انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

زندگی پنهان: توصیف عینی تجربه‌ی مصرف مواد مخدر در شهر

مقدمه: مصرف مواد مخدر، یکی از تجارب به ظاهر مدرنی است که از دوران خیلی قدیمی تر به جای مانده، اما روز به روز چهره ی تازه ای به خود می گیرد. به نظر می رسد زمان آن گذشته باشد که در مورد این نوع تجربه دوباره نوشت، اما امروزه یکی از سبک های رایج زندگی، در دست داشتن اقلام مختلفی از دود و دم یا نوشیدنیهایی است که سبک زندگی برخی از مردم را متمایز می کند. البته این نوع تمایز، تا مدت ها امری پنهانی و فردی است تا زمانی که بعد پنهان فرد بخروشد و او را از اجتماع رسمی و قواعدی که زندگی می کند جدا سازد.

گزارش:

آن ها غریبه نیستند، مصرف کننده های مواد مخدر در سطح شهر حضور دارند، با مردم زندگی می کنند و کنار آن ها حضور دارند. اما حتی مانند یک سیگاری نیستند که در محدودیت مصرف کنند، آن ها کارهایی پنهانی دارند که نگاه مردم ولو از دور برایشان مهم است. همه جای شهر پر از چشم، باتوم و حتی تذکر و نمایش گاه است تا آن ها را به قواعد رسمی زندگی روزمره پایبند کنند. از اخبار تلویزیون گرفته تا لباسهای شیک مردم هم باید فرار کرد که بوی امر و نهی می دهد. چهره ی ایشان تا قدرت و زندگی دارند، سالم و کمتر با مردم عادی تفاوت دارد، مخصوصاً آنانی که دارو و مواد مخدر جدید استفاده می کنند، مدتی در جمع پذیرفته اند، اما برخی از چهره ها رفته رفته خارج می زنند.

در سپهر اجتماعی مصرف کننده ی مواد مخدر را کسی نمی تواند به راحتی بشناسد. در منطقه ی کوهستانی، هوای خشک و خشن باعث شده است چهره ها عموما ضخیم و گاه تکیده باشند فلذا مصرف کننده با فرد عادی زحمتکش قابل تمیز نیست. آن ها را فقط کارشناسان و کسانی که از سوی اطرافیان شان به این مسئله واقف شده اند می توانند بشناسند، آن ها از ظاهرشان معلوم اند، رنگ و رویشان، نوع نگاه شان و رفتارشان مشخص می کند که چقدر فرق دارند. در امور رایج هضم نمی شوند و بی اعتنا هستند، گاه آرام و قرار ندارند، در بهترین مورد، فردی نیستند که بتوانند مدت زیادی بر اعمال رسمی مداومت بکنند و برای مدتی مجبورند از صحنه بگریزند. اما وقتی حالشان بر وفق مراد است، به خصوص آن ها که مواد صنعتی پر انرژی می زنند، اهل مداومت و هم صحبتی هستند و می توانند در هر امری مدت ها همراهی داشته باشند اما این مدت هم محدود به یک بازه ی زمانی است.

بدن هایشان سرحال و قبراق است و چابک، اما نه همیشه، لاغر و چابک اند اما زمانی در روز هم قامت شان به شدت خم و تنیده می شود و این همان زمانی است که یادشان می افتد باید زودتر صحنه را ترک می کردند. لباسها و فرم های ظاهری شان هیچ فرقی با هیچ کسی ندارد، اما برخی رفته رفته پیر می شوند و چقدر زود پیر می شوند و آن انرژی و یا خوشی شان تبدیل به چهره ای مکدر، بی علاقه و بدون میل به زندگی می شود. در شهر به دنبال جاهای خلوت و گم و گور می گردند، تنها هستند و بی پول. هم پیر شده می شوند و هم فقیر، قرض میگیرند، شرمنده می شوند، دزدی میکنند، فرار می کنند و پنهان شده از شهر می گریزند. سرچهارراه و ترمینال گدایی پیشه شان است و اگر یکی زن باشد، همه جور حرفی می شنود. می نشیند کنار جوی و عمر رفته اش را در لابه لای فاضلاب می جوید و روزهای آینده را در گذشته می بیند و تکرار آن.

از چرخه ی عادی زندگی درآمده و در مسیر دیگری قرار گرفته اند، مثل مردم لباس نمی پوشند؛ لباس چیزی است که با آن فقط لازم است فقط بدن خود را بپوشند، مانند همه نمی خوابند و فقط گاه خود را به خواب می زنند. دیگر عطر نمی زنند و لاف هم نمی زنند و پر گویی نمی کنند، دیگر با ما نیستند و برای زندگی فرصتی ندارند، مثل ما نمی شنوند و مثل ما نمی بینند، دنبال جایی هستند بروند، دنبال اتفاقی هستند که بیفتد و از همه جا و هر کس روی می گردانند.

به یک نفر تلفن می زند و می رود یه گوشه ی دنج و کثیف شهر، یک موتوری می آید از کنارش رد می شود، دور می زند و بر می گردد، از موتوری آدرس می پرسد و اسم آشنا را می گوید و چشم هایش روشن می شود، مگر قرار است اتفاقی بیفتد؟ بین آشغالها جایی برای پنهان شدن وجود دارد؟ بعد از چنین اتفاقهایی، لحظاتی کوتاه را میتوان ناامیدانه خوب بود اما باید برای اتفاق های بعدی نقشه کشید. دروغ های آماده و نقش های جدید، بازی های سریالی، اکشن و کمدی. آواز می خوانند و در آن سفارش سنگ قبر می دهند و وسط آهنگ دکلمه هم می گویند، خودشان هم خنده شان می گیرد.

گوشه و کنار شهر جاهایی است که می شود به اتفاق هم گرد آمد یا تنها نشست. گاه یکی به مکانیکی می گوید « ببخشید آن پشت یک لحظه کار دارم» می رود و با شادی بر می گردد، گاه به اتفاق چند آشنای موقتی در خانه ای گرد هم می آیند. یا وضعشان خوب است و به اتفاق دوستان همیشگی می روند ویلا و دنیا را پر از شادی می کنند، دوره میگردند، سر از پا نمی شناسند، تا جایی که صدای این شادی پر از گردی های دود و صدای استکان های به هم خورده گوش مردم حساس و نگران را هم تیز می کند.

یا می اندازند بالا و در جمعی می نشینند و به گزارش وقایع جهان می پردازند و می خندد و همه را دست به سر می کنند، هیچ چیزی را نمیتوان از زبان آن ها مخفی کرد، از همه چیزی می گویند و از گفته شان به شدت خوششان می آید.گاهی هم در این پستو ها خلوتی طولانی کرده و در بدنی غریبه به طی مسیری طولانی می پردازند و ان قدر چند روز یک بار چنین می کنند که دیگر هم بستر و هم خودشان از این نوع شادی ها دست بر می دارند و به خلوتی برای نجوا نیاز پیدا می کنند.

با آرامش یک قرص به خواندن کتاب می پردازند و می روند لب بالکن تا سیگاری روشن کرده و به افق ها نگاه کنند، ببینند تا کجا ادامه دارد و یا در پشت میز کامپیوتر از درون اینترنت جهانگردی کرده و در دور دنیا گم میشوند. یا به اتفاق دوستان دور مجلسی به قصد میهمانی می نشینند و برای همدیگر دخانیات تعارف می کنند و سپس با می نوشیدن و یا بنگ زدن به لم دادن می پردازند، اگر هم میهمانی ای نبود، در اقامتگاهی برای خود یک میهمانی کذایی ایجاد کرده و چند نفر بیچاره را در سفره ی خود سهیم می کنند.

مردم همین شهر هستند و زندگی دارند و خانواده ای و چشم انتظارانی، اما یادشان رفته که انتظار یعنی چه، ان ها در یک تیک زمان از دیگران دور شده اند و برایشان وقتی نمانده تا صدای تاک بعدی را بشنوند. همه چیز فراموش شده ، حتی ساعت و خانه، ناآشنا نیستند اما میل به آشنایی ندارند. دنیا را با تمام رنگ و لعابش دو دستی تقدیم انانی کرده اند که دنیا طلب هستند و خود از این دنیای بی کران فقط به لحظه ای خوش اند که در کنار دوستان و … به گذراندن دمی بی غم بپردازند.

روز به روز به این اعمال می پردازند و از مردم شهر متفاوت تر می شوند، پیر تر می شوند تنها راه چاره شان این است که از زار و زندگی بگریزند و کار را تحویل صاحب کار بدهند و برای مدتی به شهری غریبه یا خانه ای متروک بروند. یا به اتفاق چند نفر که جایی را پیدا کرده اند، به ساختمان نیمه کاره ای می روند تا چند روزی اتراق کرده و تا شنیدن صدایی عجیب، به غرق شدن در زمانه ی بی معنا بپردازند.

خانه های موروثی بلا تکلیف هم در شهر کم نیست و مأمن چندی از این شیداهای گم گشته در خود است تا پس از چند صباحی در جسمی خسته و ناراحت پیدا شوند. ایستگاه آخر هم خانه های خرابه یا گوشه های بی سامان شهر، روی کارتن و چند تکه گونی است تا دراز بکشند و با لرزه ی تن شان به سوی ابزارشان خیره شوند و پس از روزها جمع کردن آشغال و یا دزدیدن ناگهانی چیزی، مقداری دارو پیداکنند، یک لحظه کز کنند و با نشئه ی آن یک لحظه از دنیا رها شوند.

«یکی در گودالی در خارج از شهر خوابیده، نکند کسی برسد و روی شبنم هایی که بر بدنش نشسته دست بکشد، نکند پایی بر روی وی گذاشته شود. بدنش چنان بی حس و بی معنی شده است که دیگر سرما و گرما برایش مهم نیست، مهم آن لرزه هایی است که باید از بدنش دور می شد و شده، دیگر باید تا مدتی بخوابد. اما اینجا که جای خوابیدن نیست، هر لحظه ممکن است کسی سر برسد و لگدی به او بزند. خوب بزند این تن به این لگدها عادت کرده، الان طوری است که طبق رسم این روزها اگرآتش هم بزنند برایش مهم نیست».

جمع بندی:

این گزارشی از تجربه های عینی است که محقق مستقیم یا غیر مستقیم آن ها را در طول مطالعه ی خود در خصوص خرده فرهنگهای مصرف مواد مخدر در شهر دیده است. مصرف کنندگان مواد مخدر با این نوع تجارب و بسیاری تجارب دیگر، راهی جدا از جامعه انتخاب کرده و به میل خود می پردازند، تفاوتها و تمییز ها روز به روز در رخ و پوشاک آن ها پیدا شده و از جامعه جدایشان می کند. بعد از مدتی، آن ها به شرب مدام یا مصرف پی در پی به عنوان سهم خودشان از زندگی تقلیل می یابند و روز به روز لاغرتر و تکیده تر می شوند.

از سویی برخی از مصرف کنندگان، وسع مالی زیاد و تجارب فرحبخش تری دارند و با شیرین کردن بازار و استفاده کردن از بازار و فضاهای چنین معتادانی، خود را می سازند و با کنترل میزان مصرف و روحیه ی زندگی شان، سعی در استفاده بهینه دارند، اما چه زمان می توان گفت ناراحتی های زمانه سراغ آنان نیازد و دچار تکرار مصرف و گوشه نشینی نشوند.

* این گزارش بر اساس مصاحبه ها و مشاهده های غیر مستقیم در شهر اردبیل نوشته شده است.