انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

رازهای مکتوم نسل پدری: نگاهی اجتماعی به یک رمان

مهدی فخرزاده

آفتاب ِ دار. احمد هاشمی. تهران: نیلوفر، ۱۳۹۵. ۱۵۰ص. ۹۵۰۰۰ ریال.

«درختی است با برگ‌هایی تنک. رگه‌های باریک نور از میان برگ‌هایش رد شده و روی علف‌های پای درخت، میان سایه لکه‌های نورانی درست کرده.»
آفتابِ دار روایت حاشیه‌هاست. چند لکه حاشیه که در زیر برگ و بار تنک متن، نوری به آن‌ها تابانده شده و روشن شده‌اند. حاشیه‌هایی که از فرط فربگی به متن تحمیل شده‌اند. حاشیه‌های رمان هاشمی در دسترس‌اند. آن‌ها گاهی در پیاده‌رو کنار ما راه می‌روند و شاید هم گاهی بسیار نزدیک‌تر. با وجوهی از این شخصیت‌ها می‌توان هم‌ذات‌پنداری کرد. اما به‌ هر حال این‌ها هر قدر هم فربه باشند، حاشیه‌اند و این حاشیه‌نشینی ویژگی‌هایی به آن‌ها تحمیل کرده که آفتاب دار از آن ویژگی‌ها می‌گوید. رمان آفتاب دار اولین اثر احمد هاشمی است. فضای عمومی رمان، فضای روز است و بیشتر داستان در ساعات روز اتفاق می‌افتد. شخصیت‌های آفتابِ دار ادعاهایی دارند. گفت‌وگوهای آن‌ها شباهت زیادی به گفت‌وگوی برخی از سیاست‌مداران یا شاید روشنفکران دارد. اما حرف اول و آخر را این ادعاها نمی‌زند، بلکه ساختارهای درهم‌ریخته و مشوّش اجتماعی و اقتصادی آن‌ها را دُن‌کیشوت‌وار به دنبال توهّم کشانده است. توهّمی که گویی یکی از اساسی‌ترین محورهای داستان است و نویسنده با قلم جذاب خود تا پایان داستان آن را در شخصیت‌هایش ضرورده است. دُن‌کیشوت تا پایان داستان در تمام شخصیت‌ها حضور دارد. حتی در آخرین بخش داستان، آن‌گاه که بناست به پایان ماجرا برسیم، در حالی‌که شاید چندان انتظار پایان ماجرا را نداریم، باز هم دُن‌کیشوت داستان را به پایان نزدیک می‌کند. واقعیت داستان زیر نور آفتاب قرار داده شده است، آفتاب تند، شلوغی شهر، بازار و کار و کار و کار. اما آن‌چه مانع دیدن واقعیت می‌شود، توهّم است.

قمار نافرجام
اقتصاد ایران سال‌هاست که عرصۀ تاخت‌وتاز کالاهای چینی قرار گرفته است. شوک نفتی دوران احمدی‌نژاد گویی سوخت موتور این تاخت‌وتاز را تا سال‌ها تأمین کرد. نزاعی در میان است. شخصیت‌های آفتابِ دار بازیگران این زمین هستند. آن‌ها کار اقتصادی نمی‌کنند، بلکه بیشتر می‌توان آن‌ها را قمارباز دانست. واژه‌ای که شاید به بسیاری از فعالان حوزۀ اقتصاد ایران بتوان اطلاق کرد. چرا که ساختارْ قمارخانه‌ای شده است. اما این‌ها بازندگان قمارند. درهای کازینوی اقتصاد به روی همه باز است. رحیم، شخصیتی که راوی داستان نیز هست، گویی مرد شمارۀ یک این تیم برای شرکت در قمار است. اما سرنوشت این تیم شکست است. چون کازینو قوانین خودش را دارد. آن‌ها جسارت ریسک پایین و قدرت لابی کمتری دارند و این دو در کازینو حرف اول را می‌زند. آن‌ها می‌دوند و می‌کوبند و ضربه‌شان به در بسته می‌خورد. تمام آن‌چه دارند هزینۀ لابی می‌کنند و باز هم می‌بازند. تا پایان داستان این‌گونه به مخاطب قبولانده می‌شود که سرنوشت اینان باختن است!

این سرنوشت، خاص این سه جوان نیست، بلکه سرنوشت هولناک طبقات فرودست و متوسط جامعۀ ماست. ساختار طبقاتی شخصیت‌های داستان مغشوش است. آن‌ها نمایندۀ تمامی طبقات بازنده‌اند.

وضعیّت سیّال

نویسنده در رمان خود نوعی از سیّالیّت را در عناصر زمان و طبقات اجتماعی قرار داده است. شخصیت‌های داستان همان‌طور که گفته شد، گویی همه، طبقات بازندۀ اقتصاد قمارخانه‌ای را نمایندگی می‌کنند. آن‌ها گاهی روشنفکرند، گاهی شرکت تأسیس کرده‌اند، گاهی دستفروشی کرده‌اند و گاهی فرهنگ حاشیه‌نشینی دارند. از سویی زبان این شخصیت‌ها حدود چهار یا پنج دهه را در بر می‌گیرد. اگر از خود متن پرسیده شود که منظور کدام طبقه و کدام زمان است، دو پاسخ مختلف می‌یابیم. درهم‌تنیدگی طبقاتی داستان بیشتر است. این اتفاق برای یک طبقه نیفتاده است و تمام طبقات بازنده درگیر همین وضعیت شده‌اند. در خصوص زمان، این درهم تنیدگی کمتر است و شاید در نگاه اول زمان، امروز جامعه باشد. اما نمی‌توان رنگ دیروز را در رمان نادیده گرفت. دیروز در رمان به دو صورت تجلّی دارد؛ گاهی در یک وضعیت نوستالژیک و گاهی در یک وضعیت شهودی. وضعیت نوستالژیک، احساس مشترک همۀ طبقات شکست‌خورده است. در شرایط انحطاط، همیشه دیروز نسبت حسرت‌آمیزی با امروز دارد. نامۀ رحیم برای ماهی، معشوق ازدست‌رفته‌اش، نشانه‌های این حسرت را در دل مخاطب می‌نشاند. اما گاه گویی داستان زمان خود را نیز از دست می‌دهد. ادبیات شخصیت‌ها گاهی چند دهه عقب می‌رود. داستان در طول تاریخ به‌مرور اتفاق افتاده است. این داستان یک دوره نیست. این شخصیت‌ها از یک جایی در دورترهای تاریخ شروع به باختن کرده‌اند، آن‌جا که اقتصاد به دلایل متعدد مسیر قمارخانه‌ای شدن را پیموده است.

رویکرد مردانه یا رویکرد واقعی؟
شخصیت‌های اصلی رمان آفتابِ دار مردها هستند. زن‌ها در حاشیۀ این داستان قرار گرفته‌اند، اما گویی هرجا مجال یافته‌اند حضوری جدّی داشتند. نگاه شخصیت‌های مرد داستان به زنان نگاهی کلیشه‌ای است و نویسنده در این داستان‌گویی نقدی نیز به این نگاه دارد. تعارض واقعیت شخصیت زنان داستان با روایت مردان از زن، نمود این نقد است. زنان آفتابِ دار، باهوش و پرتلاش‌اند. چیزی که در مردان داستان دیده نمی‌شود.

اخلاق شکست‌خوردگان، اخلاق ظفرمندان
در طول داستان، دستگاه اخلاقی خاصی به چشم می‌خورد. شاید در وهلۀ اول این دستگاه اخلاقی دیده نشود چرا که مخاطب آن را وضع موجود جامعه درمی‌یابد، اما به‌هرحال این دستگاه اخلاقی مؤلفه‌هایی دارد که می‌توان به چند مورد آن‌ها اشاره کرد:
۱. فردیت، به این معنا که منافع فردی در همه‌جا حرف اول را بزند. در این داستان به ‌نوعی همه به‌ دنبال بیرون کشیدن گلیم خود هستند. تا حدّی که «کبری خانم»، برای منافع فردی خود حتی دربارۀ زن گرفتن پسرش هم تصمیم می‌گیرد. امروزه نقدهای بسیاری از این منظر به جامعه می‌شود. اما آیا این ویژگی طبقات شکست‌خورده است که امروز عمومیت یافته است؟ در آفتابِ دار این‌گونه به ‌نظر نمی‌رسد. شخصیت‌های داستان تنها تصمیم گرفته‌اند که گلیم خود را از آب بیرون بکشند، اما این گلیم رنگ و رو رفته، نه در آب، که در گل نشسته است! شخصیت‌های داستان هنوز گلیمی از آب نکشیده‌اند و روند داستان هم حکایت از امید ندارد. گلیم آن‌ها در گل مانده همچنان. به نظر می‌رسد این اخلاق، اخلاق غایبان رمان هاشمی، یعنی ظفرمندان کازینو باشد. برخی نشانه‌های این طبقه همچون رشوه‌گیری در داستان نشان داده می‌شود. برندگان کازینو، طبقۀ فرصت‌طلبی هستند که با استفاده از رانت، تبدیل به نوکیسگان شده‌اند. این طبقه نه‌تنها گلیم زربفت خود را با استفاده از دستگاهی اخلاقی که در رمان هاشمی به نمایش گذاشته شده است از آب کشیده‌اند، بلکه گلیم دیگران را نیز از زیر پایشان ربوده‌اند. از این رمان چنین برداشت می‌شود که گویی نوعی دستگاه اخلاقی فاسد به طبقات اجتماعی گسترده‌ای تحمیل شده است.
۲. ویژگی دیگر این دستگاه اخلاقی، فرافکنی است. شکست، متن اقتصاد قمارخانه‌ای است نه حاشیۀ آن. در این اقتصاد، شکست نیاز به دلیل ندارد، بلکه شکست برای ضعیف‌ترها شبیه سرنوشت است. اما شخصیت‌های داستان به‌ دنبال دلیل می‌گردند. بیش از همه شخصیتی به نام اسد شاید نمود چنین وضعی باشد. تصویری که نویسنده از جسم اسد ساخته است کند و لَخت است. در این داستان همۀ افراد به ‌نوعی درگیر رخوت و چرت دائمی روزانه هستند، اما اسد نمود جدّی آن است. معادله‌ای نیز می‌توان برای این رخوت یافت! معادله‌ای که باز متغیّر مستقل آن شکست است! شکست‌های پیاپی انگیزۀ حرکت را از انسان می‌گیرد. شخصیت اسد را می‌توانیم در گفت‌وگوهای داخل تاکسی و اتوبوس امروزه ببینیم. او دارای تحلیل است. می‌داند حقّی از او خورده شده است، اما حق خورده شده‌ و آن کس که حقش را خورده را نمی‌شناسد. به همین دلیل او هم دُن‌کیشوت‌وار، به آسیایی کهنه حمله می‌کند! او نه دسترسی به عوامل شکستش دارد و نه حتی آن‌ها را می‌بیند. آن‌ها در پشت هزاران نقاب پنهان شده‌اند. اسد جلوی پایش را می‌بیند و می‌رود.
ویژگی اخلاقی دیگری که در داستان نمایش داده می‌شود، بی‌تفاوتی و کاهش سرمایۀ اجتماعی است. در نگاه اول هاشمی بسیار بدبین به‌ نظر می‌رسد. در یکی از صحنه‌های داستان، شخصیت راوی داستان از موتور می‌افتد. واکنش عابران به این حادثه لبخند است. البته یکی فراتر رفته، می‌گوید: «داداش سخت نگیر، چیزی نشده. مایه‌اش دو تا بخیه است!» در نگاه اول این بخش بدبینانه است. شاید اگر کسی از موتور زمین بخورد، دیگران دستگیری‌اش کنند، اما اگر نمادین به این بخش از داستان نگاه کنیم -که آفتابِ دار مشحون از نماد و کنایه است- به نظر می‌رسد برخورد با کسی که زمین خورده است حتی می‌تواند خشن‌تر از این حرف‌ها باشد. جامعه گاهی تمام انتقامش را از همان کسی که زمین خورده و تاب بلند شدن ندارد می‌گیرد. شکست‌خوردگان که همچون اسد، دستشان به ظفرمندان نمی‌رسد، انتقامشان را از خودشان می‌گیرند. انتقام تنها دستاورد ماندگار این وضعیت است! در صحنه‌ای دیگر رضا، داخل یک رستوران، در پاسخ خندۀ چهار جوان، به این گمان که قصد ایجاد مزاحمت برای دختری را دارند، با واژگون کردن میز و حمله به آن‌ها واکنش نشان می‌دهد. انتقام سلسله‌واری که دائم در اجزای جامعه تکرار می‌شود.
۳. اما ماجرای اخلاق و آفتابِ دار به همین‌جا ختم نمی‌شود. طبقۀ پیروز کازینو، از شکست‌خوردگان دلجویی هم می‌کند. نویسنده نگاه نسبتاً تندی به یک بازارچۀ خیریه که نمود این دلجویی است دارد. محیط بازارچه شاید از معدود جاهایی باشد که در آفتابِ دار طبقۀ برنده حضور دارد. «مرد چاقی می‌رود روی سکو. یکی از بچه‌ها را هم با خودش می‌برد. ”این بچه که می‌بینید پدرش معتاد کارتن‌خوابه. دوماهه که ازش خبری نیست. مادرش دو هفته است پاکه. این بچه امسال می‌ره کلاس دوم. می‌خوام یکی اندازۀ پول دفتر و کتابش کمک کنه“. پسر بچه گاهی سرش را بالا می‌آورد، با چشمانی خیره به آدم‌های اطراف نگاه می‌کند و دوباره سرش را پایین می‌اندازد. مردی کت‌وشلواری دو تا تراول پنجاه‌هزارتومانی از جیبش درمی‌آورد و در کیسه‌ای می‌اندازد که جلوی پسربچه است. حاضران یکی‌یکی جلو می‌آیند و هرکدام پولی در کیسه می‌ریزند.»

رازِ نسل پدر
پایان حکایتِ شخصیت‌های آفتابِ دار دربارۀ داشته‌ای است که ممکن است پدرانشان برایشان گذاشته باشند. در پایان، سرنوشت این داشته معلوم نمی‌شود و معلوم نیست بالاخره داشته‌های نسل پدری خیری برای شخصیت‌های داستان دارند یا نه! اما دلگرمی رضا و یدی و رحیم را در پی دارد. میراث پدری در خانه‌ای نه‌چندان به‌سامان مخفی شده است. شاید اگر پدر گنجی داشت، خانه‌ای درخور خود می‌ساخت. گنج پدری به نظر می‌رسد نشانۀ همان سنّت‌هایی است که برای نجات از فلاکت امروز باید به آن‌ها پناه ببریم. مسیر گنج در این داستان آبادانی بر جای نگذاشته است و خانه‌ای درخور خود نساخته است، در پایان به نظر می‌رسد خیر این گنج برای وارثان، بیش از صاحبانش نباشد. اما شاید بتوان با استفاده از آن‌ها مادر یدی را به دنیای فیس‌بوک پیوند داد!
قلم خوب هاشمی، نقدی عمیق و اجتماعی در قالب داستان بر‌جای گذاشته است. مشابه این رمان در آثار ادبی منتشر شده از نویسندگان جوان امروز کمیاب است و از این‌ رو حرف‌هایش ضمن این‌که ملموس است، تکراری نیست. البته رویکرد نگارندۀ این یادداشت، همان‌طور که در عنوان نیز آمده است، اجتماعی است و باید این اثر از منظر ادبی نیز بررسی شود.