دکتر آذر میرخان
در حالی که از بیابان می گذشتیم، آذر میر خان داستان مرگ پدرش، ژنرال هسو میرخان را، جنگنده ی پیشمرگه و رهبر شورش ۱۹۷۴ کردستان علیه عراق بود و خانواده اش را به تبعید به ایران فرستاده بود، تعریف می کرد. در دوران جنگ عراق، ایران به هسو اجازه داده بود که رهبری پیشمرگه ها را کماکان بر عهده گیرد و در مرز ایران و عراق رفت و آمد داشته باشد. وی در آوریل ۱۹۸۳، در شمال عراق کشته شد. آذر می گوید: « دقیقا پدر را به یاد نمی آورم ، در زمان مرگش بیش از هشت سال نداشتم. فقط به یاد دارم که چگونه رهبران پیشمرگه برای صلاحدید نزد وی می آمدند .» به مدت سی سال بقایای هسو در کوه های کردستان، جایی فراموش شده بود اما چند سال پیش، آذر و برادرانش برای یافتن جسد پدر، به جستجویی یک ماهه پرداختند و بالاخره با اطلاعاتی که از همراهان هسو کسب کردند، استخوان های وی را در پائین دره ای یافتند: « آن ها را به دهکده مان برگرداندیم و طی مراسمی در خور یک قهرمان، به خاک سپردیم. …حتی بارزانی هم آمده بود.»
نوشتههای مرتبط
احساس باخت دکتر، زمانی که از برادرش ،علی، صحبت می کرد شخصی تر بود. وی پا جای پای هسو گذاشت و فرمانده ی پیشمرگه ها شد. «کشته شدن علی نه فقط تراژدی برای خانواده بلکه فاجعه ای برای کردستان بود، گویی رهبری در خونش بود و گذشته از این که برادرم بود، به راستی فکر می کنم زنده بودنش ، امروز تأثیری بدون انکار برای کردستان داشت. بسیار ی که او را می شناختند همین نظر را دارند.» داستان هایی که آذر روایت می کرد مقدمه ای بود برای درک اهمیت مقصدمان، دهکده ای کوچک در عراق به نام السبیه، و این که خاطره ی آن چگونه هنوز بر روح وی چنگ می اندازد. از کارش در بیمارستان اربیل مرخصی نامحدود گرفته بود تا به یاری مردم داعش زده بپردازد. وظیفه اش ، که خود مشخص کرده بود، مسافرت به خط اول جبهه برای راهنمایی فرمانده ی پیشمرگه ها بود. در منطقه ی خود مختار همه نام میرخان را می شناختند و هر کسی با چنین نامی، مورد احترام عمیق همگی بود. در حین صحبتمان روشن شد که هدف و وظیفه ی آذر بسیار فراتر از مشاوره ی فرمانده های پیشمرگه بود. وی در راه شکل دادن به ملت کردستان قدم گذاشته بود. بدین منظور می بایست نه تنها داعش شکست بخورد بلکه کردستان خالی از دشمنان تاریخیش یعنی عرب ها شود: « قرن هاست کمر به نابودی ما بسته اند.» هدف آذر که طرفداران بسیاری دارد، عبارت بود از انسجام آنچه از عراق باقیمانده است و مایه ی غرورشان بود. تا به حال فقط یک بار به بغداد رفته است. قدم دوم از هم گسیختن یکپارچکی به عنفی بود که صدام برای عرب ها و کرد ها در نظر داشت. دلیل عزم راسخ دکتر، اهمیت نقش کرد ها در این مقطع بسیار خطرناک و نیر مشاهداتش در سوم اوت ۲۰۱۴ در السبیه بود.
به مدت ۲۲ سال بعد از تشکیلش، منطقه ی خودگردان کردستان به نظر می آمد جزیره ی آرامش باشد و رابطه اش با بغداد بیشتر در سطح نظری بود. این وضعیت زمانی روشن تر شد که در حمله ی ایالات متحده به عراق، حکومت کردستان با اشغالگران متحد شده و به یاری آنان پرداخت. محلیان به یاد می آورند که حتی یک سرباز از نیرو های ائتلاف در منطقه ی حکومت خودگردان کردستان کشته نشد. این آرامش طی جنگ و نیز پس از ازهم پاشی عراق ادامه یافت و دیگر حتی برای حفظ ظاهر نیز رابطه ای بین کردستان و بغداد وجود نداشت. کرد ها فکر می کردند از جهنمی که عراق را می سوزاند در امانند و داستان های پیشمرگه های کرد به جرگه ی تاریخ پیوسته تا از فولکلور هایشان سر برآورد. اما در ژوئن ۲۰۱۴ داعش همچو صاعقه وارد بغداد شد.
آذر گفت:«هرگز به عرب ها اعتماد نداشته ام ، با این وجود به داعش اعتماد کردم. در گذشته، عرب ها می گفتند ترس از ما بیجاست، به شما حمله نخواهیم کرد ولی بعد حمله می کردند،اما داعش از ابتدا به روشنی اعلام کرد که هدف حمله دارد. می خواستند کردستان را به خلافتشان ضمیمه کنند، هرکس غیر از نوع خود را از مسیحیان گدفته تا کرد ها و شیعیان، از بین ببرند و کاملا آشکارا هدفشان را اعلام کردند. بعد از حمله ی ماه ژوئن، مطمئن بودم به سراغ ما خواهند آمد و از ایزدی ها در شنگال شروع خواهند کرد.« داعش از مدت ها پیش، ایزدی ها که اقلیتی مذهبی از کرد ها هستند را «شیطان پرست» خوانده و قسم خورده بود نابودشان کند. بلندی های شنگال در شمال غربی عراق و خارج از قلمرو رسمی کردستان خودمختار قرار دارد. با تسخیر موصل در ماه ژوئیه، منطقه ی بین کردستان خود مختار و شنگال به راهی باریک کاهش یافته بود. در روز ها و هفته های پس از حمله ی ژوئن، آذر با استفاده از شهرت خانوادگی، جلساتی با رفقای نظامی و غیر نظامی خود ترتیب داد و هشدار حملات قریب الوقوع داعش را داد: « هیچکس جدی نمی گرفت. همه می گفتند با ما کاری ندارند و جنگشان با شیعیان بغداد است، به چه دلیل اینجا بیایند؟» در اول اوت ۲۰۱۴، داعش به پاسگاه پیشمرگه ها در شهر زومار ، ده مایلی شنگال حمله کرد. دولت عکس العملی سریع نشان نداد. آذر و چند دوست پیشمرگه به طرف غرب شتافتند. در ۴۰ مایلی شنگال بود که پیشمرگه هایی را که از اردوگاه فرار کرده بودند، دیدیم و در پی آنان پناهندگان ایزدی. راه چنان پر بود که امکان پیشرفت نبود. همه فرار می کردند. پاسگاهی دفاعی برپاکردیم و چند پیشمرگه با ما ماندند. از این جلو تر نمی شد رفت. یک روز دیر رسیده بودیم.»
روز سوم اوت، داعش در شنگال دست به کشتار جمعی زد و حداقل زندگی ۵۰۰۰ ایزدی را بر باد داد. هزاران زن و دختر را جمع کرده و از آن ها به عنوان برده ی جنسی استفاده کردند. ده ها هزار ایزدی خود را به بلندی های شنگال زدند تا از داعش فرار کنند. خاطره ی ترس و وحشت پناه جویان ، دلهره و بی تابی فراریان بر چهره ی آذر نقش بست. هنوز با عواقب این حمله در گیر بودند که دو روز بعد دومین حمله ی داعش، اربیل، پایتخت کردستان خود مختار رامستقیما نشانه گرفت.
برادر آذر، معاون فرماند ی پیشمرگه های منطقه ی هم مرز با منطقه ی مورد حمله ی داعش بود. دکتر به طرف میدان جنگ در جنوب شتافت و در کنار برادرش در گیر جنگ شد وسایر برادران نیز به آن ها پیوستند. آن ها که تحصیلات عالی خود را در ایالات متحده و اروپا در مهندسی و یا پزشکی به پایان رسانده بودند، شغل خود را رها کرده و اسلحه برداشته بودند. در این تابستان پنج برادران میرخان و برادر زاده ی آذر شانه به شانه با داعش می جنگیدند. آذر به شوخی گفت: « خوب شد داعش نارنجکی به طرفمان پرتاب نکرد چون مادر خیلی عصبانی می شد.»
در۱۵ مایلی اربیل، پیشروی داعش متوقف شد و ضد حمله ی پیشمرگه ها آنان را عقب راند. طی این ضد حمله در ۲۰ اوت، شراپنلی دست راست آذر را متلاشی کرد. ترس از آن بود که کلا دست راستش فلج شود ولی جراحی و فیزیوتراپی دستش را تا حدودی بهبود بخشید: « مهم آن است که دومرتبه می توانم شلیک کنم. البته نه به خوبی گذشته ولی تقریبا…!»
بعد از مسافرتمان به السبیه، در مه ۲۰۱۵، آذر میرخان مرا به جبهه ی گور مخمور، جایی که مورد اصابت داعش قرار گرفته بود برد. در ۷۰۰، ۸۰۰ یاردی (۶۰۰ تا ۷۰۰ متری) همه چیز ساکت و بی حرکت بود به غیر از پرچم سیاه و سفید داعش که با نسیم حرکت می کرد. سربازی هشدار داد که حدود یک ساعت قبل خمپاره ای از داعش در دهکده دیده شده بود و در موقعیتی که آذر ایستاده بود، در تیررس قرار داشت. دکتر نگاهی عصبانی به سرباز کرد و به رسد دهکده ها از پس دوربینش ادامه داد. بعد از شروع جنگ با داعش، آذر از چندین حمله ی داعش جان سالم به در برده بود. ابتدا حملات انتحاری با کامیون ارتشی، بعد، سربازان پیاده با حمایت موشک انداز ها. همه چیز به سرعتی بسیار رخ داد:« ابتدا سکوت و بعد همه جا پراکنده می شوند. مهم حفظ آرامش و انتخاب هدفتان است.» ترس همه چیز را به هم می ریزد و این مشکل ارتش عراق است، همیشه در ترسند.» آذر اهل ترس نبود: « دوست دارم با داعش بجنگم، در واقع بسیار با هوشند. مثل یک بازی است.» برای مردمی همچو کرد ها که مصصم به انسجام کشورشان هستند، قدرت گیری داعش در کردستان خود مختارشان غیر قابل تحمل است و برای حفظ سرزمین هایشان از قربانی دادن ابایی ندارند. در اردوگاه ببر سیاه، پایگاه فرماندهی سیروان بارزانی، (فرمانده ی منطقه)، نقشه ی بسیار بزرگی به دیوار دفتر آویزان بود و فرمانده با ارقام و آمار صحبت می کرد:« وقتی اینجا رسیدم، داعش در سه کیلومتری پائین این جاده بود، در حال حاضر آن ها را به ۲۳ کیلومتری غرب و ۳۴ کیلومتری به جنوب پس رانده ایم. در منطقه ی من، هزار و صد کیلومتر مربع را پس گرفتیم و هنوز ۲۱۴ کیلومتر دیگر در پیش داریم.» در ماه مه ۲۰۱۵، بارزانی گفت :« طی سخت ترین حملات داعش، تقریبا ۱۲۰ پیشمرگه در این منطقه کشته شدند. فرمانده ی پیشمرگه ها به روشنی می دانند چه موقع متحمل قربانی شوند و چه موقع دست به اسلحه نبرند؛ مثلا ساکنان دهکده ی مورد مطالعه ی آذر، عرب بود ند و نه کرد : « با این که دهکده در منطقه ی ماست، تا زمانی که آمادگی حمله ای بس شدید تر را پیدا نکنیم، ارزش از دست دادن پیشمرگه ها را ندارد.» اما زمان آن حمله ی شدید بستگی به ژیوپلیتیک بین المللی و نتایج تصمیمات واشنگتن، بروکسل و بغداد دارد. با برخورد مفعولانه ی ارتش عراق و عدم تمایل غرب در فرستادن نیرو، ایالات متحده و اروپا، پیشمرگه های کرد را مسؤل بیرون راندن داعش کرده اند. و البته کسی در این مورد با کرد ها گفتگویی نکرده بود! سیروان بارزانی گفت: « آمریکایی ها می آیند و صحبت از بازپس گیری موصل می کنند. با ارتش آمریکا؟ نه، چون به درد نخورند. پس بگذاریم به عهده ی کرد ها! ولی ما موصل را می خواهیم چکار؟ موصل ، در کردستان نیست، در عراق است و چرا ما باید برای عراق قربانی بدهیم؟» دلیل این بی تفاوتی، بلایی بود که ارتش عراق در ۲۰۱۴ بر سر کردستان خود مختار آورده بود. عراقی ها تسلیحات و ماشین های آمریکایی خود را رها کردند و داعش هم آن ها را تصاحب کرد. حتی آن ها را ویران هم نکردند و در نتیجه، در عرض یک شب، چریک های داعش تبدیل به ارتشی مجهز شدند و در این میان، کرد ها تاوانش را پرداختند.»
در مه ۲۰۱۵، آمریکایی ها هنوز در پی تفاهمی با کرد ها بودند. با رسیدن حمایت هوایی در حملات به داعش، اوضاع کمی بهتر شد ولی تلاش برای نزدیکی پیشمرگه ها با ارتش عراق چندان موفق نبود. درست کنار اردوگاه بارزانی، پایگاه کوچکترسربازان عراقی قرار داشت که مورد تعلیم آمریکاییان بودند. با اشاره به پرچم های عراقی، بارزانی می گفت: «در آرزوی روزی هستم که دیگر این ها را نبینم.» اما اردوگاه ببر سیاه، موضوع دیگری را آشکار کرد که همه، از نظامی و غیر نظامی، در باره اش سکوت می کردند. در طول تاریخ، حتی قبل از این که کردستان خودمختار دچار دو دستگی شود، کردستان از انسجامی چندان برخوردار نبود تا این که جنگ داخلی ۱۹۹۰ بروز کرد. در ظاهر به نظر می رسد تفاوت ها بین دو حزب یعنی حزب دمکرات کردستان و اتحاد وطنی کردستان است ولی در واقع تضاد بین بارزانی و طالبانی است. منطقه ی شمال تحت تسلط بارزانی و قبایل متحدش است ( منجمله میر خان) که عملا همه عضو حزب دمکراتیک کردستانند و در جنوب، بر عکس، اتحاد وطنی در دست طالبانی و قبایل متحدش است. این تقسیم فئودال منش در اردوگاه ببر سیاه نیز آشکار بود. تمام پیشمرگه های اردوگاه و تمام ۷۵ مایل جبهه ی منطقه ی شش، با بارزانی اند و مشخصه شان هم سربند سرخ و سفید قبیله شان است و در منطقه ی طالبانی، پیشمرگه ها سربند سیاه و سفید می بندند. به علاوه، سیروان بارزانی، « فرمانده» ی منطقه ی شش، ثروتمند و مالک سرویس تلفن دستی است ، زیرا برادر زاده ی رئیس جمهور، مسعود بارزانی است که وی نیز به نوبه ی خود، پسر مصطفی بارزانی معروف است. به همین لحاظ نیر بسیار بی ملاحظه و رک با خبرنگاران خارجی صحبت می کند. این شکاف نتایج فاجعه باری داشته است. در اولین روز های پیشرفت داعش در جمهوری کردستان پیشمرگه ها با تزلزل با آن ها برخورد کردند. هرچه سعی کنند ارتش عراق را مقصر این وضعیت بخوانند، واقعیت آن بود که در آن جبهه، فقط دو پیشمرگه، آن هم بدون هماهنگی با یکدیگر می جنگیدند. داعش نیز آن ها را نزدیک اربیل، پایتخت جمهوری کردستان دستگیر کرد و بعد به کشتار ایزدی ها پرداخت. هر زمان صحبت از عاقبت ایزدی ها می شد، احساس گناه و حتی شرم را در جمهوری کردستان مشاهده کردم ولی این احساس نزد آذر میرخان شدید تر بود. بخشا به علت دیر جنبیدن ولی در سطح فلسفی، احساس می کرد کرد ها به تاریخ خود خیانت کردند زیرا « از بسیاری لحاظ می توان گفت که ایزدی ها، از کرد های خالص اند و مذهبشان، همان اعتقادات کرد ها در گذشته است، زمانی که از این شکاف شیعه ـ سنی خبری نبود. همه تغییر کردند ولی نه آن ها. به ایمان خود وفادار مانده اند.»
در عین بازدید از میادین جنگ، آذر اوقات خود را به همراهی پزشکی کرد ـ سوئدی به نام نمام غفوری در اردوگاه های آوارگان ایزدی می گذراند. این اردوگاه ها که برخی توسط سازمان های خیریه و برخی توسط سازمان های بین المللی اداره می شوند، محل اسکان ده ها هزار ایزدی است که توانسته بودند قبل از حمله ی داعش در اوت ۲۰۱۴ فرار کنند. در مه ۲۰۱۵، در بازدیدم از اروگاه ها متوجه شدم تعداد بسیاری به آن ها پیوسته بودند که یا از داعش فرار کرده و یا با پرداخت مقداری، آزادی خود را خریده بودند. داستان های این گروه آخر از فجیع ترین داستان هایی بود که در طی سال ها از پناهندگان جنگ های مختلف شنیده بودم. از آن جا که در مورد بسیاری از نکته ها سکوت می شد، کامل کردن جورچین این داستان ها زمان می برد.
داعش از تجاوز و بردگی جنسی به عنوان اسلحه ی جنگی استفاده می کرد تا انسجام جامعه ی ایزدی ها را از هم بپاشاند. سنن محافظه کار ایزدی ها مانع از قبول برخی زنان و دخترانی است که مورد تجاوز قرار گرفته بودند . صحبت از آن چه به آن ها گذشته بود ممنوع بود. با دکتر غفوری، دختری ده ساله را دیدم که اقوامش توانسته بودند ۱۵۰۰ دلار ( که معادل پس انداز چنیدین خانواده در همه ی عمرشان است) فراهم کرده و آزادیش را بخرند. دخترک می گفت صاحبش فقط او را به شستن لباس هایش گمارده و هرگز به او دست نزده بود، و این داستانی بود که خانواده اش ترجیح می دادند باور کنند. در اردوگاه دو دختر نوجوان را به همراه مادر ۴۵ ساله شان که بس مسن تر به نظر می رسید دیدم. آن ها از اسارت هشت ماهه ی داعش فرار کرده بودند. این زن که نه مادر، بلکه خواهر بزرگترشان بود و فقط ۲۴ سال داشت، تعریف می کرد که خود را به ناشنوایی زده بود ، (که به نظر داعش بیماری روحی است) و به این ترتیب مورد آزار جنسی قرار نگرفته بود. دکتر غفوری گفت باید با دختر ده ساله و زن ۲۴ ساله به تنهایی دیدار کند و پس از جلب اعتمادشتان آن ها را معاینه کند و اگر مورد تجاوز قرار گرفته بودند، به فامیلشان می گفت که نوعی عفونت دارند و به مدت یک هفته باید در بیمارستان ، بدون ملاقات، بستری شوند. به گفته ی این خانم دکتر، آن ها را به اربیل بردند، عمل بازسازی به آسانی انجام گرفت و باکره بازگشتند، بدین نحو آنها در اجتماع پذیرفته شدند. البته هرگز نمی بایست از آن چه برسر شان گذشته بود صحبتی شود . و این را می توان از بهترین عواقب اسارت به دست داعش شمرد.»
این مشاهدات آذرمیرخان را در پافشاری در هدف کرد ها (در صورت حصول امنیت) مصمم تر کرد: « به نظر می آید داعش آخرین تظاهر دشمنی اعراب نسبت به کرد هاست، اگر اولین باربود می شد گفت که داعش گروهی تروریست و وحشتناک است، ولی تمام تاریخ ما چنین بوده است. به شما قول می دهم که وقتی شنگال را گرفتیم، عرب ها در کنار داعش خواهند ماند. البته درست است که برخی با ما این جا در اردوگاه هستند ولی بسیاری ماندند. پس دشمنان ما نه فقط داعش بلکه همه ی عرب ها هستند.»
*******
http://www.nytimes.com/interactive/2016/08/11/magazine/isis-middle-east-arab-spring-fractured-lands.html?rref=collection%2Fsectioncollection%2Fmagazine&action=click&contentCollection=magazine®ion=rank&module=package&version=highlights&contentPlacement=1&pgtype=sectionfront
این مطلب بخشی از کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب های احتمالی فاقد منابع درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن حذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر خواهد شد.******************