انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سرگشته ی راه حق

کاردینال مارتینی در آخرین نامه ی خود به فیلسوف و رمان نویس ایتالیایی؛ اُمبرتو اِکو که در کتابی تحت عنوان «ایمان یا بی ایمانی» به فارسی و با عنوان «انسان غیرمذهبی کجا به اشراق دست می یابد؟» ترجمه و ارایه شده است؛ بحث اصلی خویش را با طرح یک پرسش مهم آغاز میکند: چه چیزی یا کسی انسان غیر مذهبی را هدایت می کند؟

نگاهی به فیلم «به یادبود خودم» (In Memoria Di Me)

کارگردان: Saverio Costanzo

محصول: ایتالیا، ۲۰۰۷

کاردینال مارتینی (Carlo Maria Martini) در آخرین نامه ی خود به فیلسوف و رمان نویس ایتالیایی؛ اُمبرتو اِکو (Umberto Eco) که در کتابی تحت عنوان «ایمان یا بی ایمانی» {اکو و کاردینال مارتینی، صفحه ۷۹} به فارسی و با عنوان «انسان غیرمذهبی کجا به اشراق دست می یابد؟» ترجمه و ارایه شده است؛ بحث اصلی خویش را با طرح یک پرسش مهم آغاز میکند: چه چیزی یا کسی انسان غیر مذهبی را هدایت میکند؟کسی که پروردگاری برای خود نمیشناسد. به عبارتی مارتینی در پی آن است- و در این راه از اِکو مدد میجوید- که به اعماق وجدان انسان غیر مذهبی نقب بزند تا در یابد که در آن اعماق چه میگذرد و پایه و زیربنای اخلاق غیرمذهبی چیست؟ مارتینی معتقد است که دین زیربنای اخلاق است. «امر مطلق» ی که دین تجلی گاه آن بوده یا به نحوی در دین و مناسک و رفتار دینی به انسان عرضه یا برای او مکشوف میگردد؛ از منظر مارتینی بنیان و در پس پشت رفتارهای اخلاقی است. از دیدگاه او بدون وجود عیسی مسیح در مقام سرمشق و الگو و بدون اعتقاد به کلماتی که او بر صلیب بر زبان راند و مصلوب کنندگان خویش را عفو نمود؛ نمیتوان ایثار کرد و از جان گذشت؛ نوع دوست و صمیمی بود و به چیزی به نام عدالت اذعان داشت. نبود امر متعالی و مطلق در کنه ذات و فکر آدمی، مارتینی را کلافه کرده است.

اکو اما در پاسخ به مارتینی موضعی عجیب و قابل تامل اتخاذ میکند. اکویی که سکولار بودن خود را زاییده ی فرایندی دراز، کُند و دردناک و گذار از کتولیسیزم میداند. برای اکو مراسم عشای ربانی اگر با «حضور» آدمی همراه نباشد؛ دیناری نمیارزد. اِکو در پاسخ به نامه ی مارتینی خاطرنشان میسازد که او قائل به «دین پرستی غیر دینی» است یعنی همان چیزی که دان کیوبیت متاله انگلیسی از آن با نام «ایمان ناواقعگرا» (unrealistic faith) یاد میکند به معنای نوعی آمیختگی و درهم تنیدگی امر دینی با تجربه زیست روزانه بی آنکه قائل و معتقد به خدا و جهانی عینی پس از مرگ و لذا نماینده ای برای او در این جهان باشیم. نوعی عاطفه یا شوریدگی، نوعی حس یگانگی با لایتناهی، سنخی احترام و نگاه خیره به دیگری که هم برای فرد و هم برای مخاطبش در یک تعامل و کشاکش انسانی، تعیّن ساز است. جایی که فرد دیندار نیست اما مومن است و دین را در زندگی جدّی میگیرد. امر مطلقی که مارتینی به آن ایمان دارد؛ از دیدگاه اِکو هنوز هم نتوانسته است بسیاری از مومنان- مومن از دیدگاه مارتینی- را از ارتکاب به گناه باز دارد و به نحوی جایگزین انسان دوستی شده است. اکو مینویسد {همان منبع، صفحه ی ۹۴}: «بی تردید غیرمذهبیهایی هستند که به هیچ رو نگران معنا بخشیدن به مرگ خود نیستند و در عین حال کسانی نیز وجود دارند که ادعای ایمان میکنند اما هیچ ابایی ندارند که برای حفظ زندگی خود قلب نوزاد زنده ای را از سینه اش بیرون بکشند…مفلوکانی که خدایی جز شکم نمیشناسند».

در فیلم «به یادبود خودم»، با نزاع طرفداران مارتینی و نمایندگان رسمی کلیسای کاتولیک از سویی و جبهه ی فکری اِکو و کیوبیت از سویی دیگر روبروییم و دو جوان نقش اصلی فیلم- آندرا و زانا- نمایندگان این دو گونه ی تفکرند. آندرا که برای آموزش مذهبی به حوزه علمیه ای در ونیز آمده است در کشاکش تاقضات دینی و این جهانی خویش گرفتار و محبوس است. او عیسا مسیح را در کتابها جستجو میکند؛ نوعی عیسای عقلانی و منطقی که بشود او را به راحتی از حلقوم معتقدان به کلیسای کاتولیک پایین فرستاد؛ سهل الهضم و بی تاثیر. عیسایی که به معراج رفته؛ پسر خداست و روزی به واقع بر جلجتا به صلیب کشیده شده. عیسایی واقع و عینی که پیام آور و نماینده ی امر متعالی مارتینی وار است. اما برای زانا حقیقت آدمی و هستی از اساس چیز دیگری است. برای او خرقه ی پوسیده ی عقل و منطق ابزاری بر قامت امر متعالی راست نمیاید. امر متعالی نه در وجود عیسی مسیح و نصوص مقدس که در حقیقت زندگی روزمره، روابط میان آدمیان و احترام به جسمانیّت و روحانیّت آنها مکشوف و عیان میشود؛ دین و ایمانی غیر دینی و ناواقعگرا که آبش با استدلال در یک جوی نمیرود اما شدیدا بر عمل آدمی اثر میکند. اِکو میگوید که تنهایی انسان غیر مذهبی بی کرانه و مرگش نومیدوار است. اما در هر حال او بوضوح و صراحت میداند؛ و حس میکند که کسی او را عفو نخواهد کرد. برای اِکو همینقدر که آدمی برای خلاص شدن از تنهایی و بی پناهی خویش در جهان و در رویارویی با مرگ ، در تخیل خویش الگویی به هیات عیسا را پرورانده شایسته ی احترام است. پسر جوان فیلم که در انتها صومعه را ترک میگوید؛ زانا، کلیسا را مملو و سرشار از نیستی و سکوت میداند و میبیند نه مشحون از آن شادکامی و رستگاری ای که کشیشان وعده میدهند؛ برای زانا، کلیسا، مصائب و آسیبهای جهان را ترمیم و درمان نمیکند؛ تکثیر میکند. پس همان بهتر که حقیقت آدمی و جهان را فراسوی مرزها و دیوارهای تنگ و تاریک کلیساها جستجو کرد؛ همانجا که از دیدگاه اِگو، حقوق دیگران، و طبیعت آدمی که همزمان عرصه ی جولان خدا و شیطان است؛ پاس داشته میشود. خدا و شیطانی اگر در کار است درون خود آدمی است و کلیسا و کاتولیسیزم تنها دلمشغول روایت خویش از دین و متافیزیکند. شب خیزی و شبگردیِ زانا در صومعه حکایت بصری همان تنهایی بی کرانه و نومیدوار اِکو است که مبتلابه انسان غیر مذهبیِ رها شده و سرگشته در این جهان است؛ اما پاداش این حرمان و عذاب، نوعی وارستگی درونی و اصیل است که در تمامی زندگی در کنه وجود انسان غیرمذهبی لانه کرده و سبب میشود تا او تنها بر خویش و بر هم نوعان خویش تکیه زند. نسخه ی کلیسا یک مسکن موقت و درمانی سرپایی است برای انسانی که بواسطه ی آگاهی برخاسته از فرهنگ و نه دین، عذاب میکشد اما کماکان روزنه و کورسویی از امید و دریچه ی روشنی در انتها میبیند. درمان بی معنایی جهان و هستی برای بشر مدرن هرچه که هست و هرجا که باشد در کلیسا نیست. زانا کلیسا را ترک میکند و این واسپاری را در درون خویش بصورتی کشف و شهودی ادراک کرده است؛ و آندرآ در حصارهای محبوس کلیسا میماند؛ و عجیب است که در انتها او نیز لبخند میزند؛ لبخندی که ما را به یاد ژان پل سارتر می اندازد؛ سارتری که هر انتخابی را اگر از روی آگاهی باشد؛ اصیل میداند؛ حتی یک انتخاب بد و اشتباه را.

منابع:

اکو، امبرتو و کاردینال مارتینی، ایمان یا بی ایمانی، ترجمه علی اضغر بهرامی، تهران: نشر نی، ۱۳۸۲

کیوبیت، دان، دریای ایمان، ترجمه حسن کامشاد، تهران: نشر طرح نو، ۱۳۸۰