انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

زبان دیگران و سرّ دلبران، نقد «دستور زبان فارسی معاصر» ژیلبر لازار

برای آموزگارانِ زبان‏های بیگانه، گذرگاه میان‏‌زبانی[۱] پدیدۀ بسیار آشنایی است. در این گذرگاه، زبان‌‌‏آموز در روند دریافت زبان بیگانه، دست به الگوسازی‌هایی بر مبنای زبان مادری‌اش می‏‌زند تا آن چه را که از این زبان بیگانه می‌‏فهمد در سامانه‌‏‌‌‌ای آشنا پذیرا شود. این دوران گذر با تفکیک نسبی دو سامانۀ زبانی، یعنی زبان مبداء و زبان مقصد در روند طولانیِ زبان‌‏‌آموزی کم‌رنگتر می‌شود، بی این که هرگز حذف شود. در این گذرگاه، البته همۀ سازه‌‏‌های یک سامانۀ زبانی رنگی از میان‌‌زبانی را بر خود می‌پذیرند، از آن جمله‌‌اند سازه‏‌‌های آوایی، نویسه‌‌‏ای، وندی و واژگانی. سنجه‌­‌های گوناگونی خصوصیات این دوره را رقم می‌­‌زنند. مثلا آشکار است که دورۀ این میان‌‌‏زبانی پیوندی واژگونه داشته باشد با سن زبان‌‌آموز: هر چه دیرتر زبان بیگانه را فرابگیریم، دوران میان‌‌زبانی را طولانی‌‌‏تر ساخته‌‏‌ایم. در میانۀ این گذرگاه، اگر زبان‌‏آموزی خیال نوشتن دستور زبان برای آن زبان بیگانه را، که هنوز دارد یادش می‏‌گیرد، در سر بپزد نتیجه نه دستوری برای آن زبان بیگانه، بلکه بازتاب پاره‌فهمی‌‏ها و بدفهمی‌هایی خواهد بود که از آن زبان دارد. پیدا کردن رد پای این میان‌‏زبانی در بسیاری از کتاب‏های تُنُک‌‏مایه و یا میان‏‌مایۀ آموزش زبان بیگانه به زبان مبداء کار دشواری نیست. کار آن گاه اندکی دشوار می‌‏شود که در وضعیتی همسان، دستورنویسیِ نامبرده به دست نویسنده‌‏ای نامبردار انجام می‌‏شود و بدتر آن که استادان و کارشناسان آن زبان، صرفاً به خاطر بیگانه بودن نویسندۀ مزبور، به جای نقد کارشناسانه، در ستایش بیجا و شیدامنشانه از دستورنویس داد سخن بدهند.

در نوشتۀ پیش رو به بررسی کتاب «دستور زبان فارسی معاصر»[۲] نوشتۀ ژیلبر لازار می‌‏پردازیم. این کتاب نخست در سال ١٩۵٧ م. در پاریس به چاپ رسیده است. ترجمۀ انگلیسی این کتاب در سال ١٩٩١ م. به بازار روانه شده است. ویراست دوم کتاب در فرانسه به تاریخ ٢٠٠۶ م. با بازبینی بخش‏‌هایی به چاپ رسید و ترجمۀ فارسی این کتاب هم در سال ١٣٨٩ خ. (٢٠١٠ م.) در تهران منتشر شده است. بنا به سرشناسۀ کتاب فارسی، این کتاب از چاپ نخست کتاب (سال ١٩۵٧ م.) ترجمه شده است. البته مترجمِ متنِ فارسی کتاب، در یادداشت خود نوشته است که از متن انگلیسی کتاب نیز بهره گرفته است.

برگردان این کتاب به زبان فارسی و نشر آن در ایران پس از گذشت نیم سده از نشر نخست آن در فرانسه، انگیزه‏‌ای بود برای بررسی این کتاب، به ویژه که ترجمۀ آن نه به عنوان نمونۀ یک دستور زبان نوشته شده به دست یک غیرایرانی، بلکه به عنوان دستور زبان «معاصر» فارسی بوده است. البته مترجم هم در یادداشتش اظهار تاسف کرده است که چرا در طول این سالیان به چنین کتابی بی‌‏توجهی شده است. با این انگیزه و برای پاسداری از زبان فارسی و زدودن پیرایه‏‌هایی که اینجا و آنجا و آگاهانه و ناآگاهانه بر این زبان بسته می‌‏شود، در نوشتۀ پیش رو، محتوای کتاب «دستور زبان فارسی معاصر» را در حد توانمان در چهار بخش بررسی کرده‏‌ایم؛ گردآیۀ زبانی[۳]، دستور زبان، گروه‌های دستوری و تفسیر نادرست داده‌های زبانی این چهار بخش را تشکیل می‌‏دهند. مبنای نقد ما از کتاب یادشده، به تناوب ویراست دوم کتاب به زبان فرانسه (٢٠٠۶ م.) و برگردان فارسی کتاب بوده است و اگر ضرورتی هم دست داده، به ویراست انگلیسی آن رجوع کرده‌یم.

١. گردآیۀ زبانی

گردآیۀ زبانی گروهی از سازه‏های زبانی را در برمی‏گیرد که در پیوند با تحلیلی که بنا است صورت بگیرد در پاره‏ای از خصوصیات با یکدیگر همگن باشند. در هر گردآیۀ زبانی، خاستگاه اجتماعی و جغرافیایی سازه‏های زبانی، دورۀ کاربرد و رواج سازه‏ها، سرچشمه‏‌های گردآوری و بخش‌‏پذیری سازه‏ها در گروه‌ها و زیرگروه‏‌های تبیین شدۀ زبانی، از سنجه‏‏های مهمِ ارزیابی‌‌­اند. همین سازه‏‌های زبانیِ گردآیه است که در روند تحلیلی و یا توصیفی به کار نمونه آوردن می‏‏آیند.

در پیشگفتار چاپ نخست متن فرانسوی کتاب (١٩۵۶ م.)، که در چاپ سال ٢٠٠۶ م. هم آمده است، نویسنده، با تاکید بر این که در آثار ادبی پرشمار[۴]، زبان روزمره[۵] بیش از بیش به کار می‌‏رود، بر آن شده است که به دستور زبان فارسی در گفتار و در نوشتار به گونه‌‏ای که در تهران به کار می‌رود بپردازد. در این پیش‌گفتار یاد شده، ژ. لازار به روشنی نوشته است که از منبع‏‌های گوناگونی برای جمع‌‏آوری نمونه‌های زبانی کتاب بهره گرفته است.[۶] وی، از میان نویسندگان معاصر بیشتر از همه از نوشته‌های صادق هدایت نمونه آورده است و پس از او از نوشته‌های دیگر نویسندگانی چون محمدعلی جمالزاده، صادق چوبک، علی اکبر دهخدا، عبدالرحیم طالبوف و فضل‌‏الله صبحی یاد کرده است. در میان آثار دیگر نویسندگان، از نوشته‏‌های علی دشتی، محمد قزوینی، ملک الشعراء بهار، احمد کسروی تبریزی و مجتبی مینوی بهره برده است.[۷] افزون بر اینها، عبارت‏های مندرج در کتاب آراندس،[۸] متون داستانی چاپ شده در مجله‏‌ها، که در این مورد آخری نام نویسندگانش نیامده استٍ، و همچنین نمونه‌های بی‌‏ماخذی که خود نویسنده گرد آورده است هم بخشی از گردآیۀ ژ. لازار برای نوشتن این کتاب بوده‏‌اند.[۹]

جا دارد که خواننده از خود بپرسد که چه شده است و بنا به کدام سنجۀ زبان‌‏شناسانه، نوشته‏‌های طالبوف (وفات ١٢٨٩ خ.) با نوشته‌های مینوی (وفات ١٣۵۵ خ.) و نوشته‏‌های چوبک (وفات ١٣٧٧ خ.) در راستای پژوهش و یا توصیف وضعیت زبانی در یک چهارچوب زمانی «معاصر» (به گفتۀ نویسنده) و در حوزۀ جغرافیایی «تهران» (بنا به تصریح نویسنده) کنار هم نشسته‌‏اند؟ آن چه که هدایت و صبحی و دشتی را در یک پژوهش «زبان‏شناسانه» کنار هم می‌‏نشاند، بی‌‏تردید پیوستگی زبانی‌‏شان به گویش تهرانی نیست و باید دنبال همگنی آنها در جای دیگری بود. باز هم می‏‌توان پرسید که بر مبنای کدام پژوهش میدانی، گفته‌‏های درج شدۀ شخصیت‏های داستانی صادق هدایت نمونه‌های صادق گفت‏وگوی تهرانی‌­اند؟ آشکار است که این سیاهۀ دور و دراز نام نویسندگان گرهی از پراکندگی و نابسامانی مثال‏های درج شده در کتاب نمی‏‌کاهد. چنین می‌شود که در گفت‏وگو دربارۀ پسوند -ی، جمع و مفرد بودن فعل و کاربرد وجه اخباری و التزامی نمونه‌های نامتجانس «گویش تهرانیِ» زیر، در کنار هم آورده شده است:

– ظهری: کی زوئیدی؟

نیشست تنهائی بر لب جوغ آب. ص. ٢۵٨ م. فرا. و ص. ٢٩٨ م. فار.[۱۰]

– کلنگچیان را به کندن آنجا امر نمود: هفده روز هر روزه پانصد نفر کار می‌کند و پانصد نفر خاک کنده را بیرون می‌برد.

جمع شید تا کفار بدونه که به مذهب عقیده دارین. ص. ٢١٣، م. فا. [۱۱]

– از مطالعۀ کتاب مؤلفین مزبور هر کس بطور اجمال از قرائن حدس می‏زد که آذری لابد شعبه‏ای از لهجات متنوعۀ متکثرۀ زبان فارسی بایستی بوده است.

تو باید این زیور رو اونوختیکه من دیدمش میدیدیش. ص. ٢۵٩ م. فار.

پژوهش زبان‌شناسانه نمی‏‌تواند بر داده‌هایی تکیه کند که تنها نقطۀ مشترک مبهم و اثبات نشدۀ آنها این است که از «تجدد ادبی» ناشی شده‌‏اند، در گفتار شخصیت‏های داستانی می‌‏آیند و یا این که در رادیو شنیده شده‌‏اند.[۱۲] این گفتۀ نویسنده هم که این زبان «[…] زبان متداول همۀ طبقات جامعه در روابط عادی آنها به شمار می‌‏آید.»[۱۳] گزافه به نظر می‌‏رسد. ناگفته پیدا است که زبان، و به ویژه زبان گفتاری، کاملاً وابسته به خاستگاه و متن اجتماعی‌‏ای است که در درون آن پدیدار می‌شود. مشخصه‏‌های زبان گفتار از روستا به روستا و از شهر به شهر و حتی در بخش‌‌های مختلف برخی شهرها فرق می‌‌کند.[۱۴] چه می‌‏شود که زبان گفتاری گویش «تهرانی» – حتی اگر نویسنده به یقین رسیده است که این گویشِ مورد نظر ایشان بر گویش همۀ تهرانی‏‌های آن روز تعمیم‏‌پذیر بوده است[۱۵] – نمایندۀ «زبان فارسی معاصر» باشد و برای آن «دستور»ی هم بر مبنای این داده‌‏ها نوشته شود؟

با توجه به سنت‏های ریشه‏‌دار دستورنویسی در زبان لاتین و زبان‌‏هایی که از آن مشتق شده‌‏اند، مانند زبان فرانسه، بد نیست از نویسنده بپرسیم که در کدام یک از کتاب‏های مرجعِ دستور زبانِ فرانسه، زبان گفتاری «پاریسی» را (بی توجه به تفاوت اجتماعی و گویشی که بَرزن جُرم‏‌خیز «بَربِس»[۱۶] را از گویش منطقۀ اعیان ‏نشین «پلِن موسو»[۱۷] و محلۀ حاشیۀ شهر «اِسون»[۱۸] جدا می‏کند) مبنای «دستور زبان فرانسۀ معاصر» قرار داده‌‏اند؟ با کدام چرخش نظری، نویسنده‌‏ای که در درون همان سنت پا گرفته است،[۱۹] برای دستور زبان فارسی معاصر، تنها گویش «تهرانی» را مبنای دستورش قرار می‌‏دهد و آن را تجویز هم می‌‏کند؟[۲۰]
٢. دستور زبان

ژ. لازار در آغاز پیشگفتارش می‏نویسد: «امیدواریم که این دستور زبان برای کسانی که فارسی را آموزش می‏دهند و کسانی که آن را فرامی‏گیرند و همچنین برای زبان‌‏شناسانی که می‌خواهند منابعی دربارۀ زبان ملی ایران معاصر بیابند مفید باشد.»[۲۱] این کتاب، بر خلاف آن چه نویسنده می‌گوید، نه دستورِ زبانِ ملی ایران است و نه می‌‏تواند به کار آموزش این زبان بیاید. در ادامه به این مسئله می‌‏پردازیم.

الف. دستورِ زبان در گسترده‌‏ترین معنای خود، توصیف و تشریح کامل بنیادهای سامانده هر زبان است. می‌‏دانیم که دستور زبان به بخش‏های گوناگون زبان چون آواشناسی، واژگان‏‌شناسی، ساختار جمله‌‏ها و تنوع معنای داده‏‌هایِ زبانی در ساختارهای گوناگون می‌‏پردازد. دستورزبانِ زبانی زنده، برای آن که برای همۀ گویشوران آن مرجع باشد، بر بنیادی‌‏ترین و شناخته‌شده‌‏ترین داده‏‌های زبانی تکیه می‏‌کند و تنها بر مبنای این داده‌‏ها، در گام‏های بعدی به توصیف این یا آن گونۀ زبانی در این یا آن حوزۀ جغرافیایی و یا اجتماعی می‌‏پردازد. استفاده از گفتار شخصیت‏های داستانی صادق هدایت و صادق چوبک، به مانند آن است که کسی بخواهد دستور زبان انگلیسی را بر پایۀ گفتار مردم شرق شهر لندن، یا محلۀ بروکلین یا محلۀ هارلم شهر نیویورک توضیح دهد و برای آن کتاب بنویسد. از این گذشته، کتابی که برای آموزش زبان نوشته می‏‌شود دارای ساختاری آموزشی و همراه با تمرین و پرسش و پاسخ است. ساختار کتاب لازار هیچ نشانی از این رویکرد ندارد.

ب. اگر دستور زبانی بخواهد آموزشی هم باشد، باید بتواند انشایی و تجویزی[۲۲] هم باشد و توصیفی یکدست و فراگیر[۲۳] از زبان به دست دهد که بر مبنای آن زبان‏آموز بتواند فراورده‏های زبانی خود را سامان بخشد و آموزگار زبان هم بتواند بر همین مبنای دستور زبانِ پذیرفته[۲۴] سره را از ناسره بازشناسد و زبان­آموز را راه درست بنمایاند. زبان‏آموز این «دستور آموزشی زبان فارسی» زمانی به دست ‏انداز می ‏افتد که بخواهد ضمیرهای شخصی متصل -ش و -ت را در نمونه‌‏های زیر یاد بگیرد:

– بابا جون کوشش؟ ص. ١۴١ م. فار.

– اونوختش، ص. ١۴١ م. فار.

– کوشت؟[۲۵] ص. ١٠٢ متن فرا.

– تو رو دوسِّت دارم. ص. ١٣۶ م. فار.

– مهتی [=مهدی]، ص. ١٣۴ م. فرا.

– می‏ خوایی، ص. ۴۵ م. فار.

آیا بنا است که زبان‏آموزِ خارجی بر مبنای این عبارت‏ها فارسی یاد بگیرد؟ به نظر می‌‏رسد که اصلاً نیازی نبوده است که نویسنده بر حذف متن‏های ادبی تاکید کند، زبان‏آموز این «زبان» در هر صورت، متن‌‏های رسمی و ادبی را روخوانی هم نمی‌‏تواند بکند.

نکتۀ درخور توجه دیگر این است که در این کتاب، نمونه‏‌های فراوانی از فهم داده‌‏های دستور زبان فارسی در قالب مفهوم‏های دستور زبان فرانسه به چشم می‌خورد، که البته همچنان که گفتیم ریشه در دوران گذار میان‏‌زبانی زبان‌‏آموز دارد. یک نمونۀ آن این است که در مثالی برای مفهوم «رابطۀ بخش ‌نما»، لازار می‌‌نویسد که در جملۀ «آب خورد» واژۀ «آب» به تنهایی به معنای «مقداری آب» است (ص. ۵۳، م. فرا.). این برداشت کاملاً بر پایۀ تفاوت میان eau و d’eau در زبان فرانسوی است که de را به عنوان شناسۀ تفکیک[۲۶] می­شناسد.
٣. گروه های دستوری

بنا به دستور رایج زبان فارسی، گروه‌های دستوری واژه‌های فارسی عبارت‌اند از: اسم، ضمیر، فعل، صفت، قید، صوت و حرف.[۲۷] گروه‏‌های دستوری[۲۸] جنس واژه را مستقل از کارکرد[۲۹] آن در جمله تعیین می‌‏کنند. اگر به نقش واژه در درون جمله بپردازیم وارد گفت‏وگویی نحوی می‌‏شویم و در این حال واژه‏ها را می‌‏توانیم بر مبنای نقش‌‏هایی که دارند بررسی کنیم. برای نمونه، واژه‌ای که در گروه دستوری «صفت» قرار می‏‌گیرد می‌‏تواند نقش‌‏های صفتی، قیدی، مُسندی، نهادی، مفعولی، متممی، مضاف‏ الیهی، بدلی، تمییزی، ندایی و تاکیدی بگیرد.[۳۰] این دو رویۀ بررسی واژه­‌ها در دو سطح گروه دستوری و کارکرد روش بسیار شناخته­ شده‌‏ای در آموزش دستور زبان فارسی و هم چنین در آموزش دستور زبان فرانسه است. ندیده گرفتن این دو رویۀ بررسی واژگانی، نتیجۀ کار را به آشفتگی می‌کشاند و نتیجه آن می‏شود که در هیچ بخشی که به شناساندن داده‏‌های زبانی می‌‏پردازد، نخواهیم دانست که آیا با نقش واژه سروکار داریم و یا کارکرد آن.

در همین زمینه است که نویسنده به جای آن که از نقش‌‏های گوناگون واژه‌ها گفت‏وگو کند یا الف. دست به اختراع گروه‏های دستوری ترکیبی می ‏زند، یا ب. گروه‏های دستوری جدیدی می ‏سازد.

الف. گروه‏های دستوری ترکیبی

· صفت-قید / قید-صفت: در زبان فارسی، مانند بسیاری زبان‏های دیگر،[۳۱] برخی واژه‏ها به چند گروه دستوری تعلق دارند. اما نویسنده بر پایۀ این که در زبان فارسی واژۀ «عاقلانه» را هم می‌توان در عبارت «رفتار عاقلانه» به عنوان صفت و هم در عبارت «او عاقلانه جواب داد» به عنوان قید به کار بُرد، گروه دستوری جدیدی به نام «قید-صفت» برساخته است.[۳۲]

· قید-اسم. نویسنده با این توضیح که مقولۀ قید در زبان فارسی به خوبی روشن نیست و با مقولۀ صفت و اسم تداخل دارد، گروه دستوری جدیدی به نام «قید-اسم» را ارایه می‏ کند.[۳۳] برای توضیح این ضرورت هم، وی با اشاره به این که در دو جملۀ «رفت منزل» و «منزل نیست» نتیجه گرفته است که چون «منزل» اسم است و در این جمله‌ها در نقش قید به کار رفته، بنابراین، در طبقۀ «قید-اسم» می‌گنجد. [۳۴]

ب. گروه های دستوری برساخته

افزون بر این گروه‏های دستوری ترکیبی، خوانندۀ کتاب «دستور زبان فارسی معاصر» با اختراع گروه‌های دستوری نوینی هم روبرو می‌­شود. نمونه‌‏هایی از این گروه‌های دستوری نوزاده را در این جا می‌‏نویسیم:

· ذره.[۳۵] دو زیرگروه این «گروه دستوری» نوزاده را (ص. ١۵٩-١۶٠ ، م. فرا.)، نویسنده در بخش «صرف»، چنین آورده است: واژه‏ ابزارها[۳۶] و شبه‏جمله‌‏ها.[۳۷] این واژۀ مبهم، در دستور زبان ژ. لازار، برچسب طیف گسترده ‏ای از داده‌های زبانی است. به نمونه‌‏ هایی از آنها توجه کنیم:

– واژۀ «دیگه» که در جملۀ «بیا دیگه!» آمده است، به گفتۀ ژ. لازار ذره ‏ای است که به کار تاکید می ‏آید. ص. ١١٧ و ١١٨، م. فرا.[۳۸]

– نشانۀ نهی[۳۹] «مَـ» را نویسنده «ذرۀ نهی» نامیده است. ص. ١٣۵ و ١۵١ م. فرا.[۴۰]

– شناسۀ فعلی «-ی» در واژۀ «می‏بایستی»، در این کتاب «ذرۀ شرطی کهن» نامیده شده است. ص. ١٣٠ م. فرا.[۴۱]

– نویسنده قید «هم» را در ترکیب «شما هم – شمام» ذره نامیده است. ص. ۴٧، م. فرا.

· صفت عالی مطلق. دربارۀ صفت، اختراع مفهوم «صفت عالی مطلق» دریچۀ دیگری است که نویسنده به روی ما گشوده است. می‏دانیم که اصولاً صفت یا مطلق است، مانند «تُند»، یا صفت تفضیلی است مانند «تُندتر» و یا صفت عالی مانند «تندترین». این دو عبارت نمونه‌هایی‏اند که ژ. لازار برای مفهوم برساختۀ «صفت عالی مطلق» آورده است: «خیلی بزرگ» و «فوق ‌العاده مهم». ص. ١١١، م. فار.

· شبه ضمیر. نویسنده، واژه‏های «یارو» در عبارت «یاروی تازه وارد» و «شمایی» در جملۀ «شمایی که دوست نداشته‏اید بروید خدا را شکر کنید»، را «شبه ضمیر»[۴۲] نامیده است. ص. ٩٧، م. فرا.

· عبارت‏های شخصی یا تا حدودی شخصی[۴۳]: جمله‌­های «اکبره پیداش نشد» و «دعواشون شده» نمونه‌هایی از این عبارت‏های شخصی یا تا حدودی شخصی­‌اند به گفتۀ لازار که در آنها «-ش» و «شون» ضمیر متصل شخصی اند. (ص. ١٠٠، م. فرا.). آیا این ضمیرها هم تا «حدودی» ضمیرند؟ [۴۴]

· مفعول مفهومی: ژ. لازار نوشته است که برخی از متمم‌‏های زبان فارسی که با حرف اضافۀ پسین «را» مشخص می‌شوند، تنها عبارت قیدی نیستند، بلکه به نوعی مفعول مفهومی‌­اند. مثال‌‏هایی هم که آورده است خواندنی­اند:

ظهر را نان و پیاز خورد. ص. ٢٢۵، م. فار.

چادر زده­‌اند و امشب را آنجا می­مانند. ص. ٢٢۵، م. فار.

مفهوم «نوعی مفعول مفهومی» را هم در هیچ کجای کتاب شرح نداده‌‏اند که چیست. بنا به قیاس آیا می‌شود از «نوعی فاعل مفهومی» یا «نوعی متمم مفهومی» هم سخن گفت یا که این بحث، ویژۀ موضوع مفعول است؟

۴. تفسیرهای نادرست داده‌‏های زبانی[۴۵]

در این قسمت به برخی تفسیرهایی می‌‏پردازیم که در بخش‏های مختلف کتاب از داده‏‌های مختلف زبانی شده است. اینها نمونه‌‌هایی از آن بخش‏ها است و البته اگر مجال و فضای بیشتری می‌بود بی‏شک بهتر می‌‏بود که برای هر بخش از کتاب (فعل، صفت، جمله، …)، مطلب را جدا می‏آوردیم. اینها را به عنوان مشتی از آن خروار بخوانیم:

– از آنجا که نویسندۀ کتاب بحث صرف و نحو را با هم درآمیخته، در تحلیل جملۀ «سفیدهاش خیلی قشنگه» (ص. ١٠۴، م. فار.) به این نتیجه رسیده که در زبان فارسی، صفت هم جمع بسته می‏شود. حال آن که در این جمله، صفت بدل از اسم است (لباس‌های سفید) و در نقش بدل، جمع هم بسته شده است.

– نویسنده ادعا کرده صفت تفضیلی بی‌‌متمم، معنی تاکید دارد، مانند «آقا زودتر بیا» یا «سگ تو اطاق که باشه کمتر اذیت می‌کنه» (ص. ١١٠، م. فار.). حال آن که در این دو عبارت، «زودتر» و «کمتر» قید تفضیلی‌اند نه صفت، و هیچ ربطی هم به تاکید چیزی ندارند.

– در صفحۀ ١٠١ (م. فرا.) از که به عنوان «ذره موصولی»[۴۶] نام برده شده است. در صفحۀ ١١٣ (م. فرا.) می‏‌خوانیم که «فارسی ضمیر موصولی ساده ندارد.» و «با این حال، این زبان دارای عبارت‏های موصولی است که کارکردی مانند ضمایر دارند.» یکی از مثال‏ها هم این است: «هر که را دیدی بگو». از خواننده فرانسه‌‏زبان کتاب چیزی نمی‌دانیم، اما برای خوانندۀ فارسی‌‏زبانی که می‏خواهد دربارۀ دستور زبانش چیزی بداند، شاید خردمندانه‌‏‌تر باشد به بخش «حروف ربط» یک کتاب دستور زبان پایه مراجعه کند.[۴۷]

– ژ. لازار صرف فعل «بودن» را به صورت «هستم / هستی / هست / هستیم / هستید / هستند» آورده است (ص. ١۶٨، م. فار.). حال آن که اینها صورت‏های صرفی فعل «هستن»­اند نه فعل «بودن». البته نویسنده صورت امری آن را هم «باشید» دانسته شده است.[۴۸] شاید نیازی نباشد که به نویسنده یادآوری کنیم که در زبان فارسی فعل «باشیدن» هم وجود دارد.

– ژ. لازار نوشته است که وقتی مفعول و فعل معنای پیوسته‌ای را می‌سازند، حرف اضافه پسین [=را] حذف می شود (ص. ٢١٨، م. فرا.). سپس سه جملۀ زیر به عنوان مثال آورده است. بر کسی روشن نیست که حرف اضافه «را» در کجای این جمله‌‌ها بوده و به چه دلیلی حذف شده است:

– به فرق طاس حاجی نگاهی کرد.

– حاجی چشمک زد و نگاه تندی کرد.

– ایرادهایی از اهل خانه گرفت.

البته نویسنده در پاراگراف بعدی گفته است که اینها در واقع فعل مرکب‌­اند!

– در صفحۀ ٢٢۴ (م. فار.)، نوشته شده است در صورت‏هایی، یک حرف اضافه می‌تواند به جای «را» به کار رود و مثال‌هایی آورده است مانند «تو را گفتم» و «خدا را شکر». آشکار است که «را» حداقل در این دو مورد با هم متفاوت‌اند و نقش‏های یکسانی ندارند.

– نویسنده در صفحۀ ٩٠ (م. فار.) برای کاربرد اضافه با صفت، مثال «یوسف پیغمبر» را آورده است که معلوم نیست کدام یک از این دو واژه نقش صفت را دارد.

– در صفحۀ ٨٩ (م. فار.) گفته شده است که امکان حذف اضافه وجود دارد و نمونۀ آن هم تبدیل «جای نماز ← جانماز» است. حال آن که این دو واژه دو معنای متفاوت دارند و یکی ساده شدۀ دیگری نیست.

– یکی دیگر از «نکته‏‌گویی‏‌های» کتاب آن است که عنوانِ کسان یا واحد اندازه‌‌گیری را نوعی اضافه دانسته که در آن نشانۀ اضافه حذف شده است، یعنی به نظر ژ. لازار در ترکیب‌های «شیخ سعدی»، «خواجه حافظ» و «سه سیر پیاز» ما با مضاف و مضاف­الیه سروکار داریم. (ص. ٩٢، م. فار.)

– ژ. لازار بر پایۀ گویش تهرانی گفته است که دو نویسۀ «ق» و «غ» مانند هم خوانده می‌‌شوند (ص. ۵، م. فرا.) و از این رو «غذا» و «قضا» را مانند هم qazā نوشته است. باید یادآور شویم که در استان‏های دیگر ایران (مانند یزد و کرمان و کردستان) و به ویژه در افغانستان و تاجیکستان (که آنها هم به «فارسی معاصر» سخن می‏‌گویند) این دو صدا متفاوت از هم به زبان می‌‏آیند.[۴۹]

– در صفحۀ ١۵ (م. فار.) نویسنده در کنار دیگر تغییرهای آوایی در زبان عامیانه از تبدیل v به f مانند تبدیل «دیوار» به «دیفال» یا از تبدیل d به y مانند «همسایه» به «همساده» یاد کرده است. این گونه تغییرهای آوایی در زبان می‌‏توانند موضوع پژوهشی آواشناسانه باشد، ولی به هیچ رو نمی‏‌تواند در کتابی به نام «دستور زبان فارسی معاصر» بیاید. برای نمونه، در گویش شرق لندن هم واژۀ finger (انگشت) به صورت vinger گفته می‏شود. آیا در هیچ کتاب «دستور زبان انگلیسی معاصر» این واژه در بخش آواشناسی زبان انگلیسی آمده است؟ جالب است که ژ. لازار در همین صفحه از آشفتگی زبان عامیانه در همخوان‏های لبی پایانی یاد می‌کند.

– نویسنده در صفحۀ ٣٨ (م. فار.) می‌‏نویسد همخوان m پیش از b با حرف «ن» نشان داده می‌‏شود: مانند šambe که به صورت «شنبه» نوشته می‌‏شود. حال آن که از نگاه آواشناسی موضوع وارونه است، در واقع، در واژۀ «شنبه» چون «ن» پیش از «ب» آمده به صورت «م» خوانده می‌‏شود.

– در صفحۀ ۲۲ (م. فار.) برای تبدیل صدای a به o از تبدیل namudan به nomudan یاد شده است، حال آن که در فرهنگهای دهخدا و معین «نَمودن» تلفظ سوم است و از آنجا که از نظر ریشه شناسی، بخش نخست ni (پیشوند ایرانی به معنای «فرو، پایین») بوده است، اگر تبدیلی هم باشد تبدیل «نِمودن» به «نُمودن» است نه آن چه نویسنده آورده است.

– در زبان فارسی میانه، در آغاز نشان جمع تنها «ـان» بوده است و همۀ نام ها با این نشان جمع بسته می‌شدند، مانند «روز»/«روزان»، «مرد»/«مردان»، «درخت»/«درختان». سپس تر، نشان «ـها» هم برای جمع به کار رفت و اندک اندک در فارسی نو/دری این قاعده ساخته شد که برای جمع جانداران از «ـان» و برای جمع نام‏های بی‏جان از «ـها» استفاده شود، هرچند همچنان جمع‌هایی چون «اختران» و «درختان» و «سخنان» در فارسی نو/دری به کار می‌روند. البته، این قاعده، اجباری نیست و بزرگان سخن در سده‏ های بعد، همچنان از جمع با «ـان» برای جمع نام‏های بی‏جان استفاده کرده‏‌اند («که چون کرگس به کوهان برگذشتی» در ویس و رامین؛ «بازگویی صفت عشق به روزان و شبان» در دیوان شمس؛ «برآمدی و سرآمد شبان ظلمانی» در دیوان حافظ). ژ. لازار، بی آن که به این موضوع اشاره کند، در صفحۀ ٧٩ (م. فار.) می‏نویسد که «به پیروی از سُنّت» (تاکید از ما است) جمع «درخت» و «سخن» و «اختر» می‏شود «درختان» و «سخنان» و «اختران». خواندنی است که نویسنده جمع «نیا» (در اصل «نیاگ») به «نیاگان» و «مژه» به «مژگان» را هم به عنوان استثناء معرفی کرده است.

– ژ. لازار در صفحۀ ٨٢، جمع بستن واژه ‏های فارسی با پسوندهای عربی را به عنوان «قاعده» بیان کرده است و نمونه‏‌هایی هم برای آن آورده است: جمع بستن «فرمایش» به «فرمایشات» و جمع «استاد» به «اساتید». حال آن که این جمع‏ها غلط‏های رایج‌­اند و به درستی به جای *«فرمایشات» باید بگوییم «فرمایش‌‏ها» و به جای *«اساتید» باید گفت «استادان». آیا اگر کسی در زبان فرانسه، قید را به سبک زبان انگلیسی بسازد یا واژه‌ها را مانند انگلیسی جمع ببندد در کتاب «دستور زبان فرانسه معاصر» این غلط به عنوان «قاعده» معرفی می شود؟

– در صفحۀ ٨۶ (م. فار.) گفته شده که جمع بستن باعث مَعرفه شدن می‌‌شود مانند جمع «زن» به «زنها» که می‌تواند به معنای «زنهای مورد بحث» باشد. جالب آنجا است که در همین صفحه دربارۀ «جمع نکره» باز هم مثال «زنها» آمده است در کنار دیگر عبارت‏هایی چون «زنهایی» و «یک زنهایی» و یک پرانتز که نشان می‌دهد این آخری‏ها به زبان گفتار تعلق دارند. در نتیجه این جمع بستن‏ها هم مَعرفه است و هم نکره؛ به نوشته کتاب، اما هیچ روش و قاعده‏‌ای برای تشخیص این مَعرفه و نکره بیان نشده است. جمع بستن «آب» به «این آبها» هم نمونۀ دیگری از این قاعده دانسته شده است در صورتی که «این آبها» به خاطر صفت اشارۀ «این» مَعرفه شده است نه به خاطر جمع بسته شدن. در همین صفحه گفته شده که برخی نام‌‏های مفرد معنای جمع دارند. این گونه نام‌ها در بسیاری از زبان‏ها هستند و در اصطلاح به آنها «اسم جمع» گفته می‌شود. اما مثال‏های داده شده «دشمن»، «افغان» و «عرب» مثال‏های غلطی برای این موضوع‌اند.

– در صفحۀ ٩۶ (م. فار.) نوشته شده است که نشان معرفه در زبان نوشتار وجود ندارد اما در زبان گفتار هست و به صورت «ـه» در پایان واژه می‏آید. اما جملۀ مثال آن چنین است: «کلید رو میزه (است)». آیا نویسنده خودش می ‏داند در این جمله، چه چیزی معرفه است و نشان معرفه کدام است؟

و سخن پایانی

افزون بر کاستی‌‏هایی که این کتاب در شناخت و شناساندن داده ‏های زبانی فراهم­ آورده‏اش دارد و به برخی از آنها اشاره کردیم، به نظر می‌‏رسد که رویکرد ویژه‌‏ای سرنوشت این گونه نوشته را پیشاپیش رقم زده است و خود در جنبه‌‏های گوناگونی جلوه کرده است. نخست این که این رویکرد تقلیل‏گرا است و زبان ملی مردمانی را به گویش عامیانۀ قشرهایی در پایتخت فرومی‏‌کاهد و می‌‏خواهد که داده‌­های این گویش را به همۀ آن زبان تعمیم دهد. دوم این که این رویکرد، رویکردی مدرن است، در معنی سنّت ‏گریز آن، و در نتیجه هر آنچه را که ریشه در ژرفای تاریخ ملتی دارد برنمی ‏تابد و دست‏وپاگیر می ‏داند. بخشی از پی‏ آمدهای آن هم کنار نهادن آشکار و اعلام شدۀ نوشته‌‏های ادبی است که مولف آنها را کهنه می ‏داند. این چشم بر هم نهادن بر سُنّت‏های ادبی، البته تنها نوشته‌های بزرگان تاریخی ادب فارسی چون فردوسی و سعدی و مولوی را شامل نمی‌‏شود، بلکه هم‌عصران خودش را هم که ادبی می‏نویسند در بر می ‏گیرد. اگر هم به صادق هدایت توجه شده است به نوشته‏ هایی از وی ارجاع داده شده است که غوطه‏ور در روزمرّگی، زبان ناسختۀ عامیانه را تکرار می‏ کند. رجوع نکردن به نوشته‌های هیچ کدام از دستور­نویسان ایرانی هم بیش از آن که نشان از یگانه بودن اندیشه ‏های نویسندۀ فرانسوی زبان دربارۀ زبان فارسی باشد، نشان از جامع نبودن نگاه ایشان به این زبان دارد. ناگفته هم نگذاریم که خواننده در پایان این کتاب، هیچ کتاب‏نامه‌‏ای نمی‏بیند.

[۱] Interlangue

[۲] Gilbert Lazard (1957), Grammaire du persan contemporain, Paris, Librairie C. Klincksieck, première édition

Gilbert Lazard (2006), Grammaire du persan contemporain (revue et corrigée), Institut Français de Recherche en Iran, deuxième édition.

Gilbert Lazard (1991), A Grammar of Contemporary Persian, Mazda Publishers in association with Bibliotheca Persica, Cosa Mesa, California, USA. translated by Shirley A. Lyon.

ژیلبر لازار (١٣٨٩ خ.)، دستور زبان فارسی معاصر، ترجمۀ مهستی بحرینی، با توضیحات و حواشی هرمز میلانیان، تهران، انتشارات هرمس.

[۳] Corpus

[۴] Abondante. این واژه در متن فارسی «پُربار» ترجمه شده است.

[۵] Familière . این واژه در همین مقدمۀ متن فارسی یک بار «روزمره» و یک بار «خودمانی» ترجمه شده است.

[۶] از دیگر منابعی که نویسنده در بخش‏های گوناگون کتاب از آنها یاد کرده است، می ­توان به «از برچسب یک شیشۀ عسل» (ص. ١٩٨)، «از یک روزنامه» (ص. ٢٧٣)، «جراید» (ص. ٢٢۴)، «از یک داستان» (ص. ٢١١)، «از یک پیشگفتار» (ص. ٢٢٢) اشاره کرد.

[۷] از استاد جلال­الدین همایی هم نوشتۀ کوتاهی در صفحۀ ٢٣٣ متن فرانسه آمده است، هر چند نام ایشان در مقدمه نیست.

[۸] Al’fred K. Arends, 1941, Краткий синтаксис современного персидского литературного языка (Ответственный редактор: Е. Э. Бертельс.) = Concise Syntax of Modern Persian Language (Editor: E. E. Berthels), Izd-vo Akademii Nauk SSSR

[۹] بد نیست بدانیم که در میان نویسندگان یاد شده، از نوشته‏های طالبوف و مینوی و کسروی، برای هر کدام، تنها یک نمونه آورده شده است، از نوشته‏های صبحی دو نمونه، از بهار و جمالزاده و دهخدا هر کدام چهار نمونه و از قزوینی شش نمونه آورده شده است.

[۱۰] م. فرا. = متن فرانسه کتاب؛ م. فا. = متن فارسی کتاب

[۱۱] در متن فرانسۀ کتاب (٢٠٠۶) این مثال وجود ندارد. در همین بخش، دو مورد دیگر ناهماهنگی میان متن فرانسه و متن فارسی وجود دارد: در متن فرانسه، ص. ١٣۶، جملۀ «اهل خراسان مردم کرد بسیار دیده‏‌اند.» را داریم که در متن فارسی حذف شده است، نمونۀ دیگر مربوط به جملۀ «یک ستون قصد دارند خود را بشهر برسانند….. عرب میگن…» (ص. ٢١٢ متن فارسی) است. در متن فرانسه، ص. ١۶۶، عبارت «عرب میگن» وجود ندارد. مترجم هم هیچ توضیحی دربارۀ این کم و بیش‏های ترجمه‌‏اش نداده است.

[۱۲] نگ. پیشگفتار نویسنده، متن فارسی

[۱۳] همان

[۱۴] برای نمونۀ یکی از پژوهش‏‌های مربوط به این بحث، نگ. علی ‌اشرف صادقی قمی (١٣٨٠)، زبان فارسی قمی، باورداران، تهران

[۱۵] ژ. لازار در درج نمونه ­های زبان گفتاری تهرانی هم همه جا دقتی درخور نداشته است. دکتر هرمز میلانیان، به عنوان مصحح و حاشیه ‏نویس ترجمۀ فارسی این کتاب، به مثال­هایی از این کتاب اشاره کرده است که در گویش تهرانی وجود ندارد. تنها برای نمونه، به زیرنویس‏ های صفحه‏ های زیر نگاه کنید: ١٣، ١۵، ٢٢، ٢٣، ٢٧، ۴١، ۴٣، ۴۵.

[۱۶] Barbès

[۱۷] Plaine Monceau

[۱۸] Essonne

[۱۹] در یکی از مهم‏ترین کتاب‏های مرجع دستور زبان فرانسه به نام بُن اوزاژ (Le bon usage) نویسندگان در نشان ­دادن سامانۀ زبان فرانسه از بیش از پانصد نویسنده، از سدۀ ١٣ میلادی تا امروز مثال آورده­ اند (برای نمونه،Adenet le Roi (سدۀ ١٣ میلادی)، Jean De Stavelot (سدۀ ١۴ میلادی)، Michel de Montaigne (سدۀ ١۶ میلادی) وAdam le Boussus ( سدۀ ١٨ میلادی).) و این جست‏وجو در ریشه‏ های زبانی از معاصر بودن این دستورزبان نکاسته است. نگ.

GREVISSE, M., et A. GOOSSE (2011), Le bon usage: grammaire française, 15e éd., Bruxelles, De Boeck-Duculot.

[۲۰]دوش به دوش نابسامانی داده ­های گردآیه، نبود تبیین روشن خاستگاه‏ های داده­ های زبانی (Registre du langage) و البته ترجمه ‏ای که از آنها آورده می­ شود، بر ابهام تحلیل‏ های زبانی می ­افزاید. به نمونه­ ای از این اصطلاحات و ترجمۀ آنها در متن فارسی نگاهی بیاندازیم: Langue familière (زبان گفتار ص. ٣۴)، Usage familier (زبان گفتار، ص. ۴١)، Prononciation familière (زبان گفتار، ص. ٣٧، تلفظ خودمانی، ص. ٣٨)، Langue littéraire (زبان رسمی­تر، ص. ١٢٢، زبان نوشتاری، ص. ٨١)، Langue contemporaine (زبان معاصر، ص. ١١۵) و Langue archaïque (زبان دوران نخست، ص. ٢٢۵). البته مترجم همین واژۀ archaïque را در مقدمۀ مولف «کهنه» ترجمه کرده است.

[۲۱] پیشگفتار متن فرانسه (١٩۵٧)، این پیشگفتار دوباره در متن فرانسۀ ویراست سال ٢٠٠۵ هم آمده است.

[۲۲] Prescriptif

[۲۳] Unificateur

[۲۴] Grammaire normative

[۲۵] به معنی «تو کجایی؟». این مثال در ترجمۀ فارسی، بدون هیچ توضیحی، حذف شده است.

[۲۶] Article partitif

[۲۷] شمار گروه ‏های دستوری از زبانی به زبانی دیگر متفاوت است، برای نمونه در زبان فرانسه، واژه­ ها به ٩ گروه دستوری بخش می‏شوند و گروه «حرف» در دستور زبان فارسی، «حرف اضافه» (Prépoition)، «حرف ربط» (Conjonction) و «حرف نشانه» (Article) فرانسه را شامل می ­شود.

[۲۸] Classe grammaticale

[۲۹] Fonction

[۳۰] برای دیگر موارد دگرگونی کارکرد واژه ها در جمله، نگ. ح. انوری و ح. ا. گیوی (١٣٧۴). ص. ١٣-١۴

ح. انوری و ح. ا. گیوی (١٣٧۴)، دستور زبان فارسی ٢، ویرایش دوم، تهران، انتشارات ناظمی

[۳۱] برای نمونه در زبان فرانسه واژۀ rouge در واژگان‏‌نامه‌‏های معتبر به سه گروه دستوری نسبت داده شده است: نام، صفت و قید.

[۳۲] نگ. ص ١٠٨، م. فار. برای دیگر نمونه ‌های این گروه ترکیبی دستوری نگ. «تند» و «ساختگی» و «خوب»، ص. ٧۴ و ١۶٠، م. فرا.

[۳۳] نگ. ص. ١١٣، ١١۴ و ١١۵، م. فار. برای دیگر نمونه ‌ها (بالا، اینجا، چقدر،…) هم نگ. ص. ٧٩، ١١٠، ١١٣، م. فرا.

[۳۴] همین نویسنده، در همین کتاب در ص. ٧٧ متن فارسی می ‌نویسد که «نقش‌های عمدۀ اسم عبارت­ اند از: نهاد، مفعول، قید، وابستۀ یک اسم دیگر.»

Particule [35]. مترجم فارسی این­ جا واژه را «ادات» ترجمه کرده است. ادات، در معنی کشدار و مبهم آن، می ­تواند به گونه ­ای یکی از زیرگروه‏ های این بخش یعنی واژه ­ابزارها را شامل شود، ولی گروه دستوری «شبه جمله­ها» زیرگروه آن نمی­توانند باشند، چرا که وارونۀ واژه ‌ابزارها، این معنای واژگانی شبه جمله‌هاست که در جمله برجسته است و نه نقششان در پیوندهای داده­ های جمله. نگ:

فرشیدورد. (١٣۵۶)، ادات در منطق و دستور و علم بیان، ادبیات و زبانها، مهر ١٣۵۶، شماره ۵۵

[۳۶] Mots-outils. در دستور زبان فرانسه، «واژه ­ابزارها» به آن دسته از گروه ‏های دستوری تعلق دارند که نقش نحوی آنها مهم‏تر از نقش معنایی آنهاست. برای برخی دستورنویسان فرانسه، ضمیر (Pronoms)، حرف نشانه (Articles)، حرف ربط (Conjonction) و حرف اضافه (Préposition) جزو واژه ­ابزارها به شمار می ­روند و نزد گروهی دیگر از دستورنویسان، واژه ­ابزارها تنها گروهی از این واژه ­ها را در برمی ­گیرد که در رابطه ­های نحوی بی ­تغییر بمانند. در هر صورت، گفت­وگو از این گروه واژه­ ها به بخش نحوی تعلق دارد نه به بخش صرفی، آن چنان که در این کتاب جای گرفته است.

[۳۷] Interjections. این واژه در کتاب «صوت­ واره» ترجمه شده است. واژه «افسوس» شبیه صوت (آوا) نیست که آن را «صوت ­واره» بنامیم. «شبه ­جمله» برگردان رایج‏تر این واژۀ فرنگی است.

[۳۸] مترجم فارسی این ­جا Particule را «ادات» ترجمه کرده است: « دیگر (دیگه) در زبان گفتاری (در پایان جمله) اغلب به عنوان اداتی ساده برای تاکید سوال یا تعجب یا حکم و دستور به کار می رود.» ص. ١۵۶ م. فار.

[۳۹] Prohibition

[۴۰] در این بخش، مترجم واژۀ Particule را یک ­بار به «پیشوند صرفی (حرف نهی)» (ص. ١٩۶ متن فارسی) و یک بار دیگر به «نشانه های نفی و نهی» (ص. ١٧٨ متن فارسی) برگردانده است. [تاکید از ما است]. در بخشهای دیگر کتاب همین واژه Particule ، در مورد قید هم به واژه بست برگردانده شده است (ص. ۴٧ م. فار. و ص. ٢٨ م. فرا.) و البته برای همین قید در صفحه های بعدی مترجم، واژۀ Particule را ادات ترجمه کرده است. (ص. ٢١٧ م. فار.).

[۴۱] مترجم این شناسه را هم ادات دانسته است: « «صورت –ی در پایان (می-) بایستی یک ادات کهن شرطی است که جز در این مورد کاربردی ندارد.» ص. ١٧٢ متن فارسی.

[۴۲] Quasi-pronom

[۴۳] Locution impersonnelle ou semi-impersonnelle

[۴۴] جهت اطلاع دوستان هوادار جریان‏های «پُست‏مدرن» یادآوری کنیم که این عبارت‏های مبهم «شبه» ضمیر و «تا حدودی» شخصی هیچ پیوندی با نظریۀ عدم قطعیت هایزنبرگ ندارد. تکرار اصطلاح‏ های «شبه» و «تا حدودی» مربوط است به همان روند میان­‌زبانی به فرجام نارسیده که در مقدمه گفتیم.

[۴۵] البته گاهی ترجمه فارسی هم با این نادرستی­های کتاب همراه و همدوش شده است. شاید هم برای حفظ امانت در ترجمه بوده است. برای نمونه واژۀ Prédéterminent (Préarticle) (ص. ١١۶ ،١١٨ م. فرا.­) «صفت» ترجمه شده است (ص. ١۵۵ و ١۵۶، م. فار.). در حالی که این واژه، واژه‏ای است در «نحو» که به نقش واژۀ مقدم بر حرف نشانه (نمونه toute در عبارت toute une ville­) می پردازد. همه می­دانیم که واژۀ «صفت» نام یکی از داده ­های گروه‏ های دستوری است.

[۴۶] Particule relative البته واژۀ «ذره» در ترجمه فارسی نیامده است (ص. ١۴٧، م. فار).

[۴۷] البته این آشفته ­گویی‏ها، در زبان مداحان ایرانی نویسنده «نکته‏گویی» نامیده شده است: «لازار در گفتار «صرف»، مى‌ کوشد تا از واگویه کردن تقسیم ‌بندى ‌هاى تکرارى بپرهیزد و به عوض، نکته ‌گویى کند. مثلاً در مبحث صفت، بیشتر از آن که به شیوۀ مرسوم در کتاب‌هاى دیگر، اقسام صفت را با ذکر مثال دسته ‌بندى کند، حالات گونه‌ گون همنشینى صفت را با کلمات دیگر بررسى مى ‌کند». (خانم دکتر گلپر نصری، استادیار دانشگاه یزد، گروه ادبیات فارسی).

[۴۸] در پانوشت ترجمۀ فارسی همین صفحه، کشف تفاوت «است/هست» هم به لازار نسبت داده شده است!

[۴۹] البته گویا به نظر ژ. لازار، در تاجیکستان نه به فارسی بلکه به «زبان تاجیکی» سخن می‌ گویند زیرا در چند اثر خود از «زبان تاجیکی» سخن گفته است. این اصطلاح «زبان تاجیکی» به عنوان چیزی جدای از «زبان فارسی» و نه گویشی از این زبان، نقشۀ شوروی برای جداسازی تاجیکان از دیگر فارسی ‌گویان و فارسی ‌نویسان بود. همۀ ما زبان بریتانیا و امریکا و استرالیا و کانادا را «زبان انگلیسی» می‌خوانیم.