بر مبنای آنچه در مورد زبان، بافت و فرآیندهای ارتباطی مرور شد، دانستیم که برای ساخت گفتمان[۱] و انتقال مقصود احاطه بر اطلاعات بافتی[۲] امری اجتناب ناپذیر است. در واقع همین اطلاعات هستند که به گوینده و شنونده کمک می کنند تا از میان گستره وسیع دانش تجربی خود، مناسبت ترین گزینه را انتخاب کند تا ارتباط به درستی شکل گیرد و منظورِ سخن از فردی به دیگری منتقل شود. از آنجا که بافت بر “فرهنگ” و “نظریه مناسبت” تکیه دارد، اهمیت این دو در حیطه بافت شناسی زبان دو چندان می شود.
اسپربر و ویلسون ([۳] (۱۵:۱۹۸۶ بافت را ” ساختاری روانی و مجموعه ای از پیش فرض[۴] های شنونده درباره جهان” توصیف کرده اند. این موضوع بیانگر دو نکته است: اول، اینکه بافت متکی بر رویکرد شناختیِ[۵] تفسیر بوده و رابطه تنگاتنگی با زبان شناسی شناختی دارد. دوم، اینکه بافت با پس زمینه[۶] یا موقعیتِ گیرنده پیام تعریف می شود، واقعیتی که به تجربیات شخصی و پیش فرض های فرد تنیده شده است و همه اینها باید از منظر مسائل فرهنگی مورد بررسی قرار گیرند. در مطالعه این روابط باید عوامل مهم خارجی مانند جنسیت، نژاد، طبقه اجتماعی، گویش، تربیت خانواده، سن، تحصیلات و غیره نیز به دقت در نظر گرفته شوند، مجموعه این عوامل هستند که میزان شباهت و نزدیکی یک موضوع را با فرهنگِ شخص گیرنده پیام معین می کنند.
نوشتههای مرتبط
از این واقعیت که گفته ها وابسته به بافت هستند و بافت مستقل از تفسیر فردی نیست، چنین برداشت می شود که هر گفته ای بسته به دانش، تجربه و پیش فرض های هر فرد از جهانِ پیرامونش می تواند معانی ضمنی متفاوتی در شنونده القا کند. مونا بیکر ([۷] (۳۲۲:۲۰۰۶ ) به مدل معروف هایمز[۸] اشاره می کند تا نشان دهد در جایی که یک گفته ممکن است چندین معنی را در بر داشته باشد، بافت (یا موقعیت موجود) می تواند تعداد معانی مناسب برای آن کاربرد خاص را محدود کند.
بیکر (۲۰۰۶: ۳۲۱) ترجمه را با نگاه به مقوله بافت از دو منظر بررسی می کند: رویکرد شناختی در مقابل رویکرد اجتماعی یا تعاملی. به زعم وی، ترجمه حوزه ای است پویا که پیوسته با تغییر نظر، رفتار و بافت متحول می شود. بنابراین، در مواجهه با فرآیند ترجمه نمی توان عناصری مانند جنسیت، سن، موقعیت جغرافیایی، پیشینه خانوادگی و غیره را به طور مجزا بررسی نمود. چرا که اینها در تعامل با بافت دارای ارزش می شوند و هر یک بخشی از شناخت ما از جهان را پوشش می دهند. بیکر به تمایزی که تئون ون دایک[۹] در این حیطه قائل می شود اشاره می کند که ” بافت ها فقط موقعیت های اجتماعی نیستند، بلکه نوعی ساختار ذهنی[۱۰] نیز می باشند .. آنها را نباید [فقط] در’ بیرون‘ جست، آنها در ’درون‘ اند” (۲۰۰۶، ۳۲۱).
فرایند شناختی ترجمه بر اساس این ایده شکل می گیرد که اگر قرار است اطلاعاتی توسط فردی درک شود ، باید با بافت اجتماعی، فرهنگی و زبانیِ او ارتباط داشته باشد. به عبارت دیگر، اینکه فرد زبانی را بداند کافی نیست؛ بلکه باید بتواند پیش فرض ها، دانش خود از جهان و تجربیات گذشته اش را به کار گیرد تا آنچه را که به او منتقل شده به درستی درک کند. اگر چنین اتفاقی رخ دهد، اطلاعات ارسال شده برای او قابل فهم خواهد بود. بدیهی است که این زمانی رخ می دهد که فرستنده و گیرنده ی پیام پیرامون موضوع مورد بحث دانشِ مشترک[۱۱] داشته اند.
بنابراین، در رویکرد بیکر به ترجمه وضعیت واقعی[۱۲] گیرنده پیام، در کنارِ تجربه های قبلی وی و کاربردهای ذهنی آنها با هم مد نظر قرار می گیرند تا بیشترین درک ممکن بر مبنای مناسبتِ بافتی[۱۳] حاصل شود. وضعیت واقعی به بافت اجتماعیِ گیرنده، و کاربرد ذهنی آن (نوعی فرآیند شناختی) ارجاع داده می شود و تجربه فردی گیرنده را با معنیِ گفته پیوند می زند به گونه ای که تفسیر به مناسب ترین شکل ممکن محقق شود.
پرسشی که در اینجا مطرح می شود این است که در وهله اول چگونه می توان متناسب ترین بافت را انتخاب نمود. لوچ جن بروس[۱۴] (١٩٨٩) انتخابِ بافت را با ارجاع به مدل اسپربر و ویلسون در مورد ” نظریه مناسبت” و “نظریه تضمن” گرایس[۱۵] مورد تحلیل و بررسی قرار می دهد. وی اذعان می دارد که نظریه تضمن ” اولین تلاش در حوزه زبان شناسی برای تعریف منطقی این مطلب است که چگونه گویش وران زبان گفته های ظاهراً نامرتبط را در یک گفتمان درک می کنند” (۱۹۸۹: ۱)، این در حالی است که نظریه اسپربر و ویلسون رویکرد جدیدتری در حوزه ارتباط انسان است که از شناخت، و وابستگی فردی و درکِ ” نشانه های متناسب بافتی” نشات گرفته است (همان).
چنین دیدگاهی به این واقعیت اشاره دارد که خواننده زمانی قادر به درک یک گفته است که بتواند عوامل بافتی آن را با پیش فرض ها، دانش پس زمینه و تجارت شخصی اش گره زند، که همه این موارد زیر چتر مفهوم فرهنگ قرار می گیرند.
“نظریه تضمن” گرایس (۱۹۷۵) بیان می کند که ارتباطات باید از اصول خاصی پیروی کنند: اصل کیفیت[۱۶] (چیزی را بگویید که باور دارید درست است)، اصل کمیت[۱۷] (به اندازه بگویید، نه بیشتر، نه کمتر)، اصل ربط[۱۸] (فقط چیزی را که به موضوع مربوط است بگویید) و اصل شیوه گفتار[۱۹] (کوتاه و بدون ابهام بگویید). در این نظریه فرض بر این است که گویش وران همواره می خواهند به شیوه ای صحبت کنند که گفته هایشان از سوء تعبیر به دور باشد. گرایس در خصوص اثرات ناشی از نقض این اصول بر ارتباطات مفصل بحث کرده است. وی تصدیق می کند که گویش وران علیرغم خواستشان در بسیاری از موارد این هنجارها[۲۰] را نادیده می گیرند؛ این چنین است که برداشت شنوندگان از یک گفته با منظور گوینده آن متفاوت خواهد شد. بنابراین، در این موارد اگر چه مغز انسان سعی دارد با گفته ای ارتباط برقرار کند (حتی وقتی آن گفته کاملاً بی ربط به نظر برسد)، اما در نهایت استنباط شنونده با منظور گوینده یکسان نمی شود. در مواردی نیز ممکن است شنونده فراتر از مقصود گوینده استنباط کند. لوچ جن بروس نظریه گرایس را گوینده-محور[۲۱] می داند، به این دلیل که فرض می کند گوینده همیشه در صدد رعایت این هنجار هاست.
آنچه از نظریه گرایس بر می آید، مشکل زمانی بروز می کند که گویش ورانِ زبان از این اصول پیروی نکنند. برای نمونه، در گفتمانِ طنز یا هنگام طعنه زنی که گوینده مقصود خود را در چارچوبی خارج از ساختار معرفی شده بیان می کند، احتمال اینکه شنونده نتواند درک درستی از منظور گوینده داشته باشد به مراتب بیشتر خواهد بود. اینجاست که بافت به کمک شنونده می آید تا با تشخیص عوامل مرتبط فرآیند استنباط به سهولت انجام شود. گات (۱۹۹۱:۲۷) این مثال را عنوان می کند:
مارگارت: ممکنه نگاهی به پرینتر من بیندازید؟- خراب شده است.
مایک: ساعت ۱۱ قرار ملاقات دارم.
بدیهی است که مایک قصد دارد مارگارت به این موضوع پی ببرد که او نمی تواند “مشکل پرینترش را بررسی کند”. مفهوم ضمنی[۲۲] پاسخ او این است که اگر قرار باشد رأس ساعت ۱۱ جایی باشد یا کسی را ملاقات کند، دیگر زمان کافی برای کمک به مارگارت نخواهد داشت. در اینجا، ما اطلاعاتی از زمانی که این گفتگو شکل گرفته است در اختیار نداریم، و به همین ترتیب، این مسئله که مایک نمی تواند مشکل پرینتر را بررسی کند. بنابراین، اگر چه هر دو گفته کاملاً از نظر محتوای معنایی روشن هستند، بدون داشتن بافت، درک ارتباط این دو گفته دشوار خواهد بود. اینجاست که مارگارت منظور مایک را بر اساس ارتباط آن با درخواست خود تفسیر می کند.
در نتیجه این محدودیت تعامل گوینده-شنونده (که منظور گوینده همواره با استنباط شونده یکی نیست)، لوچ جن بروس مدل “انتخاب بافت” اسپربر و ویلسون را بررسی می کند، و این مدل را شنونده-محور می داند. اسپربر و ویلسون (مراجعه شود به لوچ جن بروس ، ۱۹۸۹: ۱) “مناسبت” را بیشینه اثرات بافتی در پی کم ترین تلاش ممکن برای پردازش اطلاعات تعریف می کنند. به عبارت دیگر، کمترین تلاشی که باید شنونده انجام دهد تا روابط لازم در بستر گفتمان را استخراج کرده (بیشتر بر مبنای دانش و تجربه)، و گفته را درک کنند. بر این اساس، با توجه به اینکه هر گفته ای می تواند استنباط های گوناگونی را در پی داشته باشد، اسپربر و ویلسون (همان) “مناسبت” را در گرو شناخت شنونده از مقاصد گوینده می دانند.
اساس مدل آنها به این شرح است که: محرک ها[۲۳] (عوامل محیطی و کدهای زبانی) سیستم های ورودی شنونده را تغذیه می کنند. این محرک ها ممکن است دیداری، شنیداری یا زبانی باشند. شنونده از ترکیب داده های ورودی با حافظه مفهومی[۲۴] خود (دانش یا تجربه پیشینش) فرضیه ای در مورد گفته می سازد که ممکن است رد، تأیید یا دستخوش تغییر شود. اساساً، این محرک های ورودی در مقایسه با پس زمینه دانش شنونده و تجربه های زیستی وی آزموده می شوند و هدفِ شنونده بازنمایی درست ترین شکل آنها در ذهن خود است که از پردازش اطلاعات مرتبط حاصل می شود.
حال باید دید چه کسی بافت صحیح را انتخاب می کند. چه کسی در مورد مربوط بودن اطلاعات تصمیم می گیرد؟ گوینده یا شنونده؟ نظریه های قدیمی تر بافت را از پیش تعیین شده[۲۵] می دانستند که گوینده داده های خود را در مقایسه با آنها مرتبط یا نامرتبط دسته بندی می کرده است. از این نوع نگاه دو برداشت صورت می گیرد: اول، اینکه یک بافت به خودی خود از قبل موجود است، مثلاً یک کنفرانس پزشکی حول محور سرطان. دوم، اینکه گوینده است که برای منتقل کردن منظور خود به شنونده بافت معینی را انتخاب می کند. گروه دیگری نیز بر این باورند که بافت فقط می تواند توسط شنونده تعیین شود. استدلال این نظریه پردازان این است که کسی که کدهای زبانی را در قیاس با تجارب و دانش شخصی خود می آزماید شنونده است. در واقع این شنونده است که مرتبط ترین بافت با دانش خود را برای تفسیر گفتمان بر می گزیند.
روشن است که بر نظریه هر دو گروه اشکالاتی وارد است، چرا که نمی توان گوینده یا شنونده ی تنها را مسئول “انتخاب بافت” دانست که اگر چنین باشد ماهیت تعاملی ارتباط زیر سوال خواهد رفت. به نظر نگارنده نتیجه گیری اسپربر و ویلسون منطقی تر است که می گویند بافت “نتیجه ارتباط” است، و انتخاب بافت به دفعات در شرایط مختلف رخ می دهد و همزمان شرایط محیطی و عوامل شناختی (دانش و تجربه شنونده) را مد نظر قرار می دهد (لوچ جن بروس ، ۱۹۸۹: ۴). در واقع به نظر می رسد که این فرآیند پیرو به نوعی روندی چرخه ای را طی می کند: بافت بر مبنای “مناسبت” پیش فرض ها (و همینطور ملاحظات فرهنگی) انتخاب می شود و آن پیش فرض ها هم بر مبنای بافت متناسب استخراج می شوند. بنابراین، ترکیب عوامل خارجی و داخلی راه حل پیشنهادی برای ایجاد یک محیط شناختی متقابل می باشد (۱۹۸۹: ۵). این امر مستلزم پویایی و تحول پذیری بافت است، جایی که در آن اطلاعات زبانی و ادراکی (که مشترک است) با اطلاعات ذهنی (که مختص یک فرد یا گروه یا یک فرهنگ است) ترکیب شده و متناسب ترین بافت را ایجاد می کنند.
کتابنامه
Baker, M. (2006). Contextualisation in translator- and interpreter- mediated events. Journal of Pragmatics, 38 (3), 321-337.
Gutt, E. (1991). Translation and Relevance: Cognition and Context. Oxford: Blackwell.
Luchjenbroers, J. (1989). Relevance Theory and Context Selection. La Trobe Papers in Linguistics (Vol. 2).
Sperber, D. & Wilson, D. (1986). Relevance: Communication and Cognition. Oxford: Blackwell.
[۱]Discourse
[۲] setting
[۳] Sperber and Wilson
[۴] assumption
[۵] cognitive approach
[۶] background
[۷] Mona Baker
[۸] Hymes’ speaking model مدل معروف زبان شناس امریکایی دل هایمز در مورد بافت و نقش آن در تداعی: معانی مشترک بین فرستنده و گیرنده
[۹] Teun Van Dijk: زبان شناس هلندی و یکی از مهمترین نظریه پردازان تحلیل گفتمان انتقادی
[۱۰] mental construct
[۱۱] shared knowledge
[۱۲] actual state
[۱۳] contextual relevance
[۱۴] Luchjenbroers
[۱۵] Grice’s theory of Implicature
[۱۶] quality
[۱۷] quantity
[۱۸] relevance
[۱۹] manner
[۲۰] norms
[۲۱] speaker-biased
[۲۲] implication
[۲۳] stimuli
[۲۴] conceptual memory
[۲۵] predetermined
پرونده بدری سیدجلالی در انسان شناسی و فرهنگ:
http://anthropology.ir/node/25278