در دهه پنجاه برج آزادی نماد «معماری مدرن ایرانی» و «ایران مدرن» بود که میخواست از سنت به سوی مدرنیته حرکت کند و پس از ساخته شدن تقریباً در همه جای دنیا به سرعت به «نماد ایران» بدل شد، به گونهای که حتی تلاشهای بعدی برای جایگزینی این برج با پروژه برج میلاد به نظر موفقیتآمیز نبوده است. در اواخر دهه پنجاه و دهه شصت و همزمان با آغاز روزهای انقلاب و حتی در دورههای بعدی مانند دفاع مقدس این میدان و برج معروفش و خیابان آزادی محلی برای گردهماییبسیاری از تشکلهای سیاسی و حوادث روز شده بود.
از سوی دیگر تغییر نام خیابان آیزنهاور به آزادی و برج شهیاد به برج آزادی خود نشانی از تغییر در نظام ارزشهای مردمی بود که آن روزها به خیابانها میآمدند و گرداگرد همین برج و خیابانهای اطرافش خواستههای خود را مطالبه میکردند. از سوی دیگر نام شهیاد که دربردارنده معنای سلطنتی خاندان پهلوی بود و همزمان با برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی تأسیس شده بود، با این خاندان به شکل قابل انتظاری پیوند نخورد. زیرا هرچند هویت این برج در زمان سلطنت پهلوی شکل گرفت اما پس از آن دارای هویتی کاملاً مستقل گشت که لزوماً دارای بار سیاسی نبود. یعنی این برج و محوطههای اطرافش لزوماً معنای نشانهشناختی سیاسی نداشتند ولی در حوادث مهم اجتماعی و سیاسی به صورت مناسبتی مورد استفاده واقع شده و میشود. همان طور که گفته شد حوادثی مانند گردهماییهای سیاسی اوایل انقلاب، تظاهرات، راهپیماییهای ۲۲ بهمن، بزرگداشت روز ارتش، تشییع پیکر شهدای گمنام دفاع مقدس، حوادث اعتراضی سال ۱۳۸۸ و بسیاری موارد دیگر.
از سوی دیگر مکانیابی احداث این برج به صورتی بود که گویی انتهای تهران است و دروازهای است که ابتدا نزدیک فرودگاه مهرآباد و سپس به سمت منطقه برندهای معتبر تولیدی و صنعتی از محصولات مینو گرفته تا کفش ملی و غیره قرار داشته باشد. بنابراین از جهت مکانیابی نیز حایز اهمیت نشانهشناختی در برحهای است که ایران در حال گذار از سنت به مدرنیته است و در این حال به سوی اقتصاد صنعتی و تولیدی پیش میرود. در همین زمان است که نسل تولیدکنندگان بزرگ و خانوادههای بزرگ صنعتی شکل میگیرند.
نوشتههای مرتبط
در این میان باید به سازنده این برج هم اشاره کرد که به نظر میرسد در یک بافت کاملاً همگون با وضعیت تاریخی، اقتصادی و فرهنگی ایران قرار دارد. “حسین امانت” دانشجوی ۲۵ ساله معماری است که آن روزها در یک مسابقه طرحش را ارائه میکند و برنده میشود و سپس برج شهیاد با طراحی وی ساخته میشود. از این نظر نیز باید اشاره کرد که برنده شدن طرح یک دانشجوی معماری دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، در قیاس با طرحهای دیگر میتواند نشان از اهمیت آموزش عالی در آن ایام داشته و استناد به طرحهای دانشجویی و اعتماد به آنها نشان دهنده نیاز به دانش برای گذار مذکور باشد. به هرحال به خاطر این طرح نوآورانه امانت است که اکنون تهران دارای حداقل یک نماد معماری ارزشمند در میان ساختمانهایی است که هر روز بر وضعیت نازیبای آن افزوده میشوند و هر لحظه چهرهاش را زشتتر و بدترکیبتر میکنند.
در این میان اگر به آلبومهای خانوادگی اواخر دهه پنجاه و آغاز شصت نگاهی بیندازیم، تقریباً محال است که عکسی از یکی از اعضای خانواده در کنار برج آزادی دیده نشود. این مسئله گذشته از اهمیت برج آزادی در میان خانوادههای ایرانی نشان دهنده آن است که ایرانیان در آن دوران با توجه به جدید بودن این برج، جاودانگی آن را در قالب عکس خواستار بودند و میخواستند آن را به نوعی در منزل یا همراه خویش داشته باشند. آن زمان فناوری دوربین عکاسی و عکاسی به پیشرفتگی امروز نبود و عکسها توسط یک عکاس گرفته میشد. این مسئله در مورد میدان آزادی به حدی پیش رفت که شغل عکاسی در آن جا شکل گرفت و عکاسان با دوربین به سراغ افراد میآمدند و پیشنهاد عکس با میدان را میدادند. در برحههای دیگر دوربینهایی به بازار آمدند که همان لحظه عکس را چاپ میکردند و به دست مشتریان میدادند. این مسئله زمانی اهمیت پیدا کرد که معمولاً افرادی که به دیدن برج میآمدند کسانی بودند که از شهرهای دور و نزدیک به تهران آمده و لزوماً ساکن آن نبودند. به همین دلیل و نداشتن زمان زیاد برای ماندن در تهران یا بازگشت مجدد به میدان آزادی برای گرفتن عکس چاپ شده، و فوری بودن عکسها اهمیت زیادی پیدا کرد.
حالا با گذر زمان و تبدیل دوربینهای عکاسی از آنالوگ به دیجیتال و سپس سوارشدن دوربین روی مبایلهایی که همیشه در دست افراد قرار دارد، عکس سلفی (خویشانداز) اهمیت و رواج یافته است. این عکاسی نوعی استقلال عمل از عکاس شمرده میشود که به دلیل در دسترس بودن همیشگی دوربین یا مبایل هر لحظه امکان عکس گرفتن فرد را از خود فراهم میکند. از سوی دیگر تبدیل شدن عکاس به خود سوژه عکس در این فرایند، یکی از جذابیتهای آن است. به همین دلیل دیگر نشانی از عکاسان میدان آزادی که به عنوان یک شغل و منبع درآمد از افراد عکس میگرفتند کمتر دیده میشود و به جای آن مردم خود اقدام به عکاسی سلفی با برج آزادی میکنند. پدیده سلفی در یک نگاه نماد ارزشمند شدن پدیده فردگرایی (individualism) در برابر عنصر جمعگرایی(collectivism) است. به عبارتی در جامعه جهانی به سویی حرکت میکنیم که فرد از بافت تاریخی و فرهنگی خویش هر لحظه کنده میشود و در مقام ارزش و اهمیت هرچه بیشتر قرار میگیرد. در این میان نفی جمعی بودن به نفع فردگرایی هرچند ممکن است باعث ظهور استعدادهای جدید و جریانهای جدید اندیشه شود، اما بدون توجه به فرهنگ و تاریخ و در یک حرکت شتابزده، میتواتد باعث آسیبهای زیادی به جامعه شود. در این میان به دلیل ارزشمند شدن فرد در مقابل جامعه، میتوان شاهد سودجویی شخصی و منافع فردی به نفع ارزشهای اخلاقی بود. البته این نوشته بنا ندارد از جمعگرایی در برابر فردگرایی دفاع کند، ولی به در یک نگاه آسیبشناسانه وجهی از آسیبهای آن را ذکر میکند.
در این میان چندی است که مجسمهای در ضلع غربی میدان آزادی به سمت جاده مخصوص کرج نصب شده که البته در تناسب با بزرگی برج آزادی به چشم نمیآید، اما وقتی با دقت به آن نگریسته شود، مجسمهای با مضمون پدیده “سلفی” است، گویی که فردی در حال گرفتن عکس سلفی از خود با پس زمینه برج آزادی است. بنابراین همراهی این مجسمه و برج آزادی پدیدهای نشانهشناسانه را رقم میزند که در نوع خود باید مورد بررسی قرار گیرد.
بنا به استنادات اینترنتی، سازنده مجسمه علی خطایی است و آن را برای شرکت در دومین سالانه هنرهای شهری بهارستان ساخته و در بخش آثار دائمی آن را به نمایش گذاشته است. پس از آن به انتخاب مسئولین امر، این مجسمه در میدان آزادی قرار گرفت. یعنی همان وجهی که قرار بود دروازه تهران به سوی تجدد و صنعت باشد. بررسی هنری این مجسمه کاری است که باید به اهلش سپرده شود و در اینجا بدون هرگونه قضاوت درباره این اثر هنری، میخواهیم به توأمانی این اثر و برج آزادی با نگاهی نشانهشناسانه بپردازیم.
همان طور که گفته شد بار معنایی میدان آزادی آمیختهای از هنر، معماری، سیاست، اقتصاد، ارتباطات، تاریخ و … است که در هر دورهای از زمان بعدی از ابعاد پیچیده خود را روشن ساخته است. در این میان آنچه میدان آزادی را در حافظه تاریخی ما پربار ساخته ، گذشته از سبک و نوع معماری آن، خاطراتی جمعی است که در طول چند دهه از عمر آن همچنان در حافظه جمعی ما نقش بسته و جزیی جدایی ناپذیر از تاریخ معاصر شده است. بنابراین آنچه میدان آزادی را برای ما برجسته میکنند عنصر جمعی بودن آن است. هرچند ایرانیان در طول این سالها سعی کردهاند که یادگاریهایی از آن در منزل و همراه خود داشته باشند که معمولاً در جایی از میدان ایستادهاند و با برج عکس گرفتهاند اما به هر حال این انفرادی شدن برج آزادی برای تک تک کسانی که با آن عکس دارند، حکایت از این دارد که برج در فضای عمومی برای ما قابل ارزش و احترام است. حالا امروز یک مجسمه سلفی هر لحظه در حال ثبت یادگاری با برج آزادی است. از آنجا که سلفی گرفتن یک پدیده نوین محسوب میشود در ترکیب با برج آزادی که نزدیک به پنج دهه و به عبارتی نیم قرن از عمرش میگذرد، در یک وجه نمادین به ما نشان میدهد که برج آزادی در عبور از روزهای پرفرازونشیب همچنان برای ما ارزش و اهمیت خویش را در فضای عمومی حفظ کرده و تبدیل و تحولات تکنولوژی نیز نتوانسته از اهمیت این برج در نگاه ما کم کند. اما نکته قابل بررسی و مهمتری که در این میان وجود دارد، آن است که آنچه برج آزادی را برای ما در طول تاریخ مهم و دارای ارزش نمادین ساخته است، عنصر جمعی بودن آن است. یعنی اگر از این یادمان، عنصر اجتماعی بودن را بگیریم، هیچ هویتی به جز یک بنای بزرگ در وسط یک میدان بزرگ باقی نمیماند، یه عبارتی اگر برج آزادی را به فضای انفراد بکشانیم و خاطرات جمعی را از حافظه تاریخی آن پاک کنیم، برج به یک سازه بدل میشود که مانند بسیاری از سازههای بیهویت در وسط میادین و شهرها هیچ بار معنایی را با خود حمل نمیکنند و صرفاً ترکیبی از مواد ساختمانی بر روی یک نقشه معماری هستند. حالا جای پرسش این جاست که چه کسی خواسته است حافظه تاریخی ما را از برج آزادی تخریب کند؟ پاسخ به این پرسش کمی سخت است، زیرا تا به حال و خوشبختانه کسی نخواسته یا نتوانسته به این موضوع دست پیدا کند، ولی شوربختانه در فضای ناخودآگاه داریم به این سمت حرکت میکنیم که فضای جمعی و عمومی برج آزادی را به یک فضای فردی بدل کنیم که در آن افراد مهم شوند، نه تاریخ و حافظه جمعی و اجتماعی؛ با همین مجسمهای که در یک گوشه از این میدان کار گذاشتهایم؛ مجسمه سلفی! ما در یک تقابل هرچند ناخواسته، نماد جمعگرایی ایرانی را در مقابل یک نماد فردگرایانه قرار دادهایم، هرچند این فردگرایی از نظر ابعاد بسیار کوچکتر از برج آزادی است و حتی دیدنش کمی دقت میخواهد، اما در این تقابل دوتایی گویی به طرزی ناخواسته، فردگرایی را تأیید میکنیم. آن هم در برابر یادمان جمعی بودن جامعهمان.