اسکات اندرسن ـ برگردان عاطفه اولیایی
عراق
نوشتههای مرتبط
خلود الضیدی
خلود الضیدی، سه خواهر و دو برادرش، فرزندان رادیولوژیست بیمارستان و مادری خانه دار در طبقه ی متوسط زاده شده و از زندگی راحتی برخوردار بودند. خلود مانند دیگر دختران کوت ( شهری به جمعیت ۴۰۰۰۰۰هزار نفر در ۱۰۰ مایلی جنوب بغداد)، تحت مراقبت شدید خانواده زندگی بسیار منظمی داشت: هر روز به مدرسه می رفت و بعد از آن مستقیم برای کمک به مادر و انجام تکالیف مدرسه، به خانه بر می گشت. به غیر از به مقصد مدرسه، خلود ندرتا از خانه خارج می شد. در عرض ۲۳ سال، فقط یک بار، با پدر، شهرش را به مقصد بغداد ترک کرد. لیکن، از آن جا که معمولا بلند پروازی ها در غیر منتظره ترین شرایط زاده می شوند، خلود همیشه به آزاد شدن از محبس کوت فکر می کرد و راه آن را نیز یافته بود: تحصیلات عالیه. در این برنامه، پدر متحد وی بود. علی الضیدی تأکید بر تحصیلات عالیه ی هر شش فرزندش، دحتر و پسر، داشت. خلود می گوید: « پدرم در بسیاری موارد شخصی پیشرو بود، ولی منظورش از دانشگاه رفتن من اشتغال به حرفه نبود، همیشه می گفت: سخت درس بخوان، مدرکت را بگیر و شوهر کن؛ … این فرهنگ عراقی بود.» . خلود در رشته ی ادبیات انگلیسی از دانشگاهی محلی فارغ التحصیل شد. انتظار می رفت چند سالی به تحصیل زبان در مدرسه ای محلی مشغول شده سپس ازدواج کند. اما خلود برنامه ای دیگر داشت: با مهارت زبانی اش به بغداد می رفت و به عنوان مترجم در شرکتی خارجی کار می کرد.
اما با حمله ی نظامی آمریکا درست سه ماه قبل از فارغ التحصیلیش، در سوم آوریل۲۰۰۳، جنگ به کوت هم رسید. اول نفرات نیروی دریایی شهر را محاصره کردند، بعد تانک ها به حمایت نیروی هوایی، سنگر ها را یکی بعد از دیگری ویران کردند. خلود در جریان اخبار جنگ بود ولی از نزدیک چیزی ندید زیرا زنان را اجازه ی خروج از خانه ها نبود.
قبل از اشغال، دیک چینی پیش بینی کرده بود که نیرو های عراقی با آغوش باز و به عنوان ناجی پذیرفته خواهند شد ؛ چهارم آوریل، با محکم تر شدن جای پای نیرو های آمریکایی، خیابان های کوت شاهد به وقوع پیوستن پیش بینی دیک چینی بود. مردم، از مردان جوان و کودکان، با شرینی و چای به آن ها خوش آمد گفتند. بالاخره زمانی که زن ها اجازه ی خروج از خانه را یافتند، خلود مانند دیگر زنان از فاصله شاهد اوضاع بود: « آمریکایی ها رفتاری دوستانه داشته و آرام بودند ، اما آنچه برایم عجیب بود، هیکل عظیمشان بود. ماشین ها و اسلحه شان نیز چنین به نظر می رسید. همه چیز بی تناسب به نظر می رسد گویی موجودات فضایی شهر را اشغال کرده باشند.»
در حالی که باقی مانده ی نیروه های بعثی صدام حسین به جنگ ادامه می دادند ( نیرو هایی که بوش آن ها را ضد ـ عراقی می خواند)، در بهار و بخشی از تابستان آن سال، در کوت چند گروه از نیرو های آمریکایی به اندازه ی کافی احساس امنیت کردند که بدون اسلحه در میان مردم رفت و آمد و بدون حمایت در شهر ها رانندگی کنند. شهر تا اندازه ای زندگی عادی خود را از سر گرفت. دانشگاه پس از دو ماه تعطیلی باز شد و خلود توانست در ماه اوت فارع التحصیل شود. در این مقطع، آنچه لازم بود بازسازی اقتصاد ویران کشور و حکومت بود و بدین لحاظ مهندسین، حسابداران و مشاور های خارجی تحت حفاظت حکومت ائتلافی موقت عراق، به این کشور سرازیر شدند. قرار شد که پس از استقرار حکومت عراق، این ائتلاف که به رهبری ایالات متحده تشکیل شده بود ، منحل شود. یکی از مشاورین خارجی، وکلیلی زن، ۳۳ ساله اهل اوکلاهما بود به نام فرن هولاند که به سمت مشاور حقوق بشر برای حکومت مؤتلفه کار می کرد. در سال ۲۰۰۳، در گزارشی برای حکومت ، برنامه هایی برای توانمند سازی زنان شیعه در جنوب عراق پیش بینی کرده بود. در سپتامبر ۲۰۰۳، در پی مأموریتی به کوت، با خلود آشنا شد: « اولین ملاقاتم را با فرن هرگز فراموش نمی کنم. با گروهی از زنان به کوت آمد و برنامه هایش را توضیح داد. بلوند بود و بسیار جوان، اما شخصیتی بسیار قوی داشت و رفتاری بسیار دوستانه. فکر نمی کنم نه من و نه سایر زنان حاضر،هرگز با زنی همچون وی آشنا شده بودیم.» آنچه زنان کوت از هولاند شنیدند کمتر از ظاهر وی غریب نبود. او گفت با سقوط صدام، عراقی نو ساخته خواهد شد، عراقی که در آن دمکراسی و احترام به حقوق بشر حاکم است و هر کسی و نیز زنان کوت نقشی خواهند داشت.
این سخنان برای خلود، منشا الهام بود. او که تمام عمر منتظر چنین لحظه ای بود شروع به کار داوطلبانه برای پروژه ی حقوق زنان در عراق کرد. « قبلا هم راجع به این مسائل فکر کرده بودم، ولی در رژیم صدام ، از تخیل فرا تر نمی رفت…. حالاآینده ای برای خود می دیدم.» اما هولاند چندان خوشبین نبود. تجربه ی کاریش در جوامع مردسالار و سنتی آفریقا به وی آموخته بود دیر یا زود، نیرو های سنتی به مخالفت با وی برخواهند خاست، و بنا بر این باید زود دست به کار می شدند. نیز می دانست که به مثابه یک خارجی، بهتر است نقشی پشت پرده ایفا کند و زنی محلی و فعال را ، مثل خلود، راهنما باشد. یک ماه بعد، وی خلود را به عنوان عضو هیئت نمایندگان در گرد هم آیی ملی زنان برگزید. این گرد هم آیی تحت حمایت دولت موقت و مؤتلفه برگزار می شد. این هیئت به زودی برای تهیه ی قانون اساسی جدید عراق رهسپار واشنگتن می شد. با پخش این خبر حملات شروع شد: « بسیاری از زنان به نمایندگی من اعتراض داشتند زیرا جوان بودم. حتی خودم هم گاهی فکر می کردم شاید زیاده روی باشد.» ولی هولاند مرا نماینده ی جوانان عراق خواند و برای دیگران روشن کرد که به واشنگتن خواهم رفت، وی از جدی ترین حامیانم بود.» در نوامبر ۲۰۰۳، خلود ۲۳ ساله، که به تازگی فارغ التحصیل شده بود، در واشنگتن، با عده ای از سیاستمداران نامدار منجمله جرج بوش ملاقات کرد. در بازگشت ، در سمت معاون مدیر دفتر رسانه های کوت ، به استخدام رسمی حکومت موقت در آمد. احراز این سمت برای زنی که کمتر از یک سال پیش، در آرزوی شغلی همچو مترجمی بود، موفقیتی بزرگ محسوب می شد. به گفته ی خلود:« دورانی بسیار هیجان انگیر بود … همه چیز به سرعتی عجیب تغییر می کرد.»
خلود، نا آگاه از نطفه های ویرانی که اشغال ایالات متحده در عراق پرورانده بود، وارد دنیای تازه ای شد که هولاند بر وی گشوده بود. پنتاگون طرح حفظ تأسیسات استراتژیکی عراق و وزارت خانه های عراقی را که می بایست در اختیار گیرد ، از قبل کشیده بود. اما ارتش ایالات متحده به انبار های تسلیحاتی صدام که در سراسر عراق پراکنده و مستقر بود با بی توجهی برخورد کرد. در شهر ی پس از دیگری، این انبار ها درست زیر چشم سربازان ائتلاف و بدون دخالتشان، مرتبا به یغما برده شدند. بالاخره مؤتلفین، پل برنر را موظف به از هم گسستن ارتش عراق کردند. در تابستان ۲۰۰۳، به ناگهان صد ها هزار ارتشی تعلیم دیده که به اسلحه نیر دسترسی داشتند بیکار شدند. طبق اولین دستور حکومت ائتلافی، اعضای بلند پایه ی حرب بعث اخراج، مادام العمر تحت نظر قرار گرفته و از خدمت در دولت محروم شدند. به علاوه تمام کارمندان عالی دولت مورد مؤاخذه قرار گرفتند تا مشحص شود با حزب بعت ارتباطی دارند یا نه. بسیاری از کارمندان ( منجمله پدر خلود) ، پزشکان، استادان، آموزگاران که در دهه ی ۱۹۹۰ ، برای استخدام مجبور به عضویت در حزب بودند، حالا در خطر اخراج بودند. دستور دولت بسیار فرا تر از اخراج بعثی ها رفت. در عراق، همچو اغلب مناطق خاور میانه، کارمندان دولت، از آبدار چی ها تا بلند پایگان، شغل خود را مدیون رئیس بودند و وی که معمولا عضو حزب بعث بود، افراد خانواده و یا افراد قبیله ی خود را به کار می گماشت. اخراج ۸۵۰۰۰ بعثی به معنای رانده شدن ناگهانی چند قبیله به فقر بود.
در چنین شرایطی، تعجب انگیز است که فاجعه ی اشغال عراق زود تر از آشکار نشد، اما ویرانی مقر سازمان ملل در بغداد در بمب گذاری اوت ۲۰۰۳ هشدار بر آغاز این روند بود. در این جریان یرجیو ویه را دو مللو، فرستاده ی خاص سازمان ملل در عراق کشته شد. از آن پس، حملات به طور مرتب رخ دادند. در ابتدای ۲۰۰۴، برخورد خصومت آمیز مردم با مأموران دولت مؤتلفه آشکارا و باعث نگرانی جدی فرن هولاند شد. در اواخر ژانویه، وی در ایمیلی به دوستش نوشت: « هر چه ازدستمان بر می آید انجام می دهیم اما وقت بسیار کم است. برایمان آرزوی شانس، شانس عراقی، بکنید.»
در ۸ مارس ۲۰۰۴، قانون اساسی موقت عراق به امضا رسید و در آن پیش بینی شده بود که ۲۵ در صد صندلی های مجلس به زنان اختصاص داده شود. این دست آورد فرن بود که پشت پره فعالیت می کرد.
بعد از ظهر فردا، پلیس عراقی، سه مأمور دولت موقت در جاده ی اصلی را به کنار کشیده، ماشینشان را منفجر و هر سه نفر را نیر کشتند. این ها اولین غیر نظامیان دولت مؤتلفه بودند که در عراق کشته شدند. فرن هولاند که هدف این حمله بود، نیز کشته شد. قتل هولاند، مأموران دولت موقت را که در سراسر عراق پراکنده بودند، به وحشت انداخت. خلود ابراز داشت: « البته همه شوکه شده بودیم و در عین حال می خواستیم بفهمیم آیا این حمله فقط شخص فرن یا همه ی مأموران را هدف می گرفت.» و جواب بسیار زود روشن شد. در ماه های اولیه ی سال ۲۰۰۴، به همراه شورش سنی ها، روحانی شیعه ی رادیکالی در بغداد به نام مقتدا الصدر در خواست خروج نمام نیرو های متحدین از عراق شد. در اوایل آوریل، الصدر، میلیشیا ی خود، لشکر مهدی را به حرکت در آورد تا خروج ارتش متحدین را باحملات به دولت موقت و ارتش آن، تسریع بخشد. پنجم آوریل، ۲۰۰ نفر از لشکر مهدی، نهاد های دولت موقت را در کوت مورد حمله قرار دادند. پس از ساعت ها جنگ بین ارتش متحدین و میلیشیا، بالاخره رئیس خلود به وی گفت: « اگر نمی ترسی، به خانه ات برگرد.» خلود و دو همکار محلیش توانستند از بیراهه به خانه برسند. دولت موقت بالاخره ساختمان ها و کارمندانش را رها کرد و از کوت رفت. خلود از ترس لشکر مهدی که به دنبال همکاران دولت موقت بودند، به زندگی مخفی در کوت ادامه داد. حتی بعد از بازپس گیری شهر نوسط ارتش ایالات متحده، خلود از ترس دو هفته از خانه بیرون نرفت.
جنبش مهدی تغییر شدیدی در روال تغییرات در عراق داد. شیعیان و سنی ها هر دو به حملات خود علیه دولت موقت شدت بخشیدند و جنگ عراق چهره ای دیگر گرفت. با این حال، دولت موقت، طبق برنامه، کنترل عراق را به دست حکومت مرکزی جدیدی داد. در ماه مه، آخرین غیر نظامیان مستقر در کوت، شروع به ترک این شهر کردند. و در عرض دو ماه، زیر بنای دولت موقت در دست حکومت جدید بغداد بود. تا مدتی، کوت آرام بود و خلوت با خود پیمان بست که به فعالیت ادامه دهد. در پائیز، به همراه سایر دوستان محلیش، سازمانی به نام ال بتول ( باکره) بنا نهاد. این سازمان اهدافی ساده داشت. خلود توضیح داد که : « کوت جمعیت مسیحی کوچکی دارد، برنامه ی من ایجاد همکاری بین زنان مسلمان و مسیحی برای نیل به اهداف مورد نظر هر دو بود. این اساسا به معنی آموزش حقوق زنان و عدم لزوم اطاعت همیشگی از مردان بود.» با تعمیق جنگ های فرقه ای شیعیان و سنی ها در سراسر عراق، مسحیان به تدریج همچو کافر دیده می شدند و مسیحیان وحشت زده نیز شروع به ترک وطن کردند تا جایی که بیش از دو سوم آن ها مهاجرت کردند. در این میان بودجه ی ال بتول نیز تمام می شد و ناچار برای تأمین خود به خارجیان رو کرد و این بهانه ای شد برای مبازرین که آن را عامل خارجی بخوانند. خلود مرتبا مورد تهدید بود نا جایی که روزنامه ای محلی وی را به دلیل « درگیر ی با برنامه های آمریکایی» منفور خواند. یاد آوری آن دوران، خلود را که حالا ۳۶ سال داشت، به فکر فرو برد:« حالا متوجه هستم که چه ساده انگار بودم و شرایط را به جد نمی گرفتم. ولی احساسم این بود که برای اهدافی به نفع زنان فعالیت می کنم، پس چه خطری می توانم داشته باشم؟»
در اکتبر ۲۰۰۴، دفتر ال بتول در کوت بسته شد. خلود ساختمان دیگری اجاره کرد که آن هم به زودی غارت شد. در ژانویه، زمانی که در امّان، پایتخت اردن، در گرد همآیی حقوق بشر شرکت کرده بود، مورد تهدید قرار گرفت: در صورت ادامه ی کارش در کوت، کشته خواهد شد. سه ماه در اردن ماند ولی در آوریل ۲۰۰۵، سالروز کشته شدن هولاند، و در عین حالی که جنگ های_ فرقه ای شعله ور بود، مخفیانه به کوت بازگشت.
حالا برایش روشن است که تصمیمش چیزی از خوشباوری دیوانه وار کم نداشت: « که بسیار سخت بود که امید و آرزو هایم را برای عراق نادیده بگیرم» و این گفته ی هولاند را به خاطر می آورد که: « لازمه ی ایجاد تغییرات، شجاعت است و بعضی مواقع باید سرسختی کنی . من نمی خواستم بمیرم ولی هولاند می خواست. فکر می کنم اگر این امید را زنده نگه داریم، شاید روزی اوضاع بهتر شود. » مدت کوتاهی پس از بازگشت به کوت، گزارش غارت دفترش را به پلیس داد ولی با بی اعتنایی روبرو شد. یکی از همکاران سابقش در ال بتول،از او پرسد: « چرا به کوت برگشتی؟ همه می دانند برای سفارت آمریکا کار می کنی.» اتهام این دوست همزمان با احضار خلود به پاسگاه اصلی میلیشیای المهدی بود. « آنوقت بود که فهمیدم برای من در عراق جایی نیست و اگر بیشتر پافشاری کنم، کشته خواهم شد.»
اردن ـ ایالات متحده ی آمریکا ـ عراق
خلود به تنهایی از عراق فرار نکرد. با خواهر بزرگترش، سحر به اردن رفت و چند ماه بعد، پدر و بزرگترین خواهرش ، تیمین، به وی پیوستند. خلود با نگرانی بسیار از برادر کوچکترش ،ویسام،،صحبت می کرد که با دو برادر دیگر و مادرش ، غزیز،تصمیم گرفتند در عراق بمانند . تابستان ۲۰۰۷، که جنگ به اوج خود رسیده بود و در خیابان سرباز گیری می کردند، وی مرتبا به ویسام تلفن می کرد و او را تشویق به خروج می کرد و لی او برای نگهداری از مادر در عراق ماند. شبی در سپتامبر، که ویسام و دوستش به خانه بر می گشتند، هدف گلوله قرار گرفتند و هر دو کشته شدند. ویسام ۲۵ سال داشت و می گفتند به انتقام فعالیت های خلود کشته شد.
چند ماه پس از کشته شدن ویسام، بلایی دیگر بر سر خلود معلق شد. خلود که برای سازمانی غیر دولتی در اردن کار می کرد، با ایستادگی در مقابل خواست های تاجری فاسد و متمول ، دستور ترک اردن را دریافت کرد و با توجه به این که بازگشت به عراق به معنای مرگ حتمی اش بود، به سازمان ملل برای اسکان در کشور سومی مراجعه کرد. از نامحتمل ترین کشور های پناهنده پذیر، ایالات متحده بود. در ۲۰۰۸، ارتش ایالات متحده هنوز با جنگ عراق دست و پنجه نرم می کرد و بوش سقفی برای پذیرش تعداد پناهندگان عراقی مشخص کرده بود. حدود نیم میلیون عراقی به اردن فرار کرده بودند و این خود نشانه ای از تغییر امواج جنگ بود. با توجه به خطری که متوجه خلود بود، سازمان ملل او را در برنامه ی خاص خود قرار داد . ایالات متحده یک پناهنده از این برنامه می پذیرفت، در ژوئیه ی ۲۰۰۸، خلود به سان فرانسیسکو رسید
انتقالی دشوار تر از این قابل تصور نیست: از اردوگاه های چنان شلوغ به آپارتمانی در اردن با خواهران و پدرش، تا آپارتمانی یک خوابه در سن فرانسیسکو: « این که هر جا می خواستم می توانستم بروم بدون ترس از خطری در کمین، برایم بی سابقه بود.» بعد از یک سال، با اخذ کارت سبز توانست بورس تحصیلی هم بگیرد. دغدغه اش خانواده ی از هم گسیخته اش در عراق و اردن بود. با دانش این که فامیلش در کوت، قصد ترک عراق را ندارند، خلود روند خارج کردن پدر و خواهرانش را از اردن شروع کرد . سه ماه بعد، خلود خبر هایی خوش و ناخوش شنید: دو خواهرش در برنامه ی باز اسکان قبول شدند ولی پدرش را رد کرده بودند. علی الضیدی فرجام خواست و لی باز رد شد. در فوریه ی ۲۰۰۹، یعنی هفت ماه پس از ورود خلود به سان فرانسیسکو، هنوز موفق به باز اسکان پدرش نشده بود. خلود تصمیم گرفت به اردن بازگردد و به پرونده ی پدرش رسیدگی کند: « دوستانم در ایالات متحده تصمیم بازگشتم به اردن را درک نمی کردند: چرا باید زندگی تازه ات را رها کنی و به اردن برگردی؟ … ولی چطور می توانستم فرهنگم را به آن ها توضیح دهم؟ در عراق خانواده مهمترین نهادی این که در مشکلات پذیرای شماست، چگونه می توانستم پدر و برادرانم را رها کنم؟ شرم این کار تا ابد با ماست. پس به اردن بازگشتم.»
در امّان، خلود به هر در ی زد تا پدر را از اردن خارج کند . مقصد هم فقط ایالات متحده نبود و برای کشور های اروپایی نیز اقدام کردند، اما بی فایده. بدتر آن که خلود خود به تله ای قانونی افتاده بود. از آنجا که طبق قانون پناهندگان آمریکایی قبل از دریافت کارت سبز دائمی اجازه ی خروج از ایالات متحده را بیش از شش ماه ندارند، ماندن در اردن پروند ه ی پناهندگی خلود را در ایالات متحده لغو کرده بود. خلود نه می توانست به عراق باز گردد، نه به ایالات متحده و نه به کشوری سوم. سرنوشت وی، پدر و برادرانش در دست اردن بود که با بی تابی می خواست خود را از مهاجرین خلاص کند.
ادامه دارد
منبع: نیویورک تایمز
*********
این مطلب بخشی از کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب های احتمالی فاقد منابع
درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر خواهد شد.
***********
بخش های گذشته را در این آدرس ها بیابید:
پیشگفتار
http://anthropologyandculture.com/fa/%D8%B9%D9%84%D9%88%D9%85-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C/791-%D8%B3%D8%B1%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%80-%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D8%B1%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D9%87%D9%85-%DA%AF%D8%B3%DB%8C%D8%AE%D8%AA%D8%9F-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%DB%8C%DA%A9%D9%85-
%D9%BE%DB%8C%D8%B4%DA%AF%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%B1.html
ریشه ها
http://anthropologyandculture.com/fa/easyblog/828-%D8%B3%D8%B1%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%80-%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D8%B1%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D9%87%D9%85-%DA%AF%D8%B3%DB%8C%D8%AE%D8%AA%D8%9F-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%AF%D9%88%D9%85-%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D9%87%D8%A71972-2003.html