انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سوریه، میدان شکل گیری نظم نوین جهانی

مقدمه:

آیا نظم نوینی در روابط بین الملل در حال شکل گیری است؟ چه رابطه ای میان تحولات اخیر خاور میانه و نظم بین الملل وجود دارد؟ چرا تا اینقدر سوریه در عرصه تحولات منطقه اهمیت پیدا کرده است؟ آیا قدرت های منطقه ای و جهانی، نظیر آمریکا، ایران، روسیه، چین، عربستان سعودی، و ترکیه به کنش آگاهانه در این عرصه دست می زننند؟ رابطه این کنش ها با ساختار فعلی سیاسی منطقه و بین الملل چیست؟ اینها پرسش هایی کلیدی است که نوشتار حاضر در پی پاسخگویی به آنهاست، تا از خلال آن، بتوان به فهم درستی از تحولات اخیر منطقه و وضعیت آینده نظام بین الملل برسیم.

نظم جهانی، تعریف و دوره های تاریخی

نظم جهانی، واژه ای است که در روابط بین الملل بسیار از آن یاد می شود. این واژه یکی از کلیدی ترین مفاهیمی است که در دیدگاه های کلی گرایانه (Holistic) در فهم تحولات جهان، روند تحولات جهانی و همچنین درک موقعیت های فعلی در سیاست بین الملل بکار گرفته می شود. نظم جهانی به نحوه چینش نیروهای سیاسی و همچنین نحوه توزیع قدرت در کنشگران عرصه بین المللی اشاره دارد. این نظم، در اثر رویدادهای بزرگ، هرازچندگاهی بهم ریخته، و نظم جدیدی در عرصه بین الملل حاکم می شود. معیار نظم های جهانی معمولا “قدرت” کنشگران در فراهم آوردن میزان امنیت بیشتر، و همچنین اشغال حجم بزرگتری از حوزه های نفوذ است. نظم بین الملل در قرن نوزدهم، و زمانی که امپراطوری ها بر پهنه گیتی حکومت می کردند، نظمی چند قطبی یود. بدین معنا که جهان بین چند قدرت عمده تقسیم شده بود، و هر کدام از این قدرتها بر اساس قراردادهای نوشته و نانوشته، بر پهنه های مشخصی از گیتی حکمفرمایی می کردند و چنانچه یکی از آنان قصد ورود به حوزه نفوذ دیگری را داشت، جنگ، ابزاری برای مقابله طرف مقابل بود. نظم جهانی قرن نوزدهم، در ابتدای قرن بیستم و با شروع جنگ جهانی اول به هم ریخت، و از خرابه های برآمده از این جنگ، نظمی ناپایدار متولد شد تا برندگان جنگ، در کنفرانس صلح پاریس گردهم آمده و یکبار دیگر جهان را بر طبق مدل سنتی (چند قطبی- Multipolar) تقسیم کنند. این نظم ناپایدار، در کمتر از سه دهه از هم پاشید، و با وقوع جنگی دیگر، صحنه سیاست بین الملل یکبار دیگر شاهد نزاع قدرت بود تا تکلیف نظم جهانی در آن مشخص شود. نظم برآمده از جنگ دوم جهانی، نظمی دوقطبی (Bipolar) بود و در پی آن، جهان به آوردگاه دو ابرقدرت برنده جنگ یعنی آمریکا و شوروی تقسیم شد. تقسیم اروپا به دو حوزه نفوذی میان این دو ابر قدرت، و بی توجهی مطلق به مباحث فرهنگی-انسانی در اروپا (بخصوص اروپای شرقی)، و سرکوبگری نظام کمونیستی در این حوزه، سبب بوجود آمدن پتانسیل های خشونت عریان در اروپا گردید، که با افول حکومت کمونیستی، در قالب جنبش های اجتماعی نمایان شد. فراگیر شدن این جنبش ها در سراسر پهنه نفوذی شوروی، و همچنین ناتوانی حکومت شوروی که بر اثر شکست تئوری سوسیالیستی در حیطه اقتصاد، به شدت ضعیف شده بود، سبب از هم پاشیدن این ابرقدرت و تجزیه آن به واحدهای کوچکتر شد، که این؛ خود سرآغاز طلوع نظمی نوین در پهنه جهانی بود. نظمی که بر طبق نظر تئوریسین های استراتژیست ایالات متحده، نظمی تک قطبی (Unipolar) محسوب می شد و در آن ایالات متحده تنها ابر قدرت زمین محسوب می شد.

نظم پسا کمونیستی بین الملل، و افسانه رهبری ایالات متحده بر جهان

نظم نوین جهانی در اوایل دهه نود، که جورج بوش اول در سخنرانی مشهور خود از آن یاد کرد (Kissinger, 1994: 804-805)، نظمی پسا کمونیستی محسوب می گردید که در آن، بر طبق تئوری پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما (Fokuyama, 1989)، ایالات متحده برنده نزاع تاریخی بوده و ابرقدرتی خود را تا ابد تضمین نموده است. لذا تئوریسین های ایالات متحده مشغول تنظیم استراتژی های اداره جهان بر اساس این ابرنظریه (پایان تاریخ) نمودند. در این راستا، دو تئوری از اهمیت زیادی برخوردار شدند: تئوری های جغرافیاپایه برژینسکی و تئوری ترکیبی ساموئل هانتینگتون، که ترکیبی از جغرافیا و فرهنگ (ژئوکالچر) بود. زبیگنیو برژینسکی پس از فروپاشی شوروی کتابی به نام صفحه شطرنج یزرگ (The Grand Chessboard) نوشت و سعی در تبیین نظری ابرقدرتی ایالات متحده بر پایه استراتژی های جغرافیا پایه نمود. او در این کتاب، نظم پسا شوروی را در صفحه شطرنج اوراسیا مبتنی بر ۵ محور استراتژیک و ۵ بازیگر ژئوپلیتیک می بیند و نقش ایالات متحده را در قبال هر کدام از آنها به تصویر می کشد. (Brzezinski, 1997:41 )
تئوری جنگ تمدن های هانتینگتون هم اگر چه در پاسخ به پایان تاریخ فوکویاما ارزیابی می شود و البته خود هانتینگتون نیز بر این مساله اذعان دارد (فوکویاما با پیروی از نظریه پردازان مکتب فایده گرایی ( utilitarianism) در اقتصاد، معتقد به غلبه عقلانیت در پیگیری علائق و موضوعات مادی است که این موضوع، خود منجر به انتخاب عقلانی لیبرال دموکراسی غربی و آزادی دین، آزادی بیان و سرانجام آزادی رسانه ها می شود. (Fokuyama, 1989, PP.3-16 ) اما هانتینگتون در پاسخ به این ادعا، با اتخاذ رویکرد مبنی بر نسبیت فرهنگی(Cultural Relativism ) معتقد است که این موضوعات، موضوعاتی جهانی نیست و در فضای واقعی نیز آنچه فوکویاما مدعی آن است، اتفاق نمی افتد. (Huntington, 1996, PP.21-22) وی در عوض، نقش هویت های فرهنگی را در صحنه سیاسی و رفتار مردم کشورها پر رنگ می کند و تاکید می کند که این سیاست های هویتی لزوما ریشه در عقلانیت نداشته و از انتخابی عقلانی نشات نمی گیرند)؛ اما به اعتقاد من این تئوری، تهیه یک استراتژی برای ابرتئوری پایان تاریخ و ابر قدرتی ایالات متحده، و یک تئوری مکمل است، تا یک تئوری مخالف.
اگر چه از لحاظ نظری می توان تفاوتهای بسیاری در این دو مشخص نمود، اما اگر پایان تاریخ را به عنوان نظریه نظم تک قطبی در نظر بگیریم، “برخورد تمدن ها” راهی است برای جلوگیری از ظهور مجدد نظم چند قطبی، و همچنین راهی است برای بازتولید نظم تک قطبی. هانتینگتون با ارتقاء پهنه های جغرافیایی به صحنه های فرهنگی و هویتی، از هشت تمدن عمده در نظم پسا شوروی نام می برد که این تمدن های با خطوط گسل (Fault Lines) از یکدیگر متمایز می گردند، و برخورد میان تمدن ها (Clash of Civilization) نیز در همین خطوط اتفاق می افتد. از نظر وی، همه این تمدن ها دارای جمعیت مشخص و تاریخ خاص هستند و آنقدر قوی هستند که بتوانند فرهنگشان را در درگیری های ژئوپلیتیک وارد کنند. اگر چه وی انواع نزاع( Conflict) را در دنیای امروز به رسمیت می شناسد، اما معتقد است نزاع های میان تمدنی خطرناکترین نوع هستند و در دنیای جدید گریزی از آن نیست. (Huntington, 1996, PP.30-35)
او همچنین سه بازیگر اصلی برخورد تمدن ها را اینگونه متمایز می کند: غرب، اسلام و چین. او از مشاهده همکاری ایران و چین ناخرسند است و از آن به عنوان ارتباط اسلامی-کنفوسیوسی( Islamic- Confucian Connection )نام می برد و معتقد است تمدن غربی بایستی جلوی بسط نظامی گری و قدرت اقتصادی دولتهای مسلمان و کنفوسیوس را بگیرد. (Huntington, 1996, PP.312-313) البته وی تمدن اسلام را خطرناکترین تمدن در نزاع با تمدن غرب می داند، چرا که به اعتقاد وی اسلام تمدنی است که مدعی ارزش های جهانشمول و یونیورسال است و مردم آن بر سیادت و برتری فرهنگ خود تاکید دارند. لذا از دید وی بیشترین احتمال برخورد، در بین تمدن های اسلام و غرب است. (Ibid, PP.257-259).
با توجه به مباحث مطرح شده، و همچنین رفتار عملی ایالات متحده در نظم پسا کمونیستی، و بخصوص در قرن بیست و یکم (اشغال افغانستان و عراق، که هر دو متعلق به حوزه تمدن اسلامی هستند) می توان به این نکته رسید که تئوری هانتینگتون، به مثابه استراتژی بزرگ (Grand Strategy) ایالات متحده در جلوگیری از پیدایش نظم چند قطبی جهانی، و الگوی نظری رفتار عملی ایالات متحده آمریکا در نظر گرفته شده است.

تمدن اسلامی، خاورمیانه و نظم تک قطبی جهانی
استراتژی ایالات متحده در قبال خاورمیانه (که قلب تمدن اسلامی محسوب می شود) مبتنی بر حمایت از دیکتاتورهای سنتی، و بر پایه سه هدف مشخص در این منطقه، یعنی حفظ امنیت ترانزیت نفت، عدم ظهور قدرت جدید، و مهمتر از همه حفظ امنیت رژیم اسرائیل بوده است. بر این مبنا، برقراری ارتباط حسنه با رژیم های توتالیتر و تمامیت گرا، همچون عربستان سعودی، مصر، و شیخ نشین های خلیج فارس در دستورکار آمریکا بوده است. در واقع، این رژیم ها به نیابت از آمریکا، و بخصوص پس از انقلاب اسلامی ایران، نقش بسیار موثری در خنثی نمودن انرژی آزاد شده در اثر انقلاب ایران از سویی، و سرکوب نمودن جنبش بین المللی و منطقه ای فلسطینی از سوی دیگر داشته اند. به عبارت دیگر، رژیم های دیکتاتوری منطقه، نقش مهمی در حفظ وضع موجود (Status Quo) و نظم جهانی تک قطبی داشته اند و این، به حمایت تمام عیار آمریکا از سویی، و برخورداری از رانت نفت به عنوان ابزاری برای کسب درآمدهای افسانه ای و تجهیز و سازماندهی سازمانهای مخوف اطلاعاتی و نظامی برای مقابله با معارضان داخلی احتمالی بر می گردد.
در سوی دیگر معادلات غربی- خاورمیانه ای دیکتاتورهای عربی؛ جبهه مقاومت را می توان دید که با محوریت آرمان فلسطین و شعار ایستادگی در برابر امپریالیسم، و با مرکزیت ایران پس از انقلاب به کار خود ادامه داده است. اگر چه این محور در طول سه دهه گذشته دارای فراز و فرودهایی بوده است، اما می توان خط سیر کلی آنرا که تاکنون ادامه یافته است، در یک خط مستقیم ترسیم نمود. این جبهه با محوریت ایران و عضویت سوریه، حزب الله لبنان و حماس به کار خود ادامه داده، و سعی در بازیگری در معادلات منطقه ای و مقابله با محور عربی-غربی خاورمیانه داشته است. اگر چه این محور در مقاطع مختلف زمانی موفقیت های زیادی داشته است، اما با شروع قرن بیست و یکم، این محور بطرز بسیار چشمگیری شروع به بسط خود نمود. اشغال افغانستان در سال ۲۰۰۱ و ورود آمریکا به باتلاق حوزه تمدن اسلامی و بازیگری جدی ایران در حمایت از ائتلاف شمال افغانستان در مقابل ایالات متحده، سقوط صدام در سال ۲۰۰۳ و به قدرت رسیدن نخستین دولت شیعه عرب، که اشتراکات زیادی با ایران دارد؛ به قدرت رسیدن حماس در انتخابات پارلمانی سال ۲۰۰۵ در فلسطین (غزه) ، جنگ ۳۳ روزه حزب الله لبنان در تابستان ۲۰۰۶ با اسرائیل و شکسته شدن افسانه شکست ناپذیری چهارمین ارتش مجهز جهان در این جنگ؛ جنگ ۲۲ روزه غزه در سال ۲۰۱۰؛ و سرانجام، وقوع بیداری اسلامی یا همان انقلابهای عربی در سال ۲۰۱۱، همه و همه تحولاتی است که کفه معادلات توازن قدرت را در منطقه خاورمیانه و در قلب تمدن اسلامی به سوی ایران و محور مقاومت سنگین نموده است.

جمهوری اسلامی، چین و روسیه، مدعیان قدرت جدید منطقه ای و جهانی
انقلاب اسلامی ایران، به عنوان پدیده ای که در ربع آخر قرن بیستم دنیا را به لرزه درآورد، با شعار دوری گزینی از نظم دوقطبی جهانی و با ضدیت با آن دو شکل پذیرفت. این ضدیت در شعار “نه شرقی، نه غربی” و با شعار دستیابی به پارادامی جدید، یعنی “جمهوری اسلامی” عینیت یافت. ایده صدور انقلاب که یکی از کلیدی ترین محورهای سیاست خارجی ایران بود (Ramazani, 1990,PP.40-45) در کنار شعار نفی نظم دو قطبی، سرآغاز مرحله بسط نفوذ ایران در منطقه خاورمیانه و حوزه تمدن اسلامی بود. پایه گذاری حزب الله لبنان، حمایت از حماس و بطور کلی حمایت از “جنبش های آزادی بخش در هر کجای جهان” و بخصوص جهان اسلام، ایران را در طول سه دهه قبل به عنوان بازیگری منطقه ای مطرح نموده است.
فدراسیون روسیه نیز که بر خرابه های اتحاد جماهیر شوروی بنا شده است، در طول سالهای پس از قرن بیست و یکم، و بطور خاص از زمان به قدرت رسیدن حزب روسیه متحد به ریاست ولادیمیر پوتین در سال ۲۰۰۰ و با اتخاذ استراتژی های مهم اقتصادی و سیاسی در سیاست بین الملل، توانسته است روسیه را از یک قدرت ضعیف پس از فروپاشی شوروی، به یکی از بازیگران مطرح جهانی ارتقا دهد، بطوری که نوستالژی اتحاد جماهیر شوروی را در جاه طلبی های سرزمینی و منطقه ای آن (بخصوص در جنگ ۲۰۰۸ این کشور با گرجستان ) می توان بوضوح دید.
جمهوری خلق چین نیز به عنوان سیستمی سوسیالیستی-کاپیتالیستی، و با ترکیب این دو مدل (سوسیالیسم در حوزه سیاست، و کاپیتالیسم در حوزه اقتصاد) توانسته است در سالهای اخیر، با تکیه بر استراتژی های اقتصادی، فاصله خود را با آمریکا به شدت کاهش دهد. بطوری که هم اکنون چین با تولید ناخالص ملی بیش از ۱۰تریلیون دلار، بیش از ۱۴ درصد از حجم اقتصاد دنیا را به خود اختصاص داده، (CIA World Factbook, 2010) و همچنین ۱.۳ بیلیون دلار از اوراق مشارکت ملی آمریکا را در اختیار دارد (Mayer-Kuckuk, 2011) و این به معنای آن است که چین هر زمان اراده کند، می تواند با خارج کردن این اوراق و مطالبه ما به ازای ارز و طلای آن، دولت آمریکا را بیش از این به ورطه نابودی بکشاند.

خاورمیانه بزرگ و سزارین خاورمیانه جدید
نگاهی گذرا به طرح خاورمیانه بزرگ (The Greater Middle East) که در دوره بوش مطرح شد، نشان از واقع بینی ایالات متحده نسبت به متحدان سنتی خود در خاور میانه دارد . این طرح نخستین بار در ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۲ توسط کالین پاول مطرح گردید، و همزمان با آن، بنیاد آمریکایی اینترپرایز (Enterprise) نیز برای پیشبرد اهداف آن تاسیس گردید و منظور از آن، کمک به پیشبرد دموکراسی در کشورهای خاورمیانه سنتی، شمال آفریقا و بخشی از قفقاز و آسیای میانه بود. (Carothers & Ottaway, 2004 ) در واقع، دولت بوش به خوبی از این نکته آگاه بود که سیستم های بسته سیاسی متحدان سنتی آمریکا که مبتنی بر سرکوبهای سازمان یافته و اعمال اقتدار از بالا به پایین بود، به انتهای راه رسیده است و از اینرو، بایستی قبل از اینکه این انسداد به انفجاری بزرگ منجر گردد، جلوی آن گرفته شود. از اینرو، بایستی با انجام اصلاحات در زمینه های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، جلوی این انفجار را گرفته و این انسداد را به صورت کنترل شده و هدایت شده (سیستم سزارین در ادبیات پزشکی)، در راستای منافع ایالات متحده پیش برد.
این طرح اگر چه مورد مخالفت جدی کشورهایی همچون عربستان سعودی و مصر قرار گرفت، اما نشان از این واقعیت دارد که آمریکایی ها به این نتیجه رسیده بودند که بایستی نوزاد خاورمیانه جدید را بصورت سزارین به دنیا بیاورند، چرا که اگر این نوزاد به صورت طبیعی به دنیا آید، حاصل آن جز اسلام سیاسی و دموکراسی (به قدرت رسیدن اسلام گرایان توسط صندوق های رای) نخواهد بود، و این به معنای یه خطر افتادن منافع آنها و اسرائیل، و تقویت جبهه مقاومت خواهد بود.

بیداری اسلامی، و درد زایمان خاورمیانه اسلامی
اگر چه سزارین خاورمیانه جدید یا همان خاور میانه بزرگ هرگز اتفاق نیفتاد، اما نکته مهم در آن، آگاهی از به بن بست رسیدن سیستم های اقتدارگرای عربی در خاور میانه، و همچنین امکان وقوع یک انفجار بزرگ و خشن مردمی بود. چیزی که در ابتدای سال ۲۰۱۱ میلادی به وقوع پیوست.
برژینسکی در توصیف منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا و آسای میانه و قفقاز، (مناطقی که خاورمیانه بزرگ یا جدید نامیده شد)، تعبیر “پاره پاره شده با نفرت” را مطرح می کند.( Brzezinski, 1997: 52) این واژه نشان از واقعیتی عمیق، و وجود پتانسیل خشونت در درون حدود ۲۵ دولت-ملتی که در این منطقه هستند، دارد. این پتانسیل عظیم خشونت، به علت سرکوب توده های مسلمان توسط حکوتها، مانند بشکه ای باروت بود که نیاز به جرقه ای کوچک داشت، و این جرقه از تونس زده شد.
در دسامبر ۲۰۱۰ ، معترضان تونسی بعد از آنکه یک افسر پلیس گاری یک جوان دستفروش ۲۶ ساله را به دلیل نقض قوانین شهری توقیف کرد و آن دستفروش نیز اقدام به خودسوزی کرد، اعتراضات خود را شروع کردند (Hounshell, 2011, P.4 ) و مردم یک ماه علیه “زین‌العابدین بن‌علی ” رئیس‌جمهوری تونس تظاهرات انجام دادند. در نهایت نیز بعد از آنکه ارتش از برخورد خشونت‌آمیز با معترضان و حمایت از بن‌علی خودداری کرد وی به عربستان سعودی پناهنده شد تا جهان عرب در بهت و حیرت فرو رود. این رویداد، سبب شد تا راشد الغنوشی رهبر اسلامگرایان تونس، پس از سالها دوری و تبعید، به این کشور بازگردد. اگر چه او در بدو ورود به تونس اذعان کرد که وی آیت الله خمینی نبوده و نقشی شبیه وی در انقلاب تونس ندارد، اما بررسی مختصری در افکار وی و بخصوص نوشته هایش، نشان از این دارد که وی این موضع را بصورت تاکتیکی اتخاذ نموده است و خود به آنچه به ظاهر گفته است، اعتقادی ندارد. دلیل این مدعای ما، کتب منتشر شده توسط وی است. کتاب های وی، که مهمترین آنها “حرکت امام خمینی و تجدید حیات اسلام” است، همگی به مساله بازگشت به خویشتن اسلامی و لزوم بازنگری در “خود” مسلمانان در مقابل یک “دیگری” به نام غرب توجه دارد.
پس از موفقیت انقلاب در تونس، موجی از ناآرامی ها در جهان اسلام آغاز شد و مردم کشورهایی همچون الجزایر، اردن، مصر، بحرین و یمن ، با تعیین روزی به نام روز خشم، که معمولا روز جمعه بود، و با اتمام نماز جمعه، به خیابان ها آمده و با برپایی تظاهرات و شعارهای اسلامی همچون الله اکبر، خواهان انجام اصلاحات یا سرنگونی حاکمان خود شدند. در همین اثنا، درعرض چند هفته میلیون‌ها نفر در خیابان‌های مصر حاضر شدند و حسنی مبارک پس از ۳۰ سال حکومت، در تاریخ ۱۱ فوریه ۲۰۱۱، پس از ۱۸ روز اعتراض و آشوب در مصر،قدرت را تسلیم کرد و حامی دیرینه وی یعنی آمریکا نیز کمکی به او نکرد.
این شورشها در لیبی به جنگ وسیع داخلی منجر شد که با مداخله نیروهای ناتو و بمباران زیرساخت های حیاتی این کشور توسط نیروهای پیمان آتلانتیک شمالی ادامه یافت و به سرنگونی دولت قذافی پس از بیش از چهار دهه انجامید.
در یمن و بحرین نیز شورش های مردمی در نتیجه انقلابهای عربی بوجود آمد و پلیس در این دو کشور به زد و خورد با شورشیان پرداخت که در طی این زد و خوردها، افراد بسیاری کشته و زخمی شدند. در بحرین، با ورود ارتش سعودی به این کشور و کشتار بسیاری از مردم، خاندان خلیفه سعی در سرکوب شورش نمودند اما در یمن، از آنجا که سه گروه مختلف بطور همزمان درگیر در شورش بودند، شورش ها دامنه وسیعتر و بسیار خشنی به خود گرفت. شیعیان شمال که از سال ۲۰۰۴ به اینسو درگیر شش جنگ خونین با حکومت مرکزی بودند، از سویی؛ جنوبی ها از سوی دیگر؛ و خاندان قبیله حاشد و الاحمر که در گذشته همپیمان علی عبدالله صالح بوده و اکنون در مقابل وی هستند از سوی دیگر؛ مخالفین سر سخت حکومت مرکزی هستند که پس از فرار صالح به عربستان، هنوز نتوانسته اند به توافق بر سر آینده حکومت برسند.
دامنه این اعتراضات به شیعیان عربستان سعودی نیز رسید و آنان نیز در اعتراض به محدودیتهایی که دولت برای آنان تعیین کرده، دست به اعتراض زدند. آزادی زندانیان سیاسی و درخواست اصلاحات سیاسی یکی از مهمترین شعارهای شیعیان در این تظاهرات بود.
مساله مهم در این انقلابها، موضع ایران به عنوان پایگاه شیعیان منطقه، و همچنین حمایتگر اصلی جنبش های اسلام گرا در سه دهه اخیر است.،رهبر عالی ایران، آیت الله خامنه ای، این انقلاب ها را “بیداری اسلامی”خواند (Lutz, 2011 ) و با تاکید بر اسلامی بودن این حرکتها، به بررسی شباهت این حرکت های ضد دیکتاتوری در جهان عرب، با حرکت انقلابی مردم ایران در سال ۱۹۷۹ پرداخته و این انقلابها را الهام گرفته از انقلاب ایران نامید. این مقایسه باعث موضع گیری هایی در سوی غربی معادلات منطقه شد. بخصوص، برخی از سران کشورهای عربی که در آنها شورش ها واقع شده بود، با متهم کردن ایران به دخالت در این شورش ها، سعی نمودند این انقلابها را توطئه ای خارجی از سوی ایران جلوه دهند. اما مساله اصلی تر در این میان، نزاع میان عربستان سعودی و ایران بود.
آنچنان که Spindle and Coker می نویسند، ریاض، در طول دهه های اخیر، رهبری مصر را خاکریز کلیدی اهل تسنن بر سر راه گسترش نفوذ ایران می‏دید. بخشی از این دیوار سال ۲۰۰۳ با حمله آمریکا به عراق و سرنگونی صدام فروریخته بود. در نتیجه از دست دادن مبارک بدین معناست که سعودی‌ها هم‌اکنون خود را آخرین غول سنی باقی مانده در منطقه می‌بینند .( Spindle and Coker 2011)
با از میان رفتن دو سد سنی در برابر نفوذ ایران، یعنی صدام حسین و حسنی مبارک، ایران اکنون بیش از هر زمان دیگری فرصت یافته است بدون دغدغه های قبل، به بسط حوزه نفوذ خود در منطقه بپردازد. اولین نمود نمادین این مساله، تردد ناوهای ایرانی پس از ۳۰ سال از کانال سوئز، در فوریه ۲۰۱۱ است این دو ناو که به مقصد بندر لاذقیه در سوریه در حرکت بودند، پس از عبور از این کانال، به مقصد رسیده و موجب خشم اسرائیل شدند. ایران در سالهای اخیر ارتباطات خوبی با جنبش های سنی منطقه از جمله حماس، جهاد اسلامی و اخوان المسلمین داشته است و پس از سرنگونی حکومت مبارک، هیات های متعددی از مصریان به دیدار مقامات عالی ایران آمده اند.

سوریه، میدان شکل گیری نظم نوین جهانی
از آنجا که در پی انقلابهای عربی، محور سنتی ریاض- قاهره – واشنگتن در منطقه به شدت تضعیف شده بود، آنان برای جبران شکست خود در منطقه، بر یکی از کلیدی ترین نقاط محور مخالف، یعنی سوریه برنامه ریزی نمودند.سوریه که متحد کلیدی ایران در سه دهه اخیر بوده است و از زمان ریاست جمهوری حافظ اسد تاکنون، همچنان بر این اتحاد تاکیدی ویژه داشته است، یکی از نقاطی بود که می توانست با سقوطش، برنامه سیاست های شیعی-اسلامی به رهبری ایران تضعیف شود. سوریه که از زمان اشغال فلسطین توسط دولت آپارتایدی اسرائیل، تاکنون در کنار مقاومت مردم فلسطین مانده است و باوجود تلاش های زیاد دیکتاتورهای عربی و همچنین کشورهای غربی، از این مواضع عقب نشینی نکرده و طرح جبهه ایران ستیزی و ایران هراسی اعراب را تاکنون ناکام گذاشته است، کشوری بود که بسیار دیر تر از همه کشورهای دیگر، به آشوب کشیده شد و این به دو دلیل بود: اول، اینکه انقلاب های عربی، اساسا نوعی انقلاب هویتی محسوب می شود که در پاسخ به بحران های چند دهه اخیر جهان عرب بوقوع پیوسته و در پی پاسخ به این بحران می باشند- و یکی از پایه های اساسی بحران هویت و مشروعیت رژیم های محافظه کار عرب، مساله اسرائیل بوده است-، از اینرو، از آنجا که سوریه پای هیچ پیمانی که به آرمانهای فلسطین خیانت کند را امضا ننموده است و با پشتیبانی محور مقاومت حزب الله- ایران- حماس وفاداری خود را ثابت نموده است، در زمانی که کشورهای عربی رو به آشوب آوردند، این کشور کشوری آرام محسوب می شد و دلیل آن همین امر بود. دومین دلیل، به سردرگمی آمریکا و متحدان غربی اش در قبال حرکت های اخیر مردمی در کشورهای اسلامی برمی گردد. آمریکایی ها از سویی، متحدان تمام عیار دیکتاتورهای عربی بوده و از سویی، شعارهای دموکراتیک و برابری طلبانه و آزادی خواهانه و حقوق بشری سر می دهند و این دو امر، در تناقضی آشکار، سبب شد تا آمریکایی ها نتوانند رفتار درستی در قبال حرکت های مردمی داشته باشند. از اینرو، آنان پس از آنکه نتوانستند انقلاب ها را کنترل کنند، دو استراتژی را در قبال منطقه در پیش گرفتند: پشتیبانی کجدار و مریز از خواسته های مردمی (که بیشتر در قالب مصاحبه ها و بیانیه های دولتمردان آمریکایی بود)؛ و سعی در ایجاد شورش در سوریه، و سرنگونی بشار اسد به عنوان نقطه استراتژیک پیوند ژئوپلیتیک مقاومت، یعنی محور ایران-سوریه-حزب الله-حماس، و اخیرا اخوان المسلمین مصر.
آمریکایی ها به خوبی واقفند که اگر این انقلاب ها به ثمر برسد، و اراده ملت های زخم خورده خاورمیانه تحقق پیدا کند، جایی برای آنان وجود نخواهد داشت. از اینرو، با ایجاد جبهه ای جدید در سوریه، سعی در انحراف مسیر این انقلاب ها و تضعیف مرکز سیاست های منطقه، یعنی ایران نمودند. جنگ داخلی سوریه که بیش از ۸ ماه از آن می گذرد، با پشتیبانی اطلاعاتی آمریکا، حمایت های مالی و تسلیحاتی عربستان سعودی ، هدایت جنگ روانی و رسانه ای از سوی شبکه الجزیره و دولت قطر، و تحرکات دیپلماتیک ترکیه به نیابت از آمریکا آغاز شد . در طی این جنگ که کماکان ادامه دارد، عربستان سعودی با تسلیح گروه های تندرو سلفی و القاعده، آنان را از طریق مرزهای عراق، اردن و ترکیه به داخل سوریه می فرستد تا با ایجاد آشوب و ناامنی، با دولت مرکزی و ارتش درگیر شده، و از سویی با کشته شدن مردم بی دفاع، با مقصر جلوه دادن دولت مرکزی، مردم را تحریک به شورش علیه حکومت نمایند. این جنگ، اگرچه موقعیت بسیار دشواری را در منطقه، و در کشور سوریه بوجود آورده است، اما با حمایت های ایران از سویی و تحرکات روسیه و چین در شورای امنیت سازمان ملل از سوی دیگر، تاکنون به نفع بشار اسد به پیش رفته است و می تواند در تحکیم موقعیت ژئوپلیتیک مقاومت نقش بسزایی ایفا نماید.

نظم نوین، سوریه و بازیگری قدرت ها برای تعیین سرنوشت نظام بین الملل
ایالات متحده برای حفظ وضعیت توازن قدرت در روابط بین الملل و حفظ هژمونی خود در این ساختار، و با پیش رو قرار دادن استراتژی بزرگ جنگ تمدن ها و کلان تئوری پایان تاریخ، سعی در جلوگیری از ظهور قدرت های منطقه ای و جهانی دارد. نگاهی کوتاه به حیطه علائق ایالات متحده (آنچنان که آمد)، نشان از این واقعیت دارد که منطقه خاورمیانه به اصطلاح بزرگ (خاورمیانه سنتی، به اضافه شمال آفریقا، آسیای مرکزی و قفقاز) یا در اصطلاح برژینسکی “بالکان اوراسیایی”، اصلی ترین و مهمترین منطقه ای است که میدان رقابت قدرت های نوظهور احتمالی و ایالات متحده را تشکیل می دهد. هم از اینروست که این منطقه تا این حد برای آنان اهمیت دارد. از سوی دیگر، قدرت های نوظهور، همچون روسیه، ایران و چین، به نسبت نزدیکی جغرافیایی شان به این منطقه و علائق تاریخی خود، در این منطقه به ایفای نقش می پردازند. نگاهی کوتاه به موضعگیری های این سه قدرت منطقه ای در قبال حوادث یکسال اخیر در دنیای اسلام بسیار جالب توجه، و حاکی از بازیگری آنان در این حوزه است.
موضع ایران در این عرصه، در واژه “بیداری اسلامی” خلاصه می شود. این مفهوم که نخستین بار در توصیف حرکت های مردمی منطقه از سوی رهبر جمهوری اسلامی ایران مطرح گردید، نشان از این دارد که اسلام سیاسی در منطقه، چالشی جدی برای نظم سنتی منطقه ای ایجاد کرده و بعنوان آلترناتیوی جدی برای حکومت های سکولار و اقتدارگرای وابسته به غرب مطرح است (خواه این اسلام با ظهور رهبری کاریزماتیک همچون راشد الغنوشی در تونس نمایان شود، و خواه از صندوق های رای مصر و در حمایت از اخوان المسلمین بیرون آید. )
از سوی دیگر، مواضع چین و روسیه نیز جالب توجه است. چین و روسیه که احساس می کردند در خیمه شب بازی ناتو در لیبی به شدت بازنده شدند، در مورد سوریه بطور جدی وارد میدان شده و در یک ائتلاف رسمی و البته نانوشته با ایران، سعی در دخالت تمام عیار در حفظ نظام سوریه نموده اند. نکته جالب توجه اینکه برای اولین بار پس از فروپاشی شوروی، دولت روسیه از حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل استفاده نمود، تا کنترل تحولات سوریه در دست ناتو و رقیب آمریکایی نیفتد. مسئله فوق در کنار استقرار سپر دفاع ضد موشکی ناتو در ترکیه و اروپای شرقی، و همچنین دخالت اخیر آمریکا در حوادث پس از انتخابات پارلمانی روسیه، که منجر به موضعگیری رسمی روسیه بر علیه آمریکا و متهم کردن آن به دخالت در امور داخلی روسیه و تحریک مردم این کشور به تظاهرات علیه حزب حاکم (Smith-Spark and Tkachenko, 2011)؛ سبب شده است که روسیه در این عرصه کوتاه نیامده و از ناحیه ناتو و رقیب آمریکایی احساس خطر کند.
چین نیز که در سالهای اخیر مشکلات جدی بر سر مساله حقوق بشر و مسئله تایوان با آمریکا داشته است و آمریکایی ها با استفاده از حربه شخصیت هایی همچون “دالایی لاما” سعی در جوسازی های رسانه ای علیه آن داشته اند، و اینکه آمریکایی ها و شخص اوباما بارها این کشور را متهم به دخالت های اقتصادی به زیان ایالات متحده در عرصه اقتصاد دنیا کرده اند (باراک اوباما چین را متهم به پایین نگه داشتن عمدی نرخ یوآن در برابر دلار کرد، تا از این طریق چینی ها بتوانند جلو کنترل واردات را گرفته و صادرات خود را افزایش دهند (BBC, October 2011) و همچنین اینکه چینی ها نرخ یوان را تا چندین برابر پایین تر از آنچه هست نمایش داده و می دهند)؛ و موضعگیری های آمریکایی ها علیه افزایش بودجه نظامی چینی ها و ورود آنان به عرصه هایی همچون عرصه نظامی-دریایی (چین برای اولین بار در آگوست ۲۰۱۱، نخستین ناو هواپیمابر خود را آزمایش کرد و عملا اعلام نمود که قصد حضور نظامی در عرصه آبهای بین المللی دارد. (Buckley, 2011) )، همه و همه نشان از یک درگیری پنهان میان این کشور و آمریکا بر سر گسترش حوزه نفوذ در منطقه اسلامی دارد. طرفه آنکه در تئوری هانتینگتون، ارتباط تمدن کنفوسیوسی-اسلامی امری جدی است که به زیان منافع غرب تلقی می شود، و بایستی به هر قیمتی جلوی آن گرفته شود.
نکته جالب در مساله سوریه، استفاده همزمان چین و روسیه از حق وتو (Urban, 2011) در شورای امنیت است که این نیز خود امری بی سابقه است. مسائل فوق در کنار دعوای سی ساله ایران-آمریکا، و موضع گیری ایران به عنوان پیشتاز حمایت از نهضت های آزادیبخش ضدامپریالیستی در قبال حرکت های اخیر خاور میانه، سبب اتحادی آشکار توسط این سه قدرت نوظهور در منطقه شده است و این اتحاد استراتژیک، دو هدف عمده را دنبال می کند: پیگیری علائق ملی این کشورها (البته در مورد ایران علائق ملی-ایدئولوژیک) و بسط حوزه نفوذ خود، و دوم، کاهش هژمونی ایالات متحده، و شکل دهی به نظم نوین جهانی، که این نظم، طبیعتا نظمی چند قطبی خواهد بود، که هر کدام از این قدرت ها، سهمی انکار ناشدنی در آن خواهند داشت.

نتیجه:
کلان تئوری پایان تاریخ، و ابراستراتژی جنگ تمدن ها، که پس از فروپاشی شوروی، توسط ایالات متحده مطرح شده و عملا دنبال شد، اکنون با سربرآوردن قدرت های نوین و مشارکت آنان در عرصه منطقه ای و بین المللی در حال افول بوده، و ایالات متحده سعی در حفظ نظم موجود روابط بین الملل به هر وسیله ممکن است. از سوی دیگر، وقوع پدیده بیداری اسلامی و انقلاب های عربی در منطقه، محاسبات این کشور را در عرصه بین المللی کاملا بهم ریخته و آنان را دچار سردرگمی ساخته است. در این فضا، فرار رو به جلوی ایالات متحده و محور غربی در کشورهای اسلامی، و دامن زدن به مسائل سوریه و وقوع جنگ داخلی خونین و حملات تروریستی فرقه ای در آن، راهکاری است که آنان برای برون رفت از وضع موجود در نظر گرفته اند.
بازی تمام عیار غربی ها برای تاثیر گذاری در تحولات سوریه، و نقش بی بدیل محور شرقی قدرت های منطقه (ایران، چین و روسیه) نشان از واقعیتی انکار ناشدنی در صحنه بین الملل دارد و آن، تغییر ساختار سنتی روابط بین الملل، و فروپاشیدن نظم موجود آن، و برقرار شدن نظمی جدید در عرصه توازن قدرت است. لذا برنده میدان سوریه هر که باشد، طبیعتا نظم آینده بین الملل را تعیین خواهد کرد.

ارجاعات:
– Brzezinski, Zbigniew, 1997, The Grand Chessboard, American Primacy and ist Geostrategic Imperative, New York: Basic Books
– Kissinger, Henry, 1994, Diplomacy, New York: Simons & Shuster
– Huntington, Samuel P, 1996, The Clash of Civilizations and the Remaking of World order, New York
– Fukuyama, Francis, 1989, The end of History, in: The National Interest, Summer 1989, pp.3-16
– Ramazani, Rohollah. K, 1990, Iran’s Export of the Revolution: Politics, Ends, and Means, see in: Esposito John F, 1990, The Iranian Revolution, Its Global Impact, USA: Florida International University Press
– Carothers, Thomas and Ottaway, Marina, 2004, Greater Middle East Initiative: Off to a False Start, Carnegie Policy Brief No. 29, March 2004
–Hounshell, Blake, 2011, So Much to Be Angry About, see in: Revolution in the Arab World. Tunisia, Egypt, and the Unmaking of an Era. Edited by Marc Lynch, Susan B. Glasser, and Blake Hounshell, USA: Foreign Policy and Slate Group
-The World Factbook, CIA, 2011, see online on:
https://www.cia.gov/library/publications/the-world-factbook/geos/ch.html accessed: January 2012
– Mayer-Kuckuk, Finn, 2011, China will raus aus US-Anleihen – kann aber nicht, see online on: http://www.handelsblatt.com/finanzen/boerse-maerkte/anleihen/china-will-raus-aus-us-anleihen-kann-aber-nicht/4475458.html?p4475458=all accessed: January 2011
-Lutz, Meris, 2011, Iran’s supreme leader calls uprisings an ‘Islamic awakening’, Los Angeles Times, February 04, 2011, see online on: http://articles.latimes.com/2011/feb/04/world/la-fg-khamenei-iran-egypt-20110205 accessed: August 2011
– Spindle, Bill & Coker Margaret, 2011, The New Cold War, The Wall Street Journal, Saturday, April 16, see online on: http://online.wsj.com/article/SB10001424052748704116404576262744106483816.html accessed: August 2011
– Smith-Spark, Lura and Tkachenko, Maxim, 2011, Putin accuses U.S. of encouraging Russia election protests, December 08, 2011, see online on: http://articles.cnn.com/2011-12-08/world/world_europe_russia-protests_1_election-monitors-putin-s-united-russia-protests?_s=PM:EUROPE accessed: January 2012
BBC, 2011, US Senate delays vote on currency bill amid differences, 7 October 2011, see online on: http://www.bbc.co.uk/news/business-15209902 accessed: January 2012
– Buckley, Chris, 2011, China launches first aircraft carrier on maiden sea trial, Aug 10, 2011, see online on: http://www.reuters.com/article/2011/08/10/us-china-military-carrier-idUSTRE77900D20110810 accessed on: January 2012
-Urban, Mark, 2011, UN Syria failure shows declining power of the West, 15 June 2011, see online on: http://www.bbc.co.uk/news/world-13785954 accessed: January 2012

احمد نادری، دانشجوی دکتری انسان شناسی سیاسی، پژوهشگر فرهنگ خاورمیانه و مدیر صفحه انسان شناسی سیاسی و بین الملل انسان شناسی و فرهنگ است.