از تخیل خلاق: آنچه می اندیشیم تا اتوپیای تخیل: آنچه خواهیم بود
تخیل به مثابه دانش؛ درآمدی بر شیوههای تولید علم براساس نظریات برونو لاتور
نوشتههای مرتبط
اگر تولید دانش بطور عام در فرهنگ بشری را دریافت پاسخ به پرسش های ذهن بدانیم، شیوه های تولید این دانش از طریق تخیل و خود ذهن میسر است. ذهن در یک فرایند دوگانه با مواجهه پدیده ها به طرح پرسش می پردازد و خود از طریق تخیل به دنبال یک پاسخ به این پرسش است. اگر بتوان تخیل را چون اتاق تاریک عکاسی در نظر گرفت آنچه در این ساحت ترسیم می شود سنتزی از جهان و تفکر درباره آن است؛ مانند یک عکس از یک پدیده، دوربینِ ذهن نیز کارکردی این چنینی دارد اما تصویر نهایی علیرغم شباهت اینهمانی جهانی مختص به خود دارد. در بحث تخیل همواره میان دو امر خیال و تخیل تفاوت مطح است، خیال به امری نوستالژیک و پیشینی اشاره دارد اما تخیل امری نوین و پسینی است. خیال حرکت ذهن در مسیر حاضرسازی گذشته و تخیل حرکت ذهن در مسیر رو به جلو و آینده است. طرح پرسشها این حرکت ذهن را موجب می شود.
آرجون آپادورای در کتاب مدرنیته در مقیاس وسیع می نویسد: تصویر، تصور، تخیل – اینها همه اصطلاحاتی است که ما را به چیزهایی حیاتی و نوین در فرآیندهای فرهنگی جهانی هدایت می کند: تخیل به عنوان یک عمل اجتماعی. تخیل در حال حاضر به کلیه اشکال سازمانی متمرکز است، خود یک واقعیت اجتماعی است و جزء کلیدی نظم جدید جهانی است(Fujimara 2003). دانشمندان همواره تخیل را پیشروی خود می بینند. به عبارتی آنچه که دانشمندان را در مسیر رسیدن به یک هدف راهنمایی میکند داشتن یک ایده، تصویر، طرح یا نقشه راه است، ایده ای که توسط تخیل و از مسیر آن تسهیل می یابد. دریافت های ذهن به مثابه پاسخ یک پرسش خود شکلی از دانش است. در این وضعیت باورها یا امر شهودی مانند اسطوره ها خود شکلی از دانش تلقی میشوند. این امور شهودی به گونه ای است که علم تنها در مقام تایید آن گام برمی دارد دانش را می توان بطور کلی به دو صورت دانش در قالب اعداد و کلمات و دانش نهفته یا نانوشته تقسیم کرد، این دو نوع دانش در عین حال مکمل نیز هم هستند و با هم تعامل دارند و به یکدیگر نیز تبدیل می شوند. به عبارتی درک روابط متقابل بین این دو نوع دانش کلید درک فرایند دانشآفرینی است(خوراسگانی و دیگران ۱۳۹۰). علم مسیر یافته های ذهن را یا تایید یا رد می کند. دانشمندان هیچ چیز را اثبات نمی کنند، آنچه انجام می دهند جمع آوری شواهدی است که گاهی پشتیبان پیشگوییهایشان است و گاه نیست، گاهی می شود که اعمالی را بارها انجام می دهند و هربار که نتیجه یکسانی می گیرند، نتیجه را فکت می نامند(شاو ۱۳۹۶). اما در مقام یافتن پاسخ، علم همچنین می تواند برخی از دانش های پیشینی را رد کند و یا امور شهودی همچنان فعال باقی بمانند. به عبارتی تسلط علم گاه باعث میشود برخی از یافته ها بسان یک واقعیت یا فکت ابطال ناپذیر تلقی شوند اما در برخی از موارد نیز فکت ها هیچ گاه توانایی تغییر باورها یا امر شهودی را ندارند و در این شرایط است که تعارضی میان امر واقع(علم) و امر شهودی(باور به مثابه شکلی از دانش) ایجاد می شود.
آنچه باعث می شود میان انواع شیوه های تولید دانش نوعی همسانی در عملکرد ایجاد شود کارکرد ذهن و تخیل در طرح پرسش و یافت پاسخ است. در این نوشتار بطور مشخص به جایگاه تخیل به مثابه کنشی اجتماعی تمرکز می شود که می تواند به تولید علم منجر شود. علم گرایان معتقدند که علم نوعی قابلیت بی حد و حصر در کاوش جهان را داراست و این درحالی است که برخی دیگر بر این باورند که علم تنها در مقام سنجش باورها بطور علمی یعنی یافتن راه های ثابت و قطعی گام برمی دارد و در این میان آنچه باعث می شود که علم حرکت کند همان پرسش های پیشین ذهن است که از طریق تخیل شکل گرفته اند. تخیل بعنوان کنش فعال و متفکرانه درباره پدیده ها باعث شده تا برخی از دانشمندان مانند انیشتین تخیل را مهم تر از دانش بدانند و برخی نیز مانند فرانسیس کریک براساس آنچه علم دنبال می کند را همان شکل تخیلی از اندیشیدن درباره چیزها بداند و در نهایت تخیل را اساسا علم تعریف می کند.
در ادبیات اجتماعی نیز تخیل اجتماعی مفهومی نوین است که از سویی ساختارهای اجتماعی آن را تبیین می کند و از سوی دیگر خود در ساخت فرایندهای اجتماعی نقش سازنده دارد. تخیلات همواره زمینهساز جریان های اجتماعی هستند، افکار عمومی را تولید می کنند و آرمان ها را موجب می شوند. از این رو شناسایی تخیلات اجتماعی و تعینات اجتماعیِ تولید آنها بسیار مهم است. تخیلات همواره در گشودن افق ها و امکانات نوین موثر بوده اند چرا که تخیل همواره از وضع موجود فراتر رفته و ورای واقعیت موجود را می بیند. دومونت جامعه شناسی را به نقش رویاها بعنوان روبنای عملی توجه داده است. به نظر وی رویاها هم ساخته شده از تعینات اجتماعی هستند و هم سازنده این تعینات و بعنوان یک روبنای کاربردی عمل می کنند، روبنایی که درست به اندازه زیربنا اهمیت دارد(بخارایی و توکلی ۱۳۹۵). نقش برسازنده تخیلات در بروز شیوه های نوین دانش برکسی پوشیده نیست اما هانری دروش تخیل، امید و اتوپیا را محور کار خود قرار داده است. به نظر وی تخیل واقعیتی است که هنوز محقق نشده است. به عبارت دیگر آرمان های موجود در اتوپیا بروز و نمود تفکرات و واقعیت ها و چشم اندازهای افراد یک جامعه است و می توان از طریق پیگیری وشناسایی اتوپیاهای یک جامعه به شناخت و تبیین نیازها و خواست های آنان همت گمارد. دورش خود میان دو شکل از افراد در مواجهه با تخیل تمایز می نهد: آرمان زیست ها و آرمان گرا(همان). آرمان گراها را می توان بزرگترین افراد بوجود آورنده اتوپیا دانست زیرا هیچ گاه به مرز کنش نمی رسند و به تخیل خود بسنده می کنند، اما آرمان زیست ها کسانی هستند که با تلاش برای صورت بخشیدن به خیال خود آن را به واقعیت بدل می کنند. تخیلات چنین افرادی نوید بخش افق های ممکن و نوین اجتماعی است. این افراد که دانشمندان در زمره این افراد هستند کسانی اند که تخیل را ازحوزه ذهن به حوزه زیست می آورند بعبارت دیگر آن را از ذهن به واقعیت می کشانند و ایده های خود را محقق می سازند.
فوجیمارا نیز بر این باور است که تخیل یک عمل اجتماعی است و در تولید علم و فناوری مستقر شده است(Fujimara 2003). شکلگیری تصورات آینده بخش عمده ای از کار دانشمندان در بیوتکنولوژی های جدید است. و این یعنی آنچه دانشمندان در تصورات خود شکل می دهند چه در زمینه طرح پرسش، فرایند بازرسی، سنجش و واکاوی پدیده ها و نیز آنچه بطور عملی علم را کاربردی می کند همه دربردارنده شکلی از تخیل است. در این نوشتار نیز چه در شیوه های تولید علم، چه در اشکال مصرفی و تسلط علم و نیز در مقام نقد و اندیشه انتقادی از علم، تخیل بعنوان استعاره مرکزی و محور بحث در نظر گرفته شده است.
در یک دهه گذشته علم و فناوری به تعبیر لاتور نقش بسیار مهمی در زندگی مدرن ایفا کرده است(قاضی طباطبایی و ودادهیر ۱۳۸۶). همین امر باعث شده است تا مطالعات علم و فناوری با تمرکز بر علم و تکنولوژی بعنوان نهادهایی اساسی که در زمینه های سیاسی، اجتماعی و تاریخی گسترده تر قرار دارند، افق ها و دیدگاه های نوینی را درباره علم و تکنولوژی با موضوعات اجتماعی مانند فقر، جنسیت، نژاد، توسعه، مشارکت، جهانی شدن و … مطرح کند. بیشتر پژوهش انجام شده در این حوزه بر سه قلمرو شکل گرفته اند(مهدی زاده و توکل ۱۳۸۶): ۱)بررسی آثار اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی تکنولوژی بر جامعه، گروه ها و سازمان های اجتماعی. ۲)بررسی مسیر، شدت و میزان نواوری تکنولوژیک و به عبارت دیگر مطالعه درزمانی تکنولوژی. ۳)بررسی پدیداری خود تکنولوژی در فرم و محتوای آنها و بطور کلی نوآوری تکنولوژیک و تغییرات تاریخی تکنولوژی در بستر اجتماع و تکامل و اثرپذیری آن از جوامع و نیروهای اجتماعی.
هرنوع تحلیل جامعه شناختی در زمینه شیوه های تولید علم نیازمند مرور نظریه ها و رویکردهای جامعه شناختی به علم و نیز شناسایی و بررسی رویکردهای تکمیلی و نوین در زمینه های علمی است. بطور کلی می توان سه نوع رویکرد در بحث جامعه شناسی علم و فناوری را در نظر داشت که بطور خلاصه بدان اشاره می شود.
۱)جامعه شناسی قدیم علم یا علم به مثابه یک نظام اجتماعی که توسط مرتن و پیروان وی و عمدات با هدف استخراج ابعاد و سازوکارهای هنجاری علم در دهه ۷۰ تاسیس شد و رویکرد مسلط در این دوره بود. در این پارادایم مفهوم آداب علم یا آنچه الزامات نهادی یا هنجارهای علم نامیده می شود مفهومی کلیدی است. آداب علم مجموعه ای از ارزش ها و هنجارهایی است که به جامعه علمی و دانشمندان تحمیل می شود و در حکم نوعی نسخه تجویزی است که می بایست توسط دانشمندان مشروع شمرده شود تا کار علمی بتواند استمرار یابد. مرتن هنجارهای علم را به نظام پاداش و تنبیه رفتارگرایانه در علم پیوند می زند و تصریح می کند که نهاد علم پاداش های علمی را به آن دانشمندانی تخصیص می دهد که بیشتر به هنجارهای علمی وفادارند(قاضی طباطبایی و ودادهیر ۱۳۸۶). در این رویکرد آنچه علمی خوانده می شود به نوعی برآوردن حد انتظارات جامعه یا مشترکاتی از ارزش های اجتماعی است که بنیان علم را تشکیل می دهد.
۲)جامعه شناسی جدید علم یا جامعه شناسی معرفت علمی که به دنبال انتقادهای مطرح شده بر رویکرد نخست در زمینه عدم کارایی مدل های پیشنهادی با توجه به تحولات علم در دهه ۷۰ و ۸۰ ایجاد شد. این رویکرد براین فرض مبتنی است که علم را نمی توان خارج از جامعه متصور شد و در نتیجه تمایز میان علم از غیرعلم در پرده ای از ابهام است. این رویکرد در انتقاد از جامعه شناسی قدیم آن را موردبازبینی و تجدیدنظر قرار داده و می توان گفت که در نسبی باوری و تصریح بر تاثیرات و فرایندهای اجتماعی و فرهنگی بر علم و شناخت علمی با هم اشتراک فکری دارند.
۳)جامعه شناسی علم فناوری یا نظریه کنشگر-شبکه مهم ترین نظریه در حوزه مطالعات علم و فناوری است. این نظریه در دهه ۸۰ توسط برونو لاتور و جان لاو شکل گرفت. لاتور اولین کسی است که شیوه های مردم شناسی را برای فهم و درک چگونگی تغییر وتحول علم بکار گرفت و نظریه ویژه کنشگر-شبکه را بنا نهاد(محمدی و مقدم حیدری ۱۳۹۱). این نظریه از حیث ریشه های فکری تلفیقی از افکار میشل فوکو در زمینه قدرت و دانش، اندیشه های دلوز وگاتاری و برساخت گرایی اجتماعی است که چارچوبی مفهومی یا نظری مدرنی برای کشف و درک فرایندهای اجتماعی-تکنیکی و جنبش های فکری/علمی را عرضه میکند(قاضی طباطبایی و ودادهیر ۱۳۸۶). این نظریه برخلاف رویکردهای رئالیستی و برساخت گرایانه در تبیین علم از نظریه ای ترکیبی بهره می برد که در آن فرض اصلی بر مشارکت عوامل انسانی و غیرانسانی و شامل تمامی پدیده ها و اشیاء است. به عبارتی در این رویکرد که نوشتار حاضر بر محوریت آن به بحث درباب شیوه اجتماعی تولید علم می پردازد کلیه عوامل زمینه ای و اجتماعی را دخیل در کنش تولید، تکوین و تحول علم می داند. این رویکرد نه ذات گرا و نه تقلیل گرا به عناصری در این مشارکت است و به نوعی به هر کنشگر به مثابه یک عامل و کنشگر می اندیشد و هیچ تمایزی قطعی میان دوگان های طبیعت و جامعه، قدرت و دانش یا عاملیت و ساختار قرار نمی دهد. بحث اصلی این نظریه این است که علم فناوری مدرن بخش تفکیک ناپذیری از جامعه و در کنش متقابل با آن است(همان). به عبارت دیگر علم و فناوری مولود و محصول یک کنش همگانی در زمینه مشارکت هستند که در آن از جامعه و طبیعت گرفته تا نهادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و نیز دانشگاه ها و عوامل انسانی و غیرانسانی همه به یک میزان در این امر جمعی سهیم می باشند. با توجه به اهمیت این بحث در نظریه کنشگر-شبکه و نیز ارتباط آن با امر تخیل به مهم ترین نظریات برونو لاتور درزمینه انسان شناسی علم پرداخته می شود.
برای پیگیری بحث برای فهم بهتر نظریه کنشگر-شبکه، آرای لاتور را به دو بحث اصلی در تقابل انسان/غیرانسان یا انسان/ماشین و نیز به بحث اصلی وی در زمینه تولید جمعی علم می پردازیم.
یکی از مهم ترین تقابل های مطرح شده در جامعه شناسی علم تقابل میان انسان و غیرانسان یا آنچه انسانی است و آنچه پس از ساخته شدن به دست انسان از هستی خاص خود بهره می برد، است. این مضمون را با نوعی نگاه به اسطوره فرانکشتاین میتوان روشن ساخت. در داستان فرانکشتاین موجود هیولایی پس از ایجاد به دست انسان از کنترل انسانی خارج می شود. معتقدان به این باور که ذات گرا هستند؛ محصول علمی و فناوری را دارای ذات مستقل به خود می دانند که می توانند بدون انسان و یا حتی در تقابل با انسان عمل کنند. از جمله این افراد کالینگراد از نوعی اراده باوری و جبرباوری دفاع می کند، وی براین باور است که ما هنگام ساخت تکنولوژی آزادی زیادی داریم تا طرح و کارکرد آن را معین کنیم ولی به محض ساخت دیگر کنترلی بر اوضاع تا حد زیادی از دست ما خارج می شود(شریف زاده و مقدم حیدری ۱۳۹۴). این امر حاکی از پنداشت و درنظر گرفتن وجهی از ارادهگرایی و نیز دربردارنده وجه تخیلی و کنشمند از سوی ماشین های تولیدی و سازه های فناورانه است که از این دید بهره می برد که فناوری در نبرد و تعارضی که میان خود با انسان ها ایجاد می کنند به نوعی با سلطه بر انسان خاتمه خواهد یافت. از سوی دیگر دیدگاه سلطه انسان بر فناوری نیز مطرح است که در آن، این انسان است که بعنوان یک سازنده و آفرینشگر تمام طرح افکنی ها و عملکردهای ماشین ها و سازه ها را طراحی می کند و به نوعی این اوست که بر اشکال فناوری سلطه دارد.
نخستین گام لاتور برای رد این شکل از سلطه و تقابل موجود از طریق تحلیل ماهیت تکنولوژی و انسان بود که در واژه Hybrid یا چندرگه مطرح می شود. فرض اصلی این است که هم انسان موجودی تکنولوژیک و همزمان طبیعی و نیز تکنولوژی موجودی انسانی و همزمان تکنولوژیک است. در نظر لاتور انسان بخشی از ماهیت تکنولوژی و تکنولوژی بخشی از ماهیت انسان است(همان). لاتور می خواهد از هر نوع زندانی که مانع از مواجهه مستقیم انسان با خود اشیاء می شود بگریزد، چه این زندان ذهن باشد، چه پارادایم و چه زبان(شریف زاده ۱۳۹۳). لاتور سعی می کند با مواجهه بین انسان و فناوری و ماهیتبخشی که از آن هر دو می داند از نوعی مواجهه مبتنی بر تعارض، ارتباط را به شکلی از مذاکره مبتنی بر مشارکت سوق دهد و از این طریق اعتبار علم و فناوری و انسان را از طریق رد تقابل های مبتنی بر سلطه بدان ها بازگرداند. واژه هایبرید برای لاتور به این معناست که هیچ وجه ذات گرایانه و تقلیل گرایی نه برای انسان و نه علم قابل تصور نیست و انسان و فناوری هر دو در یک تاریخ مشترک با هم زیست کرده و می کنند و تاریخ خود را می سازند. به همین علت است که لاتور به تکنولوژی و انسان موجوداتی اجتماعیفنی می گوید که همزمان هم دربردارنده ویژگی های فنی امر انسانی و نیز ویژگی های اجتماعی امر تکنولوژیک است. لاتور در بسیاری از آثار خود از تکنولوژی به مثابه یک پوشه Fold سخن می گوید که کنشگران، زمان ها و مکان های متعدد و نامتجانسی را دربرگرفته است. دربرگرفتن یا Folding از مفاهیم کلیدی فلسفه تکنولوژی لاتور است. این دربرگرفتن خود از نوعی آمیختگی سخن میگوید که در مسیر خود حاوی یک حافظه تاریخی است اما این تاریخ نه از آن تکنولوژی و نه انسان است. به عبارت دیگر انسان و تکنولوژی در هر دوره ای دربرگیرنده یک تاریخ مشترک هستند؛ تاریخی از انسان ها و غیرانسان ها و برهمین اساس تاریخ انسانها از غیرانسان ها غیرقابل تفکیک است و این تاریخ هم فنی و هم طبیعی و نیز اجتماعی است و همین رگه های گوناگون از تمام شرایط سیاسی، روان شناسی، اجتماعی و فرهنگی است که تاریخ را می سازد. در این نگاه هیچ تاریخ موازی ای وجود ندارد وهرچه هست یک تاریخ است و آن تاریخ اجتماعیفنی است(شریف زاده و مقدم حیدری ۱۳۹۴). این امر تا جایی پیش می رود که نه تاریخ و جامعه به هیچ عنصر مشخصی قابل فروکاست نیست و تکنولوژی همانند انسان خود عضوی از جامعه می شود. برای همین در این رویکرد همه چیز بر محور شبکه ای عناصر استوار است؛ عناصری که کنشگرند. در این نظریه کنشگر هر آن موجودی است که دارای کنش است(شریف زاده ۱۳۹۳).
باتوجه به وضعیت هایبرید انسان و فناوری و تاریخ مشترکی که دارند اکنون می توان از نوعی برهمکنشی این دو سخن گفت. انسان از مصنوعات ساخته خود تنها استفاده نمی کند بلکه با مصنوعات موجود دیگری می شود و این دیگر شدن با تحلیل دو مفهوم وسیله صرف و وساطت روشن خواهد شد. در این نگاه وسیله صرف موجوداتی متعین، شفاف و کنترل شده هستند و چون ابزار در دست انسان قرار دارند اما واسطه ها موجوداتی نامتعین، غیرشفاف و کنترل نشده هستند. در نظر لاتور مصنوعات(فناوری ها و سازه ها) واسطه هستند نه وسیله صرف، آنها فقط منتقل کننده و انجام دهنده یک نیرو یا کار نیستند بلکه تغییردهنده نیز هستند(شریف زاده و مقدم حیدری ۱۳۹۴). به عبارتی انسان در مسیر پیوند با فناوری نه تنها در مسیر هدف گام بر می دارد که با تحقق این پیوند و کنش هم هدف تغییر می کند و هم خود به موجود دیگری بدل می شود. لاتور برای مفهوم وساطت چهار معنا را بیان می کند(همان): ۱)وساطت ترجمه که هدف را تغییر می دهد؛ یک تفنگ در زمان خشم ممکن است یک سیلی را بوسیله خود تغییر شکل دهد و به قتل منجر شود. ۲) زمان و مکان را به مثابه یک جعبه سیاه سازی در خود جمع می کند؛ همان مفهوم پوشه که یک مصنوع تاریخی از شرایط و زمان و مکان را در خود حفظ می کند. ۳) کنش را تغییر شکل می دهد؛ این امر نشان می دهد که کنش تنها مختص عامل انسانی نیست بلکه کنش نتیجه برهم کنش دو عامل انسانی و غیر انسانی است. ۴) دیگر کنشگران را نمایندگی می کند؛ یک تابلوی ایست کار مامور راهنمایی را برای منع ورود انجام می دهد. درادامه همین شکل از مواجهه است که ما به دلیل فرایند جعبه سازی که انبوهی از ساختارها، دانش ها، عوامل، مهندسان و … را را در خود جمع می کند به هنگام صحبت با تلفن متوجه این امر نمی شویم و موبایل را یک وسیله صرف در نظر می گیریم و این در حالی است که قابلیت حرف زدن نه بواسط من فاعلی که توسط انبوهی از عوامل انسانی و غیرانسانیِ در گذشته قابل اجرا است. همین شفاف نبودن تاریخ چندرگه محفوظ در جعبه سیاه یک مصنوع باعث می شود به هنگام خرابی یک دستگاه بعلت ناآگاهی در زمینه نحوه کارکرد سازه درونی موبایل دریابیم که ما در کنش صحبت کردن با موبایل تنها یک کنشگر جزء درکنار دیگران بوده ایم نه تنها کنشگر آن. این مباحث و تحلیل ها از سوی لاتور ما را به سمت و سوی رد تقابل های انسان/غیرانسان و سیستم های سلطه و نیز رویکردهای ذاتباورانه و جبرگرا می برد. آنچه برونو لاتور دنبال می کند نوعی برساخت گرایی علم یعنی مطالعه علم در مسیر تحول از طریق یک سیستم شبکه ای متشکل از کنشگران است.
لاتور در بحث تولید علم که حاصل یک فرایند شبکه ای از عوامل است مثال پاستور و نظریه جرم را ارائه می دهد. در نظر وی آنچه باعث شد تا پاستور در مقابل رقیبانش پیروز شود خود پاستور نبود بلکه انبوهی از کنشگران و عوامل انسانی و غیرانسانی حتی محیط آزمایشگاه ها، جرم ها، کپک ها و میکروب ها و وسایل بود. پاستور در یک شکل از هم گرایی با دیگر عناصر به پیروزی رسید. در جهان لاتور هرچیزی مستقل از اعمال انسان یک کنشگر به شمار می آید(محمدی و مقدم حیدری ۱۳۹۱). کنشگرها به عنوان یکی از اعضای شبکه معنا و نقش خود را از طریق ارتباط با سایر کنشگرها بدست می آورند. از همین رو جامعه علمی خود در پوششی از روابط شبکه ای و در هم تنیده ارائه می شود. در نظر لاتور آنچه که باعث تقویت و در نهایت پیروزی یک گروه از کنشگران در مقابل گروه رقیب می شود اتحاد و پیوستگی ای است که در میان این گروه در جریان است. بازنده کسی است که نتوانسته است اتحاد لازم با دیگر موجودات را کسب کند تا ادعای خود را ثابت کند. آنچه در این دیدگاه اهمیت دارد نقش هر کنشگر در اتحاد و تقویت با دیگر عوامل در نتیجه اتحاد و تقویت شبکه است. برای همین است که در فلسفه لاتور هیچ نقطه مرکزی وجود ندارد و هرچه هست بر اساس رابطه و برهم کنشی و همزیستی است. و این شکلی از قدرت است که برای لاتور تنها در معنای اجتماعی سیاسی صرف آن مطرح نیست. قدرت خاصیتی ظهوریافته از اجتماعی از کنشگران انسانی و غیرانسانی است(شریف زاده ۱۳۹۳). به عبارت دیگر قدرت شکل ساختاریافته و همزمان تغییریافته به سمت بهترین ترکیب در جهت تقویت شبکه برای رسیدن به هدف است.
همانگونه که گفته شد فلسفه لاتور هیچ تقابلی را بر نمی تابد و هرچیز را درون رابطه ای شبکه ای می بیند که کنش های هر یک از عناصر در کلیت و در ارتباط با دیگر عوامل تاثیرگذار است. از همین رو قابلیت تاثیرگذاری عناصر مبتنی بر ذات نیست و مبتنی بر کنش است چه بسا یک عنصر غیرانسانی از اهمیت والاتری نسبت به یک انسان برخوردار باشد. دیگر نکته آنکه در این مسیر و پیوند میان عوامل هیچ چیز تماما انسانی و یا تکنولوژیک نیست و هریک به همان میزان اجتماعی و فنی هستند و هر دو یک تاریخ مشترک را می سازند و در این مسیر با پیوند و تاثیر بر یکدیگر نوعی شدن و دیگر بودن را تجربه می کنند. واژه هایبرید بر همین آمیختگی و درهم تنیدگی زندگی انسانی در انبوهی از عوامل غیرانسانی و تکنولوژیک اشاره دارد که در ادامه بدان پرداخته خواهد شد. نکته پایان در این بحث اینکه تولید علمی در نگاه شبکه ای یک کنش جمعی است که هریک از عناصر بر تخیل موجود اثرگذار است. در این رویکرد هیچ طرح ثابت و از پیش مشخصی تا به انتها وجود ندارد و هرچه هست حاصل نو شدن و تغییر و معاوضه شدن هاست. در این رویکرد به تولید علم است که علم از یک بستر اجتماعی تولید می شود و همین زندگی اجتماعی انسانی در نتیجه برخورد و استفاده روزانه و آمیخته با مصنوعات فناورانه از بستری تکنولوژیک بهره مند می شوند؛ همان اندازه که انسان موجودی تکنولوژیک می شود تکنولوژی نیز اجتماعی شده و تخیل انسانی را تغییر می دهد و سیال می سازد. در ادامه با توجه به اشکال کارکرد و مصرف از نتایج و مصنوعات فناورانه بر چگونگی اثرگذاری تکنولوژی بر زندگی اجتماعی انسانی صحبت خواهد شد.
ادامه دارد …