روستایی در منطقه باستانی هامپی
نوشتههای مرتبط
اتوبوس به راه افتاد و مرا به ایستگاه شهر هاسپت رساند که دیدم مردی به طرفم آمد و گفت نسیم ؟ گفتم بله گفت من از طرف راجیو آمده ام سوار شوید با خوشحالی سوار شده و ریکشا به راه افتاد راننده با سرعت از میان نخل های بلند و کنار رودخانه خروشان می گذشت ماه کامل نیز بر بالای تمام اینها نورافشانی می کرد و من در ذهن خود تاریخ باستانی آن را بخصوص در شب مجسم می کردم زیبایی سحر آمیزی در تمامی راه وجود داشت که البته با سرعتی که ریکشا جاده را طی می کرد زیاد قابل لمس نبود,به مسافرخانه رسیدم خسته و کوفته ولی آماده خوردن شامی مختصر دستور ماسالا چای با ساندویچ مرغ دادم و به محض خوردن راهی اتاقم شدم و به خوابی عمیق فرو رفتم .
معبد کوچکی در منطقه باستانی هامپی
دانش آموزان مدرسه ای ابتدایی در بازدید از منطقه باستانی هامپی
روز سوم در هامپی :
تصمیم گرفتم باز هم به شهری تاریخی نزدیک هامپی سری بزنم این شهر بیجاپور بود و برای من از بسیاری جهات مهم , این شهر درواقع مرکز حکومت سلسله ایرانی الاصل و شیعه عادلشاهیان در قرن ۱۶ میلادی بشمار می رفت و از آنها آثار بسیاری در این منطقه به یادگار مانده بود پس از راجیو خواستم یک بلیط اتوبوس به بیجاپور برایم تهیه کند مسافت هامپی تا بیجاپور با اتوبوس فقط پنج ساعت می باشد طبق معمول بار و بندیلم را بسته و منتظر بلیط شدم پس از حدود یک ساعت راجیو بلیط را آورد و من بسیار مسرور از این فتح بهنگام زیرا پیدا کردن بلیط قطار ,اتوبوس و حتی هواپیما در هند با دردسرها و مشکلات زیادی همراه است یکی از این مشکلات جمعیت زیاد در هند و یافتن بلیط است که البته به این جمعیت زیاد باید تعداد بالای گردشگرانی که وارد هند می شوند را نیز اضافه کرد ساعت حرکت هشت شب بود یعنی من یک روز کامل وقت داشتم که دوباره چیزهای ندیده هامپی را ببینم پس مجددا راهی محوطه باستانی شدم مشغول گشت زنی تصمیم گرفتم به دیدن آبشاری که می گفتند بسیار زیباست بروم نام این آبشار هامپی واتر فال Hampi Waterfall است پس از جاده خاکی باریکی که در اطراف رودخانه بود راهی آن منطقه شدم پس از کمی راه رفتن از دور باغ های وسیع موز نمایان شد البته این باغ ها اصلا حصار یا دیوار نداشتند و ورود برای همگان آزاد بود وارد باغ شدم و به راهم ادامه دادم از مردی که در حال کندن موزهای رسیده بود به انگلیسی پرسیدم آبشار Waterfall ؟ بدون آن که حتی نگاهی به من بیندازد دستش را به طرف پشتش تکان داد یعنی از این طرف به همان سمت راهی شدم حدود نیم ساعت بود که در حال راه رفتن بودم و از میان باغ های موز عبور می کردم که ناگهان دیدم فقط من نیستم که می خوام این آبشار را ببینم کسان دیگری نیز در این فکر هستند و به سختی در حال کاوشند حدود ده توریست از کشورهای مختلف در این راه باستانی گام نهاده بودند از چند نفرشان پرسیدم کجایی هستند؟ یکی فرانسوی یکی عرب یکی فنلاندی و دیگری مجارستانی پس این گروه عازم یافتن آبشار بودند همه با هم شدیم و از هر کسی که در راه می دیدیم سوال می کردیم همه جواب می داد به راه خود ادامه دهید پس از گذشت یک ساعتی رودخانه کوچکی مقابلمان ظاهر شد دختر فنلاندی گفت به دنبال رودخانه برویم شاید همین باشد بقیه هم گفتند برویم دوباره پیاده روی شروع شد صخره ها و سنگ هایی در مسیر این رودخانه وجود داشت که باید از آن ها گذر می کردیم پسر فرانسوی دست انداخت و موزی را از درخت کند و مشغول خوردن آن شد بقیه نیز دست به کار شده و موزکنی شروع شد که در همین حین مردی لاغر و سیه چرده که لنگی چهار خانه را به دور کمر خود پیچیده بود با داسی در دست ظاهر شد و به زبان محلی چیزهایی می گفت که هیچ کس نفهمید همه با چشمان متعجب و حیران او را نگاه می کردند مرد که دید ما هیچکدام از حرف های او سر در نمی آوریم به انگلیسی دست و پا شکسته ای گفت باغ من اینجا فهمیدیم اینجا درواقع باغ اوست و ما در حال خوردن موزهای او هستیم همه شروع به عذرخواهی کردند دوباره با همان حالت عصبانی گفت پول یعنی موزها را خورده اید که خورده اید پول موزها را بدهید همه فهمیدیم که دعوای اصلی بر سر پول است نفری بیست روپیه به او دادیم چشمانش درخشید پول ها را گرفت و رفت مجددا پیاده روی شروع شد ساعت دوازده ظهر بود و ما همچنان در حال یافتن آبشار پنهان در دل طبیعت که ناگهان یکی از همراهان جیغی کشید که یافتم بدوید ما هم مانند تشنگان صحرای برهوت شروع به دویدن بر روی صخره ها کردیم و پس از پنج دقیقه وای خدای من چه منظره ای آبشار به همراه یک آبگیر طبیعی در زیر آن که به جز ما گروهی از توریست ها و هندیان مشغول شنا و آب تنی بودند همه هورا کشیدند و با لباس به داخل آب شیرجه زدند زیرا پس از حدود دو ساعت و نیم پیاده روی و عرق ریختن فراوان در زیر آفتاب هند دیگر کسی حوصله لباس کندن نداشت همه خوشحال از یافتن این نعمت طبیعی مشغول تفریح و بازی شدند یک ساعتی گذشت و کسی نمی خواست از آبگیر بیرون بیایید شروع به قدم زدن در اطراف آبشار کردم تا از دیگران فاصله بگیرم و سر و صدای آنان کمتر به گوشم برسد سرتا سر کناره آبشار و آبگیر صخره های عظیم و صاف و رودخانه ای خروشان که به سمت دیگر جاده می رفت بود نشستم و پاهایم را درون آب کردم بسیار خنک و لذت بخش بود در همان حال کنار رودخانه بر روی صخره های صاف دراز کشیدم تا صدای آب را بهتر بشنوم صداهای طبیعی واقعا آرامش بخش هستند چشمانم را بستم و به صدای رودخانه گوش دادم به نظر من یک مدیتیشن واقعی این است یعنی ” زندگی در طبیعت بکر و همزیستی با دیگر جانداران” اینجا همه چیز زیبا و دوست داشتنی بود احتیاج به هیچ چیز اضافی دیگری برای شاد شدن نبود انگشتانم را در آب فرو کردم تا آب از روی آنها بگذرد وه چه مسرتی به هیچ وجه دلم نمی خواست از این مکان روح پرور بروم همه اسباب شادی جسم و جان اینجا فراهم بود در دل گفتم چرا زودتر اینجا را پیدا نکرده بودم آخر چرا؟ چرا روز آخر؟
پله های منتهی به رودخانه تونگابدار منطقه باستانی هامپی
آبگیر و آبشار هامپی منطقه باستانی هامپی
نمی خواستم به ساعتم نگاه کنم بگذار وقت بگذرد مگر چه می شود دنیای مدرن ما را همیشه مضطرب وقت و زمان می کند بدون آن که به گذشتن ساعات قیمتی عمرمان که اغلب بیهوده می گذرد توجهی کرده باشیم در نهایت استرس دنیای مدرن بر من غلبه کرده و به ساعتم نگاهی انداختم چهار عصر بود با اکراه بلند شدم و به سمت جاده اصلی رفتم تا ببینم می توانم ریکشا پیدا کنم و به مسافرخانه برگردم سر جاده ایستادم پس از ده دقیقه بالاخره ریکشا از دور پیدا شد سوار شدم و ریکشا به راه افتاد راننده از راهی کاملا متفاوت به سوی مسافرخانه می رفت این جاده هم جالب بود چند روستا در این راه وجود داشت گاوها همه در حرکت و روستاییان از این سو به آن سو می رفتند زنی تعداد زیادی کنده درخت را روی سر گذاشته و با یک دست نگه داشته بود و با دست دیگرش بچه ای را حمل می کرد رنج و خستگی از چهره اش نمایان بود بیچاره زنان که در هند تمام بار زندگی در روستاها بر دوش آنان است و هیچگاه شکایتی هم نمی کنند زود پیر و از کار افتاده می شوند و کسی به رنج آنان توجه ندارد چرا که هر کاری که او انجام می دهد وظیفه اش محسوب می شود و باید انجام دهد ناگهان بر روی رودخانه تخته سنگی بزرگ دیدم که بر روی آن گاو نشسته ناندی کنده کاری شده بود.
زنی روستایی در حال حمل چوب درختان منطقه باستانی هامپی
گاو ناندی کنده کاری شده بر روی صخره ای در منطقه باستانی هامپی
انسان هایی که در گذشته های دور در اینجا زندگی می کرده اند دستشان به هر چه می رسیده بر روی آن چیزی که نشان از فرهنگ و مذهبشان باشد نقاشی یا کنده کاری می کرده اند آیا هیچگاه حتی فکر می کردند که این مکان به یک منطقه توریستی معروف جهانی تبدیل شود؟ این سوالی است که ذهن مرا به خود مشغول کرده بود ریشکا در نزدیکی مسافرخانه نگه داشت و صد روپیه از من گرفت با سرعت خود را به دورن مسافرخانه انداخته وسایلم را برداشتم و منتظر ریکشای بعدی نشستم در این بین دستور ماسالا چای ,چپاتی و برنج کته هندی دادم.
قبلا از سایت Booking.com یک هتل ارزان به نام Hotel Godavari International را پیدا کرده بودم راجیو برایم ریکشا پیدا کرد و به سمت ترمینال هاسپت به راه افتاد ساعت شش عصر بود هنوز دو ساعت وقت داشتم پس از گذشت نیم ساعت به ترمینال رسیدم و به دنبال اتوبوس گشتم مردی فریاد می زد بیجاپور بیجاپور به طرف آن دویدم و روی صندلی آبی رنگی نشستم این اتوبوس صندلی داشت نه تختخواب شاید به این علت که راه کوتاه بود راننده گفت پس از یک ساعت حرکت می کنیم تعجب نکردم چرا که در هند از قطار گرفته تا اتوبوس و هواپیما همه با تاخیر همراه است پس شانه هایم را بالا انداخته و گفتم اوکی و به تماشای مردم مشغول شدم در هند همیشه چیزی برای کشف کردن و دیدن وجود دارد از این نظر واقعا کشوری است که باید هر لحظه آن را با دقت و ریزبینی خاصی با تمام چیزهایی که در اطرافتان اتفاق می افتد از زیر نظر گذراند این مساله مهمی برای مسافرت در هند است که باید همیشه به خاطر سپرد راننده فریاد زد سوار شوید همه از دستور اطاعت کرده و بالاخره اتوبوس حرکت کرد پسر جوانی که فهمیدم مهندس الکترونیک است و با دوستان خود سفر می کرد کنار من نشست گروه شادی بودند از هامپی تا بیجاپور دست زدند و آواز خواندند همانطور که قبلا گفتم هندی ها بی هیچ علتی شاد هستند و همواره لبخند بر لب دارند این مساله باعث می شود که شما همیشه احساس کنید که در زندگی آنان چیز مهمی جز خود زندگی وجود ندارد که البته ما هرگز به آن توجهی نمی کنیم و اغلب وقت خود را با مسائل پیش پا افتاده هدر می دهیم ,ساعت پنج صبح به بیجاپور رسیدم اتوبوس درست از جلوی هتل من می گذشت به راننده گفتم نگه دارد زیرا هتل آن طرف جاده بود پیاده شدم و به سمت هتل به راه افتادم ,هتل ساختمانی نوساز و چهار طبقه با ظاهری مدرن بود وارد هتل شدم مردی در ریسپشن هتل پشت لب تاپ نشسته و بدون آنکه مرا ببیند در حال چک کردن چیزی در آن بود سلام کردم و رزرو هتل را نشانش دادم مرا به اطاقم که در طبقه سوم بود راهنمایی کرد تشکر کرده و وارد اطاق شدم اطاق نسبتا بزرگی بود با یک تخت دونفره , تلویزیونی بر روی دیوار و حمامی تمیز و دنج البته چون شهر بیجاپور با وجود آثار نفیس و منحصر به فردی که در خود جای داده گردشگر چندانی برای بازدید از آن ها مانند دیگر شهرهای توریستی هند وجود ندارد می توان هتلی ارزان با امکانات مناسب برای خود پیدا کرد.
در ورودی ساختمان گل گنبذ و بنای موزه باستانشناسی در شهر بیجاپور
مسیر نهم شهر بیجاپور Bijapur :
ایالت : کارناتاکا Karnataka – جنوب هند
معنی کلمه بیجاپور : نام اصلی و کهن این شهر ویجیا پورا Vijayapura بوده که زبان سانسکریت و هندی به معنی شهر پیروزی می باشد اما در زمان سلسله پادشاهی عادلشاهیان نام آن به بیجاپور تغییر یافت که تقریبا فارسی شده این نام می باشد
آثار تاریخی –باستانی :
- قلعه بیجاپور Bijapur Fort
- گل گنبذ Gol Gumbaz
- بارا کمان Bara Kaman
- ابرهیم روضه Ibrahim Rauza
- مسجد جامع Jumma Masjid
- آثار محل Asar Mahal
- گگن محل Gagan Mahal
- مهتر محل Mehtar Mahal
- سات قبر Saath Kabar
- سنگیتا ناری محل Sangeeth Nari Mahal
- مالک میدان Mailk –E-Midan
- اوپلی برج Upli Burj
شهر بیجاپور چندان بزرگ نیست و می توان با دو سه روز گردش اکثر آثار تاریخی آن را دید ساعت نه بیدار شده و بدون خوردن صبحانه از هتل بیرون آمدم و به سمت دیگر جاده رفتم و تا سوار ریکشا شده و به ” گل گنبذ Gol Gumbaz” بروم پس از گذشت چند دقیقه ریکشا جلوی پایم نگه داشت و سوار شدم ریکشا از میان شهر بیجاپور می گذشت شهری نسبتا کوچک با مردمی سنتی حدود ده دقیقه بعد ریکشا جلوی در اصلی گل گنبذ نگه داشت بیست روپیه به او دادم در شهرهای کوچک همه چیز معمولا ارزانتر است از در اصلی گذشته و به سمت باجه بلیط فروشی رفتم به هندی از بلیط فروش که زن جوانی بود پرسیدم چند ؟ گفت سی روپیه البته فهمیدم برای خارجی ها دویست روپیه است پرسید تنها هستی؟ گفتم بله با تعجب مرا ورانداز کرد می دانستم در هند سفرهای این چنینی برای دیدار از شهرها و مکان های تاریخی و کشف و کرامات در آن ها برای زنان تنها زیاد رایج نیست پول را پرداخت کرده و وارد محوطه بزرگ این مکان تاریخی شدم , گل گنبذ در میان باغی زیبا و وسیع قرار گرفته و دومین گنبد بزرگ در جهان محسوب می شود مردم محلی و تعداد کمی توریست خارجی نیز در همه جای آن در حال گشت و گذار بودند به سمت ساختمان اصلی به راه افتادم گل گنبذ که درواقع مقبره محمد عادل شاه اولین پادشاه از سلسله عادلشاهیان می باشد که مشهور به “دکن سلطنت Deccan Sultanate “نیز بوده است این مقبره در سال ۱۶۲۶ میلادی شروع و در سال ۱۶۵۶ میلادی به اتمام رسیده است معماری آن هندی – اسلامی بوده و با گنبدی بلند و بسیار بزرگ در شبه قاره هند نمونه یکی دیگر از شاهکارهای مهندسی و معماری می باشد در کنار این بنا مسجدی با معماری تحسین برانگیز به نام جمعه مسجد قرار داشت وارد مقبره شده و از عظمت آن واقعا در شگفت شدم شاید علت ساخت همه این بناهای عظیم در شبه قاره هند از تاج محل تا گل گنبذ ایجاد همین حس شگفتی و حیرت در بیننده باشد یکی از مهمترین بخش های این مقبره مکانی است به نام “بلبلیان Bulbuliyan ” که درواقع راهرویی بزرگ است که دور گنبد اصلی کشیده شده و انعکاس صدای بسیار بلندی ایجاد می کند و همه در حال امتحان انعکاس صدای خود بودند بیرون از این بنا موزه باستان شناسی بیجاپور قرار داشت.
بنای گل گنبذ در شهر بیجاپور
در اصل این بنا در زمان عادلشاهیان به ” نقاره خانه ” معروف بوده است و در زمان حکومت بریتانیایی ها یعنی سال ۱۸۹۲ میلادی به عنوان موزه شهر بیجاپور تاسیس شد این موزه دارای شش تالار می باشد:
۱-گالری مجسمه ها و تندیس های هندو
۲-گالری تندیس های آیین جین Jain
۳-گالری خط نوشته های عربی ,سانسکریت ,کانادا Kannda و فارسی
۴-گالری ابزار و آلات جنگی شامل نیزه ,تیر و کمان ,شمشیر , کلاه خود و جوشن که در بین قرون ۱۴ تا ۱۵ میلادی سلسله عادلشاهیان از آنها استفاده می کرده اند
۵-گالری نقاشی های مینیاتوری ,نسخ خطی ایرانی و عربی ,فرش های ایرانی ,ظروف چینی و ظروف بلور
۶- گالری وسایل و ابزار فلزی و مسی مانند آفتابه و لگن ,دیگ ,ظروف و شمعدان
اما من بیشتر قصد دیدن بخش نقاشی ها و مینیاتورهای ایرانی – هندی آن را داشتم زیرا می خواستم چهره ,پوشاک , روش زندگی پادشاهان ,ملکه ها و هم چنین مردم عادی را بررسی کنم با دقت بسیار زیاد مشغول تماشای این نقاشی های نفیس شدم در زیر هر کدام از آن ها توضیحی به زبان انگلیسی گذارده شده بود که البته برای من که فارسی زبان بودم چندان کاربردی نداشت زیرا اکثر این مینیاتورها دارای توضیحاتی به زبان فارسی در معرفی اثر داشتند لبخندی بر لبانم نقش بست که ای فلک غدار تو با ما چه می کنی زمانی زبان فارسی در شبه قاره هند زبان پادشاه و درباریان بود و تمام کتب ,نامه ها , اشعار و اسناد رسمی به این زبان نوشته می شد و اکنون انگلیسی این کربرد را دارد یاد این شعر از قائم مقام فراهانی افتادم ” روزگار است آن که گه عزت دهد گه خوار دارد چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد ” یکی از مینیاتورها توجه ام را به خود جلب کرد که از خود ابراهیم عادل شاه دوم بود او در این مینیاتور مردی بود با قدی بلند و اندامی درشت شلواری شیری رنگ بر پای داشت و کفش هایی سبز رنگ پوشیده بود بر روی این شلوار دامنی نسبتا بلندی به رنگ صورتی بر تن داشت و پارچه ای از حریر نازک سفید رنگ بر روی این دامن قرار گرفته بود بخش بالاتنه را با پیراهنی نخودی رنگ که حاشیه های قهوه ای گلدوزی شده داشت پوشانیده بود شمشیر بلندی در دست داشت که انتهای آن را به زمین تکیه داده و غلاف شمشیر به رنگ آبی نفتی بود کلاهی بر سر داشت که از دو بخش تشکیل شده بود بخش زیرین به رنگ سرخ و روی آن قهوه ای با گلدوزی های زیبا بر بالای آن زینتی سه شاخه که با مروارید و جواهرات تزیین شده بود خود نمایی می کرد سمت راست کلاه زیور سه تکه دیگری از مروارید آویزان بود در مچ هر دو دستش دو دستبند آهنی بود نقاش آن هر که بود در تصویر پردازی غوغا کرده بود.