سال ۱۳۲۲ به دبستان “بدر” و سال ۱۳۲۹ به دبیرستان “منصور” رفت. او نوشتن را خیلی زود با تفسیرهنگامه نوجوانیش آغاز می کند. سال ۱۳۳۱ بود که مسئولیت انتشار روزنامه های «فریاد»، «صعود» و «جوانان تبریز» و انتشار مقالات و داستان در این سه روزنانه و همچنین «دانش آموز» را به عهده می گیرد. درست است که او در سال ۱۳۳۴ به دانشکده ی پزشکی تبریز وارد می شود، اما او سال بعدش با مجله ی سخن همکاری می کند و داستان “مرغ انجیر خوار” ، “پیگمالیون” (داستان و نمایش) رابه چاپ می رساند.
ساعدی پزشک است. پزشکی مدرن، حرفه ای است که انسان ها را بیشتر از ورای کالبدشان به صورت یک ابژه بررسی می کند. اما رویکرد پزشکی برای ساعدی اینگونه نیست. رویکرد او را به پزشکی می توانیم از موضوع پایان نامه اش در یابیم. موضوع پایان نامه ی او “علل اجتماعی پسیکونوروزها در آذربایجان” است که البته بعد از ماه ها بحث و جدال با اکراه پذیرفته می شود. در اینجا برای اینکه بتوانم رویکرد انسان شناسی ساعدی را به حرفه ی پزشکی اش نشان داده شود خاطره ای از او با زبان خودش آورده می شود. «یک شب آمدند در را زدند. خیلی راحت و من پا شدم و گفتند که یک مریض بدحال اینجا هست. بدو بدو رفتم بالا سر یک مریض. بعد معلوم شد که نه؛ این زائوست. وسط تابستان بود، فراوان چراغ گذاشته بودند و اتاق گرم و همه پیرزن و اینها در حال گریه. خلاصه من اینها را به زور از اتاق بیرون کردم چون اصلا هوا نداشت یک اتاق درب و داغان. بعد رفتم بالای سر این و دیدم این زائوست منتهی بچه به دنیا آمده و من به زور شلوار او را کندم. یک خانواده فقیر بدبخت و فلک زدهای بودند، بعد دیدم کله بچه بیرون است گرفتم و کشیدم بیرون. بچه مرده بود و دور گردنش بند ناف پیچیده بود. من برقآسا گفتم یک کمی آب داغ به من بدهید. دستهایم را شستم و بعد بند ناف را بستم و نعش بچه را انداختم آنور و شروع کردم به تنفس مصنوعی و رسیدگی به مادر. مادر حالش جا آمد و بعد دیدم که این جفت بچه کنده نمی شود، دکوله نمی شود. گفتم به هر حال باید بکنم. یک مانوری است که با دست می دهیم از توی رحمی میکنیم. این طوری کردم و انداختم دور. گفتم بدوم و بروم دوا و درمان بیاورم. همین طوری که داشتم میرفتم دیدم این نعش بچه اینجاست. همه مردم هم پشت پنجره ایستاده اند و ما را همینطور تماشا میکنند. این بچه را دوباره برداشتم و بند ناف را از گردنش باز کردم و شروع به زدن این بچه کردم. یک دفعه جیغ زد و من در عمرم برای بار اول شادی را حس کردم. اینکه شروع به گریه کرد، من وقتی به طرف مطبم میدویدم آنچنان از شادی اشک به پهنای صورتم میریختم و احساسخلاقیت را برای اولینبار و برای بار آخر فکر میکنم آن موقع کردم».
نوشتههای مرتبط
ساعدی را می بینیم گویی با حرفه ی پزشکی نه تنها چگونگی شکل گیری آگاهیش را به ابژه شکل می دهد بلکه جوری از خلال کنش متقابل با مریض هایش (یعنی بر آن ها اثر می گذارد و از آن ها تاثیر می پذیرد) تقابل بین سوژه و ابژه را هم، هنگام درمان کم رنگ می کند. هنگام بررسی زندگی غلامحسین ساعدی می توان متوجه این نکته شد که زندگی ادبی، سیاسی، پزشکی و روانشناسی با مردم شناسیش جوری به هم گره خورده اند که برای شناخت هر کدام از آن ها به راحتی نمی توان بخش دیگر را نادیده گرفت. در این تحقیق در ابتدا برای شناخت ساعدی او یک مردم شناس در نظر گرفته شده؛ مردم شناسی که پزشک است. یک پزشک بر آن است که انسان را از رهگذر کالبدش بشناسد. و شاید به راحتی بشود در مورد پزشکی مدرن گفت که به خاطر تخصصی شدن حرفه ها خود را بی نیاز از شناخت فرهنگ و ذهنیت برای رسیدن به شناخت درستی از کالبد می دانسته است. پزشکی مدرن به دنبال یک روش علمی از خلال آزمایش – درمان است، به این دلیل که مبدا بیماری را فیزیولوژیکی می داند تا اجتماعی یا فرهنگی و ذهنی. البته باید به این نکته هم توجه کرد که در گذشته یعنی در تاریخ، این حرفه در جوامع مختلف بر عهده جادوگران یا شمن ها بوده است. شمن یا جادوگر هم بر خلاف پزشکی مدرن کالبد انسان را می خواسته از خلال روح و یا موجودات نامرئی که بر جسم تسلط دارند، بشناسد. اما امروزه رشته ای انسان شناسی پزشکی بر آن است که ارتباط بین شناخت کالبد و فرهنگ را برای زندگی بهتر پیدا کند. و ساعدی را می بینیم که رویکردش به انسان شناسی پزشکی نزدیک است. البته شرایط اجتماعی هر جامعه ای واضح است که چگونگی رشد هر شناختی را ساختارمند می کند.
از نگاه خود ساعدی به زندگیش می توان دریافت که او دارای روحیه ای حساس به زندگی انسان های دیگر شده است.. شاید این حساسیت به کنش انسان های دیگر که در کودکی از او دانش آموزی مودب و بدون شیطنت های کودکانه ساخت در زمان بزرگ سالیش هم باعث شد او مریض های خویش را به عنوان انسان هایی ببیند با کنشی دو سویه بین خود و بیمارانش، نه چیزی که حرفه ی پزشکی مدرن از او می خواست. و اگر چه دوران پر تلاطم ساعدی اجازه ی شناخت پدیده های عینی را به صورت علمی در جهت ایجاد رفاه مردم نمی داد خیلی از نخبگان را هم به گوشه ایی به دور از تلاش های اجتماعی ، برای زندگی می کشاند. اما روحیه ی حساس ساعدی به کنش انسان های دیگر نگذاشت او در زندگی فردیش منفعل باشد. هر چند او یافته های انسانی خویش را از خلال ادبیات با زبانی سمبلیک بیان کرد. اما به حق می توان گفت او به خوبی توانست منفعل بودن مردم جامعه اش را به خاطر شرایط اجتماعی – اقتصادی به تصویر کشد. او حتی با زندگی در شرایط سخت جامعه اش هرگز خواهان فراموش کردن داشتن رویکرد خاص خودمان که به خاطر محیط زیستی – فرهنگی گذشته مان به ما ارث رسیده، نشد.