رون لویی برگردان مهسا شیخان
روایت های بیماری در انسان شناسی و فراتر از آن کاربرد روایت برای توصیف تجربیات افراد دیگر در مورد بیماری مزمن نیز صنعتی رو به رشد داشته است. در طی سال های اخیر، تحلیل های روایت های بیماران برای بررسی هر چیزی از اوتیسم (گری ۲۰۰۱) تا سندرم مفصل گیجگاهی فکی (گارو ۱۹۹۴) رواج زیادی داشته است. در این میان مطالعات سرطان پستان (لانجلیر و سولیوان ۱۹۹۸)، افسردگی (کانگاز ۲۰۰۱)، دیابت (هانت، وانزوئلا و پوگ، ۱۹۹۸؛ لوئو و فریمن ۲۰۰۰)، اچ آی وی (بلوم ۲۰۰۱؛ ایزی ۲۰۰۰)، بیماری های ذهنی (گودمن ۲۰۰۱)، و شیزوفرنی (لوول ۱۹۹۷)، تنها تعدادی از مثال هایی دامنه گسترده تر این مطالعات هستند. با اینکه، بایرون گود، به طعنه بیان کرده بود که مطالعات نسبتا کمی وجود دارند که می توانند دیدگاه های واضح و روشن میان فرهنگی به خود بگیرند (گود ۱۹۹۴)، و یا مخاطراتی فراتر از مرزهای سرزمین بومی نویسنده را منعکس کنند. مطالعه اولیه اِوِلین (Elelyn) به روش داستان های غیر رسمی بالادی (مصری) که زنان برای توضیح اپیزودهای بیماری و انباشتن حمایت های احساسی به کار می برند (ارلی ۱۹۸۵)، کاربرد روایت های بیماری توسط لورین پرایس برای درک روابط جنسیتی حول مراقبت از کودک در اکوادور (پرایس ۱۹۸۷)؛ مطالعه سام میگلیون بر روی عصب ها در میان سیسیلی های مقیم کانادا (میگلیون ۲۰۰۱)، مطالعه بایرون گود و مری دل وچیو بر روی صرع، و امکان درمان آن از طرق روانی، در ترکیه (گود و دل وچیو گود ۱۹۹۴)؛ و مباحثه پل فارمر از اینکه چگونه یک مدل ایدز به صورتی عمومی از طریق داستان ها در مورد افراد مبتلا در مناطق روستایی هائیتی توسعه یافته بود (فارمر ۱۹۹۴) از جمله نمونه های افرادی هستند که موفق به این کار شده اند. در مورد آخر، ایدز- صحبت و تنظیم مدل های فرهنگی، فارمر در مورد مطالعه یک بیماری در فرآیند ظهور آن موقعیتی بی همتا دارد، و قادر است که تکامل تفکر درباره ایدز را از اوایل دهه ۱۹۸۰ میلادی بررسی کند، زمانی که بسیاری از هائیتی ها حتی در مورد این بیماری چیزی نشنیده بودند، و چیزی نبود که بتوان به صورت منطقی آن را داستان نامید، در طی سال ۱۹۸۹ زمانی که مفاهیم محلی از این بیماری کم کم تثبیت شدند. به خصوص، فارمر قادر بود تا مفاهیم در حال تغییر ایدز را از انواعی از بیماری سل در فاصله ۱۹۸۳-۱۹۸۴، متمایز کند، تا به عنوان یک بیماری بد تعریف شده در سال ۱۹۸۶، تا یک Duvalier conspiracy در ۱۹۸۷، و در نهایت، یک نوع بیماری انتقال یافته (وودوو) توصیف کند. به عنوان یک نوع بیماری که می توان از طریق میکروب فرستاده شود، ایدز همانند نوشیدنی تازه ای در یک بطری کهنه می نمود؛ با این حال، بنا به گفته فارمر، این تنها به سادگی تنها وارد کردن یک بیماری جدید به یک پارادایم قدیمی نبود که ثبات را به مفهوم سازی های عمومی از بیماری ارائه کند، این روایت کردن زمانی اتفاق می افتد که روستاییان شروع می کنند به مشاهده و بحث درباره درد کشیدن و مرگ نهایی افرادی که می شناختند، مثل مانو، معلم مدرسه دو کی. بیماری مانو، بر طبق نوشته های فارمر، متن اصلی داستان هایی بدهیهی را برای آن افرادی که در این دهکده کوچک زندگی می کنند به دست می دهد (فارمر ۱۹۹۴، ص. ۸۰۷). دوگانگی دوم این است که بسیاری از این مطالعات، شامل آن هایی که توسط انسان شناسان فرهنگی به رشته تحریر درآمده اند، از پیش فرض طبقه بندی امراض به شیوه غربی برخوردارند. علی رغم ارجاعات بسیار به ساخت اجتماعی بیماری، و تلاش های متعدد برای پررنگ کردن تفاوت ها به شیوه ای که گروه های خاص اجتماعی به پاتوژن ها و یا شرایط مزمن پاسخ می دهند، کارهای انجام شده در این حوزه تمرکز بیماری را به معنای موضوع انتخاب شده مورد بررسی قرار می دهند (مثل دیابت، ایدز، فشار خون) که آن ها همگی از ارجاعات پزشکی بالینی گرفته شده اند. به این صورت، نویسندگان از روی بی توجهی مباحث درونی را نادیده می گیرند مگر برخی مقالات متقاعد کننده را. با اینکه تلاش برای شناسایی یک منبع واحد برای یک گرایش فراگیر می تواند بسیار خطرناک باشد، به نظر ایمن می رسد که بگوییم که تاکید بر روایت های بیماری، و سنت هرمنوتیک در درون انسان شناسی پزشکی به صورت عمده تر، را می توان به کارهای آرتور کلاینمن مرتبط کرد. با این بحث که بیماری یک مدل توضیحی داد، و بنابراین، بخشی از فرهنگ است تا ماهیت- و یا حداقل نتیجه یک تعامل پیچیده است میان این دو- کلاینمن به گشایش فضایی گفتمانی که در آن توضیحات جایگزین از علت شناسی، دوره، و درمان بیماری همگی از طریق گفته های بیمار قابل بررسی هستند، تاکید می کند. و در کتاب اخیر خود با عنوان “روایت بیماری: درد کشیدن، درمان، و شرایط انسانی” (۱۹۸۸)، کلاینمن تلاش های خود را برای متقاعد کردن پزشکان به گوش فرادادن دقیق به بیمارانشان و آنچه که می گویند ادامه می دهند. با این حال، همانطور که در بخش اول این مطالعه بیان شد، روایت بیماری پیش از آن که یک انسان شناسی فرهنگی باشد؛ یک پدیده فرهنگی است. مانند همیشه، نظریه اجتماعی زندگی اجتماعی را دنبال می کند. مباحثه ای در مورد روایت باید ارجاعاتی به کتاب “اثربخشی نمادها” (۱۹۶۳ الف) اثر لوی-استراوس هم داشته باشد، با اینکه کارهای انسان شناسی کلاسیک وی ممکن است بیشتر در بر گیرنده روایت های معالجه و درمانی باشد تا روایت های بیماری. در اینجا، همانطور که برخی از خوانندگان به خاطر می آورند، لوی استراوس کاربرد روایت توسط شمن ها و تصور بصری شفاف را برای کمک به یک زن باردار در یک وضع حمل بسیار مشکل به کار برده بود. این وضع حمل پیچیده بود چرا که مو عملکردهای وی را فراتر برده بود (ص. ۱۸۷) و با niga purbelele گریخته بود، روح یا وجود حیاتی زنان باردار. برای حل این بن بست، شمن ها یک سفر قهرمانانه را روایت می کند از طریق اعماق راه مو (واژن) که وی و nuchu (ارواح tutelary) برای احیای niga pubelele جنگی پیروزمندانه را آغاز می کنند و راهی را برای جنین باز می کنند. لوی استراوس توجه می کند که، این معالجه کاملا روانشناختی بوده چرا که شمن نه یک درمان ارائه داد و نه حتی آن زن را لمس می کند. در عوض، وی به زن باردار با یک زبان که به کمک آن موقعیت روانی بیان نشده و می تواند به صورت آنی بیان شود …[و] انتشار فرایند روانشناختی را تحریک می کند…. (ص. ۱۹۸، تاکید بر اصلی). از این مقاله، و جادوگر و جادوی وی (۱۹۶۳ ب)، لوی استراوس نه تنها قدرت داستان را ارائه می دهد، بلکه تلاش می کند که میان شفایایی بومی و پزشکی غربی، خصوصا روان درمانی روابط نزدیکی ایجاد کند. دیگر مطالعات اخیر که قدرت کلمات را برای شفا یابی و درمان بررسی می کنند شامل کورداس (۱۹۸۳، ۱۹۸۸)، فینکلر (۱۹۸۳)، کاپفرر (۱۹۸۳)، و لادرمن (۱۹۹۱) است. روایت های بیماری در پزشکی بالینی از آنجا که طبق تعریف علائم بیماری همان تفسیر بیمار از بیماری است، روایت های بیماری همواره به عنوان بخشی از پزشکی بالینی محسوب می شدند. بنا به گفته گرین هالگ و هورویتز در کتاب “پزشکی مبتنی بر روایت ها: گفتگو و گفتمان در فعالیت پزشکی” (۱۹۹۸)، حتی در معنای مطلق آن، روابط دکتر-بیمار در بیماری بالینی، بیمار موقعیتی خاص را به عنوان دارنده اطلاعات حفظ می کند، و موثرترین اساتید دانش جویان خود را تعلیم می دهند که: “به بیمار با دقت گوش دهید؛ وی خود تشخیص را به شما ارائه می دهند” (ص. ۶). اینکه روایت های بیمار چه نقشی در پزشکی ایفا می کند، البته، به میزان زیادی در میان زیرحوزه های تخصصی و نیز در زمان ها و فضاهای مختلف متفاوتند. در حالیکه فعالیت پزشکی بنا به رساله در قرن ۱۸ میلادی به روشنی نیازمند روایت کتبی است (و یک بیمار تحصیل کرده)، توسعه فناوری های جدید، مثل ام آر آی و اسکن های کت، که به پزشکان اجازه می دهد که عمیق ترین پس رفت های بدن انسان را مشاهده کنند، و تاکید بر آزمون های پزشکی، روایت های بیمار را به ظاهر تقریبا معاف می کنند. به صورتی دو پهلو، بنا به گفته کی و پورویس (۱۹۹۸)، توسعه رکوردهای پزشکی الکترونیکی ممکن است به کاهشی مشابه در روایت های پزشک کمک کند، بسته به اینکه تا چه میزان، این روایت ها به پزشکان در ورود به تفاسیر غیر ساختاری و یا متون آزاد اجازه می دهد (صص. ۱۹۲-۱۹۳). دوسوگرایی در مورد روایت های بیمار در پزشکی مدرن نیز با ساختار رکورد پزشکی نمادین شده است، نوت به اصطلاح soap، که رویارویی های بالینی را به چهار لحظه مجزا تقسیم می کند: ذهنیت گرایانه، عینیت گرا، سنجش، و برنامه. در حالیکه عنوان ذهنیت گرایانه (برداشت بیمار) به نظر می رسد که جایی را برای روایت بیماری به گونه ای مهیا و تضمین می کند، در کنار هم بودن برداشت ذهنی گرایانه بیمار با برداشت های به اصطلاح عینی پزشک به روشنی اهمیت قبلی را کاهش می دهد. با این حال، و علی رغم رشد سریع فناوری پزشکی و پزشکی مبتنی بر مدارک و شواهد، یا، احتمالا، به عنوان پاسخی به این گرایش ها، به نظر می رسد که توجه و علاقه ای رو به رشد به روایت به عنوان بخشی از فرآیند درمان شکل گرفته است، و نیز کمکی به تشخیص بیماری و آموزش دانشجویان پزشکی در این زمینه. ایده روایت خود به عنوان راهی برای سلامت و بهداشت بیشتر در واقع چیز جدیدی نیست. بیمار فروید این نکته را دریافت زمانیکه عبارت نامیرای صحبت درباره بیماری را به زبان آورد. با این حال، روشی که در آن روایت ها مشاهده می شوند، و ارتباط میان صحبت پزشک، و صحبت بیمار در دوره پسا مدرن متفاوت به نظر می رسد. به جای برخورد با روایت های بیمار به عنوان یک گنج، مکانی مرموز که درمان گران می توانند اسرار مدفون در ناخودآگاه بیمار را کشف کنند، تاکید اکنون بر خلق مشترک داستانی مناسب جدید است (لاونر ۱۹۹۸). در این فرآیند، شکل بر محتوا تاکید دارد؛ تا زمانی که داستان منسجم باشد و برای بیمار معنادار؛ نگرانی کمی در مورد گذشته دشوار وی وجود دارد. برای مثال، هولمز (۱۹۹۸) در بحث در مورد تحقیقات اخیر بر روی مشکل وابستگی بزرگسالان، سیستمی را برای طبقه بندی روایت های بیمار در چهار دامنه معرفی کرد- ایمن، مستقل، ناامین-وابسته، ناامن-گرفتار، و بی نظم- و توجه کرد که تعلق به اولین طبقه بندی نیازمند توانایی صحبت معقول و مختصر در مورد گذشته است (ص. ۱۸۰). بدون تعجب، همانطورکه هولمز در ادامه به صورت ذهنی بیان می کند، عملکردهای درمانگر در واقع به عنوان یک ویرایش گر دانا عمل می کنند، و ملاحظات شکل دهنده (ص. ۱۸۲) را برای یک بیمار گرفتار ارائه می دهند (که به زودی به آن خواهیم پرداخت)، و پرسش های نویسنده برای بیمار (مثلا، زمانی که شروع به احساس بدبختی می کنید؟) علاوه بر تشخیص و درمان، روایت های بیماری، خصوصا آنهایی که در داستان های مدرن یافته می شوند، به صورتی روز افزون در آموزش پزشکی برای غلبه بر خلاء میان دانش یک بیماری و تجربه بیمار از آن به کار می روند. در کتاب آموزش بشریت در برنامه درسی پزشکی کارشناسی، برای مثال، اسکوآیر (۱۹۹۸) بحث می کند که چگونه کتاب اتان کانین با عنوان “ما مسافران شب هستیم” به گروهی از دانش جویان پزشکی سال دوم کمک کرد تا فراتر از دستاوردهای توصیف داده شده در سه مقاله بالینی در مورد جراحی پیوند ران کمک کرد. در ابتدا، همانطور که اسکوآیر اشاره می کند، دانشجویان در تفکر به نتایج خانوادگی و یا اجتماعی چنین جراحی با دشواری مواجه بودند- مقاله ابتدا کامل به نظر می رسد- با این حال، بعد از خواندن داستان یک زوج میانسال، مسائل پزشکی آنان، و تلاش های جسورانه همسر برای حفظ ازدواج شان با فرستادن شعر به همسرش، دانش جویان به طرح پرسش هایی جدید پرداختند. چه اتفاقی می افتاد اگر همسر دیابتی نیازمند جراحی بود؟ اگر همسر (زن)، و شریک زندگی نیرومند، لگنش می شکست چه؟ در حالیکه تاکید در میان دانش جویان پزشکی بر روی کاربرد روایت به عنوان راهی برای تعلیم همدردی و یا تخیل اخلافی بود (اسکات ۱۹۹۸)، درک روایت همچنین به عنوان شیوه ای برای درک بهتر تصمیمات پزشکی منجر می شود (هانتر ۱۹۹۱). روایت و مطالعه کننده روایت در حالیکه کلمه روایت هم اکنون با رواجی قابل ملاحظه در عناوین مطالعات انسان شناسی بر روی بیماری و یا کسالت به کار می روند، مطالعات بسیار نادری هستند که مبنای هستی شناسی و یا فلسفی روایت را مورد مطالعه قرار دهند، و یا اینکه خود را در بدنه بزرگ نوشتار بر روی رواین در نقد ادبی، فلسفه، و یا زبان شناسی بروز دهند. در واقع، همانند علوم اجتماعی مسائل مورد تحلیل را مصاحبه می کند توسط بریگز در کتاب یادگیری چگونگی طرح سئوال (۱۹۸۶)، روایت اغلب به عنوان یک رسانه کم و بیش شفاف برای کسب و یا بروز اطلاعات در مورد بیماری الف از دیدگاه گروه قومی ب و یا گروه مورد مطالعه ج می باشد. به بیانی دیگر، آنچه که انسان شناسانی همانند بریگز آن را عملکرد ارجاعی زبان می داند (مثال دنیای ابژه ها) بر عملکردهای فرا ارتباطی و یا عملگرای زبان ترجیح داده می شود. با این حال، همانطور که گود در کتاب عقلانیت پزشکی و تجربه (۱۹۹۴)، انسان شناسان، و محققان اجتماعی عموما، به صورتی روزافزون به پرسش های زیر می پردازند:… تا چه میزان داستان ها و یا رویدادهای به تصویر کشیده شده و یا تجربه ها در همان حال که اتفاق می افتد؟ آیا یک تاریخچه خوب رویدادها و تجربه ها را به خوبی منعکس می کند، و یا رویدادها را انتخاب و آن ها را به صورت فرهنگی ساماندهی می کند؟ تا چه میزان زندگی اجتماعی به خودی خود در قالب روایت ساماندهی می شوند؟ (ص. ۱۳۹). کاربرد کارهای ویلیام لیباف به عنوان یک پایه، همچنین این امکان را ایجاد می کند که بتوان تحولی را در شیوه ای که این پرسش ها پاسخ داده می شوند تشخیص داد، و، بدون شک، در مورد آنچه که روایت می شود، همواره هم اینطور نخواهد بود. همانطور که نویسندگان متعدد توجه کرده اند (لانجلیر ۱۹۸۹؛ میشلر ۱۹۹۵؛ رایسمن ۱۹۹۳)، نوع شناسی برای بررسی شفاهی متونی ارائه کرد که در مقاله ای توسط لیباف و والتسکی با عنوان “تحلیل روایی: حالت های شفاهی و تجربه فردی” که در سال ۱۹۶۷ منتشر شد. در این کار اولیه، گه بر روی داستان هایی در مورد نوجوانان آمریکایی-آفریقایی که به دوستان خود می گویند متمرکز بود (و، البته، لیباف و والتسکی)، روایت یک مقوله سخن بسیار محدود است. حداقل، برای اینکه یک سخن روایت تلقی شود، یک speech act باید بتواند یک رویداد واقعی را که در زمانی در گذشته اتفاق افتاده توصیف کند، و به طریقی و از لحاظی خاص است. یک روایت کاملا شکل گرفته، در عوض، شامل شش ویژگی است: (۱) یک انتزاع و یا خلاصه ای از داستان که دنبال شده است، (۲) گرایشی که داستان را در زمان و مکان تثبیت می کند، (۳) ارزیابی و یا تفسیری از رویدادها توسط روایت کننده، (۵) یک حل مسئله، بررسی اینکه چگونه مسائل شکل می گیرند، و در نهایت، (۶) یک کد، یک جمع بندی که مخاطبان را به زمان حال باز می گرداند. علاوه بر این، بنا به گفته هی لیباف و والتسکی، روایت بیش از آنکه دربرگیرنده واقعیت باشد، بازنمایی کننده است. خط داستان مانی نیست، و منعکس کننده ترتیب رویدادها در دنیای روایی است. همانطور که این دو نویسنده بیان کرده اند ترتیب را نمی توان با تفسیر ترتیب برداشت شده از رویدادها در تفسیر معنایی اصلی تغییر داد (ص. ۲۱). اگر اولین کارهای لیباف و والتسکی یک نقطه آغازین ساده برای بحث درباره تحلیل روایی در علوم اجتماعی باشد، روشن است که انسان شناسان با تعاریف ارائه شده در این تکه نباید محدود کرد. در واقع، تحلیل روایی بیشتر یک مجسمه برای تغییر نا هدایتی برای تحلیل است، از آنجا که تقریبا تمام فرضیات درباره روایت ها در مقاله به چالش کشیده شده است.
نوشتههای مرتبط
ایمیل مترجم: sheykhan.m@gmail.com