انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

روشنفکران با قدرت مشکلی نداشته‌اند:گفت‌وگو با ناصر فکوهی محمدجواد استادی

در تاریخ معاصر ایران، چه پیش و چه پس از انقلاب، روشنفکران به معنای کسانی که در حوزه فرهنگ می توان آنها را نخبگان نامید و تولیدکنندگان و مصرف کنندگان اصلی اندیشه و حافظه مشروعیت یافته و رسمی این پهنه به حساب می آمده اند، به رغم فاصله و موضعشان نسبت به قدرت مرکزی سیاسی ـ که متغیر بوده است و اغلب از رودررویی سخت آغاز و با استحاله در قدرت پایان می گرفته است ـ دارای این ویژگی تقریباً همیشگی بوده اند که درباره میزان تأثیرگذاری خود بر سیستم اجتماعی توهم داشته اند.

* آیا می‌توان از تحولات مبنایی و معنایی روشنفکری در تاریخ معاصر ایران خصوصاً پیش و پس از انقلاب روندی را مجسم و تشریح نمود؟

در تاریخ معاصر ایران، چه پیش و چه پس از انقلاب، روشنفکران به معنای کسانی که در حوزه فرهنگ می توان آنها را نخبگان نامید و تولیدکنندگان و مصرف کنندگان اصلی اندیشه و حافظه مشروعیت یافته و رسمی این پهنه به حساب می آمده اند، به رغم فاصله و موضعشان نسبت به قدرت مرکزی سیاسی ـ که متغیر بوده است و اغلب از رودررویی سخت آغاز و با استحاله در قدرت پایان می گرفته است ـ دارای این ویژگی تقریباً همیشگی بوده اند که درباره میزان تأثیرگذاری خود بر سیستم اجتماعی توهم داشته اند. تعداد اندکی از این روشنفکران در حوزه غیردانشگاهی (رسانه ای، هنری، اجتماعی) و تعداد باز هم کمتری از آنها در حوزه دانشگاهی، دارای تأثیر ماندگار بوده اند اما به طور عام این روشنفکران بر حوزه عمومی، یا بی تأثیر بوده اند یا تأثیری محدود و ناپایدار داشته اند. آنان همواره هم غرق در جنگ های درون گروهی و هم توهم های «جهانی شدن» در اندیشه ای به شدت محلی بوده اند. آنجا هم که تأثیر به ظاهر گسترده روشنفکری را بر سیستم های اجتماعی می بینیم، در واقع با پدیده های عامه گرایانه ای (پوپولیستی) روبه رو هستیم که با به کارگیری روش های «غیر روشنفکرانه» در پی دسترسی نامشروع به کنشگران اجتماعی و نفوذ بر آنها بوده اند. بنابراین مهم ترین مشخصه به نظر من نبود یا کمبود رابطه روشنفکران با بدنه جامعه و عدم تأثیرگذاری یا به معنای دیگر، سترون بودن روشنفکری نسبت به جامعه ای بوده که باید بستر ِ بازتولید، رشد و شکوفایی این روشنفکران به حساب می آمده است.

* مردم به عنوان بخشی از جامعه در روند توسعه نقشی اساسی ایفا می کنند. نگاه مردمی به جریان روشنفکری معاصر ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا این نگاه بر روند واقعی توسعه ایران تأثیرگذار است؟

«مردم» واژه ای عام و کمابیش بی معنی است؛ زیرا در این واژه مشخص نیست ما با چه قشر یا اقشاری سروکار داریم و یا اصولاً همچون واژه «جامعه» از یک نظام عمومی از تعاملات اجتماعی سخن می گوییم که فراتر از این و آن قشر می رود اما اگر مردم را به اقشار گوناگون تقسیم کنیم و جایگاه ها را بنا بر جنسیت، سن، محل زندگی، کار، نوع کار، سبک زندگی و… معلوم کنیم، می توانیم از رابطه و نگاه آنها نسبت به پدیده روشنفکری نیز سخن بگوییم. بالاتر گفتم که روشنفکران به طور عام تأثیر چندانی به صورت مستقیم بر روند تغییرات در جامعه ایران نداشته اند اما وقتی این سخن را به صورت دقیق تری در اقشار و گروه های مختلف بررسی کنیم، متفاوت می شود.
بیشترین تأثیر روشنفکران پیش از انقلاب بر گروه های جوان شهری دانشجوی پسر قشر متوسط به بالا بوده و پس از انقلاب دختران نیز در همین گروه، بالاترین تأثیر را از روشنفکران پذیرفته اند. اگر سایر گروه ها یعنی گروه های سنی دیگر و جوانان غیر دانشجوی غیرشهری و حتی جوانان شهری از طبقه متوسط به پایین را که اکثریت مطلق را تشکیل می دهند، در نظر بگیریم میزان نفوذ و تأثیرگذاری روشنفکران به حداقل می رسد. با درنظر گرفتن وضعیت درآمدی بنابر رشته تحصیلی در گروه مزبور یعنی پسران دانشجوی اقشار متوسط به بالا در پیش از انقلاب و دختران و پسران دانشجوی اقشار متوسط به بالای پس از انقلاب، تأثیرات روشنفکران بسیار متفاوت بوده است. این تأثیرگذاری را به ویژه بر گروه خاصی از دانشجویان دیده ایم که در فعالیت های دانشجویی حضور پررنگ داشته اند. این گروه خود در میان دانشجویان اقلیت کوچکی به حساب می-آمده اند. بنابراین روشنفکران در مجموع اقلیت کوچکی بوده اند که بر اقلیت کوچکی از جمعیت تأثیرگذاری داشته اند.

میزان این تأثیرگذاری و پهنه مخاطبان آن به صورت آهسته و ثابتی در سال های پس از انقلاب افزایش یافته است و امروز می توانیم بگوییم شاید بیشترین نفوذ روشنفکران را شاهدیم. البته باز هم در حدی نیست که روشنفکران به طور عام تصور می-کنند. برخی از روشنفکران که بیشترین رابطه را با حوزه عمومی دارند (از طریق رسانه هایی چون اینترنت، روزنامه ها، تلویزیون) نفوذ بیشتری داشته و سایرین نفوذ اندکی بر همان اقشاری که نام بردم دارند. نبود نوعی حساسیت روشنفکران در پیوستن به مردم در مناسک و روزمرگی های آنها، عاملی اضافه بر دوری آنها و عدم ایجاد پیوند میان این گروه و بدنه عمومی جامعه بوده است. البته موانع نهادینه و سیاسی نیز در این زمینه نقشی اساسی داشته اند. نبود دموکراسی به طور کامل پیش از انقلاب و رشد بسیار اندک دموکراسی نسبت به نیازهای موجود در سال های پس از جنگ، عاملی اساسی در عدم ایجاد پیوند میان روشنفکران با بدنه جامعه و فرو رفتن آنها در حباب هایی هرچه پراکنده تر بوده که خود بر درجه توهم آنها افزوده است. با وجود این چه پیش و چه پس از انقلاب ما با نوعی پوپولیسم روشنفکرانه نیز سروکار داشته ایم که اغلب به وسیله قدرت های سیاسی جهت داده شده و حتی گاه ساخته و پرداخته می شده است و ظاهراً این پوپولیسم روشنفکرانه تأثیر بیشتری داشته است اما این بیشتر ظاهر قضیه است و دلیل این ظاهر و لایه سطحی که ایجاد توهم در تحلیل می کند، میدان دادن قدرت به این گروه است که سبب می شده میزان دیده شدنش در جامعه افزایش بیابد.

با وجود این، اگر عنوان روشنفکران را از معانی متعارف و کلیشه ای خارج کنیم؛ یعنی صرفاً آن را به افراد با تحصیلات بالای دانشگاهی و در لایه های «اسنوب» فرهنگی و هنری نبینیم، بلکه این مفهوم را به فعالان جامعه مدنی و دارای علاقه-مندی به مسائل اجتماعی با دانشی نه لزوماً در سطح بسیار بالا و با حساسیت هایی در حوزه شناخت که کمتر دارای ادعاهای عجیب و بی محتوا هستند گسترش دهیم، اتفاقاً به گروه هایی از کنشگران اجتماعی می رسیم که در بدنه جامعه لزوماً به عنوان روشنفکر شناخته نمی شوند، اما تأثیر آنها در سال های چه پیش و چه پس از انقلاب بسیار بالا بوده است. برای نمونه معلمان و دبیران در نظام آموزش و پرورش، فعالان مدنی در زمینه هایی بسیار متفاوت از ورزش گرفته تا محیط زیست، از مطبوعات و نشر گرفته تا هنرهای گوناگون و غیره؛ همه این افراد که تعداد آنها دائماً رو به افزایش بوده، تأثیر قابل ملاحظه-ای در جامعه ایران به ویژه پس از انقلاب داشته اند.

زنان شاید بیشتر از سایر گروه ها در این قشر حاضر بوده اند که دلیل آن نیز روشن است: زنان به دلیل نرخ اشتغال پایین که در تضادی روشن با نرخ تحصیلات تقریباً برابر آنها با مردان قرار دارد، اغلب نتوانسته اند موقعیت های کاری به دست بیاورند و راه ورود خود به جامعه را از طریق سازمان ها و نهادهای مدنی یافته اند؛ همان سازمان و نهادهایی که به نظر من از دهه ۱۳۷۰ بیشترین تأثیر را در تغییر جامعه ایرانی داشته اند. این امر با مسائل درون روشنفکری کاملاً متفاوت است، اینها از دو جنس متفاوتند؛ هرچند که این گروه ها به نوعی با روشنفکران در تماس بوده اند اما به نظر آبشخور آنها روشنفکران و مباحث اغلب خنثای آنها نبوده است و بیشتر و بهتر از روشنفکران توانسته اند با جهان رابطه برقرار کنند؛ چون به اندازه روشنفکران کلیشه ای فکر و عمل نکرده اند.

* معمول است که روشنفکران با ساختارهای حکومتی و یا دینی رابطه خوبی نداشته و یا منتقد آنها می باشند. این عدم ارتباط در شکل گیری یک توسعه متوازن و پایدار خدشه ای وارد نمی کند؟

این یکی از اسطوره های روشنفکری است که اتفاقاً نیاز به بازاندیشی و بازنگری جدی دارد. اینکه روشنفکران در بدنه اصلی خود در تضاد و جنگ با قدرت بوده اند، به نظر من چندان با واقعیت ها نه پیش و نه پس ازانقلاب انطباق ندارد. پیش از انقلاب اکثر روشنفکران هرگاه قدرت به صورت مستقیم رویکردهای به شدت نظامی گرا و مستبدانه نشان نمی داده با آن همکاری کرده اند و این امر را ما از دوره مشروطه، در ابتدای پهلوی اول، ابتدای پهلوی دوم، و سپس در دهه چهل می بینیم. اما هرگاه قدرت به شدت گرایش های خشونت آمیز از خود نشان می داده که آن هم بیشتر تحت تأثیر توهمات و وحشتی بیهوده از روشنفکران بوده است و نه به دلایلی واقعی، طبعاً روشنفکران از قدرت دور شده اند.

پس از انقلاب نیز چنین بوده است؛ میزان نزدیکی و دوری روشنفکران با قدرت که این بار شامل مسئولان دینی و قشر روحانیون نیز می شده، تابعی بوده است از سیاست های مدارا یا سخت گیری قدرت حاکم نسبت به آنها. از سوی روشنفکران ما بیشتر با رویکردهای مصالحه جویانه روبه رو بوده ایم تا رویکردهای رادیکال و سازش ناپذیر. آنچه در سال های پس از انقلاب به ویژه در دهه ۱۳۶۰ و تا حدی دهه های بعدی، دولت های سیاسی و به تبع آنها برخی از ساختارهای دینی را نسبت به روشنفکران بدبین می کرده، باز هم توهم آنها نسبت به قدرت نفوذ روشنفکران بر بدنه جامعه است.

اصولاً این یک توهم عمومی است که باید از آن دور شد. قدرت روشنفکران در ایجاد رابطه یا نفوذ بر بدنه عمومی جامعه نیست، بلکه در جایی که موفق باشند ایجاد بسترهای مناسب برای پیوند یافتن گروه های دیگر اجتماعی با یکدیگر و با بدنه عمومی جامعه و در نتیجه رشد خلاقیت های فکری و کنشگری اجتماعی است؛ برعکس جایی که شکست بخورند این به معنای رها شدن جامعه به حال خود و در نتیجه سقوط قابلیت های ذهنی و رشد و توسعه ای است که روشنفکران ابزارهای نظری آن را تا حدی در دست داشته اند و همین امر قدرت سیاسی را به خطر می اندازد. بنابراین روشنفکران در مجموع عاملی برای ثبات به خساب می آیند نه بی ثباتی؛ فاکتوری برای تداوم و تغییر آرام جامعه و نه برای زیر و رو کردن شدید آن.

از این رو به نظرم چه پیش و چه پس از انقلاب اتفاقاً هر بار دو گروه مسئولان و روشنفکران دست از توهمات خود برداشته-اند، توانسته اند تعاملات نسبتاً خوبی با هم داشته باشند. توهم روشنفکران در خصوص رسالت آنها در تغییر انقلابی جامعه و توهم سیاسی ها در وحشت از قدرت روشنفکران در زیر و رو کردن جامعه برای هر دو منفی و خطرناک بوده است. این دو گروه از توهمات سر منشاً بسیاری از نگون بختی های جامعه ما در طول صد سال اخیر بوده اند. زیرا نه امکان داده اند که رشد مناسب در سیستم سیاسی اتفاق بیفتد و نه به ویژه در سیستم روشنفکری و دانشگاهی مان. همین امر بدون شک به توسعه ضربه می زند: وقتی روشنفکر نقش خود را ایجاد روشنگری و دادن ابزارهای تحلیل به دست کنشگران اجتماعی چه در اقشار پایین-تر و چه در اقشار بالاتر نداند و فکر کند که باید برای انقلاب اجتماعی نظریه پردازی کند، طبعاً راه را به اشتباه خواهد رفت و اگر هم موفق شود فرایندهایی همچون انقلاب های توتالیتاریستی قرن بیستم و کشتارهای بزرگی همچون انقلاب فرهنگی چین، یا حکومت وحشت خمرهای سرخ از آن بیرون می آید. اما اگر روشنفکران کار خود را به خوبی انجام دهند؛ یعنی سعی کنند جامعه را در سطحی که در آن بیشترین مشروعیت و توانایی را دارند؛ یعنی در سطح دانشگاهی و شناخت تحلیلی و انتقادی ولو بسیار شدید، بسازند، ما به نتایج بسیار مثبت تری می رسیم؛ کما اینکه هم در کشورهای مرکزی از آمریکا تا اروپای غربی چنین بوده و هم در برخی از کشورهای در حال توسعه نظیر کشورهای آسیای جنوبی و شرقی.

* آیا یک رفورمیسم مذهبی و دینی پس از انقلاب در جریان روشنفکری ایرانی رخ داده است؟ نتیجه آن بر دگرگونی فرایند توسعه ایران چه بوده است؟

یکی از مشکلات ما چه در روشنفکران موسوم به روشنفکران دینی و چه روشنفکران موسوم به سکولار، فارغ از اینکه این-گونه نام گذاری ها چه از جانب خود آنها و چه از جانب دیگران تا چه حد وجاهت و مشروعیت داشته و دارای ارزش شناختی، علمی و فکری است، این بوده که مسأله دین و اصلاحات دینی را که تقریباً همواره در طول تاریخ ادیان مسأله ای درونِ نهاد دین بوده است به بیرون آن و به سطح جامعه کشانده اند. بالاترین تنش های دینی که ما سراغ داریم در رفرم کلیسای کاتولیک در فاصله قرون چهاردهم تا هجدهم میلادی اتفاق افتاد که مسأله ای به صورت تقریبی تماماً درون کلیسایی بود. مگر امثال کالون، لوتر و دیگر پروتستان ها، کشیش و عضوی از کلیسا نبودند؟ در کجای تاریخ پروتستانتیسم شاهد آن بوده ایم که اصلاح نهادهای ساختاری دین از بیرون این نهادها انجام بگیرد؟ در اسلام البته ما شاهد اصلاح طلبانی بودیم که در نظام اجتماعی ظاهر شدند و بیشتر روشنفکر، متفکر و نظریه پرداز بودند تا مصلح دینی، آنها بودند که از اسلام سیاسی دفاع کردند اما نتیجه این امر تا امروز نتوانسته است به خروج دین از نهادها منجر شود و می بینیم که هر اندازه این خروج بیشتر اتفاق افتاده است؛ یعنی دین به دست افرادی خارج از نهادهای هنجارمند دینی داده شده است، مثلاً در مورد سلفی ها، وهابیت و… با چه فجایعی روبه رو شده ایم.

آنچه در پدیده هایی چون داعش دیده می شود، دقیقاً همین است یعنی خروج دین از پهنه نهادهای دینی و خروج دین از دست مسئولان دینی و واگذار کردن آن به دست نظامیان و شبه نظامیان که البته با سرمایه های غرب و عربستان سعودی و با حرکت از جریان طالبان و القاعده در سیاست عمومی آمریکا در مقابله اش با شوروی از دهه ۱۹۸۰ آغاز شد و تا امروز ادامه یافته و منطقه خاورمیانه را برای اکثریت کشورهایش به یک جهنم واقعی تبدیل کرده است که اتفاقاً محیطی امن برای قدرت های بزرگ نظامی به حساب می آید که می توانند شاید هنوز تا ده ها سال از منابع نفت و گاز منطقه به نحو مطلوب خود و با دستکاری های پی در پی بازار، بهره ببرند و این در حالی است که مردم منطقه در حال سوختن به آتش اهداف اقتصادی، سودجویی ها و برنامه های سیاسی و اجتماعی آنها از جمله در انتقال مسأله ای هزاران ساله در پهنه های مسیحی یعنی «یهودستیزی»، از اروپا و آمریکا به منطقه اسلامی هستند که این کار را با ایجاد یک دولت نژادپرست، نظامی گرا و آپارتاید به نام اسرائیل انجام داده اند که خود یک بن بست اساسی هم برای یهودیان به حساب می-آید، هم جهان اسلام و کشورهای منطقه. اسرائیل به نظر من بزرگ ترین مانع برای ایجاد آرامش و صلح و دموکراسی در این منطقه در طول بیش از نیم قرن موجودیت خود بوده است.

* مهم ترین آسیب های روشنفکری معاصر ایران خصوصاً روشنفکری پس از انقلاب را چه می دانید؟

مهم ترین آسیب را که در سایر اقشار اجتماعی هم دیده می شود، در گسترش و غلبه گرایش های خودنمایانه و تازه به دوران رسیدگی های روشنفکرانه می دانم. روشنفکران ما به جای آنکه کاری اساسی برای ساختن خود به منظور حضور در عرصه-های اجتماعی و فعالیت هر جا که ممکن باشد بکنند و به جای تلاش در راه گسترش فرهنگ عمومی و امکان بخشیدن به بحث و استدلال های منطقی و عقلانی که بتوانند بر تصمیم گیرندگان سیاسی، اقتصادی و… تأثیرگذار باشند، در سال های درست پیش و پس از انقلاب در جامه انقلابی فرو رفتند که اصلاً برازنده آنها نبود و پس از بیرون آمدن از این جامه به دلیل فشارهای ناشی از چنین نقشی، در این منطقه و این موقعیت های حاد، به سوی نوعی خودنمایی و تازه به دوران رسیدگی حرکت کردند.

امروز جامعه روشنفکری که هرچه بیشتر پاره پاره شده و به حباب هایی تبدیل شده که هرکدام درون خود، سازی برای خویش می زنند، این شیوه ها و روش های اسنوب و تازه به دوران رسیدگی را در عمل و تفکر خود به صورتی رایج و غالب درآورده است. متأسفانه به این امر باید گسترش خواسته یا ناخواسته، برنامه ریزی شده یا خودانگیخته یک نوع پوپولیسم روشنفکرانه بسیار مضحک از خلال گروهی از «لمپن ـ روشنفکران» ها و گروهی از رسانه های زرد روشنفکری را نیز افزود. البته همه این موارد از پیش از انقلاب هم سابقه داشتند، نشریات زرد روشنفکرانه در تاریخ روشنفکری ایران بسیار شناخته شده هستند؛ نشریات جنجالی که دائماً روشنفکران را به جان هم می انداختند و بحث های خنثی به راه می انداختند و زیر لوای نوعی انقلابی گری و ضدآمریکایی بودن گاه سطحی ترین مطالب مجلات زرد عامیانه را تکرار می کردند. پس از انقلاب نیز این روند ادامه یافت اما در سال های اخیر تشدید شد و به تعداد بی شماری از این مجلات زرد دامن زد که سپس در محیط اینترنتی تداوم یافتند؛ به گونه ای که امروز به سادگی و به شکل گسترده ای می توان وجود لمپنیسم روشنفکرانه را با ادبیات، ساختارها و بازیگرانی که کاملاً جاهلانه فکر می کنند، مشاهده کرد. درست است که این جاهل ها چاقو نمی کشند و روش هایشان با قمه زن-های خیابانی متفاوت است، اما کاری که با استفاده از قلم و با زبانی مسموم و زشت و کامنت گذاشتن و نوشتن نقدهای تخریب-کننده علیه یکدیگر و علیه هر چیزی که می تواند در جامعه سازنده و مثبت باشد، انجام می دهند تا صرفاً منافع خود را حفظ کنند خیلی بهتر از روش جاهلان و لمپن های خیابانی نیست.

نگاهی به کامنت های ناشناسی که پای مقالات، حتی نظری ترین و به اصطلاح علمی ترین آنها در نشریات اینترنتی گذاشته می شود، نشان می دهد که این پدیده تا چه حد ابعاد مخربی به خود گرفته است و می رود که روشنفکری را در این کشور به-صورت درازمدت زیر ضربه بگیرد. البته اینکه من در اینجا زیاد به ابعاد مخرب پدیده های اسنوبیسم یعنی «ادا واطوارهای روشنفکرانه» و ایجاد زبان های نامفهوم و ژست های سطحی و مضحک «نوکیسه های فکری» نمی پردازم که برای خودشان با مجلات، سایت ها، جلسات، درسگفتارها و ترجمه های بی هویت و بی کنترل بازار داغی ایجاد کرده اند، به این دلیل نیست که میزان تخریب درازمدت آنها را نشناسم؛ بلکه صرفاً به این دلیل است که در این باره زیاد صحبت کرده ام. همه اینها در حالتی صورت می گیرد که گروهی دیگر از روشنفکران به چیزی جز استفاده و سوءاستفاده از رانت های قدرت و ثروت نمی اندیشند؛ در حالی که در هر دوحالت، ما با برخورداری از جامعه ای جوان، تشنه دانستن و نیازمند برخورداری از چشم اندازهای فکری باید شب و روز کار کنیم تا فرهنگ عمومی بالا برود.

* نقش مشخص روشنفکران پس از انقلاب در مدرن سازی ایران چه بوده است؟ آیا این مدرن شدن را می توان نمود و یا تلاش هایی در جهت توسعه یافتگی ارزیابی نمود؟

به نظر من روشنفکران در معنای اول کلمه نقش چندانی نداشته اند. پس از انقلاب، همچون پیش از آن روشنفکران به دو گروه تقسیم شدند: گروهی به قدرت و ثروت نزدیک شدند و امروز هم نزدیک هستند و دغدغه ای جز بالا بردن امتیازات مادی و غیرمادی خود نداشته و ندارند. گروهی نیز در نقش انقلابی ها قرار گرفتند و خیلی زود از عرصه بیرون رانده شدند اما گروه بزرگی از روشنفکران که واقعاً به کار روشنفکری اعتقاد داشته و دارند، باقی ماندند که کار خود را کردند و اگر وضعیت فرهنگ و هنر کشور امروز در همین حداقل از رشد و شکوفایی هست به دلیل عمل این روشنفکران و نخبگان است که رسالت خود را نه در تغییر انقلابی کشور می دانستند و نه در حرکت به سوی قدرت و ثروت؛ بلکه تنها چیزی که می خواستند و می-خواهند آن بوده و هست که بگذارند این کار خود یعنی کار فکری و هنری خود را بکنند.

باید بگوییم به رغم مشکلات بی شماری که در این زمینه وجود داشته، این روشنفکران، هنرمندان، دانشگاهیان و سایر نخبگانی که واقعاً کار کرده اند، امروز می توانند سرشان را بالا نگه دارند؛ زیرا توانسته اند در همه عرصه ها از تنش های شدید جلوگیری کرده و حداقل ها و شاید بتوانم بگویم چیزهایی بسیار بالاتر از حداقل ها را برای فرهنگ و هنر کشور ما حفظ کرده و فراهم بیاورند. البته ما با توجه به پیشینه چندهزارساله شهر و شهرنشینی، تمدن، هنر و فرهنگ، شایسته بسیار بیشتر از اینها هستیم اما نمی توانیم وضعیت خود را در زمینه اندیشه، هنر و فرهنگ با بسیاری از کشورهای در حال توسعه مقایسه کنیم. البته درست است که وجود منابع نفتی نیز در این زمینه بسیار مؤثر بوده است اما این منابع در کشورهای بسیار دیگری نیز وجود داشته که متأسفانه نه تنها سبب رشد آنها نشده ، بلکه امروز با خاک یکسان شده اند و یا به طور کامل در فساد و بازیهای سیاسی از بدترین نوع آن غرق شده اند. من فکر نمی کنم ما در چنین وضعیتی باشیم و بنابراین نظر کلی ما به رغم همه مشکلات، بیشتر مثبت است تا منفی و آن هم به دلیل پتانسیل های بالایی که در قشر جوان جامعه می بینم و واقع بینی بسیار بالای آنها در رویکردهای اجتماعی و فکری شان.

* مهم ترین ابزارهایی که روشنفکران برای ترویج و نهادینه سازی دیدگاه های خویش در وضعیت فعلی ایران به کار می برند چیست؟

گروه روشنفکران اسنوب و نوکیسه درون حباب های خودساخته ای فرو رفته اند و عملاً هرچه بیشتر به سمت بی تأثیر شدن هستند؛ زیرا سرخود را به دعوا کردن، به مضحکه کشیدن و «مچ گیری» و «روکردن دست یکدیگر» محدود کرده اند. گروه روشنفکران و نخبگان قدرت طلب هم که همچون همیشه در پی ایجاد تنش هستند تا در این میان بتوانند به وجود خودشان به مثابه «آتش بیاور معرکه» مشروعیت بخشیده و آن را تثبیت کنند و خود را بهترین مدافعان قدرت و ثروت نشان دهند تا از این طریق کارشان پیش برود. می ماند گروه سومی که همچنان با حداقل امکانات به کار خود مشغولند. فکر نمی کنم این گروه چندان تغییری را در وضعیت خود شاهد باشد. چون تقریباً همیشه به دلیل تن ندادن به راه حل های ساده، کمترین امکانات را داشته و زیر فشار هر دو گروه دیگر بوده است اما تأثیر مهم این گروه در واقع بینی اش و در کار درازمدتی است که پیش گرفته و به نظر من به هرحال موفق خواهد بود. زیرا کار درازمدت بر پایه قهرمان پروری، ستاره پردازی، چهره سازی و این روندهای بیمار، مشوش و آسیب زده استوار نیست و این گروه مرکب از تعداد بسیار زیادی اساتید دانشگاهی، روشنفکران، فعالان فکری، نویسندگان، هنرمندان و فعالان اجتماعی هستند که در حال کار کردن در میان مردم در حوزه های خرد و بدون ادعا هستند. اینها تنها کسانی هستند که به نظرم کارشان واقعاً در آینده ایران مؤثر خواهد بود و بیشترین شمار آنها را امروز می توان در انجمن ها و سازمان های غیردولتی یافت که در سراسر کشور فعال هستند.

* می‌توانیم این گونه بپنداریم که روشنفکری در ایران خود برآیندی از توسعه یافتگی است؟

به نظر من بیشتر در موقعیت های آسیب زایی که ما می شناسیم، آن را باید برآیندی از توسعه نیافتگی دانست؛ مگر در مواردی که به آنها اشاره کردم و آن فعالان مدنی ما هستند. این گروه دقیقاً برون آمده از نیازهای توسعه ای کشوری همچون ایران هستند و هر اندازه به آنها بیشتر میدان داده شود، شانس های ما برای آنکه در جهان جدی گرفته شویم و بتوانیم آینده ای بهتر برای خود و فرزندانمان بسازیم، بیشتر است. کلید توسعه آتی ایران در دست رشد همین گروه از روشنفکران مدنی است که اغلب بی سروصدا مشغول کارهای خود در میان مردم در فعالیت های مدنی هستند و البته کمترین خواسته ها را هم از دولت دارند. فقط باید میزان بردباری مقامات بالا برود و توهم آنها نسبت به نظریه های توطئه کمتر شود تا این گروه بتوانند حسن نیات خودشان را در ساختن کشوری آباد با چشم اندازهای بهتری برای آینده نشان دهند. کاهش تصدی گری دولتی به سود این گروه به نظر من مهم ترین کاری است که دولت می تواند انجام دهد؛ چه به سود خود و چه به نفع همه اقشار جامعه.

* آیا اساساً جریان روشنفکری در ایران به دنبال ارائه‌ الگویی برای توسعه کشور بوده است؟ اگر چنین بوده این توسعه از چه نوعی بوده است؟

گروهی که از آنها نام بردم، واقعاً به دنبال توسعه هستند اما دو گروه دیگر، خیر. گروه روشنفکران قدرت، به دنبال اهداف مادی یعنی ثروت و قدرت بیشتر و بیشتر هستند و به چیزی جز منافع مادی خود نمی اندیشند ولو آنکه نظام سیاسی را به نابودی بکشند، کاری که افرادی دقیقاً شبیه به اینها در پیش از انقلاب کردند. گروه های متوهم نیز بیشتر مسأله شان این است که «جهانی» بشوند و در توهم بردن جوایز فستیوال های بزرگ، فرش های قرمز و عکس انداختن در روزنامه های جهان هستنند و فکر می کنند بدین ترتیب نامشان در تاریخ وارد خواهد شد و کاری کرده اند کارستان. هر دو این گروه ها، بیشتر گویای توسعه نیافتگی و عقب ماندگی جهان سومی، استعماری و نواستعماری هستند؛ نه توسعه یافتگی فرهنگی. اما گروه روشنفکران و نخبگانی که در آرامش و تقریباً بدون هیچ چشمداشتی و اغلب در سخت ترین و با بیشترین ناملایمات کار خود را انجام می-دهند، به نظرم سرمایه بزرگی برای کشور ما به شمار می آیند که باید از آنها حمایت کرد.

این گفتگو با مجله «گفتمان الگو» شماره هفتم ویژه نوروز ۱۳۹۴ انجام گرفته است.