الیزابت یانگ برول ترجمه بهنام ذوقی
وقتی مجادله بر سر «آیشمن در اورشلیم»، پس از چاپ آن در ۱۹۶۳ در نیویورکر و سپس در شکل کتاب (تجدید نظر شده در ۱۹۶۵)، به زندگی آرنت وارد شد، دوران آرام و پربارش به پایان رسید. دورهای هنوز پربار ولی همچنین پرتلاطم آغاز شد که در طول آن غرق دعوتنامههایی به سخنرانی بود ولی در گفتوگوهای عمومی همواره حالت تدافعی داشت. همزمان با آن که واکنشهای وی به وقایع سیاسی، توسط شمار روزافزونی از خوانندگان در همه جا بهویژه توسط جوانان پیگیری میشد، او خود را در میان روشنفکران یهودی در آمریکا، اروپا واسراییل به عنوان یک مطرود (pariah) مییافت. جز در چند بیانیه کوتاه به انگلیسی و آلمانی، اغلب پاسخ به مجادلات را به دوستانش وامیگذاشت. ماری مککارتی(Mary McCarthy) که در دهه قبل از دوستان نزدیک او بود، در «پارتیزان ریویو» دفاعی تاثیرگذار نوشت، ولی با این وجود آرنت مورد بیتوجهی بسیاری از افراد حلقه آن مجله بود.
نوشتههای مرتبط
در اروپا ،کارل یاسپرس از منزلش در بازل، درباره کار آرنت و مسایل قانونی مربوط به محاکمه آیشمن نوشت و مصاحبه رادیویی انجام داد. در اسراییل،هیچ مدافعی پدیدار نشد و آرنت باید قطع رابطه با دوست قدیمیاش کورت بلومنفلد (Kurt Blumenfeld) را تاب میآورد.
همزمان با تغییر جهت جدل آیشمن، آرنت، خود دوباره شروع به تامل بر این موضوع کرد: او میخواست به فراسوی «گزارشی درباره ابتذال شر» برود تا آنچه را او «بیاندیشگی» آیشمن نامید به شیوهای فلسفی بکاود و پشت پردهی فلسفه اخلاق روشنگری، داوریهای او یا امتناعش از داوری، که فقط از خواست پیشوا فرمانبرداری میکرد، را بررسی کند. همانطور که او این مرد را در جریان محاکمهاش مشاهده کرد، پرسشی خود را به وی تحمیل کرد – پرسشی که آرنت نمیتوانست بیش از آگاهیاش از نقش آیشمن در اداره اردوگاههای نابودسازی از آن بگریزد: «آیا فعالیت اندیشیدن، به عنوان عادت آزمودن هرآنچه بدون توجه ما رخ میدهد و یا آنچه جلب توجه میکند، بیتوجه به نتایج و محتوای خاص آن، میتوانست در میان شرایطی باشد که انسان را از عمل شریرانه بازمیدارد یا حتی درواقع آنان را در برابر اعمال شریرانه مقید میکند؟»
آرنت بهتدریج،طرحی برای یک اثر سه جلدی به نام «حیات ذهن» ایجاد کرد. جلدهای این کتاب – تفکر، اراده، داوری – همچنانکه او در مورد بیاندیشگی، درباره تسلیم اراده یک شخص به سلطه دیگری و درباره امتناع از داوری نوشت، یادآور تصویر آیشمن بودند. ولی هر جلد، یک تور تاریخی-فلسفی و شاهکاری پیرامون بازنگری و مفهومپردازی دوباره برای رسیدن به توصیف فعالیت هر قوه (به عنوان مثال اندیشیدن “گفتگویی میان من و خود من”بود) و بازنگری سه قوه در ارتباط بینشان بود. این کتاب، یک “پدیدارشناسی ذهن” بود، بدون هیچ جنبهای از متافیزیک هگلی یا حتی بهتر، سه نقد، مانند سه نقد کانت، بود بدون هیچ استنادی به امر دستوری یا امر مطلق.
همزمان با اینکه دغدغه فلسفی آرنت به سوی زندگی ذهن رفت، به نوشتن در مورد سیاست آمریکا و اروپا ادامه داد و دوره زمانی اواخر دهه ۱۹۶۰، قطعاً او را به انجام این کار با حس ضرورت و خطر بیشتر سوق داد. در زمینه مسائل شخصی، او نگران سلامت هاینریش بلوشر بود و این یکی از دلایل قبول کاری در کالج تحصیلات تکمیلی «دانشکده جدید برای پژوهش اجتماعی» (New School for Social Research) بود که در نیویورک، نزدیک خانه قرار داشت و نیازی به مسافرت برای تدریس در دانشگاه شیکاگو و دیگر دانشگاههایی که پیش از این تدریس میکرد،نداشت. در باب مسائل سیاسی،او همچنین با آنچه سلامت بیمار مینامید، مواجه بود: به نظر میرسید جمهوری آمریکایی که او با چنان اشتیاق و تحسینی در «انقلاب» توصیف کردهبود، با عدم مدارا و فقدان حافظه برای سنت انقلابی، تهدید میشود. نشانه اصلی این فقدان، جنگ ویتنام بود که او با «قبیله» مهاجر آلمانی خود – قبیلهای که با گسترش خود توانست هانس موگنتاو(Hans Mogenthau)، مشاور امنیت ملی رییس جمهور لیندون جانسون، را نیز جذب کند – از آغاز به آن اعتراض کردهبود، چنانکه آنها از جنبش دانشجویی که تلاش میکرد اعتراضات را به حوزه عمومی بکشاند، حمایت کردند. به دنبال تمایل تمرکز او بر یک مفهوم کلیدی که بدفهمی آن عواقب وخیم سیاسی داشت، آرنت توجه خود را برعواقب خشونت متمرکز کرد و مقالهای بلند به نام «تأملاتی درباره خشونت» تنظیم کرد که در فوریه ۱۹۶۹ در معرفی کتاب نیویورک خلاصه شد.
بخش اعظم این متن، به نام «درباره خشونت»، در قالب کتابهای دهه ۱۹۷۰، معطوف به دانشجویان جنبشهای دانشجویی آمریکا و اروپا بود تا به آنها در مورد توسل به خشونت به عنوان وسیلهای برای نیل به اهدافشان، هشدار دهد. او پیشنهاد نقد مخرب فلسفههای مختلف حامی خشونت،از سورل (Sorel)تا فانون ( Fanon) و سارتر ( Sartre) و ایدئولوژیهای مختلف توجیه کننده خشونت، از جمله مائوایسم، را داد. ولی، مهمتر از همه، در مورد تمایز مفهومی بین خشونت که ابزاری است، با قدرت که وقتی مردم به هم میپیوندند و بدون خشونت، عملی هماهنگ انجام میدهند، به وجود میآید، بحث کرد. او گفت مردم زمانی که قدرتی ندارند یا قدرتی را که دارند از دست میدهند، به خشونت متوسل میشوند. گواه آن «قدرتمندترین ملت روی زمین» بود که در آن زمان،در فقدان قدرتش، بر ویتنام بمب میبارید؛ جایی که شهروندان ویتنام شمالی دوباره و دوباره، قدرت خود را در شهرها و حومهها به نمایش میگذاشتند. قدرت پارتیزانی آنها توسط غیرنظامیان ایجاد و حفظ میشد.
«درباره خشونت» آخرین تحلیل سیاسیی بود که آرنت پیش از یکی از دو مصیبت – شخصی و نه سیاسی – که او در طول تمام این دوره ناآرام از آنها هراس داشت، منتشر کرد. نقصان ناگهانی سلامت کارل یاسپرس هشتاد و شش ساله منجر به مرگ وی شد و تلگرامی غمانگیز از همسرش در ۲۶ فوریه ۱۹۶۹ به آرنت رسید:
Heute starb mein Lebensgefahrte Karl Jaspers.”
“امروز همراه زندگیام کارل یاسپرس درگذشت.”
آرنت فوراً برای مراسم تدفین به بازل پرواز کرد،و در یادبود او مدحی زیبا خواند، تأملی پیرامون اینکه چگونه تفکر و حفظ آنچه «ناپایدارترین و همچنین شاید بزرگترین گفتههای او و اخلاق بیمانند او» میتواند موجب تقسیم اندوه سوگواران با «رابطهای با شخص درگذشته» شود.
مرگ یاسپرس،آرنت را به شدت در مورد بلوشر،که در اواخر دهه ۱۹۶۰به طور فزایندهای دچار مشکلات جدی گردش خون شده بود، نگران ساخت. با این وجود او توانست به کار بر روی «حیات ذهن» ادامه دهد. مقالهای مقدماتی درباره «تفکر و ملاحظات اخلاقی» در ۱۹۶۹منتشر کرد و با مقالههایی قوی در مورد «نافرمانی مدنی» و «دروغ و سیاست»(تفسیری بر نشریات پنتاگون و اینکه چگونه «تصویرسازی» داشت بر زندگی سیاسی تسلط مییافت) به اظهار نظر در مورد وضعیت سیاسی در آمریکا ادامه داد. در حالیکه در خانه کار میکرد و تا جایی که برنامه شلوغش اجازه میداد، به خانه نزدیک میماند، بلوشر از ضعفهای زیادی در سلامتیاش و همچنین زوال کلی انرژیاش رنج میبُرد.
با وجود این، آنها فرصت تعطیلات تابستان ۱۹۷۰را غنیمت شمردند. ولی بلوشر به طور غیر منتظرهای در منزلشان واقع در ریورساید درایو در منهتن دچار حمله قلبی شد و ساعاتی بعد در بیمارستانی در ۳۱ام اکتبر درگذشت. تلگرام مختصر و سرد آرنت به دوستان اینطور بود: «شنبه هاینریش بر اثر حمله قلبی درگذشت. هانا.»
سوگوارانی که برای مراسم یادبود بلوشر جمع شدند، از قدیمیترین قسمت زندگی مشترک آنها – از فرانسه در سالهای ۱۹۳۰ – تا اعضای «قبیله» مهاجر که آنها را در سالهای ۱۹۴۰ در نیویورک ملاقات کردهبودند، دوستان آمریکایی که سالهای ۱۹۵۰ را با آنها گذرانیدهبودند و دوستان جوانتر او و دانشجویان سابقش در کالج بارد، جایی که عمیقا مورد احترام بود، آمده بودند. با حضور آنها آرنت تسلی یافت، و در تلاش برای شکل دادن به «رابطهای با شخص درگذشته» مخصوصاً توسط ماری مککارتی و دوستشان لوت کوهلر(Lotte Kohler)،یک پرفسور آلمانی در دانشگاه سیتی که چندین تعطیلات تابستانی سالیانه را با بلوشر در کوههای کتسکیل در شمال شهر نیویورک گذرانیدهبود، یاری گرفت. ولی او خسته بود و با این فقدان، تهی گشته بود،بلوشر در سی سال زندگی مشترکشان،وطن او،پناهگاهش،و مایه دوام وی بود.
آرنت شصت و چهار ساله بود که بلوشر درگذشت ،بااینحال انرژی فوقالعادهای برای کارش،همراهی با دوستان و مسافرت در اروپا داشت-بعد از مرگ بلوشر،محل تعطیلات تابستانی خود را در کتسکیل با آرامش یک پانسیون نزدیک لوکارنو (Locarno) عوض کرد- او هیچگاه توجه خاصی به سلامت خودش نداشت.بعد از توصیه پزشک مبنی بر ترک سیگار،سعی خود را کرد ولی در صورتی که سیگار نکشیدن باعث توقف نوشتن او میشد،دست از تلاش برمیداشت.وقتی به دستنوشتههایش از “زندگی ذهن” بازگشت،با خود بر ترک سیگار مصالحه کرد،ولی با شدت بسیاری مشغول به کار شد و به مطالعه فلسفه حتی وسیعتر از زمان جوانیاش که دانشجوی فلسفه بود،پرداخت.با دعوت شدن وی به ارائه سخنرانی معتبر گیفورد ( Gifford) در آبردین (Aberdeen)اسکاتلند،برای خود مهلتی برای پایان جلدهای “تفکر و خواست”( “Thinking” and “Willing” )(جلد “داوری”هیچگاه شروع نشد)معین کرد.ولی در می ۱۹۷۴در حالی که در آبردین در حال ارائه بخش دوم سخنرانیاش بود،دچار حمله قلبی شد.
بعد از بهبودی در پانسیونش در سویس، شروع به انجام مراقبتهای بیشتر کرد.او به خود اجازه داد که زمان بیشتری را به فراغت بگذراند و عصرها را به استراحت یا رفتوآمد با دیگران میپرداخت یا با دوستانش،دوستان امیگره(émigré)،آمریکاییها و جوانترها و دانشجویان سابقش، به سینما یا کنسرت میرفت.او تا آنجا که ممکن بود،به بازیابی دوستیهایی که در جریان مجادله آیشمن لطمه دیدهبودند، پرداخت، و شروع کرد به دیدن کسانی که از زمان مرگ بلوشر،دیدارشان بیش از حد غمناک بود.در این دوره آرامتر ،خبر رسید که برای دریافت جایزه زونینگ (Sonning) دولت دانمارک، برای مشارکت در مدنیت اروپایی برگزیده شدهاست.او به کپنهاگ رفت و در سخنرانی دریافت جایزه، به تحلیل پیچیدگیها و خطرات شهرت و مشهوربودن،مخصوصا برای کسانی که تلاش میکنند بیاندیشند، پرداخت. سخنرانی او نوعی مراقبه بود بر اینکه چگونه از “زندگی ذهن” مراقبت و مواظبت کرد، نه بر مبنای عقبنشینی از ملاحظات سیاسی،بلکه به منظور داوری خوب.
آرنت بسیاری از دعوتنامههای سخنرانی در دانشگاهها و کنفرانسها را رد کرد اما با این وجود دعوتی را برای یک سخنرانی سیاسی پذیرفت:او به گروهی برجسته پیوست که در Boston Hall Forum برای نامگذاری سال آینده ،۱۹۷۶،به عنوان دویستمین سالگرد جمهوری آمریکا،سخنرانی میکردند. وقتی سخنرانی وی با عنوان “Home to Roost” در رادیوی ملی پخش شد و در New York Review of Books منتشر شد،گزارش مختصری از تهدیدهایی بود بر شکل قانون اساسی و جمهوری دولت آمریکا که او در طول جنگ ویتنام و در دوره واترگیت دیدهبود.
آرنت در ۱۹۷۵ در پانسیونش در سویس، تابستانی دیرهنگام داشت که همراه بود با مطالعه کانت برای نوشتن جلد “داوری”ش ،ملاقات دوستان و تلاش برای بازیابی خود از یک ماه کار پرحرارت در آرشیو ادبی آلمانی( Deutches Literatur Archiv )در ماربورگ (Marburg) برای طبقهبندی مقالات کارل یاسپرس در مقام یک قیم ادبی و ملاقات پرشورش با هایدگر که بیمار و تقریبا کر و تکافتاده شدهبود.
آرنت که تا حدودی تجدید قوا کردهبود به نیویورک بازگشت و با مشاهده گسترش خطرناک خیابانهای نیویورک در دوران رکود اقتصادی بیمناک شد. در اواخر نوامبر، پاییز را خارج از آپارتمانش گذراند و چند روز بعد، زمان ملاقات با دوستانی که برای شام دعوت کرده بود، دچار حمله قلبی دیگری شد که این بار وخیم بود.
مانند مراسم تشییع بلوشر، مراسم هانا آرنت نیز در the Riverside Chapel نزدیک خانهاش، مردمی را از تمامی دورههای زندگیاش و زندگی مشترکشان گرد هم آورد. ولی بسیاری که او را فقط از طریق کتابهایش و نظرات سیاسیاش میشناختند نیز آمدند و این آغازی بود بر پدیده هانا آرنت پس از مرگ. خوانندگان و ستایندگانی که به تمجید از زندگی و خدمات او – نه فقط به مدنیت اروپایی بلکه به فرهنگ جهان – میپرداختند در هر کدام از سی و سه سالی که از مراسم تشییع میگذشت،چشمگیرتر میشد. در سال ۲۰۰۶ که یک سده از تولد او میگذشت،کنفرانسها و قرائتها و کارگاههایی در سراسر دنیا، از نیویورک تا پاریس، برلین تا رم و بلگراد، پکن تا کاراکاس، سازمان دادهشد. امروزه صدها نفر کتابهایی در مورد کار او، توضیح آن، شرح آن و انتقاد بر آن، چاپ کردهاند.بسیاری از مورخان روشنفکر، او را به عنوان مهمترین متفکر سیاسی دوره بعد از جنگ در قرن بیستم داوری کردهاند – نه به دلیل تاثیر مستقیمش بر فعالان یا حوادث سیاسی، بلکه به دلیل عمق و وسعت ادراکش از آنچه سیاست در قرن بیستم،در بدترین وضعیتش در توتالیتاریسم و در بهترین وضعیتش در “آغاز جدید” خودانگیخته مردم که برای عمل آزادانه به هم پیوستند، بود.
Source: http://elisabethyoung-bruehl.com/articles/hannah-arendt-articles/hannah-arendt-1906-1975
قسمت اول
http://anthropology.ir/node/19078
قسمت دوم
http://www.anthropology.ir/node/19867
پرونده ی «هانا آرنت» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/4498