کنده کاری بر روی غار معبد واراها در شهر ماهابالی پورام نشان دهنده ویشنو یکی از خدایان سه گانه در هندویسم در تجلی واراها ( گراز ) که الهه بهو دوی یعنی ایزدبانوی مادر زمین را بلند کرده است ایالت تامیل نادو جنوب هند
نوشتههای مرتبط
در راه بازار مکاره ای برپا بود که مانند دیگر بازارها که همیشه در همه جای دنیا اطراف مکان های تاریخی قرار دارد بسیار پر جنب و جوش بود فکر می کردم راه کوتاهی در پیش است که البته سخت در اشتباه بودم درواقع بخش از راه نیمه سنگی و بقیه آن کاملا شنی بود که راه رفتن را سخت می کرد اما به هر حال رفتم و قدم در این راه که نمی دانستم به کجا می رود نهادم صخره ها در اطراف و آسمان ابری بالای سرم بود نگاه کردم دیدم من تنها نیستم مردم بسیاری نیز از پس و پیش من در این راه روان هستند پس از گذشت پانزده دقیقه ای پیاده روی به ساحلی زیبا رسیدم که دریای بیکران با موج های سفید به استقبالم آمده بودند وه چه منظره زیبایی ساحل البته پر از هندی هایی بود که برای یک سفر یک روزه یا حداکثر دو روزه به ماهابالی پورام آمده بودند اما راه من هنوز تمام نشده بود باید می رفتم از صخره های بلندی که در ساحل قرار داشت به سختی بالا می رفتم تا راه را بیابم معبد دیگر دیدرس نبود از آن گذشته بودم و راه جدیدی شروع شده بود آن هم کاملا صخره ای به هر مصیبتی بود از صخره ها گذشتم و خود را بار دیگر در جاده ای شنی دیدم که در طرف راست باز هم پر از صخره بود اما دریا کاملا دیده می شد بر روی یکی از صخره ها در درون آب قرار داشت نقشی کنده شده بود نزدیک تر رفتم تا ببینم چیست که دیدم باید از چندین صخره بلند بگذرم تا به آن برسم گوشه ای ایستادم و به دقت چشم به آن دوختم به نظر سر انسانی می رسید که می بایست مردی باشد شاید پادشاهی یا یکی از خدایان بوده است در هر صورت راه درازی در پیش داشتم و وقت کم شروع به رفتن کردم و دوباره سر از ساحل دیگری درآوردم که ساختمان های جدید و نوساز بسیاری در آن به چشم می خورد روی شن های آن لاک پشت بزرگی مرده بود نمی دانستم چرا شاید در اثر خوردن پلاستیک هایی که مردم در دریا می ریزند و شاید هم بخاطر بیماری در هر صورت نمی دانستم چرا ! از ساحل گذشتم و وارد راهی سنگ فرش شده گشتم که مرا به متلی زیبا رساند این متل مانند ویلاهای کوچکی طراحی شده بود و باغی با درختان و گل های استوایی زیبای مگنولیا و کاغذی صورتی و سفید آن را احاطه کرده بود چند مغازه هم که صنایع دستی و زینت آلات نقره ای می فروختند نیز در آنجا وجود داشت گفتم سری به یکی از آن ها بزنم تا نگاهی به زینت آلات نقره ای کرده باشم عاشق نقره جات هستم وارد مغازه شدم مرد جوانی که ریش و سبیلی سیاه و صورتی استخوانی محکمی داشت گوشه مغازه نشسته بود از چهره اش معلوم بود اصلا اهل جنوب هند نیست به من سلام کرد جواب دادم و مشغول تماشای زیور آلات زیبا ی نقره ای شدم که با ظرافت و دقت بسیار ساخته و تزیین شده بودند و چشم هر بیینده ای را به سوی خود جلب می کردند مرد فروشنده از من پرسید کجایی هستید؟ گفتم ایران خنده ای کرد و گفت ادب که در زبان اردو یعنی زبان مسلمانان هند به معنی سلام بسیار محترمانه می باشد خندیدم و گفتم ادب با تعجب گفت شما اردو می دانید ؟ گفتم هشتاد درصد کلمات زبان اردو فارسی و عربی است چطور ندانم با خوشحالی گفت من اهل کشمیرم گفتم عالی ولی اینجا چه می کنید؟ جواب داد برای کار آمده ام و با سرمایه ای که داشتم اینجا را راه انداخته ام زیرا به علت جنگ و ناآرامی های متعدد صنعت توریسم کشمیر بشدت ضربه خورده سری تکان دادم و گفتم البته درست است و امیدوارم دوباره صلح به کشمیر برگردد قیافه ای ناراضی به خود گرفت و گفت هرگز هرگز با تعجب گفتم یعنی چه شما صلح نمی خواهید؟ با غرور بسیار سرش را بالا گرفت و گفت من کشمیریم و هندی نیستم ما باید کشور مستقل خود را داشته باشیم خنده ام گرفته بود ولی به هر مصیبتی بود جلوی خود را گرفته و گفتم هندی نیستید پس الان در کجا هستید؟ قرن ها کشمیر متعلق به هند بوده و هست جدایی چرا؟ دیدم ناراحت شده و رویش را به طرف پنجره گرفت می دانستم از این بحث چیزی قابل توجهی در نخواهد آمد پس فورا خداحافظی کرده و بیرون رفتم از متل خارج شدم پشت آن مغازه های بسیاری که بیشتر صنایع دستی می فروختند وجود داشت عجله داشتم و واقعا وقت برای دیدن این چیزها نداشتم به سمت صخره عظیم آرجون پسناس Arjuna Penance به راه افتادم که فقط ده دقیقه راه بود با سرعت قدم هایم را برمی داشتم و از میان مردم راهم را به هر زوری بود باز می کردم مدام کله می کشیدم که ببینم چقدر راه مانده که بله بالاخره به این صخره باستانی منحصر به فرد رسیدم در گذشته این صخره در گوشه ای امن واقع شده بود اما اکنون جاده ای از کنار آن کشیده اند که بیم آن می رود به تخریب تدریجی آن بیانجامد گرچه دور آن را خالی کرده در چاله ای قرار داده اند و البته این تنها کاری بوده که دولت هند توانسته برای محافظت از آن انجام دهد روی این صخره کنده کاری های زیبایی از حماسه بزرگ مهابهارت , اساطیر دیگر هندو , داستان رودخانه مقدس گنگGanga و این که چگونه پادشاه بگیراتا Bhagiratha گنگ را از بهشت به زمین آورد , وجود داشت تخمین زده شده که این نقوش از قرن ۴ تا ۷ میلادی بر روی این صخره کنده شده و جز میراث جهانی یونسکو می باشد دوباره با دقت مشغول تماشای این صخره شدم بر روی آن ناگ یعنی مار Naga , آپسرا Apsara فرشتگان آسمانی زیبایی که بر روی آب ها راه می روند , گانا Gana موجوداتی که ملازمان شیوا هستند ,گندرو Gandharva فرشتگان آسمانی که مرد هستند , کینارا Kinnara موجوداتی به شکل نیمه انسان – نیمه اسب – نیمه پرنده بوده و نوازندگان بهشتی محسوب می شوند ,نقش خود آرجون قهرمان حماسه ماهابهارت که به شکل یک مرتاض هندی بر روی یک پا در حالت یوگا ایستاده تا از شیوا یکی از خدایان سه گانه در هندویسم لطف و احسان دریافت کند نقش شده بود که همگی در حال نگاه کردن به جاری شدن رودخانه گنگ از بهشت به زمین بودند.
صخره کنده کاری های باستانی که اساطیر هندو را توضیح می دهد شهر ماهابالی پورام ایالت تامیل نادو جنوب هند
در پهلوی این اثر هنری مسحور کننده غار معابد وراها Varaha قرار گرفته شلنگ تخته اندازان خود را به سمت این معابد انداختم تا همه آثار مهم را در یک روز دیده باشم و چیزی از قلم نیفتاده باشد لازم به ذکر است که تمام این معابد از صخره هایی که در محوطه بطور طبیعی قرار داشته ساخته شده اند به طرف اولین معبد رفتم کوچک و جمع و جور بود می خواستم درون آن را تماشا کنم اما دیدم ورودی را با در آهنی مشبک با قفل بزرگی بسته اند آخر چرا؟ نمی دانستم کسی هم نبود که علت این قضیه را از او جویا شوم راهم به طرف غار معابد دوم و سوم کج کردم دومین معبد دارای تالاری با ستون های متعدد و سقف دار بود که در معماری هند به آن مندپا Mandapa گفته می شود و برای مراسم عمومی از آن استفاده می شود ,تمامی این تالار و دیوارهای آن با کنده کارهایی از خدایان و الهه های هندو پوشیده شده بود بر روی ستون ها یکی در میان شیری غران نقش شده و غار معبد سوم هم به همان شکل معبد قبلی طراحی شده بود اما بر روی تمام ستون ها و دیوارها به جای شیر غران نقوشی از نگهبانان محافظ معبد و در درون آن اساطیر هندو به شکل ظریف و بسیار زیبایی کنده کاری شده بود واقعا چقدر عشق و علاقه در این هنرها بکار رفته بود که پس از گذشت قرن ها هنوز بییندگان را مجذوب خویش می کند آخرین جایی که می خواستم ببینم چراغ دریایی بود که دقیقا کمی آنطرف تر قرار داشت وارد جاده خاکی که بسوی چراغ دریایی می رفت شدم چند اثر تاریخی پراکنده نیز در راهم بود چند ستون ,یک غار معبد نیمه تمام و سنگی بسیار بزرگ که به آن در زبان انگلیسی Krishna’s Butterball یا سنگ کره گیری کریشنا می گویند اما نام اصلی آن وان لری کال Vaan Lrai Kal است که در زبان تامیلی که یکی از زبان های رایج در جنوب هند می باشد به معنی سنگ خدای آسمان می باشد.
کریشنا مندپا در شهر ماهابالی پورام ایالت تامیل نادو جنوب هند
که درواقع بنا بر اساطیر هندو کریشنا یکی از خدایان که بسیار دوستدار کره بوده و همیشه کره هایی که مادرش تهیه می کرده را می دزدیده و نوش جان می کرده بدین علت این تخته سنگ عظیم به نام او نامگذاری شده است عجب داستان جالبی درباره خدایی که عاشق کره بوده ! به راه خود ادامه دادم و از دور سر چراغ دریایی را دیدم در گوشه کنار چند درخت و گیاهانی که از زمین بیرون آمده بودند دیده می شد ولی در کل جنگل وسیعی در کار نبود و جاده خاکی بیشتر خودنمایی می کرد تا سرسبزی دمپایی و پاهایم پر از شن و خاک شده بود اما مشکلی نبود راه رفتنی را باید رفت چراغ دریایی خاکی رنگ در مقابلم ظاهر شد این چراغ در سال ۱۸۸۷ میلادی از سنگ های طبیعی همین اطراف و بر روی صخره ها ساخته و در نهایت در سال ۱۹۰۴ میلادی رسما شروع به کار کرده است.
سنگ کره گیری کریشنا در شهر ماهابالی پورام ایالت تامیل نادو جنوب هند
دور تا دور آن را صخره و جنگل های انبوه استوایی احاطه کرده بودند نزدیک چراغ دریایی رسیدم مردم زیادی می خواستند از آن بالا رفته و مناظر اطراف را از آن ارتفاع تماشا کنند صفی نسبتا طولانی تشکیل شده بود دیدم نمی شود کاری کرد باید در صف می ایستادم و منتظر نوبتم می شدم سعی کردم فکرم را مشغول چیزی بکنم تا حوصله ام سر نرود و چه چیزی بهتر از تماشای مردم هند بیشتر کسانی که برای دیدن چراغ دریایی آمده بودند از شهرهای اطراف ماهابالی پورام مانند چنای ,پوندیچری و کانیاکماری بودند چهره ها کاملا جنوبی و با آرامش خاص مردم جنوب هرچه بیشتر در مناطق جنوبی هند سفر می کنم بیشتر به این مساله پی می برم که در کل مردم این مناطق نه تنها آرام و سر به زیر هستند بلکه بشدت به اصول خاص خود مانند گیاهخواری و پیروی از درمان های سنتی مانند سیدا Siddha و ماساژ درمانی پای بندند جمع کل این مسائل نشان دهنده نوع خاصی از فرهنگ است که به ” فرهنگ جنوب شبه قاره هند” معروف شده است فرهنگی که نه تنها در پنج ایالت جنوبی هند یعنی آندراپرادش Andhra Pradesh ,تامیل نادو Tamilnadu , کرلا Kerala ,کارناتاکا Karnataka , تلانگانا Telangana وجود دارد بلکه کشورهای سری لانکا Srilanka و مالدیو Maldives را نیز شامل می شود البته لازم به ذکر است که چندین جزیره زیبا و توریستی در اقیانوس هند مانند آندامان و نیکوبار Andaman And Nikobar و لاکچا دویپ Lakshadweep وجود دارند که همگی متعلق به کشور هند بوده و آنان نیز در زمره فرهنگ جنوب هند محسوب می شوند .
زیارتگاه ویشنو و کنده کاری بر روی غار معبد تیری مورتی در شهر ماهابالی پورام ایالت تامیل نادو جنوب هند
درنهایت نوبت به من رسید بلیط برای خارجی ها بیست و پنج روپیه و برای هندی ها فقط ده روپیه بود که طبق معمول همان ده روپیه را داده و وارد شدم نگاه کردم و دیدم چند صد پله را باید طی کنم تا به بالا برسم پس تمام قوا و انرژی باقی مانده خود را جمع کرده و شروع به بالا رفتن از پله ها کردم گرسنگی وبیشتر از همه تشنگی آزارم می داد از وقتی که از پوندیچری را ترک کرده بودم به جز صبحانه مختصری که در ترمینال خوردم هیچ چیز دیگری به دهانم نرسیده بود ساعت دقیقا چهار بعداز ظهر بود افتان و خیزان و عرق ریزان از پله ها بالا می رفتم تصمیم گرفتم کمی بنشینم و نفس تازه کنم روی یکی از پله های مارپیچ نشستم دیگران از کنارم به آرامی می گذشتند نمی دانستم که آیا آب به همراه دارم یا خیر؟ پس دستم را با ناامیدی در کوله پشتی ام کردم و به دنبال بطری آب گشتم خدایا آب ! از دیشب یک بطری کوچک آب در کوله ام جا مانده بود زیرا عادت دارم هر شب محتویات کوله را خالی و آن را مرتب و تمیز کنم اما دیشب به علت عجله ای که در زودتر خوابیدن داشتم فراموش کرده بودم آب گرم بود اما در آن لحظه برایم از هر چیز دیگری در این دنیا خوشایندتر بود دوباره شروع به بالا رفتن کردم بالاخره پس از بیست دقیقه به مکان مورد نظر یعنی برج دیدبانی چراغ رسیدم و چه منظره ای ! واقعا اعجاب انگیز کوه ,دشت , جنگل و دریا همگی زیر پایم بودند از دیدن این همه زیبایی سیر نمی شدم به آسمان سراسر آبی نگاهی انداختم حس کردم می توانم دستم را دراز کنم و تکه ای از آن را برای خودم بردارم اما با سر وصدای کودکانی که با خوشحالی و هیجان وصف ناپذیری این مکان را روی سر خود گذاشته بودند رویام برباد رفت در گوشه سمت چپ چراغ چشمم به معبدی کوچک خورد که تعدادی پله سنگی داشت و مردم در حال بالا رفتن از آن بودند نام این معبد اولاکان ایشورا Olakkannesavara است که در زبان تامیلی به معنی چشمان شعله ور می باشد چاره ای نبود باید این معبد را هم می دیدم با سرعت از پله ها پایین آمدم و خود را به معبد رساندم راه چندان درازی نبود فقط پنج دقیقه این معبد نیز دارای کنده کاری های زیبا بود دیوارهای بیرونی آن با شیرها و خدایان هندو تزیین شده و ورودی اصلی را با دری آهنی نرده ای بسته بودند و امکان دیدن از آن وجود نداشت برگشتم و از پله ها پایین رفتم درست در زیر این معبد یک معبد ستون دار دیگر نیز با کنده کاری های نسبتا مشابه وجود داشت اما نکته جالب درباره این معبد این بود که پیش از ساخت چراغ دریایی مدرن در اینجا از سقف این معبد به عنوان چراغ دریایی استفاده می شده است نکته ای بسیار جالب و حائز توجه یعنی بر بالای آن هر شب آتشی به عنوان چراغ راهنمای دریانوردان برپا می شده پس از ورود انگلیسی ها به این شهر در سال ۱۸۰۱ میلادی آنها نیز به این کار ادامه دادند این معبد به شیوا یکی از خدایان سه گانه هندو تقدیم شده ,این معبد در زمان سلسله پالوا Pallava یعنی قرن ۷ میلادی ساخته شده است زیرا در آن زمان ماهابالی پورام بندری مهم بشمار می رفته که برای کارهای تجاری از آن استفاده می شده و بازرگانان چینی و شرق آسیا به آن رفت و آمد داشته اند.
چراغ دریایی در شهر ماهابالی پورام ایالت تامیل نادو جنوب هند
دیگر وقت برگشتن به پوندیچری بود با سرعت تمام راهی جاده اصلی شدم ساعت دقیقا شش بود و هوا در حال تاریک شدن به جاده اصلی رسیدم و منتظر اتوبوس شدم کس دیگری در کنار جاده نبود و من هم با آرامش خاطر مشغول تماشای مردم بودم که ناگهان دیدم جمعیت زیادی به این طرف جاده آمده و همگی می خواهند به پوندیچری بروند دیگر صبر جایز نبود باید به محض رسیدن اتوبوس درون آن می پریدم وگرنه شب را باید در ماهابالی پورام می گذراندم پس با تمام قوا آماده پرش شدم اتوبوس رسید و همه هجوم آوردند برای سوار شدن خود را از لای جمعیت به داخل اتوبوس پرت کردم و گوشه ای نشستم خوشبختانه دختری هندی جوانی نیز کنارم نشست شلوار خاکستری کتانی و بلوزی آبی نخی بر تن موهای فری فری سیاه و صورتی کاملا سبزه داشت بالاخره همه به هر زحمتی که بود سوار شدند و اتوبوس به راه افتاد گفتم کمی با او حرف بزنم تا راه برایم کوتاه تر به نظر برسد پرسیدم کجایی هستید؟ جواب داد دهلی و برای گردش و دیدن مکان های تاریخی جنوب هند به سفر آمده ام گفتم عالی او پرسید و شما؟ گفتم ایران سری تکان داد و هیچ نگفت دوباره پرسیدم شغل شما چیست؟ با لبخندی پاسخ داد دانشجوی دکترای محیط زیست هستم با تعجب به صورتش نگاه کردم بسیار جوان بود پرسیدم چند سال دارید؟ گفت بیست و شش سال البته ناگفته نماند که سیستم آموزشی هند با دیگر جاهای دنیا کمی فرق دارد مثلا بچه ها از چهار سالگی به مدرسه می روند و در هفده سالگی از دبیرستان فارغ التحصیل می شوند دوره لیسانس یا کارشناسی فقط سه سال است یعنی به زبان دیگر در شخص در جوانی کامل دکترای خود را تمام کرده و وارد بازار کار می شود در کل هند کشور جوان هاست بدین معنی که بیشتر جمعیت آن را جوانان تشکیل می دهند و با حجم بالای فارغ التحصیلان دانشگاهی پیدا کردن کار کمی مشکل شده است در گذشته برای همه بخصوص قشر فرو دست جامعه امکان تحصیل وجود نداشت و بیشتر جوانان پس از اتمام دبیرستان یا حتی پیش از آن کاری پیدا می کردند تا بتوانند زندگی خود و خانواده خود را اداره کنند لازم است در اینجا به نکته ای اشاره کنم در شبه قاره هند بیشتر مردان جوان در گذشته همان شغل پدر و پدربزرگ خود را ادامه می دادند البته اکنون نیز در برخی نقاط هند هنوز هم رویه به شکل قدیم ادامه دارد اما در شهر های بزرگ و نیمه بزرگ سیستم بطور کل تغییر کرده و امکان تحصیل برای طبقات پایین نیز فراهم شده است دوباره رویم را به دختر کردم و گفتم شما در پوندیچری کجا اقامت دارید؟ جواب داد در دهکده آورووله پرسید و شما ؟ گفتم من هم همان جا خندید و گفت چه جالب ساعت هفت شب بود و هوا کاملا تاریک هنوز یک ساعت دیگر به پوندیچری راه بود دوباره پرسیدم چگونه از پوندیچری به آورووله می روید ؟ وسیله ای دارید؟ پاسخ داد بله موتور کرایه کرده ام خدایا از این بهتر نمی شد دختر جوان که نامش آشا بود گفت دوست دارید با من بیایید؟ دیدم واقعا که نیکی و پرسش جواب دادم البته و بسیار متشکرم به پوندیچری رسیدیم آشا موتورش را در گوشه ای از ترمینال پارک کرده بود سوار شدیم و به راه افتادیم طبق معمول هندی ها او هم با سرعت رانندگی می کرد که هراز چند گاهی در چاله یا دست اندازی می افتادیم اما او خم به ابرو نمی آورد دستم را به پشت موتور قلاب کرده بودم که در این مسیر پر پیچ و خم از موتور پرت نشوم بالاخره جلوی هاستل نگه داشت و پیاده شدم خداحافظی کرده و در جنگل تاریک به سرعت ناپدید شد وارد هاستل شدم و یک راست به سمت اتاقم رفتم وسایلم را جابجا کرده و در پی یافتن غذا شدم ساعت هشت و نیم بود و نمی توانستم در آن تاریکی جای دیگری را پیدا کنم راهول را صدا زدم و گفتم لطفا هر چه دارید بیاورید بسیار گرسنه هستم لبخندی زد و گفت فقط نان جو ,چای سیاه ,سوپ سبزیجات و سالاد میوه و سبزیجات تازه که مخلوطی از پاپایا ,انبه ,موز ,ریحان , کاهو , هویج رنده شده و خیار است گفتم اوکی اول از همه چای راهول لیوان آب داغ را با یک بسته چای کیسه ای کوچک روی میز قرار داد و در کنار آن شکر قهوه ای چای را درون آب حل کرده و آن را با شکر قهوه ای شیرین کردم و آرام آرام نوشیدم جانی تازه در من دمیده شد نان و سوپ را نیز با ولعی وصف ناپذیر تند تند به دهانم می گذاشتم اگر کسی مرا در آن حال می دید فکر می کرد شاید از قحطی فرار کرده ام که البته چندان هم بی راه نبود حدود ده ساعت بود هیچ چیزی نخورده بودم غذا تمام شد دوباره راهول را صدا زدم و گفتم من می خواهم به کوچین Kochin بروم جواب داد با چه وسیله ای ؟ گفتم معلوم است اتوبوس می توانی بلیطی برایم پیدا کنی ؟ گفت سعی خودم را می کنم و رفت بدون توجه به دیگر ساکنان هاستل که در باغ نشسته بودند یک راست به تختخواب رفتم و خوابیدم یعنی درواقع بیهوش شدم.