انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سلامت سوسیالیستی در مناظره با نئولیبرالیسم

سلامت سوسیالیستی در مناظره با نئولیبرالیسم (جستارهایی انتقادی در انسان‌شناسی پزشکی و سلامت)، مزدک دانشور، انتشارات انسان‌شناسی

معرفی کتاب: در زمانۀ سروری و سلطۀ اندیشۀ نئولیبرال بر جهان، سؤال‌هایی از این دست که «آیا با کنار رفتن دولت از عرصه‌های اقتصادی و اجازه دادن به «دست نامرئی بازار» برای تنظیم روابط انسانی، سعادت جامعه حاصل می‌شود؟ آیا دنبال کردن سود شخصی، سود عمومی را نیز به همراه می‌آورد؟ آیا سابقۀ آزادی بی‌حدومرز اقتصادی در تاریخ تجربه‌ای از رفاه و سلامت عمومی را به همراه آورده است؟ و در آخر آنکه آیا رشد اقتصادی سریع می‌تواند در روندی دیالکتیکی گریبان فرادستان را نیز بگیرد و آنان با طناب بافتۀ خود مرگ تدریجی سلامت‌شان را تجربه کنند؟» سؤالهایی است که نه فقط از اقتصاددانان که از جامعه‌شناسان و مورخان نیز باید پرسیده شود چرا که تأثیر و تأثرات اقتصادی بر روند سلامت فرد و جامعه، عموماً بحثی است که اقتصاددانان بازارگرا از آن گریزانند و نتایج اجتماعی برنامه‌های اقتصادی پیشنهادی خود را نمی‌پذیرند. چرایی اتفاقات اجتماعی از بزرگ‌ترین سؤال‌هایی است که پیش روی جامعه‌شناسان قرار دارد. اینکه چرا یک رخداد اجتماعی خود را در یک لحظۀ خاص تاریخی و به شکلی مشخص بروز می‌دهد، سؤالی است که در ایران و البته در رسانه‌های رسمی عموماً از روان‌شناسان و روان‌پزشکان پرسیده می‌شود و در دیگر کشورها از جامعه‌شناسان و انسان‌شناسان. بااین‌همه باید گفت که جامعه‌ـ انسان‌شناسان مردمگرا (اصطلاحی نو برای نامیدن انسان‌شناسانی که طرف گفتگویشان جامعۀ مدنی است) چندان نیز بیکار ننشسته‌اند و نظرگاه‌ها و تحلیل‌های خود را بدون کمک یا با ‌یاری رسانه‌های گروهی به مخاطبان می‌رسانند. انسان‌شناسانی که نه در کار نوشتن مقالات علمی‌ـ پژوهشی برای مجلات معتبر و کم مخاطب دانشگاهی‌اند و نه درصدد تهیۀ سندهای چشم‌انداز برای دولتمردان، بلکه از آن دست انسان‌شناسانی که مردم را مخاطب اصلی تحلیل‌های خود می‌دانند. نویسنده مقالات این کتاب تلاش کرده است که این شیوۀ استدلال را در عرصۀ سلامت و پزشکی به کار ببندد و به‌عنوان یک انسان‌شناس پزشکی ردپای نابرابری اقتصادی، خصوصی‌سازی و کالایی شدن عرصه‌های زندگی را در زمینۀ سلامت مردم و به‌خصوص فرودستان رصد کند. آنچه این رویکرد را ناگریز می‌کند، غلبۀ گفتمان نئولیبرالیسم و پیروزی ضد انقلاب جهانی است. هژمونی و سروری این گفتمان در سال‌های پس از جنگ چنان فراگیر و تمامیت‌خواه بوده که جامعه‌شناسی، تاریخ‌نگاری و انسان‌شناسی بالنفسه چپ‌گرای ایرانی را به صدایی ضعیف در عرصۀ عمومی تقلیل داده است. این گفتمان غالب فقط محدود به دانشکده‌های اقتصاد باقی نمانده و نه‌تنها در میان سیاست‌مداران از هر طیف که در میان مردم عادی نیز بدل به سکۀ رایج شده است. مقاومت در برابر این گفتمان غالب که عرصه‌های زندگی روزمره را به نابودی کشانده و شهر، طبیعت، آموزش، مسکن، تغذیه و از همه مهم‌تر سلامت مردمان این مرزوبوم (حتی جهان) را بدل به کالاهایی قابل تملک کرده است، وظیفۀ وجدان‌های بیدار و جان‌های آزاد است؛ هرچند که گوش‌های اندکی آمادۀ شنیدن آن باشند. کتابی که پیش رو دارید، حاصل تلاشی ده‌ساله، متمرکز و هدفمند است که به‌رغم همۀ کاستی‌ها و دشواری‌ها تدارک شده است. نیک آگاهم به اینکه در فقدان دسترسی به آمارهای دقیق و روشن، نقدهای نوشته شده فقط به وجهۀ «پروبلماتیک» مسائل پرداخته است، راه‌حل‌هایی که ارائه شده بیش ازآنکه استقرایی باشد حاصل منطق قیاسی است .

پیشگفتار: روایت درد

دانشجوی یکی از شاخه‌های پزشکی بودن تجربه‌های انسانی را بارور می‌کند. اولین‌بار که به یک کلیشۀ رادیولوژی خیره می‌شوی و در میان خطوط سیاه‌وسفید و سایه‌روشن‌های مبهم، جوابی را می‌جویی که استادت به‌راحتی آن را یافته است، از خود می‌پرسی آیا روزی می‌رسد که بتوانی از تابلوی گئورونیکای بدن انسان تفسیری مطلوب بنویسی؟ هرچه پیش‌تر می‌روی سایه‌روشن‌ها و رنگ‌های بدن انسان کم‌کم از رازهایشان پرده بر می‌دارند و تغییرات‌شان معنای بیماری و سلامت به خود می‌گیرد؛ اما یک سؤال همچنان باقی است؛ چگونه است که پزشکی معنای تقریباً بسیاری از امور را در بدن انسان می‌شناسد، اما درد و رنج انسان‌ها همچنان ادامه دارد؟ چگونه است که بدن انسان همچون نقشه‌ای گشوده از لحاظ آناتومی و فیزیولوژی تا این حد شناخته شده و درمان بسیاری از بیماری‌ها معلوم و مشخص است ولی باز هم بیماری به حضور خود در زندگی انسان تداوم می‌دهد؟

به‌راستی جوانی آغاز پرسشگری است یا پرسشگری خصلت جوانی؟ از همان آغاز جوانی می‌خواستم بدانم که علت موفقیت پزشکی مدرن در مقاطعی از تاریخ بشر و تداوم‌نیافتن این موفقیت در حال حاضر چیست؟ می‌خواستم بدانم که اگر دستورالعمل‌های بهداشتی و درمانی مشخص و معلوم است چرا در بعضی کشورها شاخص‌های سلامت تا این حد بالاست و در بعضی کشورها به‌رغم ثروت و قدرت‌شان، تا این حد پایین؟ می‌خواستم بدانم آیا همان طور که در رسانه‌های جمعی گفته می‌شود ربط مستقیمی بین رشد اقتصادی و کاهش شیوع و بروز بیماری هست یا توسعۀ همه‌جانبه معنایی دیگر دارد؟

پس از فارغ‌التحصیلی سؤالات بیشتری به سویم هجوم می‌آورد. آیا ما «دکترها» باید از بیماری افراد و مراجعۀ آن‌ها به خودمان خوشحال باشیم؟ یا به قول خوش‌بین‌هایِ همۀ عمر، نیمۀ پر لیوان را ببینیم و به خودمان بگوییم که ما از درمان این بیماران است که خوشحالیم! به‌راستی اگر بیماری به مطب ما مراجعه نکند گذران زندگی ما از چه طریق تأمین خواهد شد؟ پس آیا ما همدست بیماری هستیم؟ یعنی سال‌ها درس خوانده‌ایم که به بیماران خدمت کنیم ولی از کم شدن مراجعۀ بیماران گلایه داریم و از ازدیاد مراجعه‌شان به خودمان می‌بالیم! منطق‌مان هم در خدمت وضعیت موجود است که اگر ما نباشیم چه کسی این‌همه بیمار را می‌بیند؟

کار انسان منشأ شناخت است. در محیط کار نابرابری و تأثیر آن را بعینه می‌بینم. می‌بینم که «برخورداری» و «دسترسی» دو مقولۀ کاملاً متمایز هستند. می‌بینم پول خدایی است نامرئی که بر رابطۀ پزشک و بیمار حکمرانی می‌کند. می‌بینم نه فقط درد و رنج که طول عمر نیز با قدرت، منزلت و ثروت رابطه‌ای وثیق دارد. می‌بینم که باید درمان را با میزان درآمد بیمار تنظیم کرد و نه با وجدان و علم پزشک. وضعیتی این‌چنین مرا به جستجویی دامنه‌دار می‌کشاند.

اندکی پس از فارغ‌التحصیلی و شروع به کار متوجه شدم که برخی از هم‌دانشگاهی‌هایم نیز چنین دغدغه‌هایی دارند. برای آنان نیز حرفۀ پزشکی بیش از جواب به سؤالات‌شان، ابهام و سردرگمی آفریده است. آن‌ها نیز پرسش‌هایی دارند، نه فقط از خود بلکه از جامعۀ اطراف‌شان. پرسش‌ها و پاسخ‌هایی که در بحث‌ها مطرح می‌شود، در رسانه‌های مکتوب به چاپ می‌رسد. تلاشی هماهنگ برای بردن دغدغه‌های برخی پزشکان به میان مردم، روشنفکران و البته خود پزشکان؛ این تلاش جمعی نام پزشکان جامعه‌گرا به خود می‌گیرد. این تلاش اگرچه لختی ادامه پیدا می‌کند، دورۀ جوانی، دوران انتخاب‌های بسیار است. از آن جمع کوچک، تنی چند برای تحصیل علم به غرب می‌روند و عده‌ای به‌دنبال تخصص و کار و زندگی و… .

من می‌مانم و سؤالات بسیار و جواب‌‌هایی اندک که می‌دانم با دانش پزشکی‌ام پاسخی برای آن‌ها نخواهم یافت. از بخت یاری‌ام با انجمن جامعه‌شناسی ایران آشنا می‌شوم و گروهی که در آستانۀ شکل‌گیری است: گروه جامعه‌شناسی پزشکی و سلامت. شرکت در جلسات انجمن که به همت اساتید و پژوهشگران چندی برگزار می‌شود، مسیر آینده‌ام را روشن می‌کند. علوم انسانی در ریشه‌های خود پرسشگر است و پرتکاپو… پس رود باید شد و رفت… در خارج از ایران که از رشته‌های پزشکی نیز دانشجو می‌پذیرد، رشتۀ تحصیلیِ مناسبی می‌یابم: انسان‌شناسی پزشکی. اندوختۀ جوانی‌ام را به میان می‌گذارم و بار سفر می‌بندم. آمستردام میزبان خوشایندی است برای کسی که از یک کلان‌شهرِ پرمشکل به ییلاقی آرام سفر می‌کند. شهر و شهروندانش اگرچه پذیرا و پرلبخندند ولی نمی‌توان رابطه‌ای عمیق با آن‌ها داشت. پس در ارتباط و دوستی بسنده می‌کنم به همکلاسی‌های جهان‌سومی‌ام که درد مشترکی ما را به هم پیوند می‌دهد. در آنجاست که می‌فهمم دردهای من به یاران هندی و افریقایی و پاکستانی‌ام بسیار شبیه‌تر است تا به هم‌دانشگاهی‌های کانادایی و امریکایی. درس‌ها و نحوۀ ارائۀ آن بسیار حرفه‌ای است. معلوم است که هلندی‌ها در امر آموزش تجربه‌ای طولانی دارند، به‌خصوص که به علت سابقۀ استعماری هلند آرشیوها و تجربیاتی غنی از بعضی کشورهای جهان‌سوم دارند. نگاه‌شان به پدیده‌ها پیگیر و سختگیر است، نظام‌مند و بی‌تعارف. هم یاد می‌گیرم و هم کوله‌باری می‌سازم برای بازگشت. مقاله‌هایی که به کار جامعه‌شناسان، پزشکان، پژوهشگران و از همه مهم‌تر مردم می‌آید، کتاب‌هایی که باید ترجمه شوند، تجربیاتی که باید بیان شوند و مهم‌تر از همه، نگاهی نقاد است که این ‌بار به یاری نظریه‌های انتقادی بارورتر از پیش شده است.

در این خانه[۱] است که می‌فهمم نگاهِ پژوهشگر، همواره در ترکیبی با طبقه و جایگاه و خاستگاه او، به پدیده‌ها نظر می‌کند و برای گذر از این پیش‌فرض‌ها بیش و پیش از پژوهش در باب یک موضوع، باید در خود و جامعه و زمانه کاوش کرد. در این دانشکده است که متوجه می‌شوم وهله‌ای از شناخت وجود دارد نه در سطح بررسی پدیده‌ها، بلکه در نحوۀ شناخت و درک آدمیان. در این ساختمان کهنه ولی بسیار زیباست که می‌فهمم نظریه‌های انتقادی که به ریشه‌های اقتصاد سیاسی پدیده‌ها توجه دارند، قوی‌ترین اندیشه‌های موجودند که هم می‌توان با یاری آن‌ها عاقلانه فکر کرد، هم می‌توان شاعرانه نوشت و هم می‌توان عاشقانه زیست!

به خانه بر می‌گردم. به تهران داغ و شلوغ که گرما و هیاهویش بیشتر از پیش به چشم می‌آید. در اولین سال دهۀ نود خورشیدی، تهران، خشمگین‌تر و سرخورده‌تر از همیشه است. برای جبران غیبت‌ام از رخدادهای سرنوشت‌ساز اواخر دهۀ هشتاد پیمان می‌بندم با فرودستان شهرم، کشورم و جهانم. کوله‌بارم را زمین می‌گذارم و دفترها را ورق به ورق می‌گشایم. نقد عمومی و کلی دیگر به نظرم راهگشا نیست. باید به مسئلۀ مشخص، پاسخ معین داد. هم به‌عنوان یک شاغل در امور پزشکی و هم به‌عنوان یک شهروند در مقام استفاده‌کننده از خدمات بهداشتی‌ـ‌درمانی، مشکلات بسیاری را می‌بینم و حس می‌کنم. این بار، اما، ریشۀ مشکلات را نه در خود نظام بهداشت و درمان که در نظام تولید و بازتولید اجتماعی می‌بینم. به قول شاعر نیشابور «آنچه می‌بینم، نمی‌خواهم وانچه می‌خواهم، نمی‌بینم».

این بار دیگر کوه باید شد و ماند… پس می‌نویسم از آنچه سال‌ها در نگاه به سلامت و بهداشت جامعه‌مان غایب بوده است. از اقتصاد و سیاست به‌هم‌آمیخته، از خشونت و رنج پنهان شده در ساختارهای اقتصادی و سیاسی؛ از سیاست‌هایی که به نظر فقط سیاسی می‌آیند ولی تبعات اجتماعی بسیار دارند؛ از حاشیه‌های داغ و پرالتهاب؛ از جرم که نام دیگر بیماری است؛ از خشونت که معنای پنهان سرکوب است و از رنج که اگر دهانی برای روایت نیابد، ناپیداست… .

بی‌هیچ تعارفی می‌دانم که در دنیای تحت نفوذ نئولیبرالیسم و سیطرۀ سرمایه‌داری لجام‌گسیخته، باورمندان به این تفکر، حاشیه‌نشینی بیش نیستند. فقط صدایی هستند میان اصوات، شکلی میان اشکال؛ اما گلایه‌ای نیست که بر سر پیمان ماندن در زمانۀ ناموافق شرط است؛ اما باید دریغ خورد از اینکه امکانات دانشگاهی بسیاری که باید صرف هر کدام از این معضلات شود، موجود نیست و تریبون‌هایی که باید به نقد نظام بهداشت و سلامت اختصاص داده شود، به موافقان و مجیزگویان تحویل شده است؛ که چرا همچون دنیای غرب یک دانشگاه، یک دانشکده یا حتی یک دپارتمان به حاشیه‌نشینان اختصاص داده نشده است تا به جای یادداشت‌نویسی و ترجمه به انجام پروژه‌های کمی و کیفی در نقد و تصحیح نظام سلامت بکوشند و در آخر اینکه چرا رسانه‌های منتقد آن‌چنان در سیاست غرق‌اند که از مسائل و مشکلات روزمرۀ مردم دور شده‌اند و سلامت مردم از داستان‌های رمانتیک یک سوپراستار بی‌اهمیت‌تر شده است و چرا و چرا و چرا… .

به هر روی، کتابی که پیش رو دارید، حاصل تلاشی ده‌ساله، متمرکز و هدفمند است که به‌رغم همۀ کاستی‌ها و دشواری‌ها تدارک شده است. نیک آگاهم به اینکه در فقدان دسترسی به آمارهای دقیق و روشن، نقدهای نوشته شده فقط به وجهۀ «پروبلماتیک» مسائل پرداخته است، راه‌حل‌هایی که ارائه شده بیش ازآنکه استقرایی باشد حاصل منطق قیاسی است و اینکه این مجموعه را فقط می‌توان مقدمه‌ای دانست برای کارهای دقیق‌تر و جامع‌تر… حق این است که روز ما فرداست، فردا روشن است… .

در این کوشش چندساله، باید در ابتدا از گروه جامعه‌شناسی پزشکی و سلامت انجمن جامعه‌شناسی ایران تشکر کنم که با ایجاد فضایی برای همفکری و گفتگو به نوشتن این مطالب یاری رساندند و در نشر و بازنشر آن کوشیدند. از دوستان خوبم در نشریات چاپی و الکترونیک که با طرح موضوعات مختلف مرا تشویق به نوشتن کردند، کمال امتنان را دارم به‌خصوص از خانم‌ها مرضیه جعفری، فاطیما فردوس و ترانه بنی‌یعقوب و از آقایان محمد مالجو و پرویز صداقت. بدون نام بردن از ناصر فکوهی این فهرست ناتمام خواهد بود. او از ابتدای دهۀ ۱۳۹۰ مشوق من در نوشتن و پرداختن به این موضوعات بوده و نگاه و نگرش مرا چه با انعکاس در سایت و چه دادن تریبون برای سخنرانی تقویت می‌کرد. از جبار رحمانی نیز باید یادی کنم. ما به‌رغم اختلاف‌نظر بسیار، همیشه دوستانی خوب باقی ماندیم. دوستانی که گفتگو میان‌شان در جریان است: جریانی که بیشتر شنیدن در آن غلبه دارد تا گفتن. چاپ این کتاب بی‌تردید مدیون همت و حمایت اوست… .

همه می‌دانند که نوشتن این تعداد مقاله، زمان زیادی می‌طلبد. زمان صرف شده برای فکر کردن به این موضوعات، پروراندن آن‌ها و سپس نوشتن، فرستادن و ویراستاری آن‌ها زمانی است که از اوقات‌فراغت کسر می‌شود. زمانی لذت‌بخش که باید در کنار کسانی صرف شود که دوست‌شان داریم، به همین سبب می‌توان حدس زد که بزرگ‌ترین نقش را در نگارش یا ترجمۀ این مقالات شریک زندگی و رفیق ر‌اهم داشته است. جا دارد که اینجا بهترین درودهایم را نثارش کنم… .

اطلاعات کتاب‌شناختی سلامت سوسیالیستی در مناظره با نئولیبرالیسم

سلامت سوسیالیستی در مناظره با نئولیبرالیسم (جستارهایی انتقادی در انسان‌شناسی پزشکی و سلامت)، مزدک دانشور، انتشارات انسان‌شناسی، ۱۴۰۰

سال۱۴۰۰
قطعرقعی
نوبت چاپاول
تیراژ۱۰۰۰
تعداد صفحه۳۲۸
ناشرانسان‌شناسی
شابک۹۷۸۶۲۲۹۷۸۰۹۴۷

 

فایل بیست صفحۀ اول کتاب را در لیتک زیر دانلود کنید:

بیست صفخۀ اول کتاب سلامت سوسیالیستی در مناظره با نئولیبرالیسم

 

.[۱] ساختمانی که دانشکدۀ ما در آن واقع بود sphin house نام داشت. به معنای خانه‌ای که در آن نخ می‌ریسند که بعدها فهمیدم تأدیب‌گاه روسپیانی بوده که باید با اعمال شاقه یعنی نخ‌ریسی گذران زندگی می‌کردند.