مارلون براندو
روبرت صافاریان
نوشتههای مرتبط
مستند «به من گوش بده مارلون» به کارگردانی استِوان رایلی که سال گذشته در امریکا اکران شد و نسخه دوبله و کوتاه شده آن از تلویزیون ما هم پخش شده، از چند نظر فیلمی جذاب و دیدنی است. مثل هر مستند پرترهای داستان یک زندگی است و آن هم داستان یک زندگی پرماجرا؛ داستان صعود یکی از مشهورترین ستارگان سینمای عصر ما به اوج شهرت و پیامدهای تراژیک آن. «به من گوش بده مارلون» فیلمی است درباره بازیگری، چراکه قهرمان فیلم بازیگر است؛ بازیگری که درباره حرفه خود حرف زده است. درواقع نمونهای است از فیلمی که تماما از مواد آرشیوی موجود ساخته شده و بهطور خاص متکی است بر گزینش نوارهای صوتی باقیمانده از صدای مارلون براندو که بیشترشان شخصی هستند. این متریال در اختیار بنیاد مارلون براندو است که در ضمن سفارش دهنده فیلم هم هست و طبیعتا آنها را در اختیار کارگردان گذاشته است.
زندگی مارلون براندو آنطور که خود تعریف میکند و فیلمساز تدوین کرده است، شباهت زیادی به روایت کلان فرویدی دارد: کودکی حساس، مادری مهربان و دوست داشتنی و پدری خشن و بدرفتار. نفرت از پدر و خاطره حسرتانگیز مادر نیروی محرکه براندو در کار بازیگریاش هستند. وصلتها و رابطه با فرزندان و سرانجام قتل و خودکشی آنها این زندگی را به یک ملودرام خانوادگی تمامعیار تبدیل میکنند که وقتی از زبان قهرمان اصلی ماجرا را میشنویم تاثیرگذارتر است.
«به من گوش بده مارلون» روایت دست اولی است از زبان یکی از بزرگترین بازیگران عصر دراینباره که بازیگری چیست و به طور خاص مکتب متد اکتینگ که براندو یکی از چهرههای شاخص آن بود و روابط صمیمانهای با بنیانگذار آن «استلا آدلر» داشت، چه معنایی دارد. از خود براندو بشنویم:
– [استلا آدلر] به من میگفت: “نترس! حق توئه که همان کسی باشی که هستی. در جایی که هستی و همانطور که هستی.” آن بالا کاملا صادق باش. به خودت اجازه بده چیزها را حس کنی، عشق را احساس کنی، خشم را احساس کنی.
– تو با کلمات بازی نمیکنی، تو با روحت بازی میکنی.
– صحنهای هست که باید بازیاش کنم و باید خشمگین شوم. توی آدم باید مکانیسمهای تحریک کنندهای باشند که کاملا آماده عملند و پر از تحقیر و کینه هستند: یادم میآید پدرم مادرم را میزد، چهارده سالم بود…
– ما همان اوایل زندگیمان یک تکنیک بازیگری در خودمان پرورش میدهیم. از زمان کودکی، از وقتی ظرف غذا را پرت میکنیم زمین تا توجه مادرمان را جلب کنیم. بازیگری تنازع بقاست.
به عبارت دیگر بازیگری هم مانند حرف زدن جزئی از مهارتهای زندگی است که بازیگر آنها را پرورش میدهد و آگاهانهتر به کار میگیرد، اما بازیگری در فیلمها ویژگی دیگری هم دارد که همانا ستاره شدن، در معرض نگاه دیگران قرار گرفتن و به نحوی از خود دور و بیگانه شدن است. حرفهای براندو در این زمینه نیز موثر و شنیدنی است: «بعضی وقتها دیدار با آدمها برایم دشوار میشود. برای اینکه میبینید آنها از پیش درباره شما داوری کردهاند. به شکل عادی با شما برخورد نمیکنند. مردم طوری به شما خیره میشوند که به جانوری در باغ وحش…»
ساخت فیلم مستند از مواد آرشیوی سابقهای طولانی دارد اما در سالهای اخیر این شیوه فیلمسازی شتاب بیشتری گرفته و ماهیت متفاوتی پیدا کرده است. این روزها مقدار تصویر متحرکی که در خانوادهها و توسط افراد تولید میشود و در اینترنت، روی کامپیوترهای شخصی و درون موبایلها و دوربینهای بسیار سبک ذخیره میشود، بسیار بالا رفته و این به زایش هنر جدیدی منجر شده است: تعریف داستان به کمک صداها و تصویرهایی که ضبط شده و موجودند؛ گزینش و کنار هم نهادن این تصویرهای موجود به نحوی که به موثرترین نحو داستان شما را بازگو و احساس شما را در مورد آدمها و رویدادها بیان کنند. این نوع فیلمسازی که «به من گوش بده مارلون» از نمونههای درخشان آن است، هنری است به کلی متفاوت از کارگردانی یک فیلم داستانی یا حتی فیلم مستندی که متریال اولیهاش توسط کارگردان طراحی و تولید میشود. در اینجا مرحله فیلمبرداری و تولید تصویر میتواند به کلی حذف شود. اما مهارتی که اینجا به کار میآید درآوردن فیلمی یک ساعت و نیمه از دل صدها ساعت متریال صوتی و تصویری است. نوارهای صدای براندو به صدها ساعت بالغ میشده و انتخاب بهترینها برای بیان داستان زندگی و نظرهای براندو، کار شاقی بوده است که استیو رایلی بهخوبی از پس آن برآمده است. این نوع کار بیشباهت به توصیفی نیست که داوینچی از مجسمهسازی ارائه میدهد. همانطور که هنرمند تندیسگر باید مجسمه نهایی را در سنگ ببیند و با تراشیدن درست سنگ و کنار ریختن اضافات آن مجسمه نهفته در دل سنگ را از توی آن بیرون بکشد، مستندساز نیز در میان انبوهی مواد اولیه بیشکل، فیلم خود را میبیند و با کنار زدن اضافات، فیلم را از دل آن انبوه بیشکل بیرون میکشد.
این مطلب در همکاری با مجله کرگدن منتشر می شود