«هدف از مطالعهی علم اقتصاد این نیست که یک رشته جواب حاضر و آماده برای پرسشهای اقتصادی به دست آوریم. بلکه یادگیری این موضوع است که چهطور فریب اقتصاددانان را نخوریم» جون رابینسون، اقتصاددان بریتانیایی.
«علم اقتصاد سه کارکرد دارد: تلاش برای فهم چگونگی کارکرد یک نظام اقتصادی، ارائهی طرحهایی برای بهبود آن، و توجیه معیارهای سنجش بهبود. معیارهای مشخص کنندهی آنچه مطلوب است ضرورتاً قضاوتهای اخلاقی و سیاسی را نیز شامل میشود. از این روست که علم اقتصاد هیچگاه نمیتواند کاملاً «خنثی و بی طرف» و مستقل از ارزشهای انسانی باشد» جون رابینسون و جان ایتول، اقتصاددانان بریتانیایی
نوشتههای مرتبط
اقتصاد به زبان خودمان» (مقدمات)، نوشتهی «جیم استنفورد» جلد نخست از مجموعه کتابهایی است که قرار است توسط انتشارات پژواک منتشر شوند. این جلد با عنوان فرعی «چرا نباید به اقتصاددانان اعتماد کرد»، با ترجمهی آرش حسینیان در چهار فصل و ۱۰۹ صفحه منتشر شده است.
معرفی نویسنده
جیم استنفورد، یکی از شناختهشدهترین اقتصاددانان کانادایی و پایهگذار «مجمع اقتصاددانان مترقی» در این کشور است. وی دارای درجهی استادی علم اقتصاد از دانشگاه کمبریج و درجهی دکترا از «دانشکدهی نوین پژوهشهای اجتماعی» در نیویورک است. ضمن همکاری نزدیک با اتحادیههای کارگری کانادا، ستون روزنامهی کانادایی The Globe and mail با مضامین اقتصادی نیز به او تعلق دارد.
کتاب حاضر تازهترین اثر اوست. او تاکنون کتابها و مقالات متعددی نوشته است. سه کتاب اخیر او عبارتند از:
– چالش بازار: مبارزه برای تعدیل کار و درآمد، ۲۰۰۴
– قدرت، اشتغال و انباشت: ساختارهای اجتماعی در نظریه و سیاست اقتصادی (با همکاری لانس تیلور و الن هوستون)، ۲۰۰۰
– رونق کاغذی: چرا شکوفایی واقعی، نیازمند یک رویکرد نو به اقتصاد کاناداست، لوریمر، ۱۹۹۹
معرفی کتاب
این مجلد کتاب مربوط است به ارائهی مقدمات لازم برای درک نظام سرمایهداری. در این جلد، علم اقتصاد و نظام اقتصادی، تعریف و مشخصههای منحصر به فرد یک اقتصاد سرمایهداری شناسایی شده است. همچنین نویسنده برخی مسائل در مورد پیشینهی تاریخی این نظام را بررسی کرده است. کتاب به توضیح این مسئله میپردازد که نظام سرمایهداری چهگونه ظاهر شد و تکامل پیدا کرد و در هر دو مورد، به بررسی تعارضها و مجادلاتی میپردازد که این نظام از ابتدا تا به امروز با آنها درگیر بوده است.
به اعتقاد نویسندهی کتاب: «بیشتر مردم فکر میکنند که علم اقتصاد یک موضوع فنی، گیج کننده و حتی رازآمیز است. به عبارت دیکر، موضوعی که باید به متخصصان واگذار شود. و این متخصصان کسی نیستند جز اقتصاددانها.
اما واقعیت آن است که اقتصاد بایستی کاملاً رک و پوست کنده باشد. در حقیقت، از حواشی که بگذریم، علم اقتصاد دربارهی این است که چهگونه کار میکنیم، چه چیزی تولید میکنیم، آنچه تولید میکنیم چهگونه توزیع میشود و سرانجام چهگونه از آنچه تولید کردهایم استفاده میکنیم. علم اقتصاد دربارهی این است که چه کسی چه کاری انجام میدهد، چه کسی چه چیزی به دست میآورد و با آن چه میکند.
در سادهترین و عامیانهترین حالت، همهی ما چیزهایی درباره اقتصاد میدانیم. و از همین رو، باید حرفی برای گفتن دربارهی علم اقتصاد داشته باشم.»
استنفورد ضمن به چالش کشیدن نظریات جریان رسمی اقتصاد که حامی بازار آزادند، معتقد است «انسان حدود ۲۰۰ هزار سال است که بر روی کره زمین زندگی میکند. در تمام این دوران، انسان صاحب نظام اقتصادی بوده است. انسانها همواره باید برای دستیابی به نیازهای جسمانی (غذا، پوشاک و مسکن) و زنده ماندن کار میکردند. در مقابل، قدمت نظام سرمایهداری کمتر از ۳۰۰ سال است. اگر کل تاریخ انسان را ۲۴ ساعت در نظر بگیریم، آنگاه سهم نظام سرمایهداری چیزی حدود ۲ دقیقه است.».
در نظر او، دو مشخصهی کلیدی وجود دارد که باعث میشود یک نظام اقتصادی، از نوع سرمایهداری قلمداد شود:
۱. در این شیوهی تولید اصطلاحاً «تولید به منظور کسب سود» انجام میشود.
۲. در این نظام اقتصادی بیشتر کار را افرادی انجام میدهند که صاحب شرکت یا فراوردههای تولید شده نیستند، بلکه در ازای دریافت مقداری دستمزد یا حقوق، شخص یا نهاد دیگری برای کار استخدامشان کرده است. به این نوع کار اصطلاحاً «کارِ مزدی» یا کار در ازای دریافت دستمزد گفته میشود.
هر نظام اقتصادی که دارای این دو مشخصه (تولید به منظور کسب سود و کار مزدی) باشد، تمایل دارد این الگوها و روندها را بارها و بارها تکرار کند: رقابت حریصانه، نوآوری، گرایش ذاتی به توسعه، نابرابری، تعارض و ستیز، چرخهها یا نوسانهای اقتصادی (رونق ـ رکود).
با این همه اقتصاد رسمی ـ اقتصاد لیبرالی و نولیبرالیای که در دانشگاهها گفتمان مسلط است ـ تمایلی به استفاده از اصطلاح «سرمایهداری» ندارند و همواره از واژهی «بازار آزاد» برای بیان نظام اقتصادی مطلوب خود استفاده میکنند. این اقتصاددانان قصد دارند نظام سرمایهداری را به عنوان نظام «بازارهای مبتنی بر روابط بین طرفهای برابر» نشان دهند و از این رو حتی مناسبات میان کارفرما و کارگر را نیز در همین چارچوب تعریف میکنند. «با وانمودن سرمایهداری به صرفاً مجموعهای از «بازارها»، اقتصاددانهای نوکلاسیک عامدانه مناسبات واقعی قدرت و فرایندهای غالباً وحشیانهی تاریخی را، که پیش زمینهی نظام اقتصادی کنونی ما هستند، از دیدهها پنهان میدارند»
«اما تنها نظام سرمایهداری نیست که بر بازارها تکیه میکند. اقتصادهای پیش سرمایهداری نیز دارای بازارهایی بودند، جایی که تولید کنندگان میتوانستند محصولات اضافه بر نیاز کشاورزی و دامی و دستساز خود را در آن بفروشند و کالای خارجی (نظیر فلفل یا پارچه) محصول سرزمینهای دور را خریداری کنند. بیشتر اشکال سوسیالیسم نیز قویاً برای توزیع محصولات تولید شده و حتی در برخی موارد برای سازماندهی تولید و سرمایهگذاری به بازار متکیاند. بنابراین بازارها منحصر به نظام سرمایهداری نیستند، و هیچ خصیصهای از بازار وجود ندارند که اساساً مختص نظام سرمایهداری باشد.
از سوی دیگر، جوانب بسیاری از نظام سرمایهداری کنونی وجود دارد که هیچ ارتباطی با بازار ندارند. برای نمونه، درون شرکتهای عظیم فقط تعداد انگشتشماری از تصمیمات به سازوکارهای بازار وابسته است. در عوض، روابط دستوری، کنترلی و برنامهریزی شده حکمفرما هستند»
نگارندهی کتاب ضمن اشاره به سه ویژگی مهم نظام سرمایهداری کنونی (نظام اقتصادی پساصنعتی، نظام اقتصادی مبتنی بر اطلاعات، نظام اقتصادی سهام محور)، معتقد است هر یک از اینها تا حدی حقیقت دارد اما «فقط تا حدی» و از هیچ یک از این موارد نمیتوان این طور نتیجه گرفته که نظام سرمایهداری «تغییر بنیادی» کرده است. به باور وی: «به طور کلی چیز چندان نوینی در نظام سرمایهداری به چشم نمیخورد». همچنان «بیشتر تولیدات به عهدهی شرکتهای خصوصی است که بیش از هر چیز به دنبال به حداکثر رساندن سودشان هستند و بیشتر کار را کسانی انجام میدهند که خود سهمی از این شرکتها ندارند اما همچنان ناگزیرند برای دریافت دستمزد در آنها کار کنند. در این نظام همچنان نابرابری باورنکردنی و تعارض ذاتی بین صاحبان شرکتهای موفق و بقیهی انسانهای جهان وجود دارد.» بنابراین بهرغم آن که سه تحول مذکور در نظام سرمایهداری متأخر رخ داده است اما آن چه بدون تغییر مانده، تبعیت ساختاری کار از سرمایه است.
فصل سوم کتاب به تاریخ نظریات اقتصادی و سیر تحول و تکامل آنها میپردازد. در ابتدا انسان به اندارهی مایحتاج خود تولید میکرد و کارها به صورت تعاونی صورت میگرفت اما با بیشتر شدن قابلیت تولیدی (بهرهوری)، مازاد تولیدی (اضافه تولید) به وجود آمد. بهتدریج با ایجاد تقسیم کار، گروهی خاص ارادهی خود را به دیگران تحمل کردند و بردهداری شکل گرفت. اما «بردگان و اتباع دست به شورش میزدند و وضعت کار نیز به هیچ وجه خوشایند نبود، از آنجا که وجود بردگان (به دلایل روشن) مملو از نفرت و اکراه بود، کار آنها نیازمند نظارت فعال (اغلب همراه با تازیانه!) برای استخراج کار و توان تولیدی بردگان بود».
پس از آن نظام فئودالیسم شکل گرفت که نسبت به بردهداری، حقوق و امتیاراتی را برای نیروی کار قائل بود. در این نظام کشاورزان اجازه داشتند روی زمین کار کنند و ضمن تأمین خود و خانوادهشان مازاد تولیدشان را به اشراف تحویل دهند.
در اواسط قرن ۱۸ چند عامل موجب به وجود آمدن نظام سرمایهداری شد: ۱- فناوری جدید: اختراع نیروی بخار، ماشینهای نخریسی و سایر فناوریهای صنعتی اولیه. ۲- امپراتوری: توانایی نظامی و انتظامی برای تصرف و غلبه بر سرزمینهای دور و تأمین مواد اولیه و کالاهای خارجی و ظهور طبقهی تجار که بعدها به طبقهی سرمایهداری صنعتی تکامل یافت. ۳- شکلگیری یک دولت قدرتمند که وظیفهی استانداردسازی دادوستد و محافظت از داراییهای خصوصی را برعهده داشت. ۴. دسترسی به منابع.
اما نظام سرمایهداری در طول تاریخ یکدست نبوده است و در هر دوره تحولات مختلفی را از سر گذرانده است. پس از رکود عظیم دههی ۳۰، تحت تاثیر ایدههای جان مینارد کینز، حمایتهای مالی و طرحهای کارآفرینی تلاش کردند تا مردم را به کار برگردانند. «پس از جنگ جهانی دوم، مجموعهای از شرایط منحصر به فرد با یکدیگر همراه شدند تا جاندارترین و از بسیاری جهات خوشبینانهترین فصل تاریخ سرمایهداری رقم خورد. دورهای که هم اکنون «عصر طلایی» خوانده میشود»
اما پس از سه دهه اجرای سیاستهای کینزی که منجر به افزایش درآمدها و استاندارهای زندگی شده بودند، روی کار آمدن مارگارت تاچر در بریتانیا و رونالد ریگان در آمریکا و فروپاشی شوروی به عنوان رقیب ایدئولوژیک سرمایهداری، شرایط را برای تحول جدید فراهم کرد. از سوی دیگر، «حکومتها و صاحبان تجارت، مالیاتها، برنامههای اجتماعی، اتحادیههای کارگری و مقررات را برنتابیدند. تجار و سرمایهگذاران مالی علیه کاهش سودها، بالا بودن تورم، مبارزات کارگران و «بیثباتی» بین المللی (که پیش از همه در هراس از موفقیت انقلابهای چپگرایان در چندین کشور آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین در دههی ۱۹۷۰ نمود پیدا کرده بود) دست به شورش زدند. آنها برای یک رویکرد جدید و افراطیتر به تکاپو افتادند و سرانجام آن را به مرحلهی اجرا در آوردند».
«به این فصل جدید از نظام سرمایهداری نامهای مختلفی داده شده است: نومحافظهکاری، شرکتمحوری، و از این قبیل. متداولترین اصطلاح برای این دوره که امروز به کار میرود «نولیبرالیسم» است.
کتاب «اقتصاد به زبان خودمان»، بیانیهای علیه جریان رسمی اقتصاد و آموزههایی است که بر مبنای نظریات لیبرالی و نولیبرالی در عرصهی اقتصاد شکل گرفته است. این کتاب پارهای از مهمترین آموزههایی را به چالش میکشد و زیر سوال میبرد که با تکیه بر آنها نظام سرمایهداری و بازار آزاد مسلم و بدیهی پنداشته میشود. به بیان «ایرا چرنوس»(۱)، «اگر بر این باوریم که بازار، نظام جاری آزاد، و تمایل برای کسب سود در طبیعتِ انسان فطری است، آنگاه ساختارهای بنیادین سرمایهداری متأخر و پسامدرنیسم را پذیرفتهایم. ما همچنین احتمالاً تمام کالاهای بنجل و تبلیغات کذبی را که بازار به سوی ما گسیل میکند میپذیریم. ما میگوییم «چه انتظاری دارید؟ آنها هم مثل بقیه دارند تلاش میکنند پول زیادی در بیاورند». همه چیز فقط با معیار سود بیشتر توجیه میشود. در نتیجه، دیگر به این که چهگونه میشود به شیوهای متفاوت زیست فکر نمیکنیم. این رویدادی است که امروز رخ نموده است. رسانهها ما را مجبور میکنند تا ایدئولوژی بازار را به عنوان حقیقتی بدیهی و ارزشمند بپذیریم و دیگر فراسوی ایدئولوژی هیچ بحثی اهمیت ندارد.» این کتاب با بیان ساده و روان مفاهیم اقتصادی در چارچوبی از تحلیل تاریخی نشان میدهد که به شیوهای متفاوت نیز میتوان فکر کرد و زندگی اقتصادی را بر اساس آن سازماندهی کرد. به باور «جیم استنفورد»، «دیر یا زود ما به نظامی کاملاً متفاوت با نظام سرمایهداری خواهیم رسید: نظامی که در آن بیشتر تولیدات تحت مالکیت شرکتهای خصوصی و سودجو نباشد و بیشتر کارها فقط برای دستمزد پولی صورت نگیرد.»
پینویس
۱- پسامدرنیسم و جامعه مصرفی، فردریک جیمسون، ایرا چرنوس و …، ترجمهی وحید ولی زاده، نشر پژواک، ۱۳۹۱