انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

رستگاری در راشمور؟ یادداشتی درباره‌ی شمال به شمال غربی

شمال به شمال غربی (North By Northwest) ساخته‌ی آلفرد هیچکاک محصول سال ۱۹۵۹ کمپانی مترو گلدن میر است. با نگاهی به کارنامه‌ی سینمایی هیچکاک به خوبی می‌توان دریافت که او به هنگام ساخت این فیلم به اوج پختگی در خلق آثار خود رسیده بود. او پیش از این فیلم، آثار برجسته‌ای همچون پنجره‌ی عقبی (۱۹۵۴)، مرد عوضی (۱۹۵۶) و سرگیجه (۱۹۵۸) را ساخته بود. پس از این فیلم نیز برخی شاهکارهای دیگر همچون روانی (۱۹۶۰) و پرندگان (۱۹۶۳) در کارنامه‌ی او دیده می‌شوند. در نتیجه چندان عجیب نیست که شمال به شمال غربی همواره یکی از بهترین آثار استاد سینمای تعلیق و حتی یکی از بهترین‌های تاریخ سینما تلقی شده است.
فیلم ماجرای راجر تورنهیل (کری گرانت) را روایت می‌کند که ناخواسته درگیر ماجرایی جاسوسی می‌شود. این روایت سرراست فیلمنامه‌ی پیچیده و به دقت سنجیده‌ی یکی از بهترین فیلم‌های هیچکاک است که بسیاری از المان‌های سینمای او را در بر دارد. اما در پس پیچیدگی‌های ساختاری و روایت استادانه‌، هیچکاک همچون بسیاری دیگر از آثار خود فیلمی در نقد دوران مدرن و وضعیت تراژیک انسان معاصر خلق کرده است. فیلمی با درونمایه‌هایی از عمیق‌ترین مفاهیم فلسفی و اخلاقی، که در لایه‌های زیرین داستانی پرتعلیق که گهگاه با طنز گزنده‌ی کلامی یا بصری همراه می‌شود ، قرار گرفته است.

عنوان‌بندی فیلم با نماهایی از یک کلانشهر مدرن (نیویورک) آغاز می‌شود. انعکاس آمد و شد خودروها در شیشه‌های دودی آسمان‌خراش‌ها، و در پیاده‌روها توده‌های مردم دیده می‌شوند که بی‌گفتگو با یکدیگر و با عجله هر یک به سویی روانند. دو زن مسن بر سر تصاحب تاکسی با یکدیگر مشاجره می‌کنند، و در انتهای عنوان‌بندی هیچکاک را می‌بینیم که تلاشش برای رسیدن به اتوبوس بی‌فایده است. فیلم با گفتگوی تورنهیل با منشی‌اش آغاز می‌شود. او مدیر موفق شرکتی تبلیغاتی است، پیشتر دوبار ازدواج کرده و جدا شده و کسب سود و پیگیری منفعت شخصی برایش اهمیت بسیار دارد. شغلش، روابطش با زنان که از خلال گفتگویش با منشی خود برای بیننده آشکار می‌شود، و حتی برخوردهای روزمره‌اش با سایرین (در صحنه‌ای که تاکسی شخص دیگری را تصاحب می‌کند) سویه‌های فرصت طلبانه‌ی شخصیت او را معرفی می‌کند.
اما همچون بسیاری از فیلم‌های دیگر هیچکاک، شخصیت اول این فیلم نیز ناخواسته درگیر ماجرایی می‌شود که ارتباطی با او ندارد. از این نظر می‌توان گفت تصادف و حوادث پیش‌بینی نشده و اغلب ناگواری که برای شخصیت‌های فیلم‌های هیچکاک پیش می‌آید و همچون آشوبی زندگی عادی و روزمره‌ی آن‌ها را مختل می‌کند، از تم‌های مورد علاقه‌ی او است. بهترین نمونه‌ی این تم را پیشتر او در مرد عوضی به تصویر کشیده بود، جایی که نوازنده‌ی دوره‌گردی بی‌گناه به اشتباه به جای یک سارق دستگیر می‌شود. در نتیجه می‌توان گفت تصادف یکی از عناصر کلیدی در فهم جهان‌بینی جهان سینمایی هیچکاک است که در اغلب فیلم‌های او قابل شناسایی است.

دنیایی که هیچکاک خلق می‌کند جای وحشتناکی است که هر آن می‌تواند سرشار از خطر باشد وهر آرامشی می‌تواند در لحظه به کابوسی بدل شود؛ همچون فیلم پرندگان که زندگی آرام در شهری ساحلی در کنار صدای مرغان دریایی ناگهان به کابوس حمله‌ی این موجودات سابقا دوست‌داشتنی و اینک مخوف تبدیل می‌شود. روابط میان افراد و دسته‌بندی‌هایی که شخصیت‌ها در ذهن خود ترسیم کرده‌اند مدام تغییر می‌کند؛ همان‌طور که شخصیت ایو کندل (Eva Marie Saint) (در نقش دختر بلوند مجردی که تقریبا شخصیتی ثابت در فیلم‌های هیچکاک است) برای تورنهیل مرتبا در حال تغییر است. هویت افراد به شدت متزلزل و آسیب‌پذیر است و مدام به جای شخص دیگری اشتباه گرفته می‌شوند؛ چنان که در مرد عوضی بالستروی نوازنده به جای یک دزد گرفته می‌شود. در دنیای مدرنی و پر اضطرابی که هیچکاک خلق می‌کند، فرد باید به تنهایی بکوشد از معمایی که ناخواسته درگیرش شده پرده بردارد و در این راه به یکسان از دست تبهکاران و پلیس‌ها که هر دو تهدیدی برای او به شمار می‌روند بگریزد. به عبارت دیگر در چنین دنیایی جایی برای پناه آوردن وجود ندارد و صحنه‌ی قتل در سازمان ملل در فیلم شمال به شمال غربی روایتی استعاری از این نکته است.
در شمال به شمال‌غربی در آتش جنگ سردی که میان جاسوسان جریان دارد، تورنهیل را به جای شخصیتی خیالی به نام جرج کاپلان می‌گیرند. اما سویه‌ی تراژیک ماجرا آن جا است که تورنهیل که در ابتدا می‌کوشد هویت واقعی خود را اثبات کند، در ادامه چنان در مخمصه گرفتار می‌شود که ناگزیر هویت جعلی خود را می‌پذیرد و به ناچار درگیر بازی‌ای می‌شود که از ابتدا قواعد آن را دیگران تعیین کرده‌اند. تورنهیل فرصت طلب که همه چیز و همه کس را همچون وسیله‌ای برای کسب منافع خود می‌بیند، حال خود درگیر نزاعی شده که طرفین آن ارزشی برای جان بی‌گناه او قائل نیستند. برای مامورین امنیتی آمریکا ارزش شخصیت دروغین کاپلان بیش از شخصیت حقیقی تورنهیل است؛ و حتی ارزش کندل برای آن‌ها تنها به دلیل اطلاعاتی است که از طرف مقابل جاسوسی می‌کند. از این رو است که تنها تا زمانی که هویت او توسط دشمن کشف نشده برای آمریکایی‌ها ارزش دارد.

در این میان تورنهیل به تدریج به کندل دل می‌بندد و زمانی که واقعیت ماجرا را از زبان مامورین امنیتی می‌شنود، تصمیم می‌گیرد شخصا وارد عمل شده و مانع از سفر کندل با دشمنان ایالات متحده شود. اما خودخواهی تورنهیل برای رسیدن به دختر مورد علاقه‌اش در بحبوحه‌ی جنگ سرد و تبلغات ملی‌گرایانه‌ی رسانه‌های آمریکایی می‌تواند آشکارا بر خلاف منافع ملی قلمداد شود. فیلمنامه باید تمهیدی بیاندیشد تا میان این دو میل به ظاهر ناسازگار آشتی ایجاد کند. این جا است که دخالت خودسرانه‌ی تورنهیل به کشف موضوع میکروفیلم‌ها و پی‌بردن دشمنان به همکاری کندل با طرف آمریکایی منجر می‌شود. به این ترتیب عشق تورنهیل به کندل به عشق به میهن گره می‌خورد تا فیلم با پایانی محافظه‌کارانه به پایان برسد. پیشتر او در سکانس نهایی فیلم خرابکار (۱۹۴۲) نیز که در آن مجسمه‌ی آزادی آمریکا بازسازی شده بود و داستان در این مکان رخ می‌داد، از عناصر هویتی ایالات متحده استفاده کرده بود. اما به نظر می‌رسد طبع شوخ و شنگ هیچکاک پایان‌های خوش هالیوودی را هم دست انداخته‌اند.

هرچند می‌توان گفت در پایان تورنهیل و کندل به واسطه‌ی عشق به رستگاری می‌رسند اما روایت فانتزی‌گونه‌ی هیچکاک از این صحنه با طنز تلخی که او استاد مسلم آن است، به ما می‌گوید نباید این پایان را چیزی بیش از یک پایان خوش هالیوودی دانست. وقتی استاد مسلم سینمای تعلیق و دلهره از تعلیق بی‌اندازه‌ی سکانس نهایی فیلم که در آن قهرمانان داستان در یک قدمی مرگ قرار دارند و بینندگان مشتاقند بدانند که این دو چگونه قرار است از این موقعیت مرگبار نجات پیدا کنند، با برشی ناگهان به صحنه‌ی گفتگوی سرخوشانه‌ی آن دو می‌گریزد، نباید پایان سرخوشانه‌ی فیلم را جدی گرفت. گفتگوهای شوخ‌طبعانه‌ی قهرمانان فیلم که در حال سقوط از مجسمه‌های عظیم کوهستان راشمور هستند، در کنار شوخی با نمادگرایی فرویدی در نمای قطاری که وارد تونل می‌شود، بیش از پیش متقاعدمان می‌کند پایان محافظه‌کارانه‌ی هیچکاک در کوهستان راشمور، جایی که قهرمانان داستان به مجسمه‌های غول‌آسای رییس‌جمهورهای ایالات متحده آویخته اند، را جدی نگیریم.