چراغ روغنی نیلاوی لاکو در ایالت کرلا جنوب هند
نوشتههای مرتبط
حضار همه در سکوت در حال تماشای آنان بودند سپس دو مرد دیگر نیز وارد شده که هر یک آیینه و کاسه هایی گلی در دست داشتند که در آن ها رنگ های گیاهی ریخته بودند به روی صحنه نشسته و شروع به رنگ آمیزی چهره خویش در برابر چشم تماشاچیان کردند تاریخ رقص کاتاکالی به قرن ها پیش حتی پیش از ورود آریایی ها در هند می رسد و یکی از کهن ترین روش های نمایش در جهان می باشد هر حرکت دست, انگشتان , چشم , پا , بدن و سر که به آن در زبان سانسکریت مودرا Mudra می گویند نشان دهنده و بیان کننده یک موضوع خاص در داستان است مودرا به معنی نشان , نشانه و نماد می باشد و در کل نمایش کاتاکالی صد و ده داستان از حماسه های ماهابهارت و رامایانا را به تماشا می گذارد کاتاکالی در زبان سانسکریت به معنی تشریح داستان با حرکات نمایشی می باشد به جز حرکات مودرا که نقش اساسی در توصیف داستان دارند صورتک ها , پوشاک , سبک ویژه اجرا و رنگ آمیزی های خاص صورت که همگی را بازیگران مرد انجام می دهند بر زیبایی و قدرت آن می افزاید و در کل رقص – تئاتر کاتاکالی نشان دهنده و بازگو کننده پیروزی خیر بر شر و ورشنایی بر تاریکی است.
اجرای مراسم رقص سنتی کلاسیک کاتاکالی قلعه کوچی ایالت کرلا جنوب هند
در کاتاکالی فقط پنج نقش وجود دارد :
- قهرمان داستان Sathwika ستویکا
۲- زن بازیگر Minukku مینوکو
- خدایان Thatti تاتی
- انسان شریرKathi کاتی
- حکیم Rishi ریشی
نقش زنان را نیز مردان بازی می کنند در گذشته زنان حق ورود و یادگیری این هنر باستانی را نداشتند اما اکنون زنان نیز اجازه آموزش در این زمینه را یافته اند دوره یادگیری کاتاکالی بین دوازده تا چهارده سال است بدین علت معمولا علاقمندان از سنین پایین شروع به یادگیری این هنر می کنند در این رقص – تئاتر رنگ ها نقش اساسی در بیان داستان بازی می کنند:
رنگ زرد = زنان و راهبان تارک دنیا
رنگ سبز = مردم شریف
رنگ سرخ = دشمن
رنگ سیاه = انسان شریر و پلید
رنگ سفید = اشخاص الهی و مثبت
چون کلا رقص کاتاکالی حدود بیست و چهار ساعت یعنی یک شبانه روز کامل طول می کشد و این زمان طولانی از حوصله تماشاچیان خارج بود پس فقط به نمایش دو داستان کوتاه اکتفا کرده که تنها سه ساعت زمان می برد دو مرد وارد صحنه شده و یک پرده ساتن بزرگ و بلند را که مربع های بزرگ تو در توی رنگارنگی داشت باز کرده و جلوی صحنه نمایش گرفتند این مربع ها رفته رفته کوچک می شدند اولین مربع به رنگ سیاه دومین مربع به رنگ سرخ سومین مربع به رنگ بنفش چهارمین مربع به رنگ آبی پنجمین مربع به رنگ طلایی ششمین مربع به رنگ نارنجی و آخرین و هفتمین مربع به رنگ سبز بود میان این مربع سبز یک دایره کوچک به رنگ نارنجی وجود داشت که دور آن سفید بود پشت پرده بازیگران منتظر اجرای نقش خود بودند داستان اول درباره راهبی بود که در جنگل زندگی می کرد و دیوی موجب آزار و اذیت او می شود و قهرمان داستان به نجات او می شتابد در همین حین دو مرد که طبل های بزرگی در دست داشتند وارد شده و شروع به نواختن کردند آن ها نیز لنگ شیری رنگی بر کمر و پایین تنه خود پیچیده بودند مردان با قدرت تمام بر طبل ها می کوبیدند وقتی که صدای این طبل ها بسیار بالا رفت دو مرد دیگر وارد شده و با برگ هایی که در دست داشتند شروع به تقدیس دیو کردند قهرمان بالای یک صندلی کاملا بیحرکت ایستاده بود در این هنگام قهرمان دوباره وارد صحنه شده و آن دو با شمشیر و سپر شروع به جنگ با یکدیگر کردند تا زمانی که دیو به دست قهرمان کشته شد و جشن پیروزی به راه افتاد همه هیجان زده بودند و مرتب دست می زدند مردی به زبان انگلیسی همه وقایع داستان را برای تماشاچیان خارجی توضیح می داد این مساله خیلی جالب بود و موجب خرسندی حضار فرنگی شد ناگفته نماند که در زبان های هندی و اردو به خارجی فیرنگی Firangi که همان کلمه فارسی فرنگی است ,گفته می شود.
اجرای رقص سنتی کلاسیک کاتاکالی در قلعه کوچی ایالت کرلا جنوب هند
ساعت نه شب بود و برنامه رو به پایان همه کسانی که دست اندر کار این برنامه بودند به روی صحنه آمده و به هندی به حضار ادای احترام کردند مردی که توضیحات انگلیسی داده بود دوباره به سخن آمد و گفت هر کس می خواهد می تواند با ما عکس بگیرد که صدای هورا از جمعیت حاضر در تالار برخاست و مسابقه عکس گرفتن با هنرپیشگان و رقصندگان شروع شد هر کس می خواست زودتر این کار را انجام دهد من که قبلا از همه صحنه ها عکس گرفته بودم ترجیح دادم به خانه برگشته و بخوابم از در بیرون رفته و وارد خیابان شدم چند موتور و ماشین در حال تردد بودند مغازه ها همه بسته و سکوت نسبی بر فضا حاکم بود داخل کوچه پیچیدم و در زدم میزبان در را به رویم گشود شب بخیر گفتم و به طبقه بالا رفتم سرم بر روی بالش نرفته خواب مرا درربود
روز سوم در قلعه کوچی :
امروز دلم می خواست فقط استراحت کنم و این پاهای بیچاره را به حال خود رها بگذارم تا نفسی بکشند دیگر واقعا آش و لاش شده بودند چند تاول کف پایم زده بود و زانویم درد می کرد چشمانم را بر هم گذاردم و به این فکر می کردم که سفر کم شتاب بله کم شتاب دوباره به خواب ناز فرو رفتم پس از گذشت سه ساعت با صدای موتورها و جیغ پرندگان از خواب پریدم با اکراه چشمانم را باز کردم و ملافه را از روی صورتم کنار زدم نگاهی به ساعتم انداختم ساعت یک بعد از ظهر بود فکر کردم چه کنم پول صبحانه را داده ام پس باید آن را بخورم بلند شده و صورتم را شستم و روی تخت نشستم اصلا دلم نمی خواست جایی بروم حتی برای خوردن چیزی دونده گی های این دو روز مرا واقعا خسته کرده بود بدون کفش و دم پایی به طبقه پایین رفتم خانم و آقای صاحبخانه هر دو در حیاط روی صندلی های حصیری نشسته بودند و با یکدیگر صحبت می کردند سلام کردم و پرسیدم ببخشید الان می توانم صبحانه یا چیزی بخورم ؟ خانم لبخندی زد و گفت البته چرا که نه شما برای آن پول پرداخت کرده اید خوشحال شدم چون ممکن بود بگویند نه وقت صبحانه گذشته است در حیاط روی صندلی نشستم و از آقای صاحب خانه پرسیدم ببخشید بچه های شما در هند نیستند ؟ نگاهی به من کرد و گفت بله فرزندان ما در امریکا زندگی می کنند ما هم برخی اوقات به آنان سری می زنیم پسرم مهندس IT و دخترم پزشک است هر دو ازدواج کرده اند و ما پنج نوه داریم گفتم بسیار عالی دوباره پرسید شما چه؟ سرم را تکان دادم و گفتم من اصلا ازدواج نکرده ام و بچه هم خوب قاعدتا ندارم و اکثر اوقات تنها سفر می کنم و عاشق هندم با تعجب نگاهی به من کرد و گفت واقعا؟ چه عجیب حتما در کشور شما اینطور زندگی رسم است با عجله گفتم نه نه رسم نیست اما برای من اصلا پیش نیامد که با کسی مثل خودم ازدواج کنم مرد صاحب خانه دوباره پرسید مثل خودتان یعنی چه؟ کمی مکث کرده و گفتم یعنی مثل من در قید و بند خانه و جای خاصی برای زندگی نباشد و عاشق سفر و تجربه چیزهای جدید باشد خانم صاحب خانه با سینی صبحانه رسید و وارد این بحث جنجالی شد رو به من کرد و گفت عزیزم ازدواج خیلی مهم است در پیری چه خواهی کرد؟ شانه هایم را بالا انداخته و گفتم نمی دانم و مشغول خوردن صبحانه شدم هر دو به داخل خانه رفته و مرا تنها گذاشتند نفس راحتی کشیدم چرا این گونه بحث ها کلا بی حاصل است هر کسی دوست دارد به روشی زندگی کند درباره زندگی دیگران نمی دانم اما زندگی من در سفر معنا پیدا می کند سرم را بالا گرفتم و به درختی که گل های زردی داشت نگاه کردم چقدر زندگی در سادگی لذت بخش است بدون چیزهای دست و پاگیر که در اطرافمان جمع کرده ایم مبل های آنچنانی ,ماشین گرانقیمت و اتاق خواب تجملی اما آیا تا به حال به چند کشور سفر کرده ایم ؟ چند کتاب جالب خوانده ایم؟ چند دوست خوب و قابل اعتماد داریم ؟ و چند بار تصمیم به تغییر روش کسل کننده زندگیمان گرفته ایم ؟ جواب هر چه باشد نشان دهنده طرز تفکر و بینش ما نسبت به زندگی و جهان است همین و بس صبحانه تمام شده بود سینی را بر روی میز رها کرده و بدون اینکه مزاحم استراحت آنان شوم به طبقه بالا رفتم موبایلم را برداشته درون دنیای مجازی شدم تا ببینم در نهایت در این جهان پر هیاهویی ما چه خبر است.
آبراه های معروف کوچی ایالت کرلا جنوب هند
دوستان در اینستاگرام چند عکس جدید گذاشته و چند خبر هم درباره هند خواندم در سفر همیشه اخبار کشوری را که در آن سفر می کنم را می خوانم شاید اتفاقی افتاده باشد و من بی خبر باشم چون برخی اخبار واقعا در شرایط سفر شما , ادامه یا پایان آن و همینطور تغییر راه و مسیر می تواند موثر باشد امروز اخبار مهمی در بین نبود بر روی صندلی پلاستیکی که در حمام گذارده بودند نشستم و پاهایم را برای یک ربع زیر شیر آب ولرم گرفتم تا درد آن ها کاهش پیدا کرده و حداقل تاول ها بهبود یابند فکر کردم کاش داوریی کشف می شد که می توانست پاها را تقویت کند تا برای پیاده روی های طولانی خسته و فرسوده نشوند اما حیف که تاکنون چنین دارویی کشف نشده است روی تخت نشستم و به بالش تکیه دادم پاهایم را دراز کرده دوباره موبایلم را در دست گرفته و شروع به خواندن مقاله ای جالبی درباره تاریخ پزشکی در شبه قاره هند کردم در حین خواندن این مقاله دوباره خوابم گرفت و چشمانم بر روی هم افتاد و در نهایت خوابیدم.
در آبراه های قلعه کوچی ایالت کرلا جنوب هند
روز چهارم در قلعه کوچی
امروز صبح حالم خیلی بهتر بود و درد پاهایم کمتر شده بود بیرون رفتم تا ببینم چه خبر است در هال کوچک طبقه بالا یک میز چوبی دراز قدیمی و یک مبل بزرگ سرتاسری چرمی سیاه رنگ گذارده شده بود چشمم به یک اطلاعیه که بر روی میز بود افتاد نگاهی به آن کردم نوشته بود Kerala : Backwater Village Boat Cruise With Lunch واقعا خوشحال شدم چه چیزی بهتر از دیدن آبراه ها و کانال هایی که در کرلا وجود دارند این تور به همراه بازدید از یک دهکده بومی به همراه ناهاری گیاهی بود و ساعت نه صبح شروع و ساعت چهار عصر تمام می شد شماره تلفن هم پایین ورقه بود پایین رفتم و از آقای صاحب خانه درباره این مساله پرسیدم گفت الان تلفن می کنم تا ببینم چه خبر است اگر بشود جایی برایت رزرو می کنم تشکر کردم و مشغول خوردن صبحانه شدم خانم صاحب خانه وقتی در خانه بود همیشه پیراهن نخی بلند با آستین هایی تا پایین آرنج می رسید و یقه ای گرد بسته ای داشت می پوشید این پیراهن که همه زنان هندی در شهرها در خانه بر تن می کنند همیشه برایم جالب بوده چرا نه تنها هندی نیست بلکه ریشه در استعمار و نفوذ انگلیس درشبه قاره هند دارد تنها چیزی که آن را به هند پیوند می داد نقوش زیبای سنتی هندی بود که به شکل اسرارآمیزی بر روی پارچه پیراهن جلوه گری می کرد تذکر یک نکته مهم را اینجا لازم می بینم که نه تنها هندی ها با شدت و حدت هر چه تمام تر به سنت ها و راه و روش پوشاکی خویش وفادار مانده اند بلکه به آن افتخار نیز می کنند و هرگز آنها را دست و پاگیر تلقی نمی کنند این نکته همیشه برایم بسیار جالب بوده یعنی وفادار بودن به سنت ها در دنیای بشدت مدرن امروزی ما آقای صاحب خانه با لبخندی که حاکی از خبری خوش بود بسویم آمد و گفت برای فردا صبح برایتان یک جا رزرو کرده ام قیمت آن چهار صد روپیه است همان جا باید پرداخت کنید گفتم بله البته ممنون خداحافظی کرده و از در خانه بیرون رفتم بیشتر کوچه های قلعه کوچی پیچ در پیچ است درختان نخل در تمام حیاط خانه ها قد برافراشته بوده و گل های کاغذی سفید و صورتی از دیوارهای کوتاه به بیرون پرتاب شده بودند باید راه خود را در این کوچه های بسیار باریک از میان دوچرخه ها و انسان ها باز می کردم به طرف جاده اصلی پیچیدم همه چیز شاد و زنده بود مردم ,آسمان و زمین با قدم های آهسته پیش می رفتم تا دوباره به درد دیروز گرفتار نشوم بله اینطور بهتر است آهسته و پیوسته در همین میان ساختمان بسیار بزرگی به رنگ سفید توجه ام را به خود جلب کرد نمی دانستم چیست اما باید سر در می آوردم جلوتر رفتم و دیدم در کنار در اصلی آن به روی تابلویی نوشته Pepper House Residency یعنی اقامتگاه و خانه فلفل و در زیر آن ادامه داده بود :
Artspace ( محل نمایشگاه هنری )
Library ( کتابخانه )
Design Shop ( محل فروش آثار هنری)
Café ( کافی شاپ )
در ورودی چوبی آن به رنگ آبی بود راهرویی دراز و باریک داشت که به باغی زیبا ختم می شد این بنا را پرتغالی ها در قرن ۱۶ میلادی برای انبار کردن فلفل , ادویه جات و هم چنین پارچه های زیبای هندی ساخته بودند زیرا تجارت ادویه تا زمان روی کار آمدن هلندی ها در این منطقه کاملا در انحصار ایشان بود ساختمان دو طبقه بود و در زمان پرتغالی ها طبقه اول مخصوص انبار کردن پوشاک و پارچه و طبقه بالا دفاتر کارهای اداری و پشت ساختمان باراندازی برای بارگیری کشتی ها وجود داشت کاربرد باغ و زمین جلوی ساختمان برای خشک کردن ادویه جات بوده اما اکنون برای ارائه کارهای هنری و فروش آن ها در نظر گرفته شده و دارای چندین قسمت می باشد.
اقامتگاه و خانه فلفل در قلعه کوچی ایالت کرلا جنوب هند
از جمله :
یک کافی شاپ و رستوران
یک کتابخانه که در آن هنرهای دستی ,عکاسی ,فیلم و تئاتر ارائه می شود
یک فروشگاه برای فروش صنایع دستی ,پوشاک سنتی , کیف و کفش , کوسن و مجلات محلی
می باشد
در کنار در خروجی یک تابلوی آهنی وجود داشت و بر روی آن به رنگ سفید نوشته شده بود : برای عموم باز است از ساعت ده صبح تا ده شب در خروجی از دو بخش تشکیل شده بود یکی چهار گوش و دیگری در اصلی که به شکل هلالی و کوچک بود از در بیرون رفته می خواستم پشت ساختمان و محل بارانداز را ببینم زمینی خالی و کثیفی روبرویم قرار گرفت حداقل به گذشته پرشور و پر افتخارش چندان شباهتی نداشت به جاده برگشتم و شروع به راه رفتن کردم تا جاهای مهم دیگر این بخش را نیز ببینم پس از پنج دقیقه به ساختمان بسیار بزرگ دیگری رسیدم به نام اسپینوال هاووس Aspinwall House که رو به دریا قرار داشت و درواقع محل کمپانی تجاری اسپینوال که در سال ۱۸۶۷ میلادی تاسیس شده بود صاحب آن تاجری انگلیسی به نام جان .اچ .اسپینوال John .H.Aspinwall بوده است ,این بنا برای صادارت چای ,ادویه جات هندی ,قهوه ,لیف نارگیل ,روغن علف لیمو Lemongrass , چوب درختان گرانبها مانند صندل و دیگر موادی که قابل صادر شدن از این منطقه بوده مورد استفاده قرار می گرفته است وارد آن شدم ساختمانی دو طبقه با سقف چوبی و دیوارهایی یک دست سفید با باغی زیبا و سرسبز که حوضی کوچک در میان آن بود در سال ۲۰۱۲ میلادی این بنا تبدیل به بزرگترین نمایشگاه بین اللمللی هنر معاصر در هند شد و نام کوچی موزیریس بینال Kochi- Muziris Biennale بر آن نهادند که درواقع نام بنیاد خیریه غیرانتفاعی برای ترویج , اشاعه , آموزش های فرهنگی و هنری و هم چنین برگزار کننده نمایشگاه بین المللی هنر معاصر هند می باشد.
اقامتگاه و خانه فلفل در قلعه کوچی ایالت کرلا جنوب هند
چرخی داخل ساختمان زدم بیشتر اتاق ها به گالری های هنری تبدیل شده بودند و هر کدام متعلق به هنرمندی خاص بود بازسازی این مکان با دقت تمام و از سر حوصله انجام گرفته بود.
عمارت تاریخی اسپینوال در قلعه کوچی ایالت کرلا جنوب هند
تصمیم گرفتم به بازار ادویه یا اسپایس مارکت Spice Market معروف قلعه کوچی بروم نام جاده ای که به این بازار ختم می شد ماتانچری Mattancherry بود که بعدا فهمیدم در این جاده آثار تاریخی بسیاری وجود دارد کم کم سر و کله مغازه های قدیمی ادویه پیدا می شد هر چه پیشتر می رفتم تعداد مغازه ها بیشتر و بوی ادویه ها با شدت تمام در بینی و حلقم فرو می رفت جای جالبی بود در حین راه رفتن ناگهان خود را در شهر کهن یهودی ها Jew Town Old دیدم این شهر پر است از مغازه های عتیقه فروشی ,پوشاک سنتی , نقره جات , زیور آلات بدلی , صنایع دستی , ادویه جات هندی , رستوران ها و کافی شاپ ها که مشتریان بسیاری برای خود دارند تاریخ این شهر به قرن ۱۲ میلادی باز می گردد زمانی که تجار یهودی از کشورهای مختلف به اینجا آمدند و سلطان وقت کوچی برای آنان رسما اجازه فعالیت و اقامت را صادر کرد اما مهاجرت گسترده یهودیان به این منطقه از قرن ۱۶ میلادی به بعد آغاز گشت و هندیان آنان را پردسی جیو Paradesi Jew یعنی یهودیان خارجی , White Jew یعنی یهودیان سفید و مالابار جیوش Malabar Jews می نامیدند بیشتر آنان از پرتغال ,اسپانیا , هلند , ترکیه و کشورهای عربی مانند عراق و یمن بودند که به یهودیان عراق ” بغدادی ” گفته می شد پس از جنگ جهانی دوم و تشکیل دولت اسرائیل در کشور فلسطین خروج و مهاجرت یهودیان کرلا بخصوص یهودیان کوچی آغاز گشت و پس از سال ۱۹۶۰ میلادی خروج باقی ایشان به سمت کشورهای امریکا و استرالیا صورت گرفت اکنون فقط یک زن و شوهر پیر از ایشان در این شهر زندگی می کند و درواقع اکنون شهر یهودی ها به مکانی کاملا تاریخی – گردشگری تبدیل شده است.