انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

زوال « همشهری » در جامعه ی ایرانی

« هم­شهری » استعاره­ای تعلق­ بخش و همراهی­ بخش است. واژه­ ای فراتر از خانواده، با تعلقات شهری، محله­ ای و غیره که بستگی به ارکان رسمی تعاملات و تبادلات مشترک شهری است. لذا هر قدر تعاملات و مبادلات سامان ­مند در یک شهر بیشتر باشد، این هویت قوی­تر و پیوند “همشهری”های آن محکم­تر خواهد بود. امّا تعاملات نهادینه و مبادلات امروزی به جای این که این تعلق جمعی و عنوان اتحادبخش را تقویت کند، آن را در معرض مخاطره قرار می­دهند. چرا که این پیوند، با پیوندهای جزئی ­تر دیگری در معرض چالش قرار می­گیرد. واقعیت این است که پیوندهای شهری با مسائلی چون گسست­های شهری همچون تفکیک­های فرهنگی، تفاوت­های طبقاتی، گسستگی­های نسلی و تمدنی، تضادهایی کوچکی که در جریان مبادلات اقتصادی پدید می­آید و مهم­تر از آن، ضعف نظام سامان­ مند شهری یعنی تعاملات و اشتراکاتی که می ­باید در جریان رشد و شهری شدن افراد کنترل و مدیریت می­شد، نهادینگی این هویت جمعی تهدید می­شود.

هر فردی در جریان سپری شدن مراحل رشد، خود را درون بسترهای اجتماعی پایدار می­بیند، خانواده، محله و نهادهایی که بر روی هم معنای شهر را می­دهند. در جریان اجتماعی شدن، او پس از نام خود، با تعلق شهری­اش در برگه ­ی اول شناسنامه آشنا می­شود و از این رو پس از نام شخص، نام محله (یا روستا) و شهر به عنوان کلیتی بر خود فرد اطلاق می­شود. تعلق شهری، بخشی از هویت و تعلقات فضایی فرد بوده و رابطه اش با دیگران را با آگاهی او از ارتباطش با آن­ها در شهر شکل می­دهد. حضور انسان در مکان پیرامونش، او را با آن پیوند داده، بخشی از آگاهی زندگی روزمره ­اش را شکل می­دهد. بخش اصلی این آگاهی، پذیرش نهادی دیگرانی است که در سپهر سازمان فضایی پیرامون زندگی می­کنند. از دیگر پیامدهای این «شهرآگاهی»، شهود و همدلی ­ای است که در جریان رشد و تکامل در زندگی اندوخته می­شود. فرد در جریان رشد خود، دارای خاطراتی از شهر و تجربه­ های هم­دلی ­ای می­شود که در طول عمر، در جریان اشتراکات انسانی شکل گرفته است. این اشتراکات، به انسان­ها تجربه­ های مشترک، دریافت معانی مشابه و «توافقات» و «تعلقات» مشترک نسبت به موضوعات زندگی روزمره می­دهد. بنابراین، اطلاق عنوان هم­شهری، بر آگاهی اولیه­ فرد از مفاهیم و حالات مشترکی است که همزاد با تولد و رشدش شکل گرفته در جریان زندگی­ اش با دیگر هم­شهریان پایدار مانده است، این «شهرآگاهی» بخشی از هویت فردی و ارتباطی محسوب می­شود.

یکی از عناصر اصلی شهرآگاهی، پیوند انسانی افراد یک شهر با هم­دیگر است که از طریق مفهوم « هم­شهری » صورت گرفته است. هم­شهری پیوند جزء و کلی است که افراد در ذیل آن از خلال فرایند شکل گیری ارتباطات و تعاملات شهری هستی می­ یابند. این پیوند، بخشی از هویت شهروندی جامعه­ ی امروزی شد که در طی قرنها از شارستان، آبادی و بلدیه گذر کرده و به صورت پیوندهای شهری پایدار انجامیده است. اما همین پیوند، به زعم تکیه­ ها و تأکیدات رسانه­ای، ارتباطی و واژه­ گزینی که در جریان برندسازی و اشتهار واژه­ ی « هم­شهری » وجود دارد، عملاً صورت نمی­گیرد. چرا که مبادلاتی که موجب جدایی شهروندان از هم می­شوند، بیشتر از تعاملاتی است که به شکل دادن اشتراکات و جهان­های آگاهی مشترک آن­ها می انجامد. در جریان شکل­ گیری تعامل و مبادله، دو صورت از «اشتراکات» و «افتراقات» پیش می­ آید که ساکنان شهر در هر ارتباطی می­توانند ذیل آن قرار گیرند. آن­چه که به شکل دادن پیوندهای پایدار می­انجامد، آستانه­ ی اشتراکاتی است که در جریان تعاملات شکل گرفته و در جریان مبادله ­ها حفظ شود. «هم­شهری» هویتی اشتراکی و اتکائی جمعی است که از آستانه­ ی اشتراکات پایدار خلق شده، شهرنشینان را در مسیر رشد و بالنده شدن­شان نسبت به حضور مشترک و ارتباطات انسانی پیرامون­شان آگاه می­سازد.

یکی از تهدیدهای اساسی­ «هم­شهری» گسستگی ­ای است که از هویت­های خردتر و سامان­های جزئی تر شهر در میان اعضا شکل می­گیرد. نهادهای کوچک­تری که به کار، زندگی، آموزش، فراغت، تفریحات فرد سامان می­دهند. هر نهاد سازمانی­ ای می­تواند تضاد و افتراقاتی در نسبت یک فرد با دیگر اعضای شهر به وجود آورد. اما وقتی این تضاد و افتراق، اشتراکات شهری را مورد تهدید قرار دهد، آن گاهی است که شهرآگاهی و پیوند « هم­شهری » اعضای یک شهر در مسیر زوال می­افتد. « بازار » به عنوان یک نهاد اشتراک بخش، همواره تفاوت­هایی را به جامعه تزریق می­کند و مردم را با هم ناآشنا می­کند. به تدریج مردم به سبب وجود شکاف در فرصت­های کسب مهارت و منزلت، در مسیرزندگی­اقتصادی­شان از هم مجزّا شده و با هم بیگانه می­شوند و این به جای همسبتگی­های پایدار شهری امکان را به شکل­ گیری تضادهای شهری و تفکیک­های اجتماعی می­دهد. تضادهای طبقاتی و تنش­های اجتماعی جدید موجب می­شود که مردم احساس همبستگی و هم­پیوندی خود را به تخاصم و کینه داده و به تدریج به جای این که شهر محل انس انسانی و تعاملات سامان یافته تبدیل شود، جایی برای احساس بیگانگی، آشفتگی و کینه­ توزی می­شود.

از دیگر معضلاتی که پیوند ارتباطی هم­شهریان را در چالش قرار می­دهد، مهاجرت و گسست­های فرهنگی متنوعی است که موجب شکل دادن به تفاوت­های فرهنگی می­شود. اگر میزان مهاجرت و بی­ میلی در مسیر تطبیق افراد با شهر مقصد زیاد باشد، شکافی در شهرآگاهی ایجاد می­شود. واقعیت این است که مهاجرت، به موازات فرایند شکل گیری شهرآگاهی مدرن ایرانیان تداوم داشته و انسجام شهروندی را همواره مورد تهدید قرار داده است. این فرایند به شکل گرفتن بافت­های موزائیکی قومی و قبیله­ای در اطراف شهرها هم انجامیده است. هم اکنون، این دو هویت اشتراکی و افتراقی، واریاسیونی از تعلق شهری نامنسجم ایجاد کرده است که مفهوم « هم­شهری » را با چالش و تکاپو مواجه کرده است. در یک شهر بزرگ، گونه­ های متنوع خرده ­فرهنگ­ها وجود دارد که به زعم پیوندهای سست اشتراکی، خود را از آن تفکیک می­کنند. یک شهر پرجمعیت امروزی، سرشار از هم­شهریانی است که در آن زندگی کرده، در شهر میزبان اشتراکات و تعلقات فرعی ناسازه­ای خلق می­کنند. در این میان، آن چه در معرض گسستگی و ناپایداری است، هویت شهروندی و شهرآگاهی ساکنان شهر میزبان است که قرار است از محل پیوندهای اشتراکی عموم شهروندان و نهادهای آگاهی شهروندی ناظر بر آن، سامان یابد.

از دیگر نهادهای اساسی که موجب تفکیک اجتماعی و تضادهای مربوط به مبادلات انسانی می­شود، گسست­های نهادینه­ ی مردم ذیل موسسات شغلی ­شان می­باشد. اقتصاد سیاسی شهرنشینان را به کارمند/ارباب­رجوع، فروشنده/مشتری و مجری/ مخاطب تبدیل می­کند. جایی که به تدریج مبادله­ های سازمانی را سامان داده و از میزان تعاملات اثرگذار و روابط انسانی می­ کاهد. در نتیجه، در برابر «پیوندهای پایدار»، «مبادلاتِ در تقابل» سر برمی­آوَرَند. مردم در برابر فروشندگان و مجریان، به مشتریان و مخاطبان تبدیل شده، برای درآمدزایی موسسات اقتصادی و اعتبارزایی سامانه ­های سیاسی، هدف بمباران تبلیغاتی قرار گرفته، جای­شان را از ذهنیت «هم­شهری» به عینیتی قابل استثمار بعنوان مشتری یا مخاطب داده، پیوند اجتماعی آن­ها ذیل سلطه ­ی اقتصادسیاسی شهر محو می­شود. گزاره­ ای دیرآشنا که متصدی­ای با قید « مأمور ومعذور »، خود را از پیوند انسانی جدا ساخته و به قوانین و بخشنامه­ هایی اشاره می­کند که می ­بایستی مخاطب آن­ها را پیش­تر مطالعه نموده و از کاربران اداری انتظار هم­دردی و هم­دلی نداشته باشد. در حالی که علی­رغم تأکیدات فراوان بر نقش ارزشمند مشتریان و مخاطبان، از سوی متصدیان سازمانی مدام بر خودارجاع بودن و منافع داخلی سیستم­ها تأکید شده و آن را از جامعه ­ی پیرامون تفکیک می­کند.
به این صورت تمایزهای اقتصادی، فرهنگی و سازمانی مردم را سیستم ­محور و با اجتماع­ شهری­شان غریبه کرده، جدایی­های شهری را سامان­مند و پیچیده می­کند. به تدریج، مردم شهر حتی اگر از دست سیستم رسانه ­ای فرصت خودآگاهی داشته باشند، خود را به عنوان طبقه، مهاجر و مشتری قلمداد کرده و در جریان منافع و همگرایی­های جزئی­تر از همدیگر جدا می­شوند. وضعیت شهروندی ایرانی از نظر شکاف طبقاتی، مهاجرت و حاشیه نشینی، افتراقات سازمانی و مسائلی مانند نظام هماهنگ حقوقی و عدم شفافیت سازمانی موجب شده است که تعاملات انسانی پایدار در کلانشهرها و مناطق شهری بزرگ شکل نگرفته، در عین حال، بر موزائیکی شدن جامعه و شکل­گیری غریبگی و بی­خانمانی شهری دامن زده شود. به این صورت، با وجود شهرآگاهی نهفته در استعاره­ ی تعلق­ بخش «هم­شهری»، این پیوند انسانی چندان که باید بُرد و نفوذی ندارد. در عوض، هم­شهری­ها بیش از آن که محصولی از تعلق­های شهری باشند، به ویژه در بافت­های موزائیکی مهاجران شهرهای فرعی در برابر تقویت آن شکل می­گیرند.
از این رو به جای هم­پیوندی­های شهری در شهر میزبان، هم­شهری­هایی در زندگی­های حاشیه­ ی شهر مادر صورت گرفته و به مهاجران و حتی روستائیان هویت­های گسسته­ ی هم­شهری و هم­ولایتی می­دهد. دانشجویان در دانشگاه­ها هم از هم تفکیک شده و به دنبال هم­شهری­های مأنوس برای هم­اتاقی شدن می­گردند، در حالی­که تجرب ه­های دگرشهری از نقطه نظر سرمایه ­ی فرهنگی فرصتی برای ایران وطنی آنان و افزایش سرمایه ­ی اجتماعی در جامع ه­ی ایرانی شکل می­دهد. به­ علاوه این­که، میان مهاجران مباحث رسم و رسوم و تعارضات قومی شکل می­گیرد چرا که شهرهای میزبان هیچ هژمونی­ آی از نقطه نظر پیوندهای اشتراکی نداشته و قدرت سامان­دهی به تعارضات فرهنگ­های مهاجر و طبقاتی را نمی­دهد. میان حاشیه­ نشینان، پیوند­های طبقاتی در برابر طبقات بالا شگل گرفته و به تضادهای اجتماعی دامن می­زند. بیش از آن­که شهرنشینان بالادست، هم­شهری و مأنوس تلقی شوند، بر جدایی و تفاوت­ها تأکید می­شود. به این صورت به جای اشتراکات، افتراقات بالا گرفته و مانع شکل گرفتن هویت هم­پیوندی در شهرنشینان می­شود.

با شکل گرفتن و رونق گسست­ها، پیوندهای شهری روز به روز به سمت پیچیده­تر شدن و شکاف­های ساماندهی شده می­رود و نتیجه­ی این امر، از بین رفتن همبستگی شهرنشینان و افزایش تفکیک­ها و فردگرایانه بودن زندگی شهری می­شود. در واقع بستری از فردگرایی و بی­خانمانی شهری شکل می­گیرد تا هر لحظه شهرنشینان تنهاتر و منزوی­تر شوند. طبیعی است که این روند همان امر پنهانی است که به آسیب­های اجتماعی و گسست­های اخلاقی و حتی تضادهای نسلی دامن می­زند. در واقع اگر شهری با سامان شهری، هویت انسانی و شهرآگاهی ناپایدار وجود داشته باشد، توانایی اجتماعی­ شدن انسان­ها ذیل هویت شهروندی و اشتراکات انسانی کمتر شده، در ذیل تفکیکهای موزائیکی­، گسست­ها و تضادها درونی خواهد شد.

با تأمل و توجه به گسست های شهری دهه­ ی چهل در تهران و سایر کلانشهرهای امروزی و هم چنین اطلاعاتی که امروزه در خصوص شکاف های طبقاتی و نارضایتی­ های سازمانی وجود دارد، می­توان یادآور شد که مفهوم «هم­شهری» در ایران پیوستگی و پایداری نداشته، اگر در برهه ­هایی هم به طور موقت شکل گرفته، دچار تردید و زوال شده است. اینک با توجه به مشکلات ناشی از شکاف­های طبقاتی و ضرورت توجه به اموری چون آسیب­های اجتماعی و اعتراضات جمعی، لازم است در خصوص تقویت سامان شهرآگاهی و پیوندهای پایدار شهری بیشتر اندیشیده شود.