار داده است. در روششناسی مطالعات تاریخی و سیر مطالعه تاریخ، یکی از الگوهای مهم و مشهور الگوی ”حادثه محوری” است. حادثه محوری در مطالعات تاریخی به این بحث می پردازد که سرآغاز چرخشهای کلان تاریخی در بستر اجتماعی همیشه یک حادثه مهم و یک نقطه عطف است. اگر مدرنیته را نیز با این الگو بنگریم، موج انقلاب دوم آنچنان قوی بوده که همه چیز را تحت تاثیرخود قرار داده است.
این تاثیر، بعضاً توجه به ریشههای این انقلاب را نیز کم رنگ کرده است؛ ریشههایی که به ما میآموزند این انقلاب محصول یک پروسه تاریخی و تحت تأثیر عواملی چون پروتستانتیزم و تغییر روحیه تاریخی غرب در جهانبینی و نگرش به مسائل اقتصادی بوده است. عاملی که سبب به وجود آمدن اندیشه کاپیتالیستی و بازتولید آن از قرن شانزدهم به این سو شده است. اندیشهای که سبب به وجود آمدن نهادهای خاص، سنتهای خاص و در نتیجه کنشهای خاصی شده است. کنشهای اجتماعی افراد مدرن، ترکیبی از این بازتولید تاریخی است که ریشه در روحیات به وجود آمده در این پروسه دارد و “فرد گرایی” کلیدیترین مفهوم در این روحیه و شکل کنشهای اجتماعی است.
نوشتههای مرتبط
مدرنیته و فرد گرایی، با توجه به مقدمات فوق، پیوندی گسستناپذیر دارند. اندیشه توجه به شخص، به عنوان واحد کنش و واحد نگرش، همان چیزی است که سرمایهداری تاریخی دنبال میکند. همان سازمان عقلانی در امر تولید (به تعبیر ماکس وبر) که به منظور رسیدن به تولید بینهایت فزاینده، رفتار خاصی از افراد را طلب می کند. رفتاری که به کار فردی و روحیه فردگرایی انجامیده و سرانجام انسانها را در ” قفس آهنین” محبوس میکند.
ب- مدرنیته، فردگرایی و بریدن از جمع را به دنبال دارد. فرد مدرن در جمع نیز به خویش میاندیشد و به فکر منافع شخصی خود است. لذا تمامی کنشهایش را با همین اندیشه تنظیم میکند. لازمه ورود به دنیای مدرن، بریدن از سنت و رفتارها، تفکرات، جهانبینیها و دیدگاههای سنتی است و در نتیجه، کنشهای سنتی در این جامعه معنای منفی مییابند و توسط جامعه طرد میشوند. گسستن از سنت، مستلزم گسستن از نهادهای سنتی نیز بوده و بر این اساس، نهادهایی چون خانواده نیز به عنوان یک نهاد سنتی که ریشه در قرون گذشته داشته و سری در آتش نیازهای اولیه (نیازهای جنسی) و پایی در نیازهای ثانویه نظیر احساس آرامش، امنیت و…دارد، در این پروسه گذار از سنت به مدرنیته دچار آسیبهای جدی میشود.
ج- اندیشه فردگرای مدرن، با اندیشه جمعگرای سنتی خانواده محور که خود مفهوم سنت را یدک میکشد، اندیشهای غیر قابل جمع تلقی میشود و این تعارض، خود را به نفع اندیشه صنعتی و مدرن خاتمه یافته اعلام میکند. در این راستا، نیازهای اولیه با روشهای مدرن ارضا میشوند و بر اساس همان تفکر فردگرا، نیازهای ثانویه نیز در اندیشه سنتی خانواده نادیده انگاشته شده و در مرحله پستی از اهمیت قرار میگیرد. نیازهایی که زیر چرخ سنگین مدرنیته له شده و به فراموشی سپرده میشوند. لذا فروپاشی نهاد خانواده، نسبتی وثیق با مدرنیته پیدا میکند.
د- اگرچه نیازهای ثانویه در اندیشه نهاد خانواده در جامعه مدرن کم اهمیت تلقی میشود، اما به سبب وجود “واقعی” آن، انسان مدرن را دچار تعارض میکند. از یک سو جامعه مدرن و نهادهای مبتنی بر آن، در پروسه جامعهپذیری و فرهنگپذیری مدرن به وی آموزش داده تا همه چیز را در فرد ببیند و از سوی دیگر، این نیازها در درون وی وجود دارند و اگر چه سرکوب شدهاند، اما در مجالهای گاه و بیگاه به شدت نمایان شده و انسان مدرن را دچار ناهنجاریهای رفتاری میکنند.
ه- اندیشه جمع دو انسان که فقط دیگری را برای “خود” میخواهد، و دیگری را در حکم ابزاری برای نیل به مقاصد خود، در عمل دچار تعارض و مشکلات عدیدهای میشود. لذا تن دادن به “جمع”، به معنای پذیرش دیگری برای خودش (نه برای خود)، تقریباً غیر ممکن میشود. از این رو، انسان مدرن برای پر کردن خلا نیازهای ثانویه به آلترناتیوها روی میآورد و اینجاست که نقش حیوانات برجسته میشود. حیوان در این اندیشه ابزاری میشود برای پر کردن خلا “دیگری”. پر کردن جای “دیگری” که حاضر نیست به جمع بپیوندد و به محدودیتهای آن تن دهد.
و- حیواناتی چون سگ، به دلیل برخورداری از روحیات خاص و به سبب اینکه “دیگری فرهنگپذیر شده درنهادهای خاص نیستند” و التزامهای دست و پا گیر قرارداد اجتماعی که به واسطه آنها انسان مجبور است برخی از آزادیهای خود را به نفع جمع از دست بدهد، را ندارند، از دیر باز در جامعه مدرن دارای جایگاهی ویژه بوده و روز به روز بر اهمیت آنان افزوده میشود. سگ به دلیل دارا بودن خصلت هایی چون “وفاداری” و “اطاعت پذیری” ، “همراهی کردن” ، “کم خرج بودن” ، “حرف شنوی” و احتمالا به همراه آوردن حس “امنیت”، یکی از بهترین آلترناتیوهای “انسان” در اندیشه فردگرای صنعتی بوده و جزئی لاینفک از این جامعه است. فرد گرایی و پناه بردن به سگ، دو روی اندیشه مدرن در ارضای نیازهای ثانویه و احساس آن در جامعه مدرن است و نسبتی وثیق با جامعه صنعتی پیدا میکند.
ز- از این رو، هر چه جامعه صنعتیتر باشد، نیاز به سگ وپناه آوردن به آن بیشتر و بیشتر است. سگ جزئی از سبک زندگی مدرن و صنعتی شده است و نه تنها ارزشی کارکردی برای پر کردن خلاهای ناشی از نیازهای ثانویه دارد، بلکه دارای ارزش نمادین نیز شده است. سگ جزئی از جلوه بیرونی و سبک زندگی نیز تلقی میشود و حتی در برخی از جوامع، ارزش واحترام به انسان نیز با احترام به سگ سنجیده شده و بیاحترامی به انسان، در بیاحترامی به سگ جلوهگر میشود.
ح- بنابراین، سگ جزئی از خانواده مدرن شده است و پایهای برای آن. لذا سگ نیز وارد پروسه اجتماعی شدن اجتماعی شده و ساعات بیولوژیک آن نیز با فرایند فرهنگی تنظیم میشود و خود را با ذهنیت انسانی بازیابی میکند. این حیوان بخشی ازغریزه خود را در این پروسه از دست میدهد و اگر فرهنگ را شکل تغییر شکل یافته و تکامل یافته طبیعت و غرایز بدانیم، این حیوان از شکل اولیه و طبیعی به موجودی فرهنگپذیر تبدیل میشود. لذا انسان مدرن سگ را از “سگ بودگی” انداخته و به وی خصلتهای «انسانی» یا شاید بهتر باشد بگوییم «فرهنگی» داده است. خصلتهایی که او را نه تبدیل به انسان کرده و نه حیوان باقی گذاشته است. بدین ترتیب، سگ در جامعه مدرن نه دیگر واقعاً یک «حیوان» است و نه یک «دیگری» واقعا انسانی؛ بلکه موجودی است بین این دو. موجودی که شاید بتوان نام «حیوانی فرهنگی» بر او گذاشت.