« همشهری » استعارهای تعلق بخش و همراهی بخش است. واژه ای فراتر از خانواده، با تعلقات شهری، محله ای و غیره که بستگی به ارکان رسمی تعاملات و تبادلات مشترک شهری است. لذا هر قدر تعاملات و مبادلات سامان مند در یک شهر بیشتر باشد، این هویت قویتر و پیوند “همشهری”های آن محکمتر خواهد بود. امّا تعاملات نهادینه و مبادلات امروزی به جای این که این تعلق جمعی و عنوان اتحادبخش را تقویت کند، آن را در معرض مخاطره قرار میدهند. چرا که این پیوند، با پیوندهای جزئی تر دیگری در معرض چالش قرار میگیرد. واقعیت این است که پیوندهای شهری با مسائلی چون گسستهای شهری همچون تفکیکهای فرهنگی، تفاوتهای طبقاتی، گسستگیهای نسلی و تمدنی، تضادهایی کوچکی که در جریان مبادلات اقتصادی پدید میآید و مهمتر از آن، ضعف نظام سامان مند شهری یعنی تعاملات و اشتراکاتی که می باید در جریان رشد و شهری شدن افراد کنترل و مدیریت میشد، نهادینگی این هویت جمعی تهدید میشود.
هر فردی در جریان سپری شدن مراحل رشد، خود را درون بسترهای اجتماعی پایدار میبیند، خانواده، محله و نهادهایی که بر روی هم معنای شهر را میدهند. در جریان اجتماعی شدن، او پس از نام خود، با تعلق شهریاش در برگه ی اول شناسنامه آشنا میشود و از این رو پس از نام شخص، نام محله (یا روستا) و شهر به عنوان کلیتی بر خود فرد اطلاق میشود. تعلق شهری، بخشی از هویت و تعلقات فضایی فرد بوده و رابطه اش با دیگران را با آگاهی او از ارتباطش با آنها در شهر شکل میدهد. حضور انسان در مکان پیرامونش، او را با آن پیوند داده، بخشی از آگاهی زندگی روزمره اش را شکل میدهد. بخش اصلی این آگاهی، پذیرش نهادی دیگرانی است که در سپهر سازمان فضایی پیرامون زندگی میکنند. از دیگر پیامدهای این «شهرآگاهی»، شهود و همدلی ای است که در جریان رشد و تکامل در زندگی اندوخته میشود. فرد در جریان رشد خود، دارای خاطراتی از شهر و تجربه های همدلی ای میشود که در طول عمر، در جریان اشتراکات انسانی شکل گرفته است. این اشتراکات، به انسانها تجربه های مشترک، دریافت معانی مشابه و «توافقات» و «تعلقات» مشترک نسبت به موضوعات زندگی روزمره میدهد. بنابراین، اطلاق عنوان همشهری، بر آگاهی اولیه فرد از مفاهیم و حالات مشترکی است که همزاد با تولد و رشدش شکل گرفته در جریان زندگی اش با دیگر همشهریان پایدار مانده است، این «شهرآگاهی» بخشی از هویت فردی و ارتباطی محسوب میشود.
نوشتههای مرتبط
یکی از عناصر اصلی شهرآگاهی، پیوند انسانی افراد یک شهر با همدیگر است که از طریق مفهوم « همشهری » صورت گرفته است. همشهری پیوند جزء و کلی است که افراد در ذیل آن از خلال فرایند شکل گیری ارتباطات و تعاملات شهری هستی می یابند. این پیوند، بخشی از هویت شهروندی جامعه ی امروزی شد که در طی قرنها از شارستان، آبادی و بلدیه گذر کرده و به صورت پیوندهای شهری پایدار انجامیده است. اما همین پیوند، به زعم تکیه ها و تأکیدات رسانهای، ارتباطی و واژه گزینی که در جریان برندسازی و اشتهار واژه ی « همشهری » وجود دارد، عملاً صورت نمیگیرد. چرا که مبادلاتی که موجب جدایی شهروندان از هم میشوند، بیشتر از تعاملاتی است که به شکل دادن اشتراکات و جهانهای آگاهی مشترک آنها می انجامد. در جریان شکل گیری تعامل و مبادله، دو صورت از «اشتراکات» و «افتراقات» پیش می آید که ساکنان شهر در هر ارتباطی میتوانند ذیل آن قرار گیرند. آنچه که به شکل دادن پیوندهای پایدار میانجامد، آستانه ی اشتراکاتی است که در جریان تعاملات شکل گرفته و در جریان مبادله ها حفظ شود. «همشهری» هویتی اشتراکی و اتکائی جمعی است که از آستانه ی اشتراکات پایدار خلق شده، شهرنشینان را در مسیر رشد و بالنده شدنشان نسبت به حضور مشترک و ارتباطات انسانی پیرامونشان آگاه میسازد.
یکی از تهدیدهای اساسی «همشهری» گسستگی ای است که از هویتهای خردتر و سامانهای جزئی تر شهر در میان اعضا شکل میگیرد. نهادهای کوچکتری که به کار، زندگی، آموزش، فراغت، تفریحات فرد سامان میدهند. هر نهاد سازمانی ای میتواند تضاد و افتراقاتی در نسبت یک فرد با دیگر اعضای شهر به وجود آورد. اما وقتی این تضاد و افتراق، اشتراکات شهری را مورد تهدید قرار دهد، آن گاهی است که شهرآگاهی و پیوند « همشهری » اعضای یک شهر در مسیر زوال میافتد. « بازار » به عنوان یک نهاد اشتراک بخش، همواره تفاوتهایی را به جامعه تزریق میکند و مردم را با هم ناآشنا میکند. به تدریج مردم به سبب وجود شکاف در فرصتهای کسب مهارت و منزلت، در مسیرزندگیاقتصادیشان از هم مجزّا شده و با هم بیگانه میشوند و این به جای همسبتگیهای پایدار شهری امکان را به شکل گیری تضادهای شهری و تفکیکهای اجتماعی میدهد. تضادهای طبقاتی و تنشهای اجتماعی جدید موجب میشود که مردم احساس همبستگی و همپیوندی خود را به تخاصم و کینه داده و به تدریج به جای این که شهر محل انس انسانی و تعاملات سامان یافته تبدیل شود، جایی برای احساس بیگانگی، آشفتگی و کینه توزی میشود.
از دیگر معضلاتی که پیوند ارتباطی همشهریان را در چالش قرار میدهد، مهاجرت و گسستهای فرهنگی متنوعی است که موجب شکل دادن به تفاوتهای فرهنگی میشود. اگر میزان مهاجرت و بی میلی در مسیر تطبیق افراد با شهر مقصد زیاد باشد، شکافی در شهرآگاهی ایجاد میشود. واقعیت این است که مهاجرت، به موازات فرایند شکل گیری شهرآگاهی مدرن ایرانیان تداوم داشته و انسجام شهروندی را همواره مورد تهدید قرار داده است. این فرایند به شکل گرفتن بافتهای موزائیکی قومی و قبیلهای در اطراف شهرها هم انجامیده است. هم اکنون، این دو هویت اشتراکی و افتراقی، واریاسیونی از تعلق شهری نامنسجم ایجاد کرده است که مفهوم « همشهری » را با چالش و تکاپو مواجه کرده است. در یک شهر بزرگ، گونه های متنوع خرده فرهنگها وجود دارد که به زعم پیوندهای سست اشتراکی، خود را از آن تفکیک میکنند. یک شهر پرجمعیت امروزی، سرشار از همشهریانی است که در آن زندگی کرده، در شهر میزبان اشتراکات و تعلقات فرعی ناسازهای خلق میکنند. در این میان، آن چه در معرض گسستگی و ناپایداری است، هویت شهروندی و شهرآگاهی ساکنان شهر میزبان است که قرار است از محل پیوندهای اشتراکی عموم شهروندان و نهادهای آگاهی شهروندی ناظر بر آن، سامان یابد.
از دیگر نهادهای اساسی که موجب تفکیک اجتماعی و تضادهای مربوط به مبادلات انسانی میشود، گسستهای نهادینه ی مردم ذیل موسسات شغلی شان میباشد. اقتصاد سیاسی شهرنشینان را به کارمند/اربابرجوع، فروشنده/مشتری و مجری/ مخاطب تبدیل میکند. جایی که به تدریج مبادله های سازمانی را سامان داده و از میزان تعاملات اثرگذار و روابط انسانی می کاهد. در نتیجه، در برابر «پیوندهای پایدار»، «مبادلاتِ در تقابل» سر برمیآوَرَند. مردم در برابر فروشندگان و مجریان، به مشتریان و مخاطبان تبدیل شده، برای درآمدزایی موسسات اقتصادی و اعتبارزایی سامانه های سیاسی، هدف بمباران تبلیغاتی قرار گرفته، جایشان را از ذهنیت «همشهری» به عینیتی قابل استثمار بعنوان مشتری یا مخاطب داده، پیوند اجتماعی آنها ذیل سلطه ی اقتصادسیاسی شهر محو میشود. گزاره ای دیرآشنا که متصدیای با قید « مأمور ومعذور »، خود را از پیوند انسانی جدا ساخته و به قوانین و بخشنامه هایی اشاره میکند که می بایستی مخاطب آنها را پیشتر مطالعه نموده و از کاربران اداری انتظار همدردی و همدلی نداشته باشد. در حالی که علیرغم تأکیدات فراوان بر نقش ارزشمند مشتریان و مخاطبان، از سوی متصدیان سازمانی مدام بر خودارجاع بودن و منافع داخلی سیستمها تأکید شده و آن را از جامعه ی پیرامون تفکیک میکند.
به این صورت تمایزهای اقتصادی، فرهنگی و سازمانی مردم را سیستم محور و با اجتماع شهریشان غریبه کرده، جداییهای شهری را سامانمند و پیچیده میکند. به تدریج، مردم شهر حتی اگر از دست سیستم رسانه ای فرصت خودآگاهی داشته باشند، خود را به عنوان طبقه، مهاجر و مشتری قلمداد کرده و در جریان منافع و همگراییهای جزئیتر از همدیگر جدا میشوند. وضعیت شهروندی ایرانی از نظر شکاف طبقاتی، مهاجرت و حاشیه نشینی، افتراقات سازمانی و مسائلی مانند نظام هماهنگ حقوقی و عدم شفافیت سازمانی موجب شده است که تعاملات انسانی پایدار در کلانشهرها و مناطق شهری بزرگ شکل نگرفته، در عین حال، بر موزائیکی شدن جامعه و شکلگیری غریبگی و بیخانمانی شهری دامن زده شود. به این صورت، با وجود شهرآگاهی نهفته در استعاره ی تعلق بخش «همشهری»، این پیوند انسانی چندان که باید بُرد و نفوذی ندارد. در عوض، همشهریها بیش از آن که محصولی از تعلقهای شهری باشند، به ویژه در بافتهای موزائیکی مهاجران شهرهای فرعی در برابر تقویت آن شکل میگیرند.
از این رو به جای همپیوندیهای شهری در شهر میزبان، همشهریهایی در زندگیهای حاشیه ی شهر مادر صورت گرفته و به مهاجران و حتی روستائیان هویتهای گسسته ی همشهری و همولایتی میدهد. دانشجویان در دانشگاهها هم از هم تفکیک شده و به دنبال همشهریهای مأنوس برای هماتاقی شدن میگردند، در حالیکه تجرب ههای دگرشهری از نقطه نظر سرمایه ی فرهنگی فرصتی برای ایران وطنی آنان و افزایش سرمایه ی اجتماعی در جامع هی ایرانی شکل میدهد. به علاوه اینکه، میان مهاجران مباحث رسم و رسوم و تعارضات قومی شکل میگیرد چرا که شهرهای میزبان هیچ هژمونی آی از نقطه نظر پیوندهای اشتراکی نداشته و قدرت ساماندهی به تعارضات فرهنگهای مهاجر و طبقاتی را نمیدهد. میان حاشیه نشینان، پیوندهای طبقاتی در برابر طبقات بالا شگل گرفته و به تضادهای اجتماعی دامن میزند. بیش از آنکه شهرنشینان بالادست، همشهری و مأنوس تلقی شوند، بر جدایی و تفاوتها تأکید میشود. به این صورت به جای اشتراکات، افتراقات بالا گرفته و مانع شکل گرفتن هویت همپیوندی در شهرنشینان میشود.
با شکل گرفتن و رونق گسستها، پیوندهای شهری روز به روز به سمت پیچیدهتر شدن و شکافهای ساماندهی شده میرود و نتیجهی این امر، از بین رفتن همبستگی شهرنشینان و افزایش تفکیکها و فردگرایانه بودن زندگی شهری میشود. در واقع بستری از فردگرایی و بیخانمانی شهری شکل میگیرد تا هر لحظه شهرنشینان تنهاتر و منزویتر شوند. طبیعی است که این روند همان امر پنهانی است که به آسیبهای اجتماعی و گسستهای اخلاقی و حتی تضادهای نسلی دامن میزند. در واقع اگر شهری با سامان شهری، هویت انسانی و شهرآگاهی ناپایدار وجود داشته باشد، توانایی اجتماعی شدن انسانها ذیل هویت شهروندی و اشتراکات انسانی کمتر شده، در ذیل تفکیکهای موزائیکی، گسستها و تضادها درونی خواهد شد.
با تأمل و توجه به گسست های شهری دهه ی چهل در تهران و سایر کلانشهرهای امروزی و هم چنین اطلاعاتی که امروزه در خصوص شکاف های طبقاتی و نارضایتی های سازمانی وجود دارد، میتوان یادآور شد که مفهوم «همشهری» در ایران پیوستگی و پایداری نداشته، اگر در برهه هایی هم به طور موقت شکل گرفته، دچار تردید و زوال شده است. اینک با توجه به مشکلات ناشی از شکافهای طبقاتی و ضرورت توجه به اموری چون آسیبهای اجتماعی و اعتراضات جمعی، لازم است در خصوص تقویت سامان شهرآگاهی و پیوندهای پایدار شهری بیشتر اندیشیده شود.