انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

زندگی‌نامه هانا آرنت (بخش دوم)

الیزابت یانگ برول ترجمه ی بهنام ذوقی

در مقاله‌هایی که او در ۱۹۴۶ و ۱۹۵۰ نوشت و در کتابش استدلال کرد که عناصری – از جمله دولت-ملت – در اروپا گسترش یافته است که در نهایت در آلمان به شکل توتالیتاریسم متبلور می‌شود (و همچنین در بسط بیشتر استدلالش به اتحاد جماهیر شوروی، دیگر دولت امپریالیستی قاره‌ای،اشاره می‌کند.)توتالیتاریسم به عنوان نوع جدیدی از دولت، نمی‌توانست بدون بسط بنیان توتالیتری پا به عرصه بنهد.او جزئیات بغرنج اینکه چگونه روابط طبقاتی دولت-ملت گسترش یافت،مستحکم شد، سپس سقوط کرد و چگونگی پدیدار شدن جامعه توده‌ای و اینکه چگونه “مردم مطرود” ریشه‌کن‌شده و محروم از حقوق شهروندی‌شان،به قربانی و وسیله‌ای برای امپریالیسم بدل می‌شوند،را مطالعه کرد. او درباره طبیعت بوروکراسی‌هایی که دولت‌های امپریالیستی نیاز دارند و کارگزاران و انواع ایدئولوژی‌هایی که ایجاد می‌کنند تا رژیم توتالیتر را به عنوان امری طبیعی و یا مارش اجتناب‌ناپذیر تاریخ توجیه کنند، پژوهش کرد. (زمانی‌که او در مورد روشنفکران همداستان در آلمان به عنوان ایدئولوگ نوشت، شامل آنچه که در ۱۹۴۶ در مقاله‌ای در پارتیزان ریویو “آخرین رمانتیک آلمانی” -هایدگر- نامید نیز می‌شد.)

هر یک از سه قسمت “سرچشمه‌های توتالیتاریسم” – یهودستیزی، امپریالیسم و توتالیتاریسم – و تمام این کتاب وقتی در۱۹۵۱ به عنوان یک کل چاپ شد، به یک اثر کلاسیک ویک مرجع برای همه مطالعات ثانوی مبدل شد. در حین جنگ سرد که در آن زمان داخل آمریکا – درست هنگامی که هانا آرنت تابع امریکا شده بود – به دلیل نقش سناتور جوزف مک کارتی Joseph) (McCarthy و خانه کمیته سازمان غیرامریکایی، تهدیدکننده می‌شد، مجادله‌ی آرنت در مورد توتالیتر بودن رژیم اتحاد شوروی جرقه‌ای بر بسیاری از مناقشات زد. ضد کمونیستها از این امر استقبال کردند، و کسانی هم که در چپ امریکا از مک کارتییسم رنج می‌کشیدند و هنوز امیدوار بودند که کمونیسم راه حل بحرانی باشد که آرنت مطالعه کرده است، کتاب او را برای مبارزان با جنگ سرد بیش از حد امیدوارکننده می‌دانستند. کتاب او مانند کتاب‌های بعدی‌اش به راحتی در تفکر چپ و راست – دسته‌بندی‌هایی که از نظر او در عصر توتالیتاریسم بی‌معنا شده بود – قرار نمی‌گرفت. کسانی که در بند این دسته‌بندی‌ها بودند، به سختی می‌توانستند ضرورت و فوریت پیام مقدمه کتاب او را بشنوند: “نگاهی به طبیعت قوانین توتالیتر، که از ترس ما ازاردوگاه تمرکزدهی نشات گرفته، ممکن است منجر به منسوخ شدن گرایش سیاسی چپ و راست شود و علاوه بر آن و مهمتر از همه این که ضروری‌ترین معیار سیاسی برای داوری رویدادهای دوره‌ی ما را، معرفی میکند: آیا به حکومت توتالیتر منجر می‌شود یا خیر؟ “کسانی که در بند مقوله‌های کهنه بودند، همچنین نمی‌توانستند امید او را به پاسخ‌دادن به توتالیتاریسم توسط “کمیته‌ای از ملت‌ها”و با اتحادیه‌ای از دولت‌های چند-ملیتی، که برعکس سازمان ملل تازه تاسیس با فرم‌های مسدود “کمیته” توسط رقبای جنگ سرد بلوکه نشود، دریابند.

بعد از تکمیل دست‌نوشته‌های “سرچشمه‌ها” که به زبان انگلیسی نوشته شد (و رز فیتلسون (Rose Feitelsohn)،یک دوست آمریکایی بعداً دوباره آن را به انگلیسی برگرداند) طولی نکشید که شروع به ترجمه آن به آلمانی کرد. در زمستان ۵۰-۱۹۴۹، زمانی که آرنت به عنوان کارمند اداره بازیابی فرهنگی یهودیان،آژانسی وقف پیدا کردن اشیای فرهنگی یهود که در طول جنگ ربوده و جابه‌جا شده بودند، به آلمان بازگشت، پروژه ترجمه‌اش را نیز همراه خود برد و از قسمتهایی از آن به عنوان متن سخنرانی در دانشگاههای مختلف – بازآوردن داستان توتالیتاریسم آلمانی به وطنش – استفاده کرد.

پذیرش عقاید آرنت به ویژه در آلمان، پیچیده بود، تا اندازه‌ای به دلیل این‌که [آلمانی‌ها] هنوز بر گذشته نازیستی خود فائق نیامده بودند. علاوه بر آن، تعهد آرنت به “کمیته‌ی ملتها” – که او آن را شامل اتحادیه‌ای از کشورهای اروپایی می‌پنداشت – هر نوع ملی‌گرایی آلمانی بازیابی‌نشده را به چالش می‌کشید. با وجود این، درابتدا از طرف گروه کوچک پیرامون نشریه واندلونگ (Die Wandlung)، به مدیریت کارل یاسپرس، دُلف اشترن‌برگر(Dolf Sternberger)، ورنر کراوس(Werner Kraus) و آلفرد وبر (Alfred Weber)از کار او مشتاقانه استقبال شد. واندلونگ، ترجیحا به عنوان یک نشریه اروپایی نه به عنوان نشریه‌ای آلمانی، نسبت به هر نشریه‌ای در آلمان پس از جنگ از “جناح‌بندی‌های منسوخ چپ و راست” فراتر بود. نشریه نه تنها ترجمه مقاله‌هایی که هانا آرنت در زمان نوشتن سرچشمه‌های توتالیتاریسم نگاشته بود را چاپ کرد، بلکه در ۱۹۴۸ به صورت مجموعه‌ای تحت عنوان «شش مقاله» توسط انتشارات اشپرینگر منتشر نمود. همکاری آرنت با واندلونگ از طریق کارل یاسپرس میسر شد، که به همراه همسر یهودی‌اش، گرتوده ( Gertude) در هایدلبرگ Heidelberg) (از جنگ جان سالم بدر برده بود. اولین تجدید دیدار و بسیاری از دیدارهای آینده‌شان همان‌جا اتفاق افتاد و آغازی بر یک دوستی بود که تاریخچه‌اش به طور کامل در مکاتبات‌شان ثبت شده است: ۱۹۲۶-۱۹۶۹. سرانجام او قادر بود احساساتش در مورد هایدگر – و نظرش که هایدگر دو شخصیت جداگانه داشت، نیمی سطحی و دروغگو و نیمی عمیق و حقیقی – و همچنین احساسات استوارش درباره همسرش را با آزادی با یاسپرس در میان بگذارد. یاسپرس که رابطه خود را با هایدگر به دلیل امتناع وی از قطع پیوند با نازی‌ها گسسته بود، خوشحال بود که می‌توانست به وسیله یک رابط، با بلوشر پیوند برقرار کند. آرنت همچنین می‌توانست با یاسپرس از تاثیری بر آلمان سخن بگوید که در مقاله‌ای به نام “عواقب قوانین نازی” به آن اشاره کرد و در مجله آمریکایی-یهودیِ کامنتری (Commentary) در سال ۱۹۵۰ چاپ شد – مقاله‌ای که می‌تواند به عنوان ضمیمه‌ای بر «سرچشمه‌های توتالیتاریسم» خوانده‌شود.

نازیسم برای آلمان‌ها بدتر از یک حکومت استبدادی بود، زیرا توتالیتاریسم ریشه‌های زندگی سیاسی، اجتماعی وشخصی مردم را با شر مطلق (radical evil) نابود می‌کند؛ این جوهره‌ی چیزی بود که به کمپهای انهدام منجر شد. تا ۱۹۵۲ او هیچ اعتقادی مبنی بر اینکه ریشه‌های مردم آلمان خشکانیده نشده است و ممکن است بازسازی شود، ابراز نداشت. در این زمان، رای‌دهندگان آلمانی کاری کردند که او در ابتدا آن را به عنوان انکار مردد گذشته نازی تشخیص داد.آلمانیها با ترک “ملی‌گرایی اولیه” خود، خود را به تصوری از اروپای آینده متعهد کردند که با حمایت کونراد آدنائر (Konrad Adenauer) توسط انجمن پیشنهادی دفاع اروپا(EDC) نمایندگی می‌شد. ولی آرنت به زودی به این رای و در حقیقت به خود آدنائر که دفاعش از “اروپای مسیحی” و بازسازی ارتش ملی را نازی‌سازی دوباره (renazification) می‌دید، بی‌اعتماد شد. وقتی او در نهایت یک انتشارات آلمانی برای ترجمه “سرچشمه‌ها” پیدا کرد، با ناامیدی انتظار داشت که دیدگاه‌اش درباره نازیسم و توتالیتاریسم شوروی در کتاب توسط اکثریت آدنائریست‌ها تحریف و بهره‌برداری شود، همانگونه که در آمریکا توسط ضدکمونیستها این کار انجام شد – و حق با او بود. وقتی که آرنت بار دیگر مشغول به اصلاح و بازبینی و به‌روزرسانی سرچشمه‌ها برای چاپ ۱۹۵۸بود، “ملاحظات نهایی” را که در آن امیدش به “کمیته‌ی ملتها” را به منظور پاسداشت”حقِ داشتنِ حق” بیان کرده بود، به بخش‌های دوم و سوم منتقل کرد. در عوض این نتیجه‌گیری اصلی، او این مجلد را با مقاله‌ای به نام “ایده‌ائولوژی و ارعاب” به پایان رسانید. او در این‌جا ادعای خود مبنی بر توتالیتر بودن اتحادیه شوروی استالین را با جزئیات بیشتری توجیه کرد. او همچنین موخره‌ای پیرامون انقلاب ۱۹۵۶ مجارستان نوشت. در این ضمیمه، به اتحاد شوروی بعد از استالین پرداخت و به تحسین نهادی پرداخت که در مجارستان برای مخالفت مستقیم اردوگاه‌های تمرکزدهی و کار اجباری برخاسته بود: انجمن‌های انقلابی. این اصلاحات بر «سرچشمه‌ها»، از تغییر رویه آرنت از دهه ۱۹۵۰ و به دهه۱۹۶۰ به کاوش در سنتهای انقلابی در اروپا و آمریکا خبر می‌داد. او هیچ‌گاه دوباره از امکان “کمیته ملت‌ها” ننوشت، با وجود این عقیده او درباره جهان‌وطنی و رد هرگونه شووینیسم ملی همواره روشن بود.

آرنت در دهه ۱۹۶۰ اصلاحی دیگر بر سرچشمه‌های توتالیتاریسم نوشت. او در ۱۹۶۱ برای شهادت در محاکمه آدولف آیشمن (Adolf Eichmann) به بیت المقدس رفت. واکنش به این حادثه، جنبه‌ای جدید به تفکر او افزود. کتاب مجادله‌برانگیز او تحت عنوان «آیشمن در اورشلیم: گزارشی درباره ابتذال شر» که اولین بار در نیویورکر و سپس به عنوان کتابی منتشر شد، در عمل به بخشی از حکایت افشاگرانه سرچشمه‌های توتالیتاریسم، همراه با مجادله‌اش راجع به شر مطلق مبدل شد. آرنت آگاه بود که با جای دادن شر مطلق در فقدان هدف نظامی و سیاسی که اردوگاه‌های نابودسازی را توصیف می‌کند، در سرچشمه‌ها به پرسش در مورد انگیزه نمی‌پردازد، او به ایدئولوژی نازی نگریسته‌ بود، اما به هیچ شخص خاص نازی – نه حتی هیتلر – به عنوان یک فرد هدفمند یا یک متفکر نپرداخته ‌بود. آرنت با مشاهده آیشمن در دادگاه اورشلیم، به این نتیجه رسید که او مطمئناَ شخصی فاقد قوه داوری یا فکر بوده و بدون تفکر، خواست پیشوا را برآورده می‌کرده است. او بازتاب‌دهنده اخلاق محیط زندگی خود بوده است. این نتیجه‌گیری، همراه با تعمق‌هایش راجع به این‌که چگونه نازی‌ها با بی‌رحمی شوراهای یهودی را دستکاری و مدیریت کردند، گزارشش را به مرکز یک مجادله بین‌المللی بدل کرد. درآلمان، این مجادله به دنبال نمایشنامه رُلف هوخ‌هوت (Rolf Hochhuth)با عنوان نماینده (۱۹۶۳)، با پرسش‌هایش در مورد چرایی سکوت پاپ پیوس دوازدهم( Pope Pius XII) به هنگام آگاهی از اردوگاه‌های نازی‌ها، به یک آشوب انجامید. این «آیشمن در اورشلیم» بود که در آلمان برای نسل ۱۹۶۸ به پیشگامی بدل شد تا بتوانند از پدران نازی‌شان بگسلند.

در میانه دهه ۱۹۶۰، امکان این‌که توتالیتاریسم – در میانه قرنی که او تحلیل کرده بود – بازگردد، دیگر هراس محرک آرنت یا تنها معیار او برای داوری سیاسی نبود. «سرچشمه‌ها» به کتابی بدل شد که می‌شد در قالب سه کتاب منتشر شود؛ هر کدام از این سه کتاب یکی از سه بخش کتاب اصلی – یهودستیزی، امپریالیسم، توتالیتاریسم – را در بر می‌گرفت و هر یک به همراه یک دیباچه جدید که واقعیت‌های سیاسی میانه و اواخر دهه ۱۹۶۰ را شرح می‌داد، منتشر می‌شد. مقدمه «توتالیتاریسم» می‌توانست در مورد توتالیتاریسم‌زدایی شوروی، بازگشتش به مقاصد سیاسی، منافع ملی و فرم اواخر قرن بیستم امپریالیسم قاره‌ای – همسان با فرم اواخر قرن بیستم امپریالیسم اقتصادی که توسط آمریکا در آمریکای لاتین و آسیای جنوبشرقی اعمال می‌شد – بحث کند.

در طول دهه میان بازگشت آرنت به آمریکا پیش از دیدار مبسوطش از آلمان در سال ۱۹۵۰ و تصمیم وی در ۱۹۶۱ مبنی بر رفتن به محاکمه آیشمن در اورشلیم، او نیازی به گرفتن کار از موسسه‌های یهودی یا شرکت‌های انتشاراتی نداشت. بلوشر – با وجود نداشتن مدرک رسمی و بی‌علاقگی به دانشگاه‌ها – در کالج بارد استخدام شد. آرنت هم برای چند نیمسال به [تدریس در] دانشگاه‌های مختلف آمریکایی دعوت شد و جوایز و امتیازات مختلفی(شامل جایزه لسینگ) به وی اعطا شد. آن‌ها به دوره‌ای آرام‌تر، شکوفاتر و پربارتر وارد شدند که مملو از انتظار فاجعه سیاسی نبود. آرنت از مصاحبه‌های دانشگاهی‌اش برای آماده‌کردن کنفرانس‌هایی استفاده کرد که بعداً تبدیل به مقاله و کتاب شدند: «وضع بشر»، که در ۱۹۵۹ منتشر شد؛ مجموعه‌ای از مقالات که در۱۹۶۱ «میان گذشته و آینده» عنوان گرفت؛ و «انقلاب» در۱۹۶۲. (متنی درباره کارل مارکس که هنوز چاپ نشده بود، بعدا در پس‌زمینه کتاب مذکور منتشر شد.)

این‌ها کتاب‌هایی بودند که آرنت از سال‌های ۱۹۳۰، زمانی که هایدگر ایده‌ی پایان سنت فلسفی اروپایی – و در واقع سنت اروپایی به طور کلی – را به او نمایاند، در خیال می‌پروراند. این کتاب‌ها “دانش نوی سیاسی” مورد نظر آرنت را عرضه می‌کردند. ولی او به سویه دیگر شکست سیاسی، بعد از ظهور یک فرم بی‌سابقه دولت، توتالیتاریسم، می‌اندیشید. او در مقالاتش، همه مفاهیم مهم فلسفه سیاسی از زمان افلاطون را مورد تحلیل تاریخی قرار داد – با استفاده از بسیاری از تکنیکهای تحلیل ریشه‌شناسانه و فلسفی که از هایدگر فراگرفته‌بود – و بعضی مفاهیم را بازسازی کرده و در بعضی موارد مفاهیم قدیمی را دوباره مورد استفاده قرارداد. او در«وضع بشر» پیشکشی بیش از این داشت، چارچوبی جدید برای اندیشیدن: طرحی از شش وضعیت که معرف زندگی بشر است – خودِ زندگی، مقیدبودن به زمین، سکونت در یک جهان (یک فرهنگ)، زادگی، میرایی، تکثر (زندگی با دیگرانِ متمایز)؛ و طرحی از گونه‌های فعالیت بشری – کار، زحمت، عمل. این چارچوبها او را قادر ساخت تا بسیار عمیق و وسیع، درمورد تغییرات معطوف به وضعیتها و واژگونی در فعالیتهایی که اکنون هستی انسان را توصیف می‌کند، بیندیشد. او در «انقلاب» با استفاده از نمونه تاریخ آمریکا، محرکه انسان به عمل را مطالعه کرد – تا نوآوری‌هایی پیش آورده و فرم‌های سیاسی جدید به وجود آورد. او انقلاب آمریکا را که به شکل‌گیری مشروطیت و یک جمهوری منجر شد، با انقلاب فرانسه و انقلاب روسیه و همین‌طور با انقلاب ناموفق آلمان در جوانی‌اش – همه انقلاب‌هایی که منجر به جمهوری نشدند و نظام‌شان از آزادی محافظت نکرد – مقایسه کرد.انقلاب‌های مدرن به طور نهادی به انواع مختلف شوراها تبدیل می‌شدند و او می‌پنداشت این‌ها فرمهای سیاسیی‌ بودند که بیشترین ظرفیت را برای حفظ فضا، برای انواع گفتار و اعمالی که آن‌ها را به وجود می‌آورند، دارند. این فرمهای سیاسی احیاکننده بودند که بیش از هر چیز برای زندگی سیاسی در دنیای پساتوتالیتر مورد نیاز بودند.

source: http://elisabethyoung-bruehl.com/articles/hannah-arendt-articles/hannah-arendt-1906-1975

 

قسمت اول زندگی نامه آرنت
http://anthropology.ir/node/19078

 

پرونده ی «هانا آرنت» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/4498