انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سفرنامه جنوب هند (۶)

تصویر: روستایی در منطقه باستانی هامپی

عکس‌ها از نسیم کمپانی

مسیر هفتم   منطقه باستانی هامپی Hampi  :

ایالت : کارناتاکا Karnataka  – جنوب هند

معنی  کلمه هامپی : در زبان کانادا Kannada  یکی از زبان های رایج در ایالت کارناتاکا و جنوب هند که در زمره زبان های دراویدین مسحوب می شود به معنی بزرگ , عظیم و پر ابهت  می باشد  درواقع نام دیگر الهه پروتی Parvati  همسر شیوا Shiva  نیز هست,نام دیگر این شهر ویجیا نگراVijayanagara  می باشد ویجی در زبان سانسکریت و هندی به معنی پیروزی و نگر به معنی شهر می باشد و در کل به معنای شهر پیروزی است.

معبد ویروپاکشا بخش رنگا منداپا از معبد در منطقه هامپی ایالت کارناتاکا

آثار باستانی  :

۱-معبد باستانی  ویروپاکشا Virupaksha Temple

۲- معبد  باستانی ویجی ویتالا Vijaya Vithala Temple

۳-بازار باستانی  Market Place

۴-معبد باستانی  کریشنا Krishna Temple

۵-معبد باستانی آچی یوت تارایا Achyutaraya Temple

۶-مجموعه معابد  باستانی تپه هیما کوتا Hemakuta Hill Monuments Temples

۷- معبد باستانی هزار راما Hazara Rama Temple

۸- معبد  باستانی کودان دارما Kodandarama Temple

۹-معبد باستانی  پاتا بیرما Pattabhirama Temple

۱۰-مجموعه میدان عمومی و سکوی ماهاناوامی Mahanavami Temple And Public Square Complex

۱۱-حمام ملکه Queen Bath

۱۲-مخزن آب و چاه پله دار من ماتا Manmatha Tank And Well

۱۳-قصر لوتوس ) کملا محل( –Kamla Mahal  Lotus Mahal  ( قصر نیلوفر آبی )

۱۴-معبد جین گانگاگیتی Gangagitti Jain Temple

۱۵-مقبره و مسجد  احمد خان Ahmad Khan Tomb And Mosque

۱۶- موزه باستانشناسی Archological Museum

۱۷- معبد  باستانی  شیوا Shiva Temple

۱۸- معبد باستانی ویشنو Vishnu Temple

۱۹- معبد باستانی کادلکالو گانشا Kadalekalu Ganesha Temple

۲۰-معبد باستانی  شری واراها سوامی Shree Varaha Swami Temple

۲۱- معبد باستانی سرسوتی Saraswati Temple

۲۱- معبد باستانی  شری باهووان ایشوری Sri Bhuvaneshwari Temple

۲۲- معبد باستانی  چاندیک ایشوارا Chandikeshwara Temple

۲۳- باستانی   مولا ویرو پاکشا Moola Virupaksha Temple

۲۴- معبد باستانی شری ویشنو دوالیا Sheer Vishnu Devalaya Temple

۲۵- معبد  باستانی ویشنو پدا Vishnupada Temple

۲۶- معبد باستانی  یانترو داراکا هانومان Yantrodharaka Hanuman Temple

۲۷- معبد باستانی ماراما Maramma Temple

۲۸- معبد باستانی لکشمی ناراسیمها Lakshmi Narashima Temple

۲۹- معبد باستانی شری دورگا دوی Shree Durgadevi Temple

۳۰- معبد باستانی شری ویدارانایا Shree Vidaranya Temple

۳۱- رنگا منداپا Ranga Mandapa   (تالار ستون دار رنگا)

۳۲-دریاچه سناپور Sanapur Lake

۳۳-تندیس گاو مقدس ناندی Nandi Monolith

۳۴-معبد باستانی یانتروداهارکا آنجنیا پران دوارو Yanthrodharaka Anjaneya Prana Devaru Temple

۳۵-معبد باستانی هستاگیری رانگانات Hastagiri Ranganatha Temple

۳۶-معبد باستانی مادوو ( رنگا ) Madhava (Ranga ) Temple

۳۷-دروازه بیم Bhima Gateway

۳۸-معبد باستانی کوتی لینگا Koti Linga Temple

۳۹-غار باستانی سوگریوا Sugriva Cave

۴۰-معبد باستانی ویدیارانا ماها سمستهانام Vidyaranya Maha Samasthanam Temple

۴۱- آشرم دادا گورودو Dada Gurudev Ashram

۴۲-معبد زیرزمینی شیوا Under Ground Shiva Temple

 

بخشی از معبد باستانی ویروپاکشا منطقه باستانی هامپی ایالت کارناتاکا

از پنجی بدون هیچ توقفی دوباره سوار اتوبوس کلن گوت شده و با عجله به هتلم برگشتم تصمیم گرفتم  شب را  کاملا استراحت کنم تا بتوانم فردا سفر راحتی داشته باشم در اتاقم آخرین کارها را برای جمع و جور کردن یا به قول هندی ها “بند و بست” انجام دادم و کوله خود را آماده در گوشه ای نهاده و  بدون خوردن شام به خواب شیرینی فرو رفتم . صبح ساعت هشت برخاسته و به طرف رستوان رفتم همان صبحانه خوشمزه همیشگی هندی که در تمام عمر عاشقش خواهم ماند  را خوردم همیشه خوراک های هندی را با لذت و حلاوت تمام در دهان گذارده ام این به معنی  یکی شدن جسم و روحم با هم در یک لحظه است چیزی که هرگز هیچ کجای دنیا تجربه نکرده ام  بار و بندیلم آماده بود پس هیچ عجله ای برای خوردن صبحانه نداشتم  شروع به  نگاه کردن به مردم  اطرافم کردم هندی ها در کل ملت ساکت و آرامی هستند بخصوص اگر در جنوب آن باشید روبرویم یک زوج هندی با پسری هفت یا هشت ساله بود که با آرامش تمام در حال خوردن ماسالا دوسا بودند با مهارتی عجیب تنها با دست راست   نان را تکه تکه کرده و بر دهان می گذاشتند بدون اینکه دست چپ اصلا دخالتی در این امر داشته باشد ,در طرف دیگر نیز دو مرد نسبتا مسن که شاید در حدود پنجاه سال داشتند و با لبخندی از روی شادی درونی با یکدیگر در حال صحبت بودند و چای خود را آرام آرام  می نوشیدند ,از این حس آرامش و شادی واقعی لبخندی هم بر روی لب من نشست چیزی که هرگز در هیچ کشور دیگری تجربه نکرده ام مردم بیشتر جاهایی که من به آنجاها سفر کرده ام معمولا همه عجله دارند به مقصد خود برسند عبوس و بی اعتنا به دیگران هستند و برایشان از هر چیزی مهمتر خودشان و کارشان است یک خودخواهی کامل در تمام امور مشاهده می شود ,بلیط من ساعت شش عصر بود پس وقت کافی برای رفتن به ساحل و دیدن اطراف و مردم را داشتم همیشه از کودکی عاشق دریا بوده ام  ,به هتل برگشتم و کوله خود را تحویل انبار دادم تا پول بیشتری خرج نکنم یعنی در واقع اتاق را خالی کردم و از راهی که در پشت هتل بود به طرف ساحل به راه افتادم.

خوراک گیاهی ماسالا دوسا به همراه سس نارگیل و خورش سمبر بر روی برگ درخت موز

این جاده  شنی جای بسیار جالبی بود درواقع کوچه ای ساحلی تنگی با انبوه خانه های روستایی  و خانه های تازه ساز سیمانی که در کنار هم مانند لانه زنبور چیده شده بودند در این میان و کنار این خانه های روستایی زنان محلی صنایع دستی ,کلاه ,لباس ,بادبزن و  دیگر چیزهای ضروری برای یک گردشگر را می فروختند  با ورود هر کس به کوچه لبخند زنان صدایش می کردند مادام یا سر Sir  بیا اینجا بیا اینجا ولی خوب اکثر رهگذران چندان توجهی به آن ها نمی کردند ,در گوشه وکنار این کوره راه دراز و باریک میوه فروشان میوه های محلی هندی مانند موز , آناناس  , پاپایا و لیچی را به قیمت بسیار پایینی به حراج گذاشته بودند نیز دیده می شدند از یکی از آن چهار دانه موز و و دو عدد نارنگی خریدم و به راه خود ادامه دادم آسمان کاملا ابری بود و بیم باران می رفت یا شاید هم من اینطور فکر می کردم وگرنه محلی ها که با آرامش بر سر جای خود نشسته بودند و هیچ تشویشی در چهره شان دیده نمی شد  ,هر چه می رفتم به دریا نمی رسیدم از یک توریست دیگر که او هم در همان کوچه جلوی در خانه ای ایستاده بود سوال کردم ببخشید دریا دور است؟ لبخندی زد و گفت شاید با تعجب گفتم واقعا ؟ سری تکان داد و رویش را برگرداند و بی اعتنا به من مشغول سیگار کشیدن شد  باز هم به پیاده روی ادامه دادم  سعی کردم برای این که  راه به نظرم چندان طولانی نیاید به تماشای درختان بلند نخل , طوطی ها و دیگر پرندگان زیبا  مشغول شوم هند واقعا تابلوی رنگارنگی است که هرگز کسی از دیدن آن سیر نمی شود ,ناگهان از دور دریا را دیدم خوشحالی من وصف ناپذیر بود زیرا حداقل نیم ساعت پیاده روی کرده بودم ساعت را نگاه کردم یک بعد از ظهر بود هنوز وقت داشتم   و بالاخره دریا دریای زیبا ولی این خوشحالی من چندی نپایید زیرا با آشغال هایی که مردم به ساحل انداخته بودند , مدفوع انسانی و حیوانی هیجان من فروکش کرد ,ناگهان هند زیبا تبدیل به سیاره دیگری شد ولی شاید برای کسی که سال ها در هند زندگی کرده باشد این چیزها باید مسخره به نظر برسد در هر صورت به راه خود به سمت دریا ادامه دادم مردهای هندی و بعضی زنان خارجی در دریا در حال شنا بودند حتما می پرسید پس زنان هندی چه؟ آن ها کجا بودند؟ آن ها هم البته در دریا بودند ولی با همان ساری یا کورتا شلوار نه با لباس شنای بدن نما زیرا جامعه هند بشدت مذهبی , سنتی و مرد سالار است و مردان هرگز به  زنان اجازه نمی دهند تا آنها لباس شنا بر تن کنند  دختران  جوان و امروزی هم معمولا با شلوار جین و تی شرت به شنا می پردازند این مساله به دو علت است یکی نا امن بودن جامعه هند برای زنان و کودکان و دوم  سنت ها و مذهب که مردم هند بشدت به آن پای بند هستند ,ولی با همه این صحبت ها همگی از این وضعیت شاد بودند و از دریا لذت می بردند و کسی  هم در ظاهر اعتنایی به این موضوع نداشت.

ساحل کلن گوت ایالت گوا

آسمان آبی بالای سرم و دریای آبی جلوی رویم مرا واقعا به وجد آورد شروع به قدم زدن در امتداد خط آب کردم نارگیل فروش ها همه جا مشغول فروش نارگیل تازه به قیمت  ده روپیه  بودند و با زدن سر میوه نارگیل  آب تازه و گوارای آن آماده برای نوشیدن بود آب نارگیل نه تنها ضد گرماست بلکه انرژی زا نیز هست از این رو هندی های گیاهخوار آب آن را زیاد می نوشند  به ساعتم نگاه کردم عقربه بر روی  سه  ثابت مانده بود باید به سرعت به هتل برمی گشتم و بسوی هامپی رهسپار می شدم با قدم های بلند و تند  به سمت هتل به راه افتادم  تا زودتر مسیر را طی کرده باشم بالاخره نفس نفس زنان به هتل رسیده کوله خود را از انبار هتل تحویل گرفتم و به سمت میدان اصلی کلن گوت برای سوار شدن به اتوبوس و رفتن به پنجی راهی شدم خوشبختانه اتوبوس با تعداد کمی مسافر به راه افتاد و بعد از یک ربع به پنجی رسیدم باید اتوبوس دیگری سوار می شدم تا مرا به ایستگاه اتوبوس های مسافری بین شهری ببرد از راننده پرسیدم با دستش  آن طرف خیابان اتوبوسی را نشان داد و گفت سریع برو الان حرکت می کند با تمام قوا شروع به دویدن کردم و طبق معمول در هند از میله اتوبوس آویزان شده و توانستم خود را به درون آن بیندازم هنوز ننشسته بودم که شاگرد راننده گفت ده روپیه ,ده روپیه دادم و در کنار پنجره نشستم ,هوا گرم بود  اما باد خنکی که از حرکت اتوبوس ایجاد می شد  به صورتم می خورد و کمی از شدت گرما می کاست نمی دانستم تا ایستگاه اتوبوس چقدر راه هست برای همین از شاگرد راننده به هندی پرسیدم کی می رسیم؟ و طبق معمول روش هندی ها با دستش حرکتی کرد که یعنی بنشین می رسیم ,گفتم من برای ساعت شش به هامپی بلیط دارم  نگاهی کرد و گفت پانزده دقیقه دیگر که البته حتما منظورش پانزده دقیقه هندی بود که حدود نیم ساعت می شد ,هندی ها واقعا برای وقت ارزشی قائل نیستند و هر زمان از آن ها سوال کنید زمان را کمتر به شما می گویند مثل همین .پس از نیم ساعت به ایستگاه اتوبوس های مسافری رسیده و با عجله پیاده شدم ,راستی باید بگویم که در بیشتر اتوبوس های درون شهری هند از کولر و AC  خبری نیست باد طبیعی که از پنجره های باز به درون اتوبوس می آید کفایت می کند و هرگز کسی هم شکایتی نمی کند چون با ده روپیه بیشتر از این چیزی گیرشان نمی آید  .ساعت پنج بود وارد مغازه فروش تنقلات هندی که در ایستگاه بود شده و پرسیدم اتوبوس هامپیHampi Bus ؟ و بلیطم را نشان دادم که نام شرکت مسافربری روی آن نوشته شده بود , مرد فروشنده با خونسردی گفت برو آنجا در آن  زمین خاکی بمان تا اتوبوس بیاید ,دیدم هنوز وقت دارم مقداری از تنقلات هندی که بیشتر از آرد برنج یا آرد سیب زمینی  با ادویه جات تند هندی تهیه می شود و چکلیChakli  نام دارد  خریدم.

چکلی نوعی اسنک نمک دار هندی

به یک زوج استرالیایی برخوردم که برای اولین بار به هند می آمدند و نمی دانستند چه خوراکی هایی برای راهشان چه بخرند مثل بچه ها خوراکی های خودم را نشان دادم و گفتم از این بخرید خوشمزه است  کمی از آن ها چشیدند  دختر بسیار پسندید و از همان ها خریدند ,همه با هم راهی زمین خاکی شدیم , هیچ چیزی در آن جا برای نشستن نبود در زمین خالی   چند سنگ بزرگ دیده می شد که در گوشه و کنار رها شده بود بر روی همان ها زیر آفتاب دی ماه نشستیم ,پس از مدتی سر و کله چند توریست دیگر نیز پیدا شد که معلوم بود دنبال چیزی می گردندند ,پسر استرالیایی مانند شاگرد راننده های هندی دست تکان داد و گفت هامپی همه سر تکان دادند که بله با انگشت اشاره کرد که اینجا جمعیتمان داشت  کم کم زیاد می شد همه روی زمین خاکی یا  روی سنگ ها نشسته بودند منتظر و کلافه از گرما و رطوبت ,پسر استرالیایی به نمایندگی از گروه برای یافتن اطلاعات راهی ایستگاه اتوبوس شد ,پس از پنج دقیقه برگشت و گفت باید منتظر بمانیم ناگهان برخی از مسافران که تجربه سفر در هند را داشتند خندیدند که یعنی چه فکر می کنی بله اینجا هند است انتظار و انتظار ساعت شش شده بود و خبری از اتوبوس نبود باز این پسر بیچاره به همراهی یک توریست هلندی که با همسرش سفر می کرد به ایستگاه رفتند و فاتحانه خبر دادند که ده دقیقه دیگر از خنده روده پر شدم ,دیدم همه به من نگاه می کنند گفتم منظور ده دقیقه هندی است که خدا می داند چه زمانی می تواند می باشد بیشتر مسافران که اولین سفرشان به هند بود گفتند واقعا؟ من هم مانند تور لیدرهای حرفه ای ابروهایم را بالا برده و گفتم بله واقعا ,دیدم کسی حرفم را باور نکرد در دل گفتم مشکلی نیست خودتان بالاخره متوجه می شوید وبا خونسردی آسمان  را نگاه کردم.

معبد  باستانی شری بهووان ایشوری در منطقه باستانی هامپی ایالت کارناتاکا

 

بیست دقیقه دیگر هم گذشت و خبری نشد ترجیح دادم یک بستنی پاستوریزه هندی بخورم حالا چرا پاستوریزه ؟ برای این که در هند بستنی های دست ساز زیادی وجود دارند که معلوم نیست با چه نوع شیری و یا چه وسیله ای آن را می سازند خطر مسمومیت همیشه وجود دارد  ,دختر بچه ای که حدود ده سال داشت در حال فروختن بستنی بود هیچ چیزی بر پا نداشت موهای ژولیده اش دور چهره اش ریخته بود و منتظر مشتری های بیشتر ایستاده و به ما نگاه می کرد  گفتم منگو Mango  یعنی انبه دیگران نیز که دیدند چاره ای جز صبر نیست و حسابی علاف شده اند تصمیم گرفتند آنها هم به صف بستنی خوردندگان بپیوندند تا  شاید حرصشان فرو کش کرده و آرام بگیرند ,نیم ساعت گذشته بود و  جمعیت ما  گردشگران بیچاره آواره تا آن ساعت  از مرز سی نفر گذشته بود وضعیت گروه  ما مانند اسیران جنگی بود که آنان را در زیر آفتاب سوزان هند برای تنبیه هر چه بیشتر نگه داشته بودند همه منتظر کسی بودیم که ما را به سوی اتوبوس راهنمایی کرده و از این وضعیت اسفناک رهایی بخشد  ,در نهایت مردی هندی با حالتی رئیس مابانه بسویمان آمد و گفت یاالله بلند شوید ون آنجاست جمع گردشگران گرما زده و خسته بلند شده و با گردن هایی کج  راست ایستادند مرد هندی دوباره نگاهی به ما کرد و با صدای بلندی گفت عجله کنید دیر شده حالت طلبکارانه او به شکلی بود که انگار دیر شدن تقصیر ماست و باید بابت این مساله از او عذر خواهی کنیم  ,همانطور که قبل ذکر کردم در هند رسم است که شرکت اتوبوس رانی مسافران را با ون به ایستگاه اصلی می برد  در هر صورت همگی با بار و بندیل های خود سوار ون شدیم تا ما را به اتوبوسی که در محل دیگری بود ببرد دو ون کوچک و ما سی نفر بودیم تصور این وضع  واقعا خنده دار است جای کافی نبود و ما بر روی سر و کله همدیگر سوار شده بودیم که این خود موجب خنده و تفریح گروه شد ,فقط دو دختر آلمانی بودند که یکی از آن ها بسیار اخمو و عصبانی به نظر می رسید ون حرکت کرده و با سرعت هر چه تماتر به طرف ایستگاه به راه افتاد.

نقش کنده کاری شده الهه سرسوتی سوار بر طاووس بر دیوار معبد هزار راما در منطقه باستانی هامپی

 دست اندازهای ما را از این طرف به آن طرف می انداخت یک پسر عرب قد بلند اهل دبی هم با ما بود که بیچاره سرش مدام به سقف  ون می خورد و هر لحظه آخ می گفت از وضعش معلوم بود هرگز این گونه سفر نکرده است و هر آخ او کاملا از ته دل است در نهایت او هم خنده اش گرفت حتما این شکل از سفر برای او بسیار جذاب بود و شاید هم  اولین باری بود که از کشوری شسته رفته و قانونمند مانند دبی به کشور بی در و پیکر , بی نظم و ترتیب و کثیفی مانند هند سفر می کرد , در نهایت و پس از تحمل گرما و پرس شدن به مکان اتوبوس رسیدیم همه با خوشحالی هورا کشیدند دو شاگرد راننده با عجله کوله های ما را گرفته و در مخزن زیر اتوبوس جای دادند یکی یکی سوار شدیم و شروع به پیدا کردن تخت های خود کردیم  ,همانطور که قبلا هم گفتم تمام اتوبوس های هند  در مسیرهای طولانی تختخوابی است ,تخت من بالا بود یعنی برای امنیت خودم تخت طبقه بالا  را خریده بودم , روبروی تخت من همان دو دختر آلمانی جای گرفتند ,یکی از آنها سعی می کرد دوست خشمگین و بی حوصله خود را آرام کند, سر خود را به طرف پنجره بر گرداندم و سعی کردم خودم را  به دیدن منظره های بیرون مشغول کنم , درختان نارگیل ,آبگیرهای کوچک و مردم روستایی در حال کار لبخندی بر لب دارند  . آرامشی در اتوبوس برقرار شد همگی از شدت خستگی به خواب رفته بودند در واقع از گوا تا هامپی ده تا دوازده ساعت راه است به علت خستگی زیاد سرم روی بالشی که از ایران با خود آورده بودم گذاشتم و بیهوش شدم  اتوبوس با سرعت زیاد طبق معمول  در حرکت بود  که ناگهان با ترمز سریعی توقف کرد و همه از خواب پریدند از جمله من  چه شده است ؟ پلیس ! نزدیک بود از تعجب شاخ در بیاورم چون در هند پلیس راه اصلا وجود خارجی ندارد ,دو  پلیس با لباس های فرم خاکی رنگ بالا آمدند و شروع به چک کردن ساک های دستی مسافران کردند طبقه پایین تخت من یک دختر هندی بود نگاهیش کردم رنگ از رویش پریده بود اول نفهمیدم چرا ,از تخت پشت سریم که یک زوج جوان هندی بودند پرسیدم پلیس اینجا چه می کند؟ پسر گفت دنبال مشروبات الکی قاچاق هستند زیرا کسی حق ندارد از گوا آن ها را خارج کند این کار مجازات سنگینی در پی  دارد علت آن همه ترس و لرز این را دختر بالاخره فهمیدم  یک شیشه کوچک به همراه خود  داشت ,شانه هایم را بالا انداختم و منتظر نتیجه شدم از آن دختر و از دو جوان هندی دیگر شیشه ها را گرفته  و پول  جریمه را نیز نقدا اخذ کردند ,نزدیک بود به گریه بیفتند نفری صد دلار معادل هفت هزار روپیه پرداخت کردند که پول زیادی برای هندی هاست ولی قانون قانون است دیگر جای جر و بحث ندارد ,دولت هند بشدت برای برکندن مشروبات الکی  در کشورتلاش می کند و در برخی ایالات مانند کرلا در جنوب هند کلا ممنوع اعلام شده است اما متاسفانه این عادت زشت از سر مردان هندی نمی افتد تصادفات جاده ای ,تجاوز و قتل های بسیار بر اثر مصرف این بلای جان بشر هر روز در هند اتفاق می افتد و کسی هم جلودار آن نیست .

مردی در حال رقص و نمایش ستون کنده کاری شده در معبد ویروپاکشا در منطقه باستانی هامپی

بعد از تمام شدن این ماجرای عجیب و رفتن پلیس ها دوباره اتوبوس به راه افتاد و  خوابیدم ,ساعت پنج صبح بود که دیدم صدای دیگر مسافران بلند شده و اتوبوس توقف کرده ,فهمیدم به هاسپتHospet  شهری در نزدیکی هامپی رسیده ایم و همه باید اینجا پیاده شده و بقیه راه را با تاکسی یا ریکشا برویم وسایلم را جمع کرده و از تخت پایین آمدم همه عجله داشتند زودتر کوله های خود را بگیرند و بروند ,کوله ام را گرفتم و به یکی از ریکشا ها آدرس مسافرخانه خود را دادم دیدم با تعجب گفت اینجا می خواهی بروی؟ گفتم بله نگاهی از روی تعجب به من کرد و گفت آن طرف رودخانه در جنگل است راهش دور است گفتم خوب باشد می روم گفت کرایه دو برابر طبق معمول چانه زدن شروع شد گفتم باید با تاکسی متر کرایه را حساب کنی اما راننده زیر بار نمی رفت ,ولی باید چانه را زد راننده گفت پانصد روپیه من هم تکرار می کردم سیصد او می گفت و من سرم را بالا می انداختم آخر سر کوتاه آمد گفت اوکی سیصد تا ,با خوشحالی بار و بندیل خود را در ریکشا گذاشته و سوار شدم.