هومن طالبی
سال ١٩٩٣ اولین ساختمان زاها حدید، سیزده سال بعد از تاسیس دفترش در لندن به سرانجام رسید. در همین سال من براى تدریس در رشته معمارى وارد دانشگاه شدم و تا شش سال در آنجا ماندم. سالهایى که میرمیران بار معاصریت معمارى ایران را به دوش کشید. او در هفت مسابقه مهم آن سالها از جمله فرهنگستانهای جمهوری اسلامی ایران و طرح موزه مرکز اسناد ریاست جمهوری شرکت کرد که در شش تایشان اول شد. شیردل با آمدن به ایران در همان دوره امکان خروج از حاشیه و پیوستن به مرکز و بخشى از معمارى معاصر جهان بودن را فراهم کرد. سالهایى که معماران آوانگارد دهه هشتاد که در مقابل معمارى پست مدرن طغیان کرده بودند مشغول به ساخت تجربه هاى اولیه خود بودند. معمارانى که على رغم تفاوت فاحش دیدگاه ها همگى دیکانستراکتویست خوانده مى شدند. اغلب اعضا این گروه چون آیزنمن، چومى، کولهاس و حتى لیبسکیند ادبیات مکتوب مفصلى براى توصیف و تشریح کارهاى خود داشتند اما مرجع درک خاستگاه فکرى تنها عضو شرقى آنها، زاها حدید، ترسیمات معمارانه و نگاره هاى ذهنى او از فضاهایى ملتهب از اتفاقات همزمان و پرسپکتیوهاى متعدد که لایه هاى مختلف ساختمان ها را کنار هم نمایش مى دادند، بود.
نوشتههای مرتبط
• سال ٢٠٠٣ ساخت Rosenthal Center for Contemporary Arts در سینسیناتى، پروژه اى که منجر به دریافت جایزه پریتزکر توسط زاها حدید شد، به اتمام رسید. من در همین سال وارد مدرسه AA شدم. زاها سال ها بود که دیگر در AA درس نمى داد. ولى حضور او در مدرسه که محدود به جلسات بررسى نهایى پروژه ها در میانه یا پایان ترم بود یک اتفاق بسیار مهم محسوب مى شد . سالن جلسات در آن روز ها کیپ تا کیپ پر از دانشجو مى شد و صف انتظار ورود به سالن توى راهرو هاى مدرسه مى پیچید. او در جلسات مرور کار ها هم کم حرف بود و انتظار براى شنیدن نظراتش که بى رحمانه و گاهى با طنز همراه بود یک روند فوق العاده دلهره آور بود. زاها که در تمام سال هاى فعالیت حرفه ایش وفادارانه به اهمیت AA و الوین بویارسکى در شکل گیرى شخصیت معمارانه اش اشاره مى کرد حالا آرزو/دلیل خیلى ها براى پیوستن به AA بود.زاها دیگر روى دور بود, در سال ٢٠٠۵ Phaeno Science Center, The BMW Central Building, The Hotel Puerta Amrica را به مجموعه بناهاى ساخته شده اش اضافه کرده بود سالى که من به دفتر او ملحق شدم. ساختمان دفتر یک مدرسه قدیمى بود با کلاسهاى درسى که به استدیوهاى طراحى تبدیل شده و بوسیله راهرو هاى تنگ و پیچ در پیچ مدرسه به هم متصل بودند. بر روى سر در ورودى کارمندان و مراجعین تابلوى “ورودى دختران” نصب شده بود که یادگار کاربرى اولیه ساختمان بود و در همان اولین روز شروع همکارى به چشمم آمد. چند روز بعد ورودى پسران و تابلویش را هم دیدم ولى آن ورودى تنها مختص زاها و راننده شخصیش بود. روز سوم حضورم در دفتر یک روز ویژه براى درک فضاى کارى که تا هشت سال بعدش بیشترین ساعات شبانه روزم را در آن گذراندم بود.به علت رشد سریع ، یک سرگردانى چند هفته اى اولیه براى تمام اعضا جدید قبل از فراهم شدن میز کارشان وجود داشت که یک سنت ثابت در دفتر حدید بود. آن روز صبح به محض ورود از من خواسته شد که براى کار به استودیو ٩ بروم. استودیو ٩ تا سال ها تنها اتاق در تملک دفتر زاها حدید در آن ساختمان بود و با اینکه زمانیکه من به گروه ملحق شدم دیگر بیش از نیمى از ساختمان متعلق به زاها بود اما خود زاها کماکان در همان استودیو مستقر بود و هرگز به استودیو هاى دیگر حتى سرک هم نمى کشید. بعد از ظهر آن روز یکهو متوجه هیاهو و اضطراب در دفتر شدم. خبر رسیده بود که زاها تو راه است و همه براى طوفان آماده مى شدند. زاها به محض ورود سراغ یکى از پروژه ها و مسوول طرحش را گرفت و بعد از دیدن طرح شروع به داد و بیداد و اعتراض به بى کیفیتى طرح و عدم اجراى خواسته هاش شد و بعد از سرکوب مفصل طراح ناگهان یادش افتاد که طراح ارشد را چند هفته پیش اخراج کرده بود و حضور او آنجا بى معنى بود و طراح مذکور سرافکنده با پرینت هاى پروژه از استودیو ٩ بیرون رفت. چند دقیقه بعد من که هنوز گیج درون راهروهاى دفتر سعى مى کردم مسیر رسیدن به استودیویى دیگر را پیدا کنم پاتریک شوماخر را دیدم که با همان طراح در حال صحبت و برنامه ریزى جهت تحویل پروژه در هفته بعد بود. من از نحوه تحویل پروژه دیگر چیزى نشنیدم چون از روز بعد در استودیوى دیگرى مستقر شدم ولى چند هفته بعد طعم میل بى رجمانه زاها براى بهتر شدن دائمى بدون هیچ اغماضى، چه به لحاظ زمانى براى مهلت تحویل و چه به لحاظ فیزیکى براى توان بدنى، را مستقیم چشیدم. زمانى که در آخرین جلسه بررسى طرح مسابقه Issam Fares Institute و ۴٨ ساعت مانده به ارسال مدارک به بیروت طرح را یک آبریروزى محض دونست که اعتبار او را کاملا از بین مى برد و شارت ما را تا ۵٧ ساعت ادامه داد…. و البته مسابقه اى که ما بردیم و ساختمانى که ساختش در سال ٢٠١۴ تمام شد و به عنوان یادگار زاها در دانشگاهى که مدرک ریاضى خود را قبل از ورود به AA دریافت کرده بود به یادگار باقى خواهد ماند.
• سال ٢٠١٣ سال نسبتا کم سر و صدایى براى دفتر زاها حدید بود. من و همسرم ماریا از دفتر یک مرخصى یکساله گرفتیم و نهایتا هیچوقت به دفتر بر نگشتیم. دفتر خودمان را تاسیس کردیم و در تهران و انگلستان مشغول به کار شدیم. سال بعد اولین پروژهمان ساخته شد.
• سال ٢٠١۶، ۴ آوریل. حیاط مسجد بزرگ لندن در ریجنتس پارک. نزدیک به هزار نفر از اقوام، دوستان و همکاران جدید و قدیم زاها آنجایند. رم کولهاس، ریچارد راجرز، تام مین، پیتر کوک، راث لاوگرو…. زاها در کنار محراب خوابیده است. نماز ظهر را مى خوانند. او را به سمت ماشین براى تدفین مى برند. در حیاط مسجد همه در سکوت برایش دست مى زنند.
این مطلب در چارچوب همکاری رسمی و مشترک میان انسان شناسی و فرهنگ و سایت معماری تخصصی اتوود بازنشر می شود.