مقدمه
بیماریهای روانی نتیجۀ کنش متقابل عوامل ارثی و ژنتیکی از یک سوی وعوامل محیطی و بیرونی از سوی دیگر است. بیماریهای روانی یکی از معضلات بزرگ جوامع امروزی است، مطالعات متعدد ثابت نموده است که بین عوامل اجتماعی بیماریهای روانی رابطهای خاص موجود است. و در این میان برخی به عوامل ارثی وژنتیکی اهمیت بیشتر میدهند ودر مقابل برخی دیگر عوامل محیطی وبیرونی را موثرتر میدانند.
نوشتههای مرتبط
رویکردهای اپی ژنتیک در حال حاضر به این باور رسیده که در صورت ایجاد محیطی ایمن و سبک زندگی سالم حتی در افرادی که به صورت ژنتیکی مستعد بیماری خاصی هستند میتوان از بروز آن جلوگیری کرد، از این رو با تعیین محیط سالم میتوان از پیدایش بیماریهای روانی جلوگیری کرد و حتی کسانی را که زمینه مساعد دارند از آن محفوظ و مصون نگهداشت. [۱۴]
اختلالات روانی را باید بیماری جامعه دانست، البته نباید تصور کنیم که تظاهر بیمارگونه معلول فرهنگ است و شخصیت فرد دستخوش ساختمان فرهنگی مسلط قرار دارد زیرا همه افراد در برابر تأثیرات محیط اجتماع به یک شیوه واکنش نشان نمیدهند. برخی به آسانی تسلیم تأثیر محیط میشوند وبرخی دیگر در برابرآن ایستادگی به خرج میدهند، به عبارت دیگر، فرد صرفاٌ دستگاهی گیرنده یا منفعل نیست، بلکه موجودی که قادر به کنش یا واکنش (متقابل) میباشد. بیماری و سازگاری اجتماعی به عنوان مهمترین شاخص سلامت روان از جمله مباحثی است که جامعهشناسان پزشکی، انسانشناسان پزشکی، روانشناسان و پزشکان در دهۀ اخیر توجه خاصی به آن مبذول داشتهاند. پزشکان عوامل بیولوژی را در بروز وسازگاری بیماری مهم دانسته، جامعهشناسی پزشکی به سیستم فرهنگ از سلامت و پارامترهای شناختی و اینکه ساختارهای معنادار فرهنگ میتواند در همهگیرشناسی زیستی – پزشکی اثر توجه دارد، انسانشناسان پزشکی به اثر مستقیم سلامت افراد بر اساس عقاید و باور به سلامت توجه دارند. [۲۵]
کونراد (۱۹۹۷) بر اساس رویکرد سیستمی خود عوامل اجتماعی، بیولوژی و انسانشناسی را در سلامت اثرمند دانسته و در این ارتباط سیستم پزشکی مرتبط با سیستم فرهنگی و پارامترهای شناختی به بیماری و اثر فرهنگ در کاهش همهگیرشناسی زیستی – پزشکی نظر میکند. انسانشناسی پزشکی مستقیما به جستجوی اثر سلامت افراد بهوسیلۀ عقاید سلامت و ارتباط متقابل آنها و به مقایسۀ سیستمهای فرهنگی با سیستمهای سلامت و تفاوتهای اجتماعی میپردازد. روانشناسی پزشکی مرتبط با مداخلات پیشگیری و سیاستهای سلامت هنگام بوده و پزشکی اجتماعی به صورت گسترده به سیستمهای اجتماعی، گروههای اجتماعی و آنها را با سلامت روان مرتبط میدانند.. [۲۵] در نتیجه سیستمهای فرهنگی از دیدگاه بسیاری از منابع با وضع بهداشت، بیماری و سازگاری احتماعی افراد ارتباطاند.
مثلا رژیم غذایی در سطح وسیع عاملی است که به شرایط زیست بوم و فرهنگ بستگی دارد، در کشورهای توسعهیافته رژیم غذایی از نظر چربی غنی است به این لحاظ بسیاری از کشورهای فقیر با بسنده کردن به سبزیجات و مواد غذایی کم کالری رژیم غذایی بهتری نسبت به کشورهای غنی دارند. یا مثلا مصرف فراوان گوشت نیز خطر حمله قلبی را در کشورهای پیشرفته بالا میبرد. پیوستگی اجتماعی ( مثل فراهم بودن حمایتهای اجتماعی ) عاملی است که میتواند تأثیر حوادث نامطلوب زندگی را کاهش دهد فرهنگها از نظر میزانی که مردم به تنهایی با مشکلات خود روبرو میشوند (فرهنگهای فرد گرا مثل ایالات متحده) و یا به کمک دیگران مشکلات خود را حل میکنند (فرهنگ جمعگرا مثل جوامع سنتی) متغیرند. در فرهنگهای جمعگرا مشورت بطور گسترده صورت میگیرد، تصمیمات اغلب از طریق همفکری ومشاوره اتخاذ میشود و مسئولیت این تصمیمات بر عهده همه است و بر عکس در فرهنگهای فردگرا شکست در کاری اغلب فشار بیشتری را در فرد به همراه دارد تا در فرهنگهای جمعگرا که شکست بین گروه مشترک است. پس میتوان نتیجه گرفت: که حوادث نامطلوب زندگی بسته به روشی که فرهنگ و جامعهپذیری پیش روی فرد قرار میدهند تا او برای برخورد با آنها آماده باشد فشار کم و زیاد بر فرد وارد میکنند برای مثال بیکاری اگر مردم آن را نتیجه اعمال خود بدانند فشار روانی بیشتری ایجاد میکند تا زمانی که آن را معلول تغییرات اقتصادی جهانی بدانند. تردیدی باقی نمانده است که انواع بزهکاریها وجرائم ضداجتماعی ریشه در نابسامانیها وآشفتگیهای روانی دارد که آن نیز خود اگر علل زیستشناختی نداشته باشد، معلول محیط ناسالم اجتماعی است. محیط ناسالم اجتماعی، محیطی است که نمی تواند برای اکثریت قریب به اتفاق افراد شرایطی فراهم نماید که بتوانند نیازهای خود را درمراتب مختلف برآورده سازند. برای مثال: اعتیاد گاهی ناشی از فشار فقر است وگاهاٌ در بسیاری از موارد هم بسته بودن درهای اجتماع بروی که استعداد وآمادگی پیشرفت دارد، باعث اعتیاد میشود. ایشان که در حد استحقاق خود امکانات تحقق خویش را نمییابد، اگر نتواند ازطریق راههای سالم اعتراض خود را ابراز دارد برای گریز از فشار روانی ناچاراٌ شیوهای رادر پیش میگیرد که هم خود راویران میکند وهم در تخریب جامعهای که روبروی او ایستاده موثر واقع میشود. حفظ بهداشت روانی در جامعه مستلزم رعایت اصولی است از قبیل: عدالت اجتماعی، فراهم نمودن امکانات جهت شکوفایی افراد، رفع تبعیضات وتعصبات غیر منطقی وغیر عقلانی،ایجاد امنیت اجتماعی، سلامت، فضایی زاینده و بالنده که فرد بتواند در آن آینده خود رابرنامه ریزی نماید و…تا این گونه شرایط آماده نشود انتظار رفتار سازگاران وخلاق از افراد بیهوده وعبث است. [۲]
«مارگارت مید» انسان شناس مشهور این موضوع را چنین بیان میکند، فرهنگ یک رویداد ناگهانی و یا یک رشته از وقایعی که موجود زنده در معرض آن قرار دارد، نیست بلکه یک جزاساسی در رشد تکامل شخص محسوب میشود که باعث نوع سازمان رفتاری وطرز عمل خاص میگردد با فرد دیگری که در فرهنگ دیگر تربیت شده است کاملا متفاوت است وی از واژه” نسبیت گرایی فرهنگی” و “جبر گرایی فرهنگی” صحبت به میان میآورد. انسان تحت تأثیر فرهنگی که در آن تربیت میشود قرار میگیرد ونوروزهای روانی را حاصل فرهنگهای صنعتی وپیشرفته میشمارد. [۲]
علاوه بر تغییرات زیست شناختی که در اثر نوع فرهنگ ایجاد میشود مطالعات مردمشناسی ثابت کرده است که در سازمانهای مختلف اجتماع اختلالات (پسیکولوژیک) روان شناختی با یکدیگر متفاوت است حتی در یک جامعه نیز بین اختلالات روانی ده نشینان وشهر نشینان ومردمی که در سطوح مختلف اجتماعی،اقتصادی قرار دارند تفاوت وجود دارد. اجتماع نیز مانند فرد ممکن است بطرق ناسالمی توسعه یابد وبه بیماری دچار گردد،واین رشد معیوب اجتماعی علاوه بر کاهش قدرت تحمل فشار در افراد آن اجتماع، محیط بیماری زا نیز برای آنان محسوب میشود. زیرا همان طور که فرد ممکن است در مقابل فشار روانی زیاد دچار عدم تعادل گردد، اجتماع نیز در مقابل فشارهای گوناگون گوناگون گاه موازنه خود را از دست میدهدواین عدم موازنه بهنوبۀ خود بر افراد آن اجتماع موثر میافتد. تأثیر فرهنگ اجتماعی بر طرح رفتار شخص مضاعف است زیرا عوامل فرهنگی – اجتماعی هم در اتخاذ طرز تفکر و طرز تلقی واکنشهای فردی سهیم است وهم فشارهای کاروانی که فرد با آنها روبرو میشود را تعیین میکند. در ادامه مطلب لازم به توضیح است که روندهای اجتماعی به سه طریق در ایجاد بیماریهای روانی مداخله میکنند:
۱- در محتویات علائم: محتویات علائم بر حسب عوامل فرهنگی متفاوت است یک افریقایی ممکن است فکر کند که دختر ساحری میخواهد او راافسون کند، در حالی که یک اروپایی خیال میکند که پلیس در تعقیب اوست ولی انواع اختلالات روانی در اجتماعات مختلف شبیه به یکدیگر است وبا آنکه همه اختلالات روانی در تمام جوامع یافت میشود برخی عوامل که در بیماران روانی یک جامع شایع است ممکن است در جامعه دیگر وجود نداشته باشد.-
۲-در میزان شیوع: تأثیر دقیق شرایط اجتماعی وفرهنگی در شیوع بیماریهای روانی کاملا روشن نیست. ولی به طور کلی مشاهده میشود که در اجتماعات اولیه میزان اختلالات روانی به اندازه اجتماعات پیشرفته نبوده است، بتدریج که اجتماعات اولیه در معرض تمدن وپیشرفت قرار میگیرند بر میزان بیماریهای روانی در آن جوامع افزوده میشود.
۳- در نوع خاص واکنش روانی: نه تنها در شیوع کلی اختلالات روانی اختلاف وجود دارد بلکه نوع خاصی از واکنشهای روانی وجود دارد که خاص آن جامعه وفرهنگ بوده وبا سایر جوامع متفاوت است.دیدگاه جامعهشناختی، بیماری روانی انحراف از رفتار طبیعی است، رفتاری که توسط اکثریت افراد یک جامعه بهعنوان نرم وهنجار مورد قبول قرار گرفته است. یعنی اگرچه کانون بیماری روانی در درون فرد است، ولی عامل تعیینکننده که فرد مزبور بیمار است یا خیر معیارها و نرمهای اجتماعی میباشد. جامعهشناسی به تشخیص بیماریهای روانی استفاده از تحقیقات موجود در زمینه جامعهشناسی به تشخیص بیماریهای روانی استفاده از تحقیقات موجود در زمینه جامعهشناسی بمنظور تعیین ویژگیها وانواع بیماری روانی است، در بسیاری از عوامل همه گیرشناسی نظیر طبقه اجتماعی، محل سکونت،تاهل وتجرد، وضعیت تحصیلی وحرفه ای، ودر برخی موارد مذهب ونژاد (در پژوهشهای خارجی ) روابط مهمی بین عوامل اجتماعی وبیماریهای روانی وجود دارد.
تعریف اختلالات روانی
DSM-IV اختلال روانی را بدین گونه تعریف کرده است. «هر اختلال روانی به عنوان نشانگان یا الگوی رفتاری یا روانی قابل ملاحظه بالینی در نظر گرفته شده است که در یک فرد ظاهر میوشد و با ناراحتی فعلی یا ناتوانی و یا از دست دادن آزادی رابطه دارد. بعلاوه این نشانگان یا الگو نباید در واکنش به رویداد خاصی باشد که از لحاظ فرهنگی موجه و مورد انتظار است مانند مرگ یک فرد محبوب، علت اولیه این اختلال هر چه باشد باید آن را در حال حاضر به عنوان جلوه کژکاری رفتاری – روانی یا زیستی در فرد تلقی کرد. رفتار انحرافی و تعارضهایی که به طور عمده میان فرد و جامعه بروز میکند در صورتی اختلال- روانی تلقی میشوند که همانگونه که به آن اشاره شد نشانهای از یک کژ رفتاری در فرد باشند». [۴]
«اختلال روانی سندرم (یا مجموعهای از رفتارهایی نابهنجار) که با ناراحتی، ناتوانی یا افزایش خطر بروز مشکلات همراه است». [۴]
در سیستم چند محوری،ارزیابی بر اساس محورهای متعددی انجام میگیرد و هر محور به حوزه متفاوتی از اطلاعات مربوط و متخصصان در طرح ریزی درمان و پیش بینی نتیجه کمک میکند،نظام چند محوری،DSM IV برای این منظور پنج محور پیشنهاد کرده است،استفاده از این نظام،ارزیابی نسبتا نظامند و جامعی را با توجه اختلالهای روانی متعدد و شرایط طبی، مشکلات روانی، اجتماعی، محیطی و سطح عملکرد فراهم ساخته و چهار چوبی مناسبی را برای سازماندهی و ارتباط دادن اطلاعات بالینی در مورد یک شخص را به دست میدهد و کاربرد مدل زیستی-روانی-اجتماعی را شرایط بالینی و پژوهش امکان پذیر میکند. [۴]
محورهایDSM IV
محورI:اختلالهای بالینی یا شرایط دیگری که ممکن است کانون توجه بالینی باشد.
محورII:اختلالهای شخصیت و اختلال عقب ماندگی ذهنی.
محورIII:بیماریهای جسمانی.
محورIV:مشکلات روانی- اجتماعی و محیطی.
محورV:ارزیابی کلی عملکرد.
متغیرهای قومیتی و فرهنگی
در جریان آمادهسازی DSM-IV اقدامات احتیاطی خاصی صورت گرفته است تا همیشه این امر مدنظر باشد که از آن در زمینههای متفاوت فرهنگی درایالات متحد آمریکا و در سطح بینالمللی استفاده خواهد شد. از متخصصان درخواست شد تا افراد متعددی از گروههای متفاوت قومی و زمینههای مختلف فرهنگی را (و نیز کسانی را که به تازگی به آمریکا مهاجرت کرده اند) مورد ارزیابی قرار دهند. ارزیابی تشخیصی به ویژه هنگامی باید مورد تردید قرار گیرد که یک متخصص بالینی که به یک گروه قومی یا فرهنگی خاص تعلق دارد با استفاده از طبقهبندی DSM-IV فردی را که از گروه قومی یا فرهنگی متفاوتی است مورد ارزیابی قرار داد. [۴]
متخصص بالینی که با جزئیات معیارهای فرهنگی فرد مورد نظر آشنایی ندارد، ممکن است نوسانهای بهنجار در رفتار، باور و یا تجربه را که ویژه فرهنگ فرد است به عنوان اختلال روانی تلقی کند. به عنوان مثال رسوم یا باورهای خاص مذهبی (مانند شنیدن صدای یک خویشاوند متوفی یا دیدن او در دوره داغدیدگی) را شاید به اشتباه به عنوان تظاهرات اختلال روان پریشی تشخیص دهد. استفاده از ملاکهای اختلال شخصیت در زمینههای فرهنگی مختلف به دلیل تفاوتهای فرهنگی گسترده در مفاهیمی مانند خویشتن، شیوه ارتباطات و مکانیسمهای مقابله یا کنار آمدن با مسائل، ممکن است مشکل باشد.
پذیرش گسترده بینالمللی DSM حاکی از آن است که این سیستم طبقهبندی در توصیف اختلالهای روانی به همان صورتی که در سراسر دنیا در افراد دیده میشود، سودمند است. با وجود این شواهد نشان میدهند که نشانها و دوره بعضی از اختلال هایی که در DSM-IV وجود دارد تحت تأثیر عوامل فرهنگی و قومی قرار میگیرند. به منظور تسهیل کاربرد آن در مورد افرادی که به زمینههای فرهنگی و قومی متفاوتی تعلق دارند در DSM-IV بخش جدیدی در داخل متن برای مطرح کردن ویژگیهای وابسته به فرهنگ در نظر گرفته شده است. در این بخش شیوههای تأثیر زمینههای فرهنگی گوناگون بر شکل و محتوای بروز نشانهها (برای مثال اختلال افسردگی در بعضی از فرهنگها با برتری نشانههای جسمانی مشخص میشود تا غمگینی)، اصطلاحات مرجّح برای توصیف درماندگی و در صورت امکان اطلاعات موجود در مورد شیوع، توصیف شدهاند.
مورد دیگر اطلاعات فرهنگی ارایه شده مربوط به «نشانگان وابسته به فرهنگ» است که صرفاً در یک و یا چند جامعه انگشت شمار دنیا مورد توصیف قرارگرفتهاند. در DSM-IV دو شیوه برای کمک به شناسایی نشانگان وابسته به فرهنگ ارایه شده است: ۱- بعضی از آنها (مانند جنون حاد وحشیانه یا آموک و حمله عصبی ) به عنوان مثالهای جداگانه در طبقات «به گونهای دیگر مشخص نشده است» مطرح شدهاند؛ و ۲- در DSM-IV یک پیوست برای نشانگان وابسته به فرهنگ ارایه شده است که نام اختلال، فرهنگهایی که برای نخستین بار آن اختلال در آنجا توصیف شده است و توصیف کوتاهی از آسیبشناسی روانی را شامل میشود.. [۴]
تدارک بخش ویژه مربوط به فرهنگ در متن DSM-IV، واژگان نشانگان وابسته به فرهنگ، و نیز طرح کلی برای فرمول بندی فرهنگی جهت افزایش کاربردپذیری میان فرهنگی DSM-IV انجام گرفته است. بدان امید که این ویژگیهای جدید افزایش حساسیت نسبت به انواع جلوههای اختلالهای روانی در فرهنگهای مختلف را موجب شود و تأثیر احتمالی و غیر عمدی پیش داوری متخصص بالینی را که از زمینه فرهنگی او ریشه میگیرد، کاهش دهد.
در سال ۱۹۳۰نخستین مطالعه منظم بیماریهای روانی در یک جامعه بزرگ از شیکاگو بر اساس نقشه شهری ومحل اقامت ۳۵۰۰۰ بیمار که خدمات روانپزشکی دولتی یا خصوصی را دریافت میکردند صورت گرفت که بیشترین میزان شیوع بیماری اسکیزوفرنیا در طبقه اجتماعی پایین بوده است. [۸] در زمینه رابطه بین طبقات اجتماعی واختلالات روانی پژوهشی بوسیله “فاریس ورانهام” در سال ۱۹۳۹ انجام گرفت،خاطر نشان ساختند که طبقات اجتماعی پایین فشارهای بیشتری داشته در نتیجه بیشتر به اسکیزوفرنیا مبتلا میگردند. لازم به توضیح است که در بحث ونتیجه گیری در این مورد توصیفی تحلیلی خواهیم داشت. در پژوهش اخیر نیز طبقه اجتماعی پایین دارای بیشترین درصد بیماری بود. [۸]
طبق تحقیقات وبررسیهای «جان کالته gohncollte» و «استفن وب Stephen webb» در سال ۱۹۷۷ در نیوزیلند معلوم شد که تعداد نسخههای حاوی داروهای آرام بخش در روستاهای نیوزیلند دوبرابر میزان آن در بزرگترین شهرهای این کشور است. هر چه میزان شیوع اسکیزوفرنیا، اضطراب واختلالات شخصیت درمراکز شهری بیشتر از روستاهاست. ولی بیماران مانیک دپرسیو (شیدایی – افسردگی) درروستاها بیشتر از شهرهاست، اما علت آن به طور کامل مشخص نیست. عاملی که مسائل بالا را مغشوش میکند، مهاجرت روستائیان به شهرها ومساله تضاد فرهنگی سطوح زندگی وانتظارات آنان است. شاید بخشی از این مهاجرین روستایی بیماری روانی را با خود به شهر آورده باشند.
در نمونهای دیگر که در سال ۱۹۷۴پاول نه بارت صورت گرفت نشان داد در خانوادههایی که بچهها به دنبال کاروکسب منزل را ترک میکنند آسیب پذیری زنان در این گونه خانوادهها در مقابل افسردگی بیشتر از مردان خانواده است. شاید علت عدم تشابه زنان ومردان در مساله اضطراب وافسردگی واختلالات عاطفی کلا به علت تفاوت نقشهای اجتماعی و فرهنگی از این دو جنس است. تفاوت دو جنس در میزان پذیرش بخشهای روان پزشکی هم تأثیر گذاشته است. ویلیام راشینگ “William Rushing” در سال ۱۹۷۹ راجع به این مساله تحقیقی انجام داده است ولی به این نتیجه دست یافت زمانی که معیار سنجش اختلالات روانی عملکرد افراد باشد، احتمال اینکه مردان روانی تلقی شده ویا بستری شوند بیشتر از زنان است. [۸]
در اواخر سال ۱۹۷۰ تئودو و همکارانش در مورد نقش جنسیت وبستری شدن به علت اضطراب و عقبماندگی پژوهشی را انجام دادهاند نظریه آنان این بود که نقش اجتماعی زنان طوری است که آنها رامعمولا کمتر از مردان لایق میدانند. همچنین معلوم شد که مردانی که علائم سایکوتیک داشتند زودتر از زنان بستری ودیرتر از آنان مرخص شدند. در مورد اضطراب بین زن ومرد از نظر اینکه زودتر بستری شوند تفاوتی نبود ولی مردان بیشتر از زنان در بیمارستان ماندند. در سال ۱۹۸۲ پژوهشی توسط سارا روز نفیلد صورت گرفت که نشان داد، هم زنان وهم مردان زمانی که رفتار نا به هنجارشان بر خلاف رل جنسی آنان باشد، واکنش بیشتری نشان میدهند. این پژوهش ومطالعه که در یکی از اورژانسهای بزرگ شهر نیویورک انجام گرفت نشان داد که زنان بیشتر در اثر اضطراب و افسردگی و مردان بیشتر در اثر اختلالات شخصیتی و مصرف مواد مخدر بستری شدند. [۹]
البته واکنشهای عصبی و روانی در میان همه جماعات و گروههای اقتصادی، اجتماعی یافت میشود، مثلا بزهکاران و یا تجار موفق واساتید دانشگاه وحتی سیاستمداران همه ممکن است سهمی از واکنشهای عصبی و روانی داشته باشند، وی اختلافات وسیعی از نظر وقوع ونوع واکنشها در هرفرهنگ وجود دارد. مثلا هیستری بین افراد طبقه عوام ومردمی که از نظر اقتصادی فقیرند شایعتر است در حالی که وسواسهای فکری وعملی وتشویش بیشتر درمردم ثروتمند وتربیت شده یافت میشود. مثلا درجنگ جهانی دوم هیستری بین درجه داران شایع بود درحالی که افسران بیشتر واکنش تشویش و اضطرابی نشان میدادند. یا همچنین آمار نشان میدهد که در میان ده نشینان اختلالات عصبی پسیکوسوماتیک بسیارنادر است. از مطالب بالا بر میآید که هرگاه شرایط زندگی وبخصوص روابط اجتماعی ناپایدار وبغرنج گردد
امکان وقوع بیماری روانی افزایش مییابد. با آنکه علائمی مبنی بر اهمیت عوامل اجتماعی در ایجاد این اختلالات وجود دارد، معهذا چگونگی دخالت این عوامل بدرستی شناخته نشده است.
مثلا تمایل وقوع بیماریهای مختلف در جوامع مختلف یکسان نیست. میگرن درشهر نشینان شایعتراز ساکنان دهات است. زخم معده در طوایف ابتدایی جنوب آمریکا وجود ندارد. بنابرااین عوامل فرهنگی واجتماعی وشرایط اقتصادی موجود دریک جامعه سبب اختلاف در نوع بیماریها میشود. صاحب نظران به افزایش سندرم های روان پزشکی و کج رفتاری مجرمان در کشورهای غربی اشاره داشتهاند، و فردگرایی غربی را در این مورد مقصر دانستهاند. [۹]
بعضی از تحقیقات نشان میدهند، اختلال شخصیت «ضد اجتماعی» و اختلال شخصیت «خودشیفته»، در فرهنگهای فردگرا مانند فرهنگ آمریکا، شایع تر هستند.فرهنگهای فردگرا، رشد هویت خود را مستقل از ارتباط با دیگران، ترویج و تشویق میکنند و به عاملهایی که کاملا تعیین کننده ی شخصیت ضد اجتماعی هستند، ارزش بسیار میدهند و بر عکس، روی دادن رفتار جنایتکارانه و خشونت آمیز در فرهنگهای جمعگرا کمتر است. [۹]
در فرهنگهای سنتی، اختلالات بدنی که در آنها نشانه های درد مزمن، اختلال خلق را پنهان میسازند، فراوانی بیشتری دارند. معمولا گفته میشود که جسمانی کردن علائم و نوراستنی یا دردهای بدنی در چین، از نظر فرهنگی تشویق میشود. فرهنگ جمعگرا و سنتی ممکن است، شرایطی را ایجاد کنند که افسردگی و اضطراب را پرورش دهند.
تمرینات اجتماعی شدن جمع گرا، وابستگی را افزایش و خود مختاری و استقلال را کاهش میدهند. افراد تشویق میشوند، هدفهای شخصی را تابع برنامه های کار گروه قرار دهند. کودکان آفریقایی، بیش تر از اختلالات درونی مانند ترس، آشفتگی های خواب و جسمانی شدن علائم رنج میبرند، در حالی که کودکان آمریکایی، بیش تر مشکلات برونی را ظاهر میسازند [۹].
وابسته به فرهنگ یا وابسته به مفهوم؟
این اصطلاح توصیف میکند اختلالاتی یا بیماری که در یک طبقه قرار نمیگیرند، مثلا: مارگارت کلارک به توصیف یک اختلال در جامع آمریکایی –مکزیکی با عنوان “لاتیدو” میپردازد. فرد درگیر “لاتیدو ” به طور معناداری احساس ضعف، لرزش شکم و لاغری مفرط داشته اما توان خوردن نیز در فرد دیده نمیشود، که ممکن است در فرهنگ دیگری دیده نشود[۱۵].
هرچند برخی از این اختلالات همچون: چاقی و بی اشتهایی روانی جزء اختلالات غیر فرهنگی و یا عمومی و در فرهنگهای دیگر نیز مشاهده میشود. سیمون (۱۹۸۵) این گونه علایم را به عنوان نمایشهای عجیب و غریب معرفی کرد که بعدا به عنوان سندرمهای وابسته به فرهنگ معرفی کرد و این نمایش پرهیجان و آشفته در فعالیت اجتماعی فرد اثر کرده و اختلال در عملکردی اجتماعی او ایجاد میکند[۱۵].
با عنوان تشخیصهای محلی با معیارهای خفیف تر دانستهDSM-IV آندری و دیگران (۲۰۰۳) اختلالات وابسته به فرهنگ مثلا در همه گیرشناسی هیستری، استرسهای اجتماعی به صورت گسترده باعث آسیب پذیری در گروهی از جمعیت گشته که با آسیب پذیری فردی و اضطراب فردی به عنوان سندرم وابسته به فرهنگ معرفی میشود.
ادامه دارد…
*این مطلب نخستین بار در تیرماه ۱۳۹۶ منتشر شده است.
