مساله گونه شناسی فرهنگ نسلی
یکی از موضوعاتی که در دهه اخیر در فضای فرهنگی ایران به اشکال مختلف مطرح شده و زمینه ای برای مباحث جدی شده، مساله فرهنگ نسلی است که عموما ذیل مفهوم شکاف نسلی مورد بحث قرار گرفته و البته این شکاف را برخی به تضاد و تعارض تعبیر کرده اند و برخی هم به تفاوت های نسلی. اما در همهیان مطالعات آنچه که اهمیت دارد و به عنوان مفروض در توصیفات دیده می شود، تفاوت نسلی است که بین والدین و فرزندان دیده میشود. این مساله بیش از همه در تحلیل های انتقادی درباب نسل جدید، یعنی دهه هفتادی ها و در برخی از تحلیل ها، دهه هشتادی ها مطرح شده است. نسلی که عموما عصیان گر تعریف میشوند، و معمولا نقدهای تندی هم بر آنها هست که اهل تدبر و تامل و تعمق نیستند، نسلی اهل امور سطحی، و نسلی کوته بین و کوتاه فکر و به تعبیری یکی از منتقدان این نسل، نسلی بدون آرمان های بزرگ. عموما پارادایم های علمی که تبیین این تفاوتها ذیل آن انجام شده بیانگر درکی یکسان از فرهنگ و منطق فرهنگی نسلهای مختلف است در نهایت آنچه که بدان تاکید می شود نقش رسانه ها و تکنولوژی های جدید در تغییرات فرهنگی جامعه است؛ تغییراتی که گاه امری مثبت ارزیابی می شود و گاه امری به نشانه ازخودباختگی و تهاجم. در میان این تحلیل ها توجه خاصی به منطق فرهنگی نسلهای مختلف نشده است. البته در بیان عامه می توان سرنخی از تبیین های شبه علمی جدی و عمیق برگرفته از تجربه زیسته مردمی را دید، چیزی که معمولا توسط میان سالان گفته می شود اینست که در زمانه ما، پدرسالاری بود، وقتی ما خودمان پدر و مادر شدیم، نوبت که به ما رسید، فرزندسالاری شد. در این میانه برخی مردان هم از سیطره گفتمان فرهنگی زن سالاری در فضاهای خانواده صحبت میکنند. اما مساله اصلی آنست که چه تجربه ای و چه تحولی رخ داده که عقل سلیم مردم آن را اینگونه بیان کرده، بیانی که در عمق خود بینشی عمیق و زیسته از این تحول بزرگ در فرهنگ ایرانی دارد. در این نوشتار تلاش خواهم کرد نگاهی به این مساله داشته باشم.
آنچه که تحقیقات نشان داده، تفاوتهای جدی ای است که در ارزشها و نگرشها و دانش و بینش فرهنگی نسل جدید نسبت به نسل قبلی وجود دارد. تلاش های بعدی به دنبال تبیین این تفاوت و توجیه آن بوده اند، برخی با ارجاع به مفهوم شکاف، برخی دیگر با فاصله این موضوع را مورد بحث قرار داده اند. به نظر می رسد تجربه دانش انسانشناختی بتواند به ما در درک این تغییرات کمک کند. یکی از محققان بزرگ انسانشناسی، مارگارت مید، در نوشتاری بطور خاص این مساله را بررسی کرده است، کتاب شکاف نسلهای مارگارت مید توسط عبدالعلی دستغیب ترجمه شده و در فارسی منتشر شده است (مید، ۱۳۸۵)، و هرچند ترجمه ثقیل و گاه مبهم آن سبب شده ایده های این نویسنده به خوبی در زبان فارسی بیان نشوند، اما ایده های اصلی کتاب، می تواند مبنایی باشد برای درک وضعیت تحولات نسلی در جامعه امروز ایران.
مارگارت مید برای فهم مساله تفاوتها و تحولات فرهنگی بر حسب مقوله نسلی، ابتدا توضیح میدهد نظریه تطور فرهنگی به مثابه یک نظریه معتبر علمی همچنان قابلیت تحلیل واضعیت های مورد توجه ما را در جهان فرهنگی دارد. او برای کارش سه منطق تعامل نسلی را مطرح می کند که بردرک خاصی از زمان قرار دارد: گذشته،حال و آینده. بر این اساس سه نوع فرهنگ را صورت بندی میکند: فرهنگ نیاکان گرا، فرهنگ همسال گرا و فرهنگ جوانگرا و آینده گرا.
در فرهنگ نیاکان گرا که شیوه غالب فرهنگ انسانی در تمام تاریخ حیاتش بوده، پیران به عنوان هم ذخیره دانش فرهنگی و هم به عنوان مربی و معیار هدایت و آموزش الگوهای رفتار فرهنگی تعریف می شوند. گذشته چراغ راه آینده است و آینده نسل جدید، علی رغم تفاوتهای جزیی، تکرار تجربه نسل گذشته است، لذا پیران بهترین هادیان و مربیان هستند. فرهنگ نیاکان گرا مبتنی است بر تداوم و استمرار و به تعبیری تساهل آمیز، تکرار فرهنگ و الگوهای آن. به همین دلیل آنها که بیشتری تجربه و دانش فرهنگی را دارند، یعنی پیران، هادیان و بزرگان این نوع فرهنگ هستند. سنت ها و آیین ها و منسک فرهنگی هم عمیقا این نقش هدایت گرانه و حیاتی پیران را گوشزد میکنند.
تغییرات بزرگ تاریخ و گسست هایی که در نتیجه مهاجرت، جنگ و … ایجاد شد، سبب شد گاه نسل جوان و جدید مجبور شوند فرهنگ جدیدی را بسازند که در آنها دیگر پیران (پدربزرگها و مادربزرگها) نیستند. در این الگوی دوم منطق فرهنگی میتوان موقعیت های مهاجرت یا موقعیت های پس از انقلاب های بزرگ فرهنگی و اجتماعی را دید، که عملا با نوعی تغییر نگرش نسبت به سنت ها و دین و آیین های آباء و اجدادی مواجه هستیم. در این حالت دوم، یعنی فرهنگ همسالگرا، الگوی اصلی راهنمای رفتار و تعاملات افراد، عملکرد معاصران و هم نسل هاست . محوریت زمان فرهنگی،زمان حال است. و همه چیز در زمان حال ساخته و پرداخته میشود و الگوها باید در شرایط حال ساخته شوند. نسل همسالان است که وظیفه دارد با تجربه و به کمک هم و البته با اتکا به سنت هایی فرهنگی که پیشتر آموخته در محیط فیزیکی یا محیط اجتماعی جدید، فرهنگ نوپا را بسازد. فرهنگ همسالگرا که نتیجه گسست از فرهنگ نیاکان گراست، حاصل موقعیتی است پیران یا حضور ندارند یا قدرت رهبری و دانش لازم را ندارند. همسالگرایی، یک شیوه موقتی و مختص شرایط تعلیق اجتماعی یا دوران به اصطلاح گذار است، دورانی که پیران به حاشیه رانده شده و قدرت و منزلت گذشته برای هدایت جامعه را ندارند. در این دوران، افراد از همسالان خود که درگیر شرایط جدید هستند، یاد میگیرند و به کمک همسالان هست که زندگی و فرهنگ در شرایط جدید دوباره استقرار پیدا میکند. به همین دلیل همسال گرایی همیشه یک فرآیند موقتی بوده، که عملا بعد مدتی معمولا با پیرشدن نسل اول مهاجران منطق نیاکان گرایی گاه باز میگردد. همسال گرایی متعلق به شرایطی است که پدربزرگها و مادربزرگها حضورندارند. عدم حضور پدربزرگها و مادربزرگها که مهمترین مصداق و تجلی آن، خانواده هسته ای است، بیانگر وضعیتی است که در آن گذشته به مثابه چراغ راه آینده، رو به خاموشی میرود، و قدرت و اقتدارش را هم از دست می دهد. گذشته به سایه ای ضعیف بدل می شود که در تکاپوهای شرایط جدید، به سادگی حذف می شود. در این شرایط جوانان، نه با ارجاع به پدر و مادر و والدین و اجدادش، بلکه با ارجاع به همسالان و کارهای آنها می تواند موقعیت و هویت خودش را بسازند و رویه فرهنگی خودش را شکل دهد. همه با هم دست به دست هم الگوهای جدید فرهنگی را میسازند و مستقر میکنند.
در این دوره همسالگرایی همچنان می توان حضور فرهنگ نیاکان گرا را دید، چون جوانان مهاجر یا انقلابی، به هر حال در همان فرهنگ نیاکان گرا تربیت یافته اند و از الگوها و منطق فرهنگی آنه برای شناخت و عمل استفاده میکنند. به همین هم گفته می شود که همسالگرایی یک دوره موقتی است. در هردوی این دوره هاف بزرگسالان، می پندارند آنچه که رخ میدهد، تا حد زیادی شبیه تجربه های قبلی آنهاست. ضمن اینکه هویت های اجتماعی سنتی اقتدار بالایی دارند. هویت اجتماعی (تعلق به قبیله، شهر، ملیت) چه در قالب اکثریت ملت بودن و چه در قالب یک اقلیت بودن در فرهنگ نیاکان گرا و همسال گرا اهمیتی کلیدی دارد. هویت در سطح محلی خاصی تعریف شده و عمل می کند.
مرحله سوم فرهنگی که مارگارت مید از آن نام می برد، فرهنگ جوانگرا و آینده گراست. همه چیز معطوف به آینده است، آینده خودش باید همه چیز را بسازند،حتی معاصران هم منتظر آینده و رخدادهای آن هستند. این نوع سوم فرهنگ، مدلی است که بیش از همه معلول وضعیت جدید بشری است. وضعیتی که می توان به تعبیر مک لوهان آن را دهکده جهانی نامید. که درآن انسانها از یکسو آگاهی و مسئولیت بسیاری در قبال دیگران ناشناخته در سراسر جهان دارند و از سوی دیگر انسانها دیگر در سطح محلی عمل نمی کنند، آنها به این آگاهی رسیده اند که همه با هم مسئول بقا و نجات ساکنان کره زمین هستند. این دهکده جهانی بواسطه پیشرفت های علمی، عمیقا دچار تحولات سریع و عمیق بسیاری است. مساله اصلی آنست که تغییرات به حدی است که کسی از لحظه بعد و آنچه رخ خواهند داد، خبر ندارد. الگوهای کهن دیگر قدرت پیش بینی رخداده های پیش رو ندارند. این وضعیت شبیه کودکی است هنوز متولد نشده و ما فقط اطلاعات اندکی در باب سلامت و جنسبت و زمان تقریبی تولد او میدانیم، و اطلاعی از اینکه چه راهی را خواهند رفت و چه چیزهایی را انتخاب خواهند کرد نداریم. در این وضعیت است که جهان متعلق به کودکان و نسل آینده است، و نسل موجود در قالب والیدن و بزرگترها تنها در صورت گفتگو با کودکان می توانند در سات آینده سهیم شوند. فرهنگ آینده مستلزم نوعی همکاری نسلی برای ساختن است، آینده را کودکان صاحب اند، اما باید به کمک بزرگترها و در گفتگو با آنها بسازند. و البته بزرگترها فقط می توانند در کنار نسل جدید باشند نه آنکه ریاست کنند و یا انتظار تبعیت داشته باشند.
این الگوسازی سه گانه بیانگر شرایط و منطق های فرهنگی مختلفی است که در تاریخ بشری شکل گرفته اند. در جامعه امروز ایران و بواسطه تحولات گسترده نیم قرن اخیر به خوبی می توان این گسست های بزرگ فرهنگی را دید. اصلاحات ارضی و مهاجرت روستاییان به شهرها، اولین موج گسترده افول فرهنگ نیاکان گرا در روستاهایی که هزاران سال به رویه قبلی زندگی میکردند را ایجاد کرد. برنامه های توسعه نیز نسل جدیدی از فرهنگ همسالگرا را در شهرها ایجاد کرد. مهترین تحول، انقلاب ۵۷ بود، که در عصیان در مقابل یک الگوی فرهنگی پدرسالارانه سنتی شاهنشاهی شکل گرفت. فرهنگ نیاکان گرا اینبار به دست نسل انقلابی باردیگر تیشه به ریشه اش زده شد. هرچند نسل جدید همسال گرا در دوره بعد ازانقلاب، پس از دو سه دهه، خودشان به پیرانی تبدیل شدند که به دنبال استقرار مجدد نیاکان گرایی به ریاست و اقتدار خودشان بودند، به همین دلیل نسل بزرگتر در فضای فرهنگی امروز عمیقا انتظار تبعیت نسل جوان و جدید از خودشان را دارند. اما دو اتفاق این فرهنگ همسالگرای بعد انقلاب را که به دنبال استقرار نیاکان گرایی جدیدی بود، تضیعف کرد: ۱) گسترش عظیم خانواده هسته ای در ایران که تاحدی ناشی از برنامه های نوسازی و اقتضائات شهرنشینی جدید در ایران بود، ۲) ورود ایران به دهکده جهانی، و اتصال فرهنگ های ایرانی به فرهنگ های جهان و آگاهی متقابل از آنها بواسطه پیامدهای جهانی شدن و تکنولوژی های نوین. به همین دلیل منطق فرهنگی نیاکان گرا جز در فضاهای خاص و برای اقلیتی از اقشار خاص امکان تداوم را نداشته و ندارد. همسالگرایی تجربه ای مدوم در منطق فرهنگی ایران در دوره معاصر بوده، زیرا تجربه مکرر انقلابهای مختلف، مهاجرتهای گسترده داخلی و خارجی و …، سبب شده ما دائما با فقدان بزرگترها در خانواده ها و مسئولیت جوانها برای ساختن دنیای جدید خودشان مواجه بشویم. تا قبل از دهه هفتاد، ما عموما با جوانهایی مواجه بودیم که در سایه فرهنگ نیاکان گرا پرورش یافته بودند، اما فقدان حضور والدین بزرگ، به معنای تضعیف ریشه های این نیاکان گرایی بود، این شرایط هم بستر مناسبی برای عصیان های فرهنگی مکرر نسل های جدید بود. اما در مرحله سوم برای نسل هفتادی و هشتادی، تجربه حضور و رشد در جامعه جهانی و دهکده جهانی آنها را عمیقا متمایز کرده است.
این نسل که تا حد زیادی مصداق فرهنگ جوان گرا و آینده گرای مارگارت مید هستند، می خواهند تجربه نوینی را در سپهر ناشناخته جهان جدید و جامعه جهانی بسازند. در این سپهر است که والدین نه تنها قدرت تشخیص ندارند، بلکه خودشان دنباله رو فرزندان هستند و به کمک آنها می توانند در هزارتوی فرهنگ جدید، اندکی تنفس کنند، والبته ناشی بودنشان همیشه معلوم است.
در این همیشه انبوهی از تهمت و اتهام به سمت نسل جدید روانه است، نسلی بدون آرمان، نسلی بی اخلاق، نسل بی تعلق و بی قید و … . این اتهامها اگر صادق باشند، محصول عملکرد و خرابکاری های نسل قبلی و والدینی هستند که ارزش هرگونه نظام ارزشی و اخلاقی را به ابتذال کشانده اند، اما بهتر است اینگونه نگاه کنیم که این اتهامات ناشی از سوئ تفاهم و عدم قابلیت نسل والدین در فهم نسل جدید و منطق فرهنگی جدید است. آنها نه تنها شرایط جدید را نمی فهمند، بلکه بواسطه نخوتی به میراث مانده از فرهنگ نیاکان گرای خودشان همه چیز را به قامت کوتاه فهمشان تقلیل میدهند. این شرایط موجب نوعی عدم گفتگوی میان نسلی می شود و درنتیجه نسل جدید هرچه بیشتر مجبور میشود برای رهایی از زنجیرهای نظام بسته فرهنگ گذشته، آن را طرد کند. این در حالی است که به تعبیر مید برای ساختن کشتی نجات،هنوز به نیروی والدین برای قطع درختان و تهیه چوب نیاز داریم. به تعبیری دیگر شرایط جدید مستلزم گفتگو و همکاری است، آنهایی که تجربه ها و بینش هایی دارند که شاید بهکار آید و نسل جدید و جوانی که جهان جدید متعلق به آنهاست و این قاره جدید فرهنگی را باید آنها کشف کنند و بسازند. تلفیق نیروهای خلاق جوانان و داشته های والدین است که در این فضای پرتلاطم جدید می تواند امکانهایی زندگی بهتر را فراهم کند، در غیر اینصورت نسل جوان مجبورند نسل والدین را در تخیل تکرار گذشته رها کنند و خود به تنهایی به کشف این قاره جدید بپردازند. در این شرایط هر دو طرف زیان خواهند کرد و مقصر اصلی نسل والدین و نسل گذشته است که هم نمی خواهد واقعیت را بفهمد و هم اینکه برای گفتگو در معنای دقیق آن، وارد عمل نمی شود.
بر این اساس تفاوتهایی که آمارها و پیمایشها و پژوهشها میان نسل ها در ایران نشان میدهند، نه یک انحراف فرهنگی یا یک آسیب فرهنگی و یا منشا آسیب های اجتماعی، بلکه یک وضعیت نرمالی است که اگر به درستی فهمیده نشود و به درستی در برابر آن عمل نشود، منجر به آسیب هایی خواهند شد. این تفاوتهای فرهنگ نسلی بیش از همه بیانگر تفاوت در منطق فرهنگی زندگی نسل های مختلف است. هرچند میتوان در لایه های مختلف جامعه ایرانی حضور همزمان فرهنگ نیاکان گرا، همسال گرا و جوانگرا را دید، اما اگر در جهان سنتی، نیاکانگرایی غالب بود ودر شرایط مهاجرت و انقلاب، همسالگرایی، در شرایط امروزی، فرهنگ جوانگرا و آینده گرا غالب شده است. لذا نه می توان نیاکانگرایی را تحمیل کرد، نه اینکه نیاکان بدون همکاری و مهمتر از همه ،بدون کمک جوانان/نوجوانان، امکان حیات فرهنگی خلاقانه را خواهند داشت. هرچند کودکان امروز نیازمند بینشها و دانشهای فرهنگی نسل قبلی هستند، اما والدین هم برای حیات فرهنگی شان باید در کنار نسل جدید باشند نه بر فراز آنها. تعصبات سنتی نیاکانگرایی، کارآیی و کارکرد فرهنگی شان را برای هدایت و الگودهی به نسل جدید از دست داده اند، نسل جدید در شرایطی است که باید این افلاک جدید را سقف بشکافد و طرحی نو در اندازد، آنها این وظیفه شان را انجام میدهند، چه با کمک والدین و بزرگترها و چه بدون کمک آنها. اگر والدین کنارشان قرار گیرند، طرح نو زیباتر خواهند بود و والدین هم خلاقیت و حیات فرهنگی شان را خواهند داشت، که در غیر اینصورت آسیب های فرهنگی واجتماعی متعددی را خواهید داشت.
به عبارت دیگر آنچه که تعیین کننده نتیجه مواجهه فرهنگی نسلهای مختلف در جامعه ایرانی است، قبل از هرچیز درک درستی است که باید از وضعیت جدید و موقعیت فعلی داشت، درک درست و طرح مساله درست در مقابل وضع جدید، خودش نیمی از راه حل موفقیت آمیز است. باید به یاد داشته باشیم نقشه های قدیمی و امر و نهی های قدیمی دیگر کارآیی ندارند، پس بهتر است این به کمک تهور و خلاقیت نسل جدید، نقشه های جدیدی برای این قاره فرهنگی نوظهور در حیات فرهنگی ایرانیان تهیه شود، تا هم میراث فرهنگی تداوم های ممکن خودش را داشته باشد و هم نقش نسل جدید در فرهنگ جهانی جدید به درستی ایفا گردد.