انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سکولارشدنِ مرگ: زوال کلیسا، خصوصی‌سازی ایمان، نفی جهنم و سوگواری

اگر یک روی سکۀ مردنِ سکولار پیشرفتِ پزشکی و علم پزشکی باشد، روی دیگر سکه _هم به لحاظِ اعتقادی و هم به‌لحاظِ قدرتِ نهادی_ زوال مسیحیت در اروپا است. از زوال و از دست رفتنِ قدرتِ کلیسا به خوبی توسطِ مورخان ثبت شده است. در کشورهای پروتستان اصلاحاتِ اموال و پرقدرت همچون زمین، صومعه، بیمارستان و کالج‌ها از کلیسا به دولت انتقال داده شد. این انتقال در کشورهای کاتولیک آرام‌تر صورت گرفت. امّا منطقۀ کلیدی و مهمی که زمانی کلیسا قدرتِ آن را چه به لحاظِ ایدئولوژیکی و چه به لحاظِ نهادی در دست داشت «مرگ» بود. کشیش مهم‌ترین فرد در بسترِ مرگ قرون وسطی بود و کلیسا محلی برای آرامشِ افرادی که در حالِ جان دادن بودند. حتی کلیسا خودش زمین تدفین داشت و آن‌ها را خود مدیریت می‌کرد. آیین‌های پس از مرگ را کلیسا کنترل و مدیریت می‌کرد.

امّا امروزه این بیمارستان‌های سکولارِ مدرن هستند که بیش از دو سومِ جمعیتِ انگلیس در آن جان خود را از دست می‌دهند. اگر چه در این بیمارستان‌ها هم کشیش استخدام می‌شود امّا نقش و فعالیتِ آنها ثانوی و حاشیه‌ای است. به عبارتی نقشِ این کشیشان بسیار نمادین است. از نگاهِ بیماران کشیش یک موردِ اضافیِ اختیاری است.

کشیش‌ها نیز در تبلیغِ گفتمانِ جدید معنویت‌گرایی شرکت می‌کنند. جالب توجه این است که معنویت گرایی به صورت فزاینده و مثبتی در تقابل با دین در آمریکا و اروپا قرار می‌گیرد. «معنویت گرایی خوش است و دین ناخوش!» (مارتی، ۱۹۹۸). معنویت به صورت عرفی هم خیلی گسترده تعریف می‌شود. مردم چگونه زندگی و به تجربۀ شادی و زیبایی معنا می‌دهند؟ بر همین اساس معنویت نه تنها از کلیسای رسمی بلکه حتی از ماورالطبیعه هم جدا شده است. بر همین اساس دو جنبۀ سکولارشدن فقدانِ قدرت کلیسا و در محاق قرار گرفتن ماورالطبیعه از چشم نهادهای عمومی است. با توجه به این تغییرات می‌توان استدلال کرد که مراسم تشییع‌جنازه تنها محدوده‌ای است که کماکان در بسیاری از کشورها در دست کشیشان و روحانیون هدایت می‌شود. در یک کنفرانس در سال ۲۰۱۱ آماری از عدمِ وجود روحانیون در رهبریِ مراسم تشییع‌جنازه تخمین زده شده است:

لایپزینگ در آلمان شرقی ۸۰ درصد
نیوزیلند ۶۰ درصد
مجارستان ۲۰ درصد
انگلستان ۱۰ درصد
دانمارک خیلی کم

زمانی که یک مراسم تشییع توسط یک روحانی برگزار می‌شود به شکل فزاینده‌ای با عناصر اومانیستی ترکیب خواهد شد. یعنی شکل‌گیری یک مراسم زندگی_محور! گذشته از فریاد کردن باور مسیحی، امید به عرش، دعا کردن برای روح متوفی است. این بازگویی‌ها در بابِ متوفی این مشروعیت را به بازماندگان و عزاداران می‌دهد تا دربارۀ متوفی به صحبت و خاطره‌گویی بپردازند. یعنی یک فرآیند اجتماعی که پیوندهای ادامه‌دار عزاداران با گذشته را حفظ می‌کند.

اگر آیین تشییع‌جنازه را به کنار زنیم کلیسا حتّی کنترل در معرض‌گذاری فیزیکی مردگان را از دست داده است. جسد زمانی که در حیاطِ کلیسا می‌آرامید نشان واضحی از انتظار روح برای قیامت بود. به غیر از اسکاندیناوی و برخی کشورهای مدیترانه که بیشتر این مسائل تغییر کرده است هفتاددرصد بریتانیایی‌ها در حالِ حاضر سوزانده می‌شوند. بیشتر این کوره‌های جسد سوزی متعلق به شهرداری، بخشی خصوصی و هیچ‌کدام به کلیسا تعلق ندارد. دوایس از رویداد چنین واقعه‌ای این گونه بیان می‌کند که برخلافِ تدفین سنتی این مسئله بسیار سخت است که تکنولوژی بالای کوره‌های جسدسوزیِ سکولار در تقلیل جسد به خاکستر را به عنوان نمادپردازی‌ای از هر گونه برداشتِ مسیحی از روز محشر ببینید (داویس، ۱۹۹۰). چه کلیسا، چه شهرداری و چه بخشِ خصوصی اگر وظیفۀ سوزاندن و تدفین را برعهده بگیرد تغییر مسیر دین به سمتِ سلامتِ عمومی کاملاً بارز و آشکار است. چیزی که چیدمان گورستان‌های مدرن را تعیین می‌کند نه ملاحظات مذهبی در اروپای قرون وسطی و نه جهت‌دهی به سمت قبله در میان مسلمانان بلکه ملاحظات بهداشت عمومی است.

هرچند حرکت برای لیبرال و قانونی سازی سقط جنین، مجازات اعدام، مرگ آسان و خودکشیِ کمکی در جوامعِ صنعتی بیشترین موفقیت را داشته است، با این وجود کلیسا هنوز کنترلِ کامل مردن را از دست نداده است. به عبارتی گرچه جامعه به صورت فزاینده‌ای به سمت سکولار شدن در حرکت است اما دین هم هیچوقت نفوذ سیاسیِ خود را کاملاً از دست نداده است. در اینجاست که وقتی پای عمل به میان می‌آید فرهنگ به اندازۀ دین مهم می‌شود. در اینباره یک مطالعۀ انسان‌شناختی دربارۀ مرگِ آسان در هلند انجام شده است که در آن میزانِ مشارکت فرهنگ را نشان می‌دهد. بر این اساس اعمالِ مرگِ آسانی که در هلند نتیجه بخش است ممکن است به خوبی در کشورهایی همچون انگلستان که از احترام پزشکی برخوردار است و یا آمریکایی که دسترسی به مراقبت بهداشتی به مراتب دور از برابری انسانی است نتیجه بخش نباشد.

خصوصی‌سازی ایمان
سکولارشدنِ مرگ ممکن است که مستلزم جدایی دین از دیگر نهادها _ بویژه نهادهایی که مردن، مرده‌ها و سوگواری‌ها را مدیریت می‌کنند_باشد. برای مثال برخی از مسلمانان مسیحیان را به مثابه خیانتکارانی که دینشان را به سکولاریسم فروخته‌اند می‌بینند. ایمانی که تنها در زندگیِ شخصی موضوعیت دارد و نمی‌تواند در نهادهای اجتماعی تعبیه شود به سختی ارزشِ داشتن دارد. «این ایدۀ ایمانِ خصوصی سکولار/مسیحیان است که بر شیوۀ مدرن مرگ حکومت می‌کند. نهادهایی که با مرگ سروکار دارند (بجز خدماتِ مراسمِ تشییع‌جنازه) سکولار هستند، اما افراد آزاد هستند که هر معنای شخصی- مذهبی یا غیره- را در این روند تزریق کنند. آنها انتخاب می‌کنند -که در گفتمانِ جدید معنویت آورده شده است (غایت مطلوب در یک دینداریِ خصوصی). در زمانِ مشاهدۀ کسانی که در حال جان دادن یا سوگواری هستند، روحانیون دیگر نمی‌توانند فرض کنند که می‌دانند شخص به چیز معتقد است: در وهلۀ اول، مراقبتِ مذهبی کار قادرکردن شخص به بیان و یا شاید کشفِ این است که آن چیست که آنها معتقدند می‌سازد. مراسمِ تشییع‌جنازۀ معاصر ِمسیحی مشکل‌زا است، زیرا لزوماً شاملِ اعلامِ عمومی ایمانی می‌شود که برخی از آنهایی که حضور دارند (شامل احتمالا خانواده و/یا متوفی) ممکن است در آن سهیم نباشند. نیازِ امروزه به پیوند اعلان مسیحی با بزرگداشتِ شخصیتِ منحصربه‌فرد متوفی چالش‌هایی را برای روحانیون فراهم می‌کند» (والتر، ۲۰۱۵).

نفیِ جهنم
زمانی که ما از قدرتِ نهادی به باور بازمی‌گردیم، قابلِ توجه‌ترین تغییر در طولِ چهار قرنِ گذشته ناپدید شدنِ جهنم است (واکر۱۹۶۴). جهنمِ کاتولیک دیرتر ناپدید شد، اما از دهۀ ۱۹۶۰ صحه نگذاشتن کلیسا بر قرص بارداری به تسریع افول نهایی‌اش کمک کرد. کاتولیک‌هایی که آن قرص را مصرف کردند، به سختی می‌توانستند باور کنند که آن کار واقعا گناهی بوده که برایش به جهنم بروند. آن‌ها که رغبتی به دست کشیدن از قرصِ مزبور نداشتند، در عوض از باور به جهنم دست کشیدند. پروتستان های اوانجلیک از تقریباً همان دوره عمدتاً درمورد جهنم سکوت اختیارکردند؛ با اینکه هنوز هم به لحاظ نظری به آن باور دارند. اینکه چه تعداد از مردم باور دارند که آنها خودشان، نه شخصِ دیگری در خطرِ رفتن به جهنم است نمی‌تواند به‌سادگی از بررسی‌های صورت گرفته با پرسش«آیا به جهنم اعتقاد دارید؟» دانسته شود، اما به نظر محتمل می‌رسد که جهنم تا حدِ زیادی به عنوانِ یک خطرِ جدی برای شخص به جای دیگران ناپدیده شده است. در این بستر، دغدغه‌های بستر مرگ دربارۀ زندگی بعد نیروی‌شان را از دست می‌دهد.

سوگواری
چنین بیان می‌شود که در بیشتر ادیان و فرهنگ سوگواری برای کمک به دوران گذار انجام می‌شود. در ادیانی مانند مسیحیت پروتستان که دعا برای مردگان منع می‌شود، یا در سکولاریسم که وجود پس از مرگ مردگان را رد می‌کند، صحبتِ رسمی درباره مراقبت برای مردگانِ به نفعِ گفتمانی از خاطره خمود می‌شود. «من هیچگاه تو را فراموش نخواهم کرد» « در زمان پایین رفتن خورشید، ما او را به خاطر خواهیم داشت». آن به این معنا نیست که عزادارانِ سکولار و یا پروتستان در اعمال مراقبت از مردگان درگیر نمی‌شوند؛ برای مثال با رسیدگی به قبور، اما چنان اعمال مراقبتِ سرّی، غیررسمی، خرده فرهنگی به جای فرهنگی هستند (فرانسیس و همکاران ۲۰۰۵).

پاسخِ رسمی در میانِ سکولارها به این سوال: «اگر قرار نیست من برای روحِ ادامه‌دار متوفی اهمیت قائل شوم، برای که یا چه باید اهمیت قائل شوم؟» این است که: «من باید به ضایعۀ خودم و ضایعۀ دیگران کمک کنم». اگر من هیچ ارتباط ادامه‌داری نه با متوفی نه با خدایی که مراقب آن‌هاست نداشته باشم، آنگاه تنها متوجه از دست رفتن رابطه‌‌ای هستم که پیش از مرگ، با متوفی داشتم. می‌توانم -بدون تشویش- به غم خود و/یا غم دیگران برسم. نکته‌ای که والتر می‌خواهد به آن اشاره کند- و برای کتابی که ’عزاداری’ را در عنوانش دارد حیاتی است- این است که خودِ تمرکز بر عزاداری یک تمرکز سکولار است. منظورِ وی (والتر) این نیست که مردمِ مذهبی از ماتم رنج نمی‌برند. منظورِ او این است که نگرانی با ماتمِ بازماندگان به جای روحِ مردگان یک نگرانی سکولار است. اگر همچنان که مسیحیان به‌طور سنتی معتقد بودند، مهم‌ترین چیز ارتباطِ ما با خداست، پس مهم‌ترین چیز پس از مرگ مقصدِ روح است. اگر همچنانکه اومانیست ها باور دارند، مهم‌ترین چیز زندگی ما بر روی زمین و روابطِ ما در آن است، پس مهم‌ترین چیز بعد از مرگ این است که چگونه بازماندگان از عهدۀ گسستِ این روابط‌ها بر می‌آیند. بنابراین نظریۀ سوگواری و درمان معاصر ذاتاً اومانیست و سکولار هستند.
«[…] با این تفاصیل در سطحِ باورِ عمومی بسیاری از غربی‌ها همچنان به اعتقاد به روح نامیرا که، به مجرد مرگ، به سوی عرش پیش می‌رود، ادامه می‌دهند. در طولِ دورانِ مسیحیت، تصاویر عرش میانِ تصاویرِ ارواح در همراهی با خدا و تجدید دیدار روح با آنهایی که دوستشان می‌داشت در نوسان بوده است. تجدیدِ دیدارِ ارواح بخش عمدۀ محبوب‌ترین اعتقادِ بعد از مرگِ جمعیتِ زیادی از مردم در اواسطِ قرن بیستم را تشکیل می‌داد، که بازتابِ ازدواج‌های عاشقانه بود که به دلیل کاهش میزانِ مرگ و میر دیرتر می پاییدند (والتر ۱۹۹۶). هرچند اخیراً، وقتی یا متوفی یا سوگوار شامل کودکان خردسال باشند، بسیاری از مردم تصویر متوفی را نه به شکل روح بلکه به شکل فرشته ترسیم می‌کنند. اعتقاد به تجدید دیدارِ روح بعد از ازدواجی عاشقانه یا والدین پنجاه ساله بودن جذاب است، اما زمانِ طولانی‌ای است برای صبر کردنِ یک کودک خردسال وقتی که مادرش مرده است. این ایده (غیر ارتدوکس اما نه بی‌سابقه) که مادر در بهشت فرشته شده است جایی که او می‌تواند نگاه کردن به زمین را ادامه دهد و فرزند خردسالش را سرپرستی کند بسیار جذاب‌تر است […]» (همان، ۲۰۱۵).