می گویند مکتب رواقی هم مکتب جهان میهنی ست وهم مکتب خوب زیستن است،به تعبیری عبور از عسرت به فرج است تا زندگی علیرغم رنج و مصائبش برای انسانها آسانتر شود زیرا میوه آگاهی که بشریت را از چاه ویل تاریکی نجات داد چه در اسطوره های نیاکان اقوام شرق و غرب و چه در زمانه یونانی گری تا عصر خرد باوری دکارت و کانت ساده بدست نیامده است وهمواره کسی یا کسانی آزادی و شادی و آسایش بشری را به بند کشیده اند وبرای اینکه آدمی قربانی شود افسانه و توهم و تاریکی را شاهد گرفته اند هر چند برای اسارت بشر توجیهات بی شمار داشته اند تا این پنج روزه را خود در عیش و امن سپری کنند و خلقی به تماشا!
سنکا رواقی معروف رومی را گفتند این چه مکتبی ست گفت: مکتب تحمّل بی شکایت مصایب است زیرا مقصودی را متصورنیستیم که جان و دل به آن دهی که لذت و وجدی از زندگی بری! راست گفت سنکا اما کسی باور نکرد مگر خود او!
نوشتههای مرتبط
ماجرای دور افتاده گی بشر از اصل خویش از همان ابتدای خلقتش به نوعی اعتراض و مدارا را با خود همراه داشته و تا بوده بشر از فراق و جدایی ناله ها سر داده و آرزوی خوب زیستن را از نسلی تا نسلی به گور برده است چنانکه می دانیم همه ناله بشنو از نی را قبول دارند اما کو گوش شنوایی اگر چه نی حدیث فهم آدمی از ذات سرمدی او باشد که تا بیایی ثابت کنی همه متفق القول مانیفستی بدین مضمون صادر می کنند که کی داده و کی گرفته به شوخی و جدی آن کار ندارم!زیرا یک تعریف از زندگی بشر همین بد و بستان روزمره است که در این میان یکی کلاه گذاری می کند و دیگری کلاهبرداری تا دو روزه عمر به خوشی یا ناخوشی بسر آید و باور بفرمایید این خلاصه فلسفه رواقیون است آنچنانکه من فهمیدم یعنی باری به هر جهت که پر بیراه هم نیست و به تعبیر هرمنوتیکیها زوایایی از تعاریف را در خود دارد مثل هر چیز و ناچیز دور و برما!.
می خواهد شاهی باشی یا گدا که آدمی همواره در پی گمگشته ای ست که دریافتنی و دیدنی نیست و عارف و عامی همه در راه مانده ای بیش نیستند. رویایی ست آرزوها که در چم و خم مصائب سخت و جانکاه به مراد نمی رسد مثل عشق است که دست نایافتنی ست لذا به تعبیر بزرگان ادب این ملک هیچ نیست غم عشق و از هر زبان که می شنوم نامکرر است . جان کلام اینکه راه نجاتی را متصور نیستیم مگر بقول لسان الغیب عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی، شاید که نفس پیر خراباتی لحظاتی فراغت و آسایش فراهم آرد و حلال مشکلات بشر عاقبت همان ساغر مینایی در عالم ماده و معنا گردد.
اما نجات از تله زمانه بهر تقدیر وبه هر روش آرزویی ست محال مگر عتاب و فراق که عرفا تعبیر به جدایی از کوی دوست می کنند و اقبال لاهوری چه خوش گفته است
که:
از فراق چه نالم که از هجوم سرشک ز راه دیده دلم پاره پاره می گذرد
اندیشه رواقی نیز مثل هر اندیشه متعالی و آزاد اندیشی، ریشه در عرفان و بی قیدی از زمان و مکان دارد. بنیانگذار فلسفه رواقی زنون آنگاه که از وخش(غیب گویان) معبد دلفی پرسید چه باید بکند تا به بهترین زندگی برسد؟ پاسخ شنید که رنگ مردهها را به خود بگیرفکر می کنم در اینجا بمیرید مولانا منظور نظر بوده که تا نمیرید ره عشق نگیرید “موتو قبل عن تموتو”! زیرا از زبان کسانی می شنویم که در عالمی غیر از عالم مادی سیر می کنند روایت از بزرگان رواقی بازتاب دهنده این اندیشه است که خوشبختی در زیستنی ست که شادکامی است و آن گونه دوست دارند حیات رقم بخورد که بجز آسایش اهل خرد در آن نباشد آنچانکه رواق منظر چشم معشوق آشیانه توگردد که حکایتی از زیبا زیستن است که در همه حال آرزوی آدمی ست ، اگر که قدر ش رابدانیم که رواق منظر چشم بلندمرتبه ترین جایگاهی ست که عشق در آن خانه دارد . البته مکتب رواقیون همواره در زندگی بشر جاری بوده است اما رواقیون ابتدایی میگفتند آنچه آدمیان را مشوش می دارد وقایع نیست بلکه استنباط آدمی از وقایع است یعنی حیات آدمی برگرفته از یک سری اتفاقات پسینی ست که الزاما نه خوب هستند و نه بد وآنچه می ماند برداشت های ذهنی و شخصی ما ست که شاید تلخترین ها را قابل تحمل و شیرین ترینها را بر عکس می کند.از جمله اینکه مردن هراس انگیز نیست و گر نه سقراط آن را چنین می یافت نه آن چه مرگ را هراس انگیز می کند تنها قضاوت آدمیان است در باره مردن از این روی اگر به مانعی برخوردیم اگر آزرده شدیم یا پریشان خاطر گشتیم نباید که هرگز لب به سرزنش دیگران بگشاییم بلکه باید خود را یعنی استنباط خود را مقصر بدانیم.
به همین سبب سقراط بخاطرراه و رسمش در زندگی بیش از هر شخصیت دیگر مورد تقدیس رواقیان بوده است چنانکه فیلسوف انگلیسی راسل میگوید عدم پذیرش گریز از قانون حاکم حتی اگر بد باشد فضیلتی ست که سقراط داشت.
متانتش در برابر مصائب رنج و مرگ، و این بینش او که ستمگر به خودش بیش از ستمکش آسیب میرساند، همه با تعالیم رواقیان موافق بود بعلاوه بی پروائی از سرما و گرما، سادگیش در خوراک و پوشاک، و وارستگی کاملش از همه اسباب راحت جسم و جان نیز با تعالیم رواقیان تقارب داشت هرچند من متانت سقراط در دادگاه و هنگام محاکمه را بیشتر دوست میدارم علیرغم اینکه سقراط رواقی نبود زیرا فلسفه رواقی بیش از حد درون گرا و بی قید به دنیاست به عبارتی جنبه اجتماعی ندارد و ظواهر آن همراه با تن آسانی ست که با مشی عمل گرای و اخلاقی سقراط و دیگر بزرگان اهل معرفت از افلاطون تا کانت تفاوت ماهوی دارد. اخلاقیون رواقی با کلبی مسلکان ، در بی اعتنائی و تاثیر ناپذیری از حوادث تشابه دارند و نقطه افتراق در این است که اخلاق کلبی خوبی را در بی نیازی عملی و ترک همه لذتها میداند و از همه خوشی ها کناره میگیرد وسگانه زیستن را توصیه مینماید، ولی اخلاق رواقی توصیه به کناره گیری و ترک عملی نمیکند، آنچه توصیه میکند، بی تفاوت بودن در برابر اقبالها و ادبارهای حوادث است نه گریز از آنها. لهذا رواقی مخالف بهره مندی از تمدن و مواهب حیات نیست، آنچه او مخالف آن است گرفتاری و اسارت به وسیله آنها ست علاوه بر این دو مسلک آنچه برمیاید اتمیستها و اپیکوریان نیز از این سلک دکترین های فلسفی در عصر آتن و اسپارت داشتند که همه به نحوی شاخه ای از فلسفه سقراط را در ضمیر و درون دارند و زاییده شرایطی هستند که شرح ماوقع ماجرای های اصلی در جنگ ها و منازعات داخلی و سپس در زندگی اجتماعی سخت و شکننده آن مکتبها ست به عبارتی مکاتب کلبیان، شکاکان، اپیکوریان و مکتب رواقیان به مراتبی هم خانواده اند به پدر خوانده گی سقراط حکیم.
کلبیون بر ترک لذت و اپیکوریان بر لذت از زندگی اصرار داشتند اما مکتب رواقی دراین بین فضیلت را نه در ترک لذت مثل کلبیون و نه در لذت گزینی و کامجویی مثل اپیکوریان می خواست بلکه در مقام بی تفاوتی نسبت به هر جنبه ای از لذت بود و می گفت ما هر کاری را که وظیفه ما است نسبت به اجتماع انجام دهیم و دنبال حل مشکلات و یا اصرار به پی جویی مشکلات نباشیم چرا که به تعبیرسعدی
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست
دیگر اینکه در نگرش رواقی برای ناکامی های خود دیگران را متهم کردن نشانه بی خردی ست و خود را متهم کردن نشانه ای از ابتدای خردمندی ست و نه خود و دیگران را متهم کردن نشانه کمال خردمندی ست این از درس های پایه ای این مکتب است . باری تمام دغدغه فیلسوفان رواقی آن است که چگونه گی خوب زیستن را در شرایط گوناگون به ما بیاموزند.
البته من خوب زیستن را یک واکنش اخلاقی می دانم که باید از پوسته و درون ایدئولوژیها به سمت گستره انسان محوری جدا از آن تعلقات سوق یابد طوری که فرد در نظامها حل نشده و دست وپا بسته هر فعلی را اجرا نمی کند.
در این صورت است که جامعه به معیاری که انسان خوب باید باشد می رسد و یا با انتخاب گری در بدترین شرایط با مراجعه به وجدان اخلاقی خود عملی را انجام میدهد یا نمی دهد باری من فکر می کنم تاریخ بشر از نداشتن این اخلاق که سدی در برابر شر ناشی از تعلقات فرهنگی بوده است در بیشتر مواقع منفعل و دست بسته عمل کرده است که نتیجه اش همین جوامع بسته و استبداد زده کنونی ست که همواره رفاه و خوشبختی را در نفع اقلیت مقتدر می دانند.
بینش ثابت و ابتدایی رواقیون این بود که می گفتند همه چیز معلول قوانین طبیعی است و احترام به قوانین طبیعی تضمین خوب زیستن جوامع است .
اپیکور از فیلسوفان رواقی معتقد است عالمی که رنجی از انسانی نمی زداید هرچه می گوید مهمل و بیهوده است .دارویی که درمان نمی کند به هیچ دردی نمی خورد .به همین قیاس فلسفه ای هم که رنجی از روان آدمی نمی کاهد به هیچ کاری نمی آید پس آن به که عالم عامل به عمل باشد و دارو درمانگر و فلسفه در جهت آرامش و آسایش روان آدمی بکار آید.
نظام فکری این فلسفه مثل سایر فلسفه های هلنیستی به سه جزءطبیعیات و منطق و اخلاق تقسیم شده است بانی ابتدایی رواقیون زنون در یک رواق مینشست وفرد گرایی محض را با تکیه بر عواطف باشکوه انسانی در زمانه ای پر آشوب چون همیشه عالم تدریس میکرد هر چند چون همیشه عالم بجایی نرسید!
ماهشهر