پرداخت به ساحت نمادین علاوه بر اهمیت هستیشناختی و معرفتشناختی که دارد، برای شناسایی جایگاه لاکان میان پارادایمها و گفتمانهای علوم انسانی نقش مهمی را ایفا میکند. چراکه لاکان در شرح و بسط ساحت نمادیناست که مهمترین مفاهیم گفتمان ساز خود را بیان میکند. عمده دغدغهی لاکان در بررسی ساحت نمادین دستیابی به فرایند تکوین ناخودآگاه و سوژه است. وی ساحت نمادین را زنجیرهی اصلی در رابطهی آدمی و عالم خارج میداند. حتی میتوان ساحت نمادین را بنیان این خوانش هستیشناسانهی روانکاوی و لاکان دانست که انسان موجودی تاریخمند و متعهد به تاریخ و سرگذشت خویش میباشد چراکه وجود آدمی و رابطهی او با خویشتن خویش مبتنی بر نسبتیست که او در هرلحظه با گذشتهی خود دارد(مولی,۱۳۸۳: ۷۵-۷۴). این گذشته از ابتداییترین زمان ورود به زندگی آغاز میگردد و با تأثیر بر تکوین یافتن ناخودآگاه رابطهاش را با آیندهی سوژه حفظ خواهد کرد.
ساختار، مفهوم و دال مرکزی در ساحت نمادین میباشد و پرداخت به ساختار روشیست که روانکاوی را در بررسی تعین یافتگی نسبت فرد با هویت خویش بهمثابه سوژه یاری میرساند. برای لاکان پرداخت به ساختار عمدتاً متوجه زبان است. توجه وی به ساختار و حتی زبان به این دلیل است که او از زبانشناسی و ساختارگرایی تاثیر پذیرفته است؛ و ازآنجاکه این تأثیر در آرای لاکان پررنگ میباشد و شرح و بسط ساحت نمادین نیز با زبانشناسی گرهخورده است، قبل از ورود به شرح سازوکارهای ساحت نمادین، مستلزم پرداختی هرچند کوتاه به آرای سوسور هستیم.
نوشتههای مرتبط
سوسور (۱۹۵۹) دو ویژگی مهم برای زبان قائل است. نخست اینکه برای او زبان یک امر اجتماعیست یا به تعبیر خود او «زبان جنبهی اجتماعی گفتار است». ویژگی دوم به این اشاره دارد که زبان قراردادیست که به امضای همهی اعضای جامعه رسیده است، یعنی واژههای موجود در زبان صرفاً قراردادهایی هستند که برای اطلاق یک واژه به ابژههای خارجی وضع میگردند. معنای این واژهها مبتنی بر ذات نیست بلکه صرفاً مبتنی بر تمایزیست که با دیگر واژهها دارند. این دیدگاه سوسور شکلدهنده و توسعهدهندهی دیدگاهی در زبانشناسی گشت که به دیدگاه تحکمی (Arbitraire) معروف شد. این دیدگاه در تقابل با رویکردها و نظریات انگیزشی یا مطابقت زبان (Correspondence) قرار داشت که معتقد به وجود رابطهای میان واژه و ابژهی خارجی بودند.
جنبهی دیگر کار سوسور که باعث شد به آن صفت انقلاب کپرنیکی را اطلاق میکنند، تمایزیست که سوسور میان زبان در مقام ساختار (langue) و زبان در مقام گفتار (parol) قائل است. لانگ بیانگر بخشی از زبان است که حاوی نظامی از نشانهها و قواعد زبانشناختی میباشد و از دیدگاه سوسور فراتر از این قواعد و نظام زبانی، تفکر امکان وجود ندارد؛ چراکه با فقدان این قواعد تفکر معنی خود را از دست میدهد و به تودهای نامنسجم مبدل میگردد (موللی,۱۳۸۳: ۷۹). اما پارول که اهمیتی ثانویه در آرای سوسور دارد راجع است به کاربردهای زبان برای فرد که عمدهترین آن را میتوان گفتار و کلام (Speech) دانست.
در تعریف سوسور از زبان، زبان به مجموعهای ساختمند از نشانهها اطلاق میگردد. نشانهها در نظام زبانی سوسور حاصل کنش اجتماعی افرادند و طی قراردادی به وجود آمدهاند و تناظری میان آنها و ابژههای خارجی که به آن اشاره میکنند وجود ندارد. این تأکید سوسور که لاکان نیز آن را میپذیرد و به کار میگیرد را میتوان در نقد فلسفهی دکارت به کار برد. تأکید سوسور بر عدم ارتباط میان واژه و ابژه باعث میشود بازنمایی بهمثابه امری کاملاً ذهنی [و نه عینی] تلقی گردد چراکه همانگونه در ادامه توضیح میدهیم نشانه که از دال و مدلول تشکیلشده است اساساً امر ذهنیست و از ابژهی خارجی (عینی) کاملاً متمایز است (همان: ۷۷). پس اگر ما بازنمایی ابژه را بهواسطهی نشانه که امری ذهنی است میشناسیم بنابراین خود بازنمایی نیز امری ذهنیست و این در تقابل با معرفت برآمده از عینیت دکارت و مخصوصاً تجربهگرایان متأثر از اوست.
ازنظر سوسور نشانه از دو رکن اصلی یعنی دال و مدلول تشکیلشدهاند و این «نشانهها…دال و یک مفهوم (مدلول) را به هم پیوند میزنند» (هوارث,۱۳۸۶). دال بهصورت آوایی و صوتی یک نشانه اشاره دارد و این آوای صوتی متبادر کنندهی مفهومی ذهنیاست که سوسور آن را مدلول مینامد. رابطهی دال مدلول نیز یک رابطهی غیر ذاتی و قراردادی و بهبیاندیگر اختیاریست؛ بنابراین معنی یک نشانهی منفرد را نباید در خود نشانه یا رابطهای که دال و مدلول دارند جستجو کرد. معنی نه در یک نشانهی خاص بلکه در ارتباط ساختاری نشانهها در نظام زبانی نهفته است.
سوسور در پرداخت به نشانه، اهمیت بیشتری برای مدلول قائل است؛ اما «در روایت لاکان از نظریه سوسور این دال است که اهمیت دارد، یعنی آن چیزی که بیانکننده یا انتقالدهندهی معناست»(کرایب,۱۳۸۴: ۳۰۳). ازنظر لاکان دالها بهمثابه انتقالدهندهی معنا میتوانند عامل تمایز بخشی میان مدلولها گردند؛ درحالیکه در خوانش سوسوری مدلول در بالای دال قرار دارد و رابطهی تعیین بخشی از مدلول بهسوی دال حرکت میکند به زبـانـی دیـگر در روایـت سـوسـوری مـدلـول تعیینکنندهی دال اسـت. مدل سـوسـوری بهصورت مـقابـل نمایش دادهشده است. نشانه اما لاکان این مدل را وارونه میکند. در مدل لاکان دال بر روی مدلول قرار میگیرد و مدلول زیر دال میلغزد. به این شکل. نشانه . «برای لاکان این دال بزرگ (پررنگ) است که ارجحیت دارد و خط میان این دوجز نشانه نه نشانگر تقسیم ناپذیری بلکه نشانگر اهمیت این قسمت اساسی (دال) است». خط فاصلهی میان دال و مدلول در مدل لاکانی بیانگر این تمایز اساسیمیان لاکان و سوسور است به این شکل که لاکان نظام زبان و نشانها را زنجیرهی دلالت میانگارد که در آن دالی به دال دیگر ارجاع داده میشود و دال ارجاعاش به مدلول نیست چراکه همواره میان آنها مانعی وجود دارد (هومر,۲۰۰۵: ۴۱-۴۲). زنجیرهی دلالت زمانی مشخص میشود که ما برای تعریف یک واژه راهی جز استفاده از واژهای دیگر نداریم. پس معنای خاص یک دال به علت پیوند آن با دال دیگر است. در امتداد این پیوند ها مفاهیمی که نامشان را مدلول نهادیم پدید میآیند پس به تعبیر لاکان: «مدلول همواره زیر دال میلغزد» (لاکان:۱۹۷۷). در زنجیرهی دلالت سوژه حرکت میکند و از دالی به دال دیگر میجهد و در راستای این حرکت تعیّن مییابد. این زنجیرهی دلالت نظم نمادینی را شکل میدهد که لاکان آن ربزرگتری بزرگتر (A) مبهعلاوهبه علاوه این زنجیرهی دلالت به نحوی تعناخودآگاهاخوداگاه نیز هست.
سوسور نشان میدهد که ساختاری درون ما بر آنچه میگوییم حاکم است. لاکان این تحلیل سوسور را با تحلیل فرویدی که به کشف ناخودآگاه منجر شد پیوند میزند و درنهایت به این گزاره میرسد که «ناخودآگاه مشابه زبان ساختمییابد» و قوانین زبان بر آن حاکم است (هومر,۲۰۰۵: ۴۲) این تذکر لازم است که حاکم بودن قوانین زبان بر ناخودآگاه به معنی این نیست که ناخودآگاه ساختاری مشابه به زبان دارد و یا امری نمادین است بلکه به این معنی است که از تکنیکهای زبانی میتوان برای تحلیل ناخودآگاه استفاده کرد قواعد زبانی بر ناخودآگاه حاکم میباشد. لذا لاکان از تکنیکهای استعاره و مجازمرثل در تحلیل رؤیا استفاده میکند. این دو تکنیک لاکان هم متأثر از ایدهی جابهجایی و تراکم فروید و هم ایدهی همنشینی و جانشینی سوسور است. درواقع لاکان معتقد است ناخودآگاه از قوانین استعاری و مجاز مرسل پیروی میکند.
اما زبان برای لاکان ارجاع دهندهی سوژه به دیگریست و بهمثابه دیگری بزرگتر سوژه را تعیّن میبخشد. از این منظر زبان دیسکورس سوژه است. سوژه پاسخ پرسش بنیادینش را در مورد هویت، هستی و جایگاهش را در زبان جستجو میکند. سوژه میپرسد من کیستم؟ من برای دیگری چه جایگاهی دارم؟ و برای پیدا کردن جایگاهش که چه کسی بودنش را توجیه میکند به ساحت نمادین پناه میآورد. درواقع ساحت نمادین مرجع دیگری برای اینهمانیهای سوژه است؛ اینهمانیهایی که برخلاف مرحلهی آینهای نمادین است و خیالی نیست؛ بنابراین میتوان ساحت نمادین را تعیّن بخش جایگاه ساختاری سوژه دانست به این شکل که به سوژه در دیسکورس دیگری جایگاه میبخشد. کودک در بدو ورودش به هستی دارای اسم است و همچنین در طول زندگیاش و در ذیل اینهمانیهایی که رخ میدهد دارای نقشهایی میگردد که مدام با القاب مختلف خطاب قرار میگیرد. این هویت بخشی به سوژه که توسط ساحت نمادین و زبان رخ میدهد شامل تلفیق تاریخی از سرگذشت سوژه است به شکلی که از طریق زبان گذشتهی سوژه باعث تعیین یافتگی حال او میگردد و با تعیین شدن حال این سرگذشت را به آینده منتقل میکند و ناخودآگاه در این فرایند نقشی اساسی دارد.
ورود به ساحت نمادین و تکوین ناخودآگاه و شکلگیری سوژهی خطخورده، مستلزم مکانیسمیست که به علت کارکرد نمادین استعار یا نام پدری رخ میدهد. این مکانیسم یکی از مراحل رشد روانی کودک که بعد از مرحلهی آینهای اتفاق میافتد نیز هست. دیدیم در مرحلهی آینهای کودک خود را بهمثابه دیگری بازمیشناسد و بعدازاین بیگانگی دچار امری خیالی میگردد که تمام میل مادر بهعنوان دیگری کوچک متوجه اوست؛ اما با بازگشت مادر به رابطهی جنسی با پدر این توهم کودک با علامت سؤال جدی مواجه میشود که آیا میل مادر واقعه متوجه اوست؟ کودک توجه مادر به پدر را اینگونه تحلیل میکند که در مادر فقدانی وجود دارد که برای پر کردن آن محتاج پدر است. به علت مواجه کودک با این رخداد برای کودک دال فقدانی (دال بدون مدلول) ایجاد میگردد که متوجه جایگاه او برای دیگریست یعنی دالی که بر جایگاه سوژه برای دیگری دلالت میکند توخالی و بدون مدلول است. اینجاست که کودک کمکم متوجه میشود فاقد آن چیزی ست که مادر را ارضا میکند و این فقدان است که باعث شکلگیری دال فقدان میگردد. علاوه بر فقدان کودک به آن چیزی دلالت میکند که مادر یا دیگری به علت نیاز به آن بهسوی پدر سوق پیداکرده و همچنین بر آن چیزی دلالت میکند که پدر دارد و باعث ارضای دیگریست.
آن چیزی که پدر بهواسطهی داشتن آن میل مادر را به خود متوجه میکند فالوس است. برخی از شارحان و مترجمان آرای لاکان در ایران فالوس را معادل قضیب، ذکر یا آلت مردانه قرار دادهاند، این در حالیست که برای لاکان فالوس یک دال است که در هریک از ساحتهای سهگانه کارکردی متفاوت خواهد داشت (هومر,۲۰۰۵: ۵۱) و نه یک ابژه یا اندام بدنی، فالوس میتواند بر آلت مردانه نیز دلالت کند اما صرفاً معادل آلت و نرینگی نیست. بهعلاوه فالوس را نمیتوان صرفاً به ساحت نمادین متعلق دانست. نکتهمهم در باب فرم نظریهی لاکان این است که او به ساحتهای سهگانه بهعنوان سه مرحله یا ساحت جداگانه نمیپردازد بلکه این سه ساحت بهمثابه سه حلقه در همگره خوردهاند به شکلی که پاره شدن هریک از آنها به معنی فروپاشی هر سهی آنهاست. به تعبیر فینک در نظریه لاکان همهچیز در همهجا حضور دارد به این معنی که تمامی مفاهیم لاکانی را میتوان در سرتاسر نظریهی او مشاهده کرد و این مفاهیم صرفاً مربوط به پرداختی خاص یا ساخت خاص نیست.
فالوس به دال فقدان دلالت میکند. سوژه در ابتدا میپندارد که فالوس مادر است (موللی,۱۳۸۳: ۱۰۰) و این پندار کارکرد فالوس در امرخیالیست؛ اما سوژه با درک این نکته که میل مادر (دیگری کوچک) متوجه پدر است برایش اینگونه تداعی میگردد که در مادر بهمثابه دیگری فقدانی وجود دارد. فالوس بر این فقدان دلالت میکند، فقدان در دیگری. بعد از ورود پدر (منظور نام یا استعارهی پدریست) درک سوژه نسبت خودش دچار دگرگونی میگردد و وی متوجه میشود در او فقدانی وجود دارد که پدرش از آن عاریست و به همین علت میل مادر از او بهسوی پدر سوق دادهشدهاست. بنابراین فالوس مبدل به ابژهی اینهمانی سوژه با هر آن چیزی میگردد که میل دیگری را به خودش متوجه میکند یعنی هر آن چیزی که کارکرد فالیک دارد. فراموش نشود کارکرد فالیک را صرفاً پدر بهعنوان انسان انجام نمیدهد درواقع استعارهیا نام پدری میتواند ابژههایی غیر از پدر یا حتی انسان باشد. این تلقی خاص لاکان تمایز دیگری است با آرای فروید در مورد عقدهی ادیپ. در پرداخت فروید پدر نه یک دال بلکه یک انسان است و فروید کارکرد فالیک را صرفاً به پدر نسبت میدهد. علاوه بر کارکردهای خیالی و نمادین فالوس، فالوس در فرایند تکوین ناخودآگاه و سوژهی لاکانی نقش عمدهای را ایفا میکند و در شرح و بسط لاکان از امر واقع و حتی شرح میل ورزی سوژه جایگاه ویژهای دارد. به این شکل که سوژه بعد از متوجه شدن از فقدان در دیگری در پی پر کردن این فقدان برمیآید و اینگونه طلب فالوس تبدیل به هدف یا به تعبیری بهتر ابژهی میل میگردد حتی چگونگی طلب فالوس اساسیترین عنصر در تعین هویت جنسی سوژه میباشد. لذا فالوس را میتوان دال هویت جنسی تلقی کرد. با این شکل که زن خود را فالوس میداند و مرد خود را دارندهی آن.
سخن در باب ساحت نمادین را با شرح مفهوم کستراسیون یا اختگی که در مباحث قبل پراکنده از آن سخن گفتیم ادامه میدهیم. با ورود پدر به صحنهی نمایش، رابطهی دوجانبهی مادر-فرزند به رابطهی سهگانهای که پدر نیز در آن حضور دارد تبدیل میگردد. همانطور که قبلاً نیز بیان شد با ورود پدر سوژه کمکم به فقدان فالوس خودآگاه میگردد. لاکان درک سوژه از فقدان فالوس و درک محدودیت و تناهی خود را ناشی از فرایند کستراسیون میداند. علاوه بر آن کستراسیون به وحدانیت سوژه و دیگری کوچک که هیچگاه واقعی نبوده پایان میدهد. کستراسیون به معنای قبول این فقدان شرط اساسی در ورود سوژه به ساحت نمادین و دستیابی به زبان است (همان: ۱۰۱).
با رخ دادن کستراسیون و ورود به ساحت نمادین سوژه خط میخورد. این ورود و خطخوردگی از دست رفتن بخشی از میل را در پی دارد. این بخش ازدسترفته تبدیل به ابژهی میل میگردد و که میل ورزی سیریناپذیری سوژه نیز از همینجا ناشی میشود. بهاینترتیب کستراسیون هم بر فرایند تکوین ناخودآگاه مؤثر است و هم سوژه را تعیّن میبخشد. ورود به ساحت نمادین مستلزم قبول این خطخوردگی بهمثابه محرومیت و فقدان میباشد؛ فقدانی که ناشی از پذیرش نام پدریست. قبول این فقدان و محدودیت بهنوعی ترجمهی مرگ در ادبیات هایدگر است؛ یعنی مرگ آگاهی، چراکه کستراسیون قبول تناهی انسان است (همان: ۱۰۷). مرگ هایدگری سوژه مقارن با تولد سوژهی خطخورده و وابسته به دیگری لاکانی است. چراکه کستراسیون سوژهی خود بنیاد هایدگری را میسوزاند و ققنوس وار از خاکستر آن سوژهی لاکانی را متولد میکند. گرچه لاکان متأثر از هایدگر است اما نهتنها گسترهی این تأثیر زیاد نیست بلکه تعریفی که لاکان از سوژه به دست میدهد کاملاً از تعریف هایدگری سوژه متفاوت است. اگر نیچهای به کستراسیون به پردازیم شاهد مواضعی یکسان بالاکان خواهیم بود نیچه در پیشگفتار شاهکارش «چنین گفت زرتشت» از فروشدن و فراشدن انسان سخن میگوید درواقع فروشد زرتشت گذار از کستراسیون و انسان شدن است آنجا که میگوید: «هان! این جام دگربار تهیشدن خواهد و زرتشت دیگربار انسان شدن و چنین آغاز شد فروشد زرتشت»(نیچه,۱۳۵۲: ۲۰) سوژه نیز باید بخشی از هستی خود را تهی کند. آن بخش که جام شراب لذتبخش او بوده است. این شراب چیزی جز وحدانیت اولی با معشوق (دیگری) نیست که در کستراسیون باید جامش را از این شراب ناب خالی کند تا بتواند به سوژهای انسانی تبدیل شود. سوژه محکوم است به پذیرش کستراسیون یا به تعبیر نیچه فروشد چراکه در صورت عدم پذیرش آن به سوژهای سایکوتیک و راونرنجور تبدیل خواهد گشت؛ اما همانگونه که نیچه نیز معتقد است فروشد کار هرکسی نیست، کستراسیون نیز ممکن است پذیرفته نشود؛ بنابراین کستراسیون دروازهی پرتاب سوژه به هستی زبانی انسان است.
ساحت نمادین را صرفاً زبان شکل نمیدهد؛ قانون نیز از مهمترین وجوه ساحت نمادین است. متأسفانه در شرح ساحت نمادین اغلب بر زبان توجه میشود درحالیکه قانون نیز بر شکلگیری و حتی حیات سوژه تأثیرات بسزایی دارد. درواقع قانون حدودهای مشخصشده توسط دیگری است و توسط قانون مرزهای دیسکورسی که سوژه در آن وجود دارد مشخص میگردد. قانون بهمثابه امری نمادین بخشهای از ابژه را محدود میکند و حتی فرصت نمادین شدن را به آن بخشها نمیدهد. بخشهایی که سوژه همواره به دنبال آن میگردد. بنابراین اعمال قانون به همین ترتیبی که بیان شد بر میل ورزی سوژه تأثیر میگذارد. در پرداخت فروید به منع زنای با محارم این تأثیر مشاهده میگردد به شکلی که فروید و حتی اشتراوس منع زنای با محارم را عامل ادامهی حیات جنسی سوژه در قالب خانواده میدانند. فروید وجود قوانین منعکننده را پیشنیاز لذت میداند. حتی استعارهی نام پدری خود بهنوعی بهعنوان دال قانونی و محدودکننده وارد میشود که همآمیزی سوژه و دیگری کوچک که مادرست را منع میکند. بنابراین قانون و اعمال محدودیتهایش از عناصر عمدهی مؤثر بر از دست رفتن بخشی از لذت نهفته در ابژه یا به تعبیر لاکان ژوئیسانس ازدسترفته میباشد. لذا پرداختن به این جنبه از ساحت نمادین بهمثابه وجهی که به نسبت به آن کمتوجهی میگردد میتواند لایههای دیگری از کار لاکان را آشکار کند و همچنین میتواند به سرمشقی برای پیشبرد فلسفه و روانکاوی لاکان بهعنوان یک فرایند تبدیل شود.
ساحت نمادین صرفاً یک بنیان و اساس برای اینهمانی سوژه که برمبنای آن سوژه از درخواستها و میلهای دیگری آگاه میگردد نیست؛ بلکه علاوه بر آن، ساحت نمادین نگاهیست که همواره بر سوژه متمرکز میشود. درواقع بهواسطهی این نگاهاست که قواعد بر سوژه اعمال میگردد. سوژه به لطف وجود این نگاه است که قادر میگردد در مورد میل دیگری تصورهایی بهدست آورد، تصورهایی که مبنایی اینهمانیهای او میشود تا باعث ارضای میل دیگری گردد یا به تعبیری دیگر دیگری او را تأیید کند. همچنین در دیسکورس دیگری –یعنی همان ساحت نمادین اینهمانی درواقع درونی کردن نگاه دیگریست. طی اینهویتیابی زندگی برای سوژه محضر دیگری میگردد و حتی در مواقعی که تنهاست و کسی بر او نظارت ندارد مطابق با میل دیگری عمل میکند و برای او میل چیزی جز میل دیگری نیست. همانطور که بیان شد هویتیابی و اینهمانی در مرحلهی نمادین درونی کردن یک نگاه است که رخ میدهد و این اینهمانی ماهیتی خیالی ندارد، درحالیکه در مرحلهی آینه دیگری که سوژه با آن اینهمانی میکند خود اوست و طی اینهمانی سوژه با تصویری از کالبد منسجم خود گرفتار توهمی از یکپارچگی و قدرت میگردد. بنابراین میان اینهمانیهایی که در حیث خیالی و ساحت نمادین رخ میدهد تمایز وجود دارد و از این تمایزها میتوان به این نتیجه رسید که گذار از ساحت خیالی به ساحت نمادین صرفاً تغییر اگو به سوژه نیست بلکه این تغییر در دیگری نیز رخ میدهد. دیگری که در مرحلهی آینهای خود فرد و سپس در مرحلهی خودشیفتگی مادر است، اما در ساحت نمادین دیگری زبان میباشد.
شرح ساحت نمادین را با بیان ویژگیهای سوژهی زبان به پایان میرسانیم. همانطور که بیان کردیم سوژه بعد از کستراسیون به درون نظم نمادین پرتاب میگردد. سوژه درون این نظم نیز با پرسش بنیادین جایگاهش مواجه است، وی در پی تشخیص جایگاهش برای دیگریست. چراکه جایگاه سوژه برای دیگری با کستراسیون و خطخوردگی دچار تزلزل گشته است. بنابراین سوژهی گرفتار در زنجیرهی دلالت و با لغزیدن از دالی به دال دیگر در تلاش است جایگاه خود را بهمثابه سوژه برای دیگری تعیّن ببخشد. انسان در زندگیاش مداوم توسط دالها تعریف میگردد به این شکل که یک فرد در طول زندگیاش نقشهای گوناگونی میپذیرد، نقشهایی که هرکدام اسمهای خاص خود را دارند؛ بنابراین نقشپذیری مداوم و گوناگون سوژه یکی از نمودهای حرکت سوژه در زنجیرهی دلالت است. این امر نشانگر اهمیت زبان در زندگی انسان میباشد که ساختارگراهای چون اشتراوس به آن توجه نشان داده است. اشتراوس حتی ازدواجهای میان قبیلهای و دادوستدهای قبایل را مشابه دادوستد کلمات و دالها در زبان میداند و لاکان در تعریف سوژه میان زنجیرهی دلالت از اشتراوس تأثیر پذیرفته است.
ساحتهای سهگانهی لاکان جدا از هم نیستند و ارتباط قوی باهم دارند. امر واقع یکی دیگری از آن ساحتهاست که در بنیان تعریفیاش در تقابل با ساحت نمادین قرار میگیرد به این شکل که لاکان امر واقع را با توجه به مقاومتی که در برابر نمادین شدن دارد تعریف میکند.
منابع:
· lacan,Jacques.1977 Ecrits. Alansheridan,trans.london:tavistockPublicatios, 1977
· Homer, Sean. 2005 0″Jacques Lacan: Routledge Critical Thinkers. Oxon, UK: Routledge
·Saussure, Ferdinand de.1959. “Course in General Linguistics. Ed, Charles Bally and Albert Sechehaye. Reidlinger, Trans. Wade Baskin(New York: The Philosophical Library),14.
· دیوید هوارث، سوسور، ساختارگرایی و نظامهای نمادین. ترجمه بهرامی کمیل، نشریه رسانه زمستان ۱۳۸۶ – شماره ۷۲ از ۱۸۷ تا ۲۰۴
لینک ثابت http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/311425:
· موللی کرامت ۱۳۸۳: مبانی روانکاوی فروید-لاکان. تهران نشر نی
· یان کرایب و تد بنتون،۱۳۸۴ فلسفهی علوم اجتماعی: بنیادهای فلسفی تفکر اجتماعی، ترجمه شهناز مسمیپرست و محمود متحد انتشارات آگه: تهران