آنچه به یک فرهنگ هویت می بخشد، هنر و جلوه های محسوس مادی آن است. گرچه آن چیزی که این فرهنگ مادی را حیات میبخشد؛ همانا سویه های ناملموس و ذهنی فرهنگی است. تلقی هنر و زیبایی بیش از هر چیز یک پرسمان فرهنگی و ناشی از گفتمانهای مسلط اجتماعی است. بیشک زیبایی نیز چون دیگر مقوله های انسانی از نظر معنایی چیزی نسبی است که با دوگان دیگری چون زشتی معنا می یابد. در این نوشتار با توجه به مقولههای موجود در نمادپردازی و در شکل مشخصِ هنر سنتی سعی می شود تا نوعی ارزیابی فرهنگی، اعتقادی و اجتماعی از هنر جیرفت انجام شود.
فرض متمرکز در این نوشتار سنتی پنداشتن هنر جیرفت است. گرچه بطور معمول سنت در مقابل مدرنتیه معنا می یابد اما در این نوشتار این مفهوم معنای خود را در اندیشه سنتگرایانی چون بورکهارت، کوماراسوامی و رنه گنون می گیرد. بنابر نظریات کسی مانند تیتوس بورکهارت هنر سنتی، هنری است که اساسا بیانگر اندیشه و روح معنوی و در خدمت بیان اندیشه های اعتقادی یک تمدن است. بطور مشخص آنچه باعث می شود تا یک شکل از هنر را سنتی نامید، بهره گیری از برخی ویژگیهایی است که مهمترین آن نمادپردازی است. نماد بعنوان یک نشانه چیزی قراردادی است و نماد همواره یک سویه ارجاعیِ شمایلی دارد که وابسته به شباهت بیرونی است و از سویی معنایی افزوده را بر خود حمل می کند. کبوتر بعنوان یک نماد برای صلح هیچ نشانی از صلح را در کبوتربودن خود همراه ندارد. از سویی وجه تخیلی استفاده از نماد آن را بعنوان آیکون، استعلا می بخشد و از سوی دیگر نماد با روایتمندشدن به سمت تمثیل و اسطوره حرکت می کند. ژیلبرت دوران؛ انسانشناس و تخیلشناس فرانسوی نماد را برگرفته از نیروهای ساختاریافته اولیه ذهنی میداند که در خدمت یک مفهوم عمل می کند، که در ادامه اگر همین نماد وجه روایی یابد به اسطوره بدل می شود. بعنوان مثال درخت زندگی سرنمونی است که برگرفته از نیروی استعلاییبخش حیات است، همین مفهوم باتوجه به هر فرهنگی دارای یک نماد مشخص می شود: مانند درخت سرو در ایران. همین نماد وقتی دارای روایت شود، اسطوره درخت زندگی را شکل می دهد. نظریه ژیلبرت دوران به قرار ذیل است:
نوشتههای مرتبط
نیروهای ذهنی مفهوم کهن الگو نماد اسطوره
از همین رو چیزی که در نقش مایه های هنر جیرفت قابل مشاهده است نوعی نمادپردازی می باشد که در خدمت یک مفهوم و تمثیل است که به دلیل عدم برخورداری از منابع تکمیلی مانند متون نوشتاری هنوز وجه اسطورهای آن مشخص نیست. نمادپردازی چیزی است که همواره توسط وجه فرهنگی و ذهنِ اجتماعی کنشگران پشتیبانی میشود. برای همین است که نوعی استمرار و پیوستگی در نمادپردازی را در هنرهای سنتی شاهد هستیم. مانند نقش مایههای گیاهی، حیوانی، انسانی و انسان-حیوانی در هنر جیرفت.
نمادپردازی در هنر سنتی همیشه وجهی از انتزاع را نیز در شکل بیانی خود دارد که خود ناشی از این اندیشه است که رمزگان های معنوی دارای نوعی پیچیدگی است که در مقابل می بایست فرم بیانی آن از حداقل پیچیدگی برخوردار باشد تا بتواند آن اندیشه های سترگ را در خود با زبانی ساده ارائه دهد. از سوی دیگر نماد تا زمانی که کارکرد دلالتی خود را داراست استمرار می یابد و این استمرار و پیوستگی حاکی از گویایی این نماد در بستر فرهنگی آن است. تکرار یک نقشمایه در نتیجه اهمیت و بیانگری آن در هنر است. نمادها در هنر سنتی فرم بیانی رمزگانها هستند که در خدمت اندیشه ای روحانیاند. اندیشه روحانی نوعی از استعلای مفاهیم است، نا-بیانگری مفاهیم قدسی به سبب برتری و نوعی از انباشتگی معنایی همواره در هنرها با فرم بیانگری خلاصه شده و انتزاعی نشان داده میشوند. آنچه باعث این تکرار می شود؛ شکلگیری یک شیوه مشخص تصویرپردازی در هنر یک دوره زمانی و مکانی خاص است. همین امر ما را با ویژگی دیگر هنر سنتی آشنا میسازد که آن حذف فردیت آفرینشگر است. همین حذف فردیت باعث می شود که نوعی گفتمان مسلط در تصویرپردازی هنر سنتی مشهود باشد. آثار جیرفت را هر تعداد از افرادی که آن را پدید آورده اند، چیزی که آنها را به هم مرتبط می سازد علاوه بر تکرار نقشمایهها و نمادها، نوعی یکدستی و هماهنگی در طراحی است؛ گویی تمام آثار را یک شخص آفریننده است، که بیشک آفرینشگر اصلی نه هنرمند(در معنای تفکر مدرن) که فرهنگ و اندیشه موجود است.
از سوی دیگر، هنر همواره با زیبایی گره خورده است، گرچه میتوان مفهومی که از هنر بدست می آید را بسته به هر فضایی متفاوت یافت. آنچه در هنر مدرن زیبا خوانده می شود صرفا وجه تجملاتی هنر به عنوان یک شیء یگانه و دارای جنبه مصرفی است در حالی که در هنر سنتی وجه زیبایی هنر تنها با کارکرد آن معنا می یابد؛ کارکردی که خدمتِ هنر برای بیان اندیشه و نیروهای قدسی است.
نقشمایههای هنر جیرفت تا زمانی زیبا خوانده می شوند که هم در خدمت بیان اندیشه های معنوی و متعالی و هم دربردارنده رمزگانهای فرهنگی، اجتماعی و مذهبی است که این امر باعث می شود تا هنر بیش از هر چیز با وجه کارکردی اش معنا یابد؛ بطوریکه می توان این آثار را نه ظروفی معمول در زندگی روزمره بلکه در خدمت آیین ها و مورد استفاده در مراسم های نیایش دانست. برخی از این آثار با توجه به غیرمعمول بودن از نظر کاربرد مانند آن دسته از ظروفی که کارکردشان مشخص نیست یا آنهایی که با دسته قابل حمل هستند. اینها نشان هویتی کاربریشان را در مراسم های آیینی می گیرند.
بطور معمول می توان وجه آیینی هنر را با شکل نیایش و تغییرات آن در طول تاریخ و نیز شکلگیری زبان مرتبط دانست. باور نگارنده این است که نیایش با زبان ارتباطی تنگاتنگ داشته و دارد؛ برای نمونه ابتدایی ترین شکل نیایش حاکی از نوعی عبادت فردی و دربردارنده برخی از فرافکنیهای ذهن در ارتباط با محیط و اندیشه ای برتر از خود بوده که صرفا در حیطه تفکر جای داشته است. این صحیح است که تفکر با زبان ارتباط دارد ولی شکل بازنمودی نیایش در قالب زبان نیاز به نوعی ابزار بیانگری داشته که تا پیش از شکلگیری زبان بعنوان یک امر نمادین(در زبان کریستوا و لاکان) امکانپذیر نبوده است. برای همین می بایست با قراردادی شدن الفاظ و شکلگیری زبان وجوه پرداختن به عبادت، اشکال متفاوتی به خود بگیرد که با قابلیت نمادینِ زبان بعنوان محملی برای ارائه و دلالت امر واقع(آن واقعیتی که همواره توسط امر نمادین پنهان می ماند و در دسترس نیست) مرتبط باشد. طبیعی است که با شکل اجتماعی زبان(که زبان به مثابه رسانه ارتباطی همواره فرایندی اجتماعی است)، امر نمادین به حوزه ناخودآگاهی هم وارد میشود: ما حتی در خلوت و در ذهن خود نیز با زبان روزمره و اجتماعیمان سخن می گوییم. همین امر باعث می شود تا نیایش نیز مانند زبان شکل اجتماعی به خود بگیرد که یکی از نیازهای آن شکل جمعی انجام آن در قالب آیین و نیاز به ابزار، معماری و نیز ظروف و ادواتی است که این مهم را به انجام برساند. از این رو باتوجه به این نکته که ذکر آن رفت، نیایش به مثابه یک وجه محتوایی نیاز به یک فرم بیانی دارد و هنر با برخورداری از زبان نمادین خود مهمترین و کاربردی ترین فرم بیانی را در خدمت افراد می گذارد. در هنر سنتی که در خدمت اندیشه و رمزگان های معنوی و قدسی است؛ این محتوا است که شکل بیانی خود را مشخص می کند نه مانند هنر مدرن که فرم بیانی خود معنای نهایی است(مانند هنر آبستره و اشکال مینیمالیسم یا سوپراکسپرسیونیسم).
بعنوان نتیجه میتوان هنر جیرفت را هنری سنتی (نه در تقابل با مفهوم مدرن) در نظر داشت؛ این هنر با ویژگی های ذیل معرفی میشود: نمادپردازی بعنوان غایت شکل هنری، تکرارپذیری بعنوان نمادهای دارای اهمیت در یک بستر فرهنگی مشخص، استفاده از تمثیل در بیان برخی از مضامین(که البته به دلیل نبود منابع نوشتاری مکمل این جنبه بر ما هنوز مکشوف نیست)، استفاده از یک زبان مشخص بیانی در اصول طراحی(بطور مثال یک عقرب همیشه با یک شیوه مشخص تصویر شده است) که موجب حذف فردیت آفریینده آن میشود(چراکه فرد هیچگاه خود را در مقام آفرینشگر نمیبیند؛ بلکه او یک مجری در خدمت بیان برخی از مفاهیم آسمانی و ازلی است)، اهمیت زیبایی بعنوان غایت هنر که در شکل کارکردی آن بروز می یابد(زیبایی در هنر سنتی یک فرایند است که در ابزاربودن آن بدست می آید(کار هنری) برخلاف هنر مدرن که زیبایی فرآوردهای و یک محصول است که یک شیء در عین منفعلبودن؛ آویخته بر دیوار نیز زیباست و خودنمایی می کند(اثر هنری).
در پایان تنها به یک نکته اشاره می شود و آن نحوه بیان برخی از نمادها با استفاده از اهمیت آن با توجه به اقلیم است. طبیعی است که هنر بازنمود شرایط محیطی و فرهنگی باشد و محیطزیست یکی از مهم ترین ساختارهایی است که به ذهن و فرهنگ جهت می دهد. وجود برخی از نمونه های خاص گیاهی و حیوانی بر دو نوع دلالت اشاره دارد: یک اینکه برخی از نمونه ها با توجه به فراوانی و در دسترس بودن مورد استفاده قرار گرفته و قابلیت تکرار در نمونه های هنری یافته است و دو برخی از نقشمایهها دقیقا بخاطر عدم دسترسی بدان در محیط طبیعی و اهمیتی که در یکتایی آن است مهم تلقی میشده است: همانند نقشمایههای انسان-حیوان که تنها بصورت مفاهیمی ذهنی برساخته شده اند؛ نقوشی که با بهرهگیری از نقوش و نمادهای موجود و طبیعی با رعایت اصل شباهت در شکل شمایلی آن و نیز عنصری از تخیل و روایت که بدان افزوده شده است. که این وجه تخیلی و تمثیلی در شکل ترکیبی آن بروز یافته و نتیجه آن نقشمایههایی ترکیبی از انسان و حیوان است. بواقع آنچه در اندیشه هنر سنتی بازنمود داده می شود نوعی از واقعگرایی نمادین است؛ یعنی اینکه، درست است که ارجاع واقعی برای انسان-عقرب وجود ندارد اما برای یک جیرفتی در زیست جهان خود ایزدان، خدایگان و موجودات برتر دارای چنین ساختارهای بدنی بوده اند و برای انسان جیرفتی، خدا در قالب و در پیوند با زیست جهان اوست برای همین ایزدان با نقوش ترکیبی تصویر شده اند و برای وی این وجه نمادین دارای شکلی از واقع گرایی(نه در معنای رئالیستی بلکه در معنای سورئالیستی) است و آن به دو دلیل ذیل است: یک به این علت که برای انسان سنتی، خدا همانند اوست با وجهی از انسانبودگی و همزمان با وجهی از خدایی که برای ماهیت انسان، نامأنوس است و این شکل از انسانینگاشتن خدا نشان از تلاش انسان برای آشناسازی یک امر ناآشنا است و دو این موجود برتر همواره دارای قدرتی ماورایی است که برخی از نیروهای برتر خود را از دیگر موجوداتی می گیرد که بطور طبیعی در محیطزیست وی وجود داشته و با آن نیرو متناضر هستند(مانند چشم عقاب و تیزبینی) برای همین است که در نمونههای ترکیبی همواره بر مهمترین عنصر هر موجود از نظر نیرو برای نوعی مونتاژ بصری و کولاژ مفهومی استفاده میشده است.