انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چرا مطالعات شهرت و نظریه اجتماعی به یکدیگر نیازمندند؟

این متن، ترجمه مقاله کوتاهی است از نیک کولدری که در ۶ جولای ۲۰۱۵ در فصلنامه مطالعات شهرت منتشر شده است.

مفسران اجتماعی واجد صلاحیت علمی در هر سطحی، از پاپ بندیکت[۱] متقدم گرفته تا سطوح پایین تر (هوپر ۲۰۱۰) به اهمیت چیزی که ما آن را در جوامع  معاصر “فرهنگ سلبریتی” می نامیم، اشاره می کنند. اما ما تقریباً نمی دانیم که فرهنگ سلبریتی چیست. حداقل از منظر اجتماعی. در این مقاله ی کوتاه، قصد دارم نشان دهم که مطالعات سلبریتی نیازمند نظریه اجتماعی است (به منظور شکل دادن به بینش مهمش که سلبریتی برای ساختار زندگی اجتماعی و فرهنگی حائز اهمیت است)، این در حالی است که اگر نظریه اجتماعی بخواهد پیامدهای رسانه ای را به منظور سازماندهی جهان اجتماعی بهتر درک کند، به نوبه ی خود به این نیاز دارد که مطالعات شهرت به سوی نظریه اجتماعی رهسپار شود.

ارتباط بین مطالعات سلبریتی با نظریه اجتماعی در بهترین حالت، ارتباطی ناچیز بوده است. دیوید مارشال[۲] (۱۹۹۷) زمانی که در نظریه خویش در باب سلبریتی از تفسیر وبر از قدرت کاریزماتیک بهره گرفت و نظریه اش را درون روایتی غنی از نقش سلبریتی در پیچیدگی روزافزون مدرنیته اعم از پیچیدگی نهادی و معناشناختی گنجاند، نخستین گام اساسی را در این خصوص برداشت.

با این حال، تفاسیری از سلبریتی که مورد اقبال قرار گرفتند، تحت تأثیر کارکردگرایی بوده اند که از آغاز مباحثی را در خصوص سلبریتی برانگیختند: برای مثال کتاب های کریس روجک[۳] و گرایم ترنر[۴] اگرچه ابزارهای توصیفی مطالعات سلبریتی را به روش هایی اساسی بسط دادند، اما هنوز از سلبریتی به ترتیب به مثابه ی پرکننده ی شکاف باقی مانده از دین (روجک، ۲۰۰۱: ۹۰) یا “کارکرد فرهنگی سلبریتی” بحث می کردند (ترنر، ۲۰۰۴: فصل ۵).

با رد کارکردگرایی (به کولدری ۲۰۰۶ : ۱۷۸-۱۸۲ مراجعه کنید)، فارغ از تأکید بر مفاهیم نظام اجتماعی یا اعتماد به این که جامعه به مثابه یک ارگانیسم کارکردی است که در درک پیچیدگی های فراوان فرآیندهای اجتماعی معاصر عاجز است. می خواهم در اینجا این ادعا را مطرح کنم که ما می توانیم رواج سلبریتی را به منزله منبع و نقطه مرجع توضیح دهیم.

اقدام محوری این است که به سلبریتی از منظر یکی از موفق ترین تلاش ها برای ترسیم این پیچیدگی یعنی نظریه میدان پیر بوردیو بیندیشیم. مطمئناً نظریه میدان فی نفسه به ما جواب نمی دهد، بلکه وقتی می تواند برای ما سودمند باشد که از آن اقتباس شود. اما تفسیر غیرکارکردی نظریه میدان از قلمرو اجتماعی به مثابه مجموعه ای از میدان های متمایزِ رقابت برای سرمایه که خود در یک میدان قدرت وسیع تر جای گرفته اند، یک نقطه ی شروع حیاتی است.

حدود یک دهه پیش (کولدری ۲۰۰۳) من شروع به اندیشیدن در این خصوص کردم که آیا با وام گرفتن از آثار اخیر بوردیو در خصوص دولت می توانیم این مشکل بارز را با نظریه میدان (و بنابراین با نظریه اجتماعی) برطرف نماییم- یعنی ناتوانی آن [نظریه میدان اجتماعی] در توجیه این نوع تأثیرات که به نظر می‌رسد مؤسسات رسانه‌ای در تمام زمینه‌ها در آن واحد داشته باشند:

همانطور که در آن مقاله اشاره کردم، سلبریتی ای همچون آلن تیچ مارش[۵] که یک شخصیت تلویزیونی مشهور در انگلستان بود، (در ابتدا یک باغبان و سپس به چهره ای تلویزیونی و در نهایت به یک رمان نویس بدل شد) نیاز به توجه و توضیح داشت، چیزی که به نظر می رسید خود بوردیو در کتاب مشهور اخیرش در باب تلویزیون متوجه آن شده بود (کولدری ۲۰۰۳: ۶۶۹؛ بوردیو، ۱۹۹۸: ۲۲ را مقایسه کنید).

به طور خاص تر، ما می توانیم ایده متأخر بوردیو را اقتباس کنیم که دولت دارای کارکردهای “فرا- سرمایه” ای در میدان های خاص است: بدین معنا که دولت دارای این قدرت است که بر قوانین بازی در همه میدان ها تأثیر بگذارد و همچنین به طور خاص قدرت نفوذ بر آنچه که در آن میدان ها سرمایه محسوب می شود را نیز داراست.

اگر مؤسسات رسانه ای چنین تاثیری را به عنوان یک فرا-سرمایه داشته باشند، چه می شود؟ و اگر رواج ویژگی ها و منابع سلبریتی که ما با اصطلاح فرهنگ سلبریتی به آن اشاره می کنیم، نمونه ای از این فرا-سرمایه باشد که در آن فعالیت کرده و به انواع سرمایه های نمادین و سایر نمونه ها (افراد عادی) که در میدان های خاص مثل باغبانی به کار مشغولند، شکل دهند، چه روی می دهد؟

هر چه این اتفاق بیشتر رخ دهد، قابلیت شناخت پذیری تضمین شده ی سلبریتی ها نیز در تعاملات فراتر از مرزهای میدان بیشتر می شود، و بدیهی است که در کل قلمروی اجتماعی نیز تأثیرگذار می شوند (اما اینکه آیا سلبریتی درهمه جا  و به یک شیوه نقطه مرجع هستند، صرفاً باید یک فرضیه باقی بماند ).

اخیراً اولیویر دریسنز[۶] (۲۰۱۳) این ایده را با نظریه پردازی در خصوص فرآیند “سلبریتیزه شدن” که شکلی خاص برای عملکرد فرا-سرمایه های رسانه ای در قلمروی اجتماعی می باشد، توسعه داده است. درنتیجه “سرمایه سلبریتی” شکلی کلی دارد که کاملاً متفاوت از اشکال خاص مهارت یا سرمایه ی رسانه محور است که افراد می توانند [این مهارت و سرمایه را] به واسطه ی کار در رسانه ها یا اثبات خودشان، از خارج از رسانه، در برخورد با رسانه ها به دست آورند. دوره حرفه ای یک نوازنده مشهور مانند بونو[۷]، که به بازیگری موفق در میدان سیاست های بشردوستانه جهانی بدل شده است، یک نمونه از این فرآیندهای به هم پیوسته است.

هنوز یک پرسش دشوار در خصوص این فرمول بندی انتزاعی “قدرت” سلبریتی بی پاسخ مانده است (که ازقضا با مفهوم وبر در خصوص رواج کاریزما که مارشال بر آن تکیه داشته ، سازگار است). این فرمول بندی شرح نمی دهد که چرا امروزه سلبریتی باید در سازمان های اجتماعی به طور خاص قدرتمند باشد. در سخنرانی مهم خودم در سال ۲۰۱۴، من از پاسخ استاندارد به این پرسش که ما ممکن است آن را “کارکرد بیانی” سلبریتی در مصرف گرایی نئولیبرال بنامیم، طفره رفتم.

من می خواهم در مقابل این عقیده که سلبریتی یک کارکرد دارد یا اینکه “کارکردهای” یک جامعه به عنوان مجموعه ای یکپارچه از اجزای آن است، ایستادگی کنم.  من همچنین می خواهم در مقابل این ایده که ما نیازمند این هستیم که سلبریتی را با جستجوی “حقیقت” درباره ی خودمان که روایت های سلبریتی آن ها را ابراز می کنند، توضیح دهیم. در طول کارم، من این عقیده را رد کرده ام که رسانه ها  نظرات اجتماع را” ابراز می کنند” یا به جای  آنها”صحبت می کنند.”

جامعه مکان کشمکشی بی پایان است، و برخی از ژرف ترین و مبهم ترین کشمکش ها نیز بر سر قدرت نمادین است. یعنی ابزاری است برای بازنمایی امر اجتماعی و موفق در ارائه روایتی از واقعیت بر دیگری. مؤسسات رسانه ای هرچند در حال تغییر و تحول هستند، اما همچنان ذینفع محوری توزیع نابرابر قدرت نمادین محسوب می شوند.

بنابراین آنها لزوماً مکان اصلی کشمکش اجتماعی نیز هستند و حداقل به مدت یک قرن از سلبریتی ها به منظور هدف سودمند فروش محتوا و همچنین به منظور مشروعیت بخشیدن گسترده تر مظاهر “رسانه ها”  که این فرض را تقویت می کردند که قادرند به جای ما صحبت کنند، بهره گرفته اند.

اما قلمروی رسانه ای با تکثیر گسترده ورودی ها، رابط ها و کاربردهای رسانه ای و در نتیجه ی نفوذ ناشی از منابع رسانه ای و نقاط مرجع (سلبریتی) در هر شکاف از زندگی خصوصی و عمومی ما شکل می گیرد. آیا دلیل خاصی وجود دارد که امروزه سلبریتی ها در عصر رسانه های اجتماعی اهمیت بیشتری می یابند (یا به نظر می رسد مهم هستند)؟

من فکر می کنم دلیل خاصی وجود دارد. امروزه قابلیت مؤسسات رسانه ای برای صحبت در باب “اجتماع” به چالش کشیده شده است، چراکه مسیرهای چندگانه ای که ما آن را “رسانه” می نامیم، ساخته می شوند. مؤسسات رسانه ای از درخواست ادعای مشروعیت اجتماعی دست نکشیده اند، در واقع آنها برای تثبیت آن بیشتر کار می کنند: رسانه های واقع نما و استفاده از پلت فرم های رسانه های اجتماعی برخی از اشکال این کشمکش هستند، در حالی که اعتماد فزاینده رسانه ها به سلبریتی یکی دیگر از این موارد است.

عامل متفاوتی اهمیت سلبریتی را از جهت دیگری تقویت می کند. مسلماً مؤسسات مهم “رسانه ای” امروزی سی ان ان[۸]، بی.بی .سی[۹] یا تایم وارنر[۱۰] نیستند، بلکه گوگل، فیس بوک و توئیتر هستند. الگوهای کسب وکار آنها بسیار متفاوت است، با تکیه بر تجمع برای استفاده و آزادسازی داده ها درباره “”ما”؛بازیگران انسانی که درون قلمروهای تعامل اجتماعی آنلاین به دام می افتند.

درون آنچه من اخیراً آن را “اسطوره ما” نامیده ام (کولدری، ۲۰۱۴ الف)، سلبریتی ابزاری حیاتی برای ایجاد ارتباط، برانگیختن سخن و کنش متقابل، خلق وفاداری و جذب توجه است که در غیراین صورت ممکن است [این توجه] پراکنده شود. این خطر وجود دارد که ممکن است این تحلیل از زیربنای نظریه اجتماعی جدا شود.

اما ما می توانیم با تقویت درک خود از مفاهیم مربوط به فرا-سرمایه ی رسانه ای که قبلاً مطرح شده بود، بر این مسئله فائق آییم. یکی از ویژگی های محوری تفسیر بوردیو در خصوص چگونگی ساخت میدان ها و به طور گسترده تر نحوه شکل گیری حوزه هایی که سرمایه به شیوه های متمایزی در آن ها عمل می کند، اعتقاد است.

همانطور که بوردیو مطرح کرد، ایدئولوژی “کاریزما” بنیان غایی اعتقاد به ارزش یک اثر هنری” و درنتیجه این موضوع است که چگونه یک میدان به منظور تولید و گردش کالاهای فرهنگی به وجود آمده است (بوردیو، ۱۹۸۶: ۱۳۳). این موضوع نقش سلبریتی را در میدان های خاص نشان می دهد، اما مانند سایر آثار بوردیو در ابتدا برای تحلیل حوزه های گسترده تر بین و میان میدان ها مناسب نیست.

عقیده ی من این است که اسطوره های مختلفی که در اثر خود مشاهده کرده ام، حول مؤسسات رسانه ای (از جمله پلت فرم رسانه های اجتماعی کنونی) عمل کرده و اشکالی هستند که به واسطه ی آنها “اعتقاد” به طور منظم در میدان وسیع تری از قدرت قرار می گیرد. در خصوص چگونگی شکل گیری چنین نیروهای اعتقادی در طولانی مدت هیچ چیز قطعی نیست، زیرا ما در اینجا درباره ی یک جهان اجتماعی که کارکرد منظمی دارد، بحث نمی کنیم، بلکه یک کشمکش بی پایان بر سر تعیین واقعیت و منابعی است که می توانند این فرآیند را تضمین کنند.

واضح و مبرهن است که به منظور بسط این عقیده آخر کار بیشتری لازم است، اما من امیدوارم که حداقل نشان داده باشم که اولاً مطالعات سلبریتی می تواند با نظریه اجتماعی مطابقت داشته باشد و ثانیاً با انجام این کار می تواند به درک بهتری از ساختار قلمروی اجتماعی خود، تحت شرایط رسانه ای شده کمک کند (کولدری، ۲۰۱۴ ب). در این صورت، رابطه دوطرفه بین مطالعات سلبریتی و نظریه اجتماعی آینده ای بانشاط در پیش دارد.

 

پاورقی‌ها:

 

[۱] Pope Benedict

[۲]  David Marshall

[۳] Chris Rojek

[۴] Graeme Turner

[۵] Alan Titchmarsh

[۶] Olivier Driessens

[۷] Bono

[۸] CNN

[۹] BBC

[۱۰] Time Warner