دانیل گیرِی ترجمه پرویز صداقت
پنجاه سال پیش، جهان یکی از بزرگترین روشنفکران چپ را از دست داد. بیستم مارس ۱۹۶۲، سی. رایت میلز در خانهاش در وست نایاک بر اثر حملهی قلبی درگذشت. میلز در واکو تکزاس در ۱۹۱۶ به دنیا آمد. وی که جوانی هوشمند و سرکش بود، جذب رشتهی دانشگاهی جامعهشناسی شد، لیسانس و فوقلیسانساش را از دانشگاه تکزاس در آستین و دکترایش را دانشگاه ویسکانسین در مدیسون گرفت. در ۱۹۴۵ وی در دانشگاه کلمبیا مشغول شد و تا پایان عمر در این دانشگاه کار میکرد.
نوشتههای مرتبط
میلز به نظریهپردازان کلاسیک جامعهشناسی، ازجمله کارل مانهایم، ماکس وبر و کارل مارکس اتکا کرد. وی اغلب آخرین شیوههای پژوهشی جامعهشناسی مدرن امریکایی را به کار میگرفت. با این حال، میلز همواره از آن رو جذب جامعهشناسی در مقایسه با دیگر رشتههای دانشگاهی شده بود چون این رشته، پژوهش در مسایل بزرگ را وعده میداد: جامعهی مدرن چهگونه سازمان مییابد و چهگونه بخت و اقبال در زندگی و روحیات افراد از آن تأثیر میپذیرد. هرچند میلز با کار تدریس در برجستهترین دپارتمان جامعهشناسی در جهان شهرت یافت، سرخوردگی وی از این رشتهی دانشگاهی جامعهشناسی بیشتر شد. اما وی هیچگاه ایمانش را به آنچه «تصور جامعهشناختی» میخواند از دست نداد. در نزد وی، تصور جامعهشناختی «کیفیت تصور ضروری برای درک بازی متقابل انسان و جامعه، زندگینامه و تاریخ، خود و جهان است.»
در اوایل دههی ۱۹۴۰، میلز به سیاست چپگرایانه متعهد شد و این تعهد تا پایان عمر در وی ادامه یافت. رادیکالیسمی که میلز پیشنهاد کرد دیدگاهی کلگرایانه نسبت به جامعه بود که الهامبخش و تبلور ارزشهایش در مورد دموکراسی، برابری و خلاقیت فردی بود. ورود میلز به سیاست رادیکال در دورهی افول چپ امریکا بود. میلز بخش اعظم آثارش را در فاصلهی دو خیزش بزرگ رادیکال در سدهی بیستم ایالات متحده نوشت: «چپ قدیمی» دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ که حول اتحادیهگرایی صنعتی و حزبهای سوسیالیستی متمرکز شده بود و چپ جدید دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ که با سلسلهمراتبهای نژادی و جنسیتی و نیز جنگ سرد سرِ ستیز داشت. در میانهی دههی ۱۹۴۰، میلز در مورد توانِ کار سازمانیافته برای شکلبخشیدن دوباره به جامعهی مدرن صنعتی در راستایی دموکراتیکتر اندک شوروشوقی داشت که منجر به انتشار نخستین کتابش شد: انسانهای نوین قدرت(۱۹۴۸). اما وی زود نتیجه گرفت که کار سازمانیافته در دولت جنگ سرد ادغام شده و دیگر نیرویی امیدبخش برای مخالفت نیست. میلز که در شناسایی کارگزار تغییر احتمالی اجتماعی ناتوان بود در آثار اصلیاش یقهسپید (۱۹۵۱) و قدرت نخبگان (۱۹۵۶) رادیکالیسمی بهشدت بدبینانه داشت. میلز در فقدان حس گرایشهای متقابل یا تناقضهای دیالکتیکی که میتواند به دگرگونی مترقی در آینده منتهی شود، تحلیلی غمبار از ایالات متحده ارائه کرد: جامعهای تودهوار در سیطرهی دیوانسالاریهای سرکوبگر بزرگی که در کنترل «مدیریت بههم پیوسته»ی رهبران شرکتی، نظامی و سیاسی ـ «نخبگان قدرت» ـ هستند.
بهترین کتاب میلز تصور جامعهشناختی بود. این کتاب فراتر از جدلی قانع کنندهی علیه روندهای جامعهشناسی دانشگاهی، دیدگاهی گسترده و الهامبخش از قدرت تفکر اجتماعی برای درک جهان و تصور بدیلهای بهتر ارائه کرد. غنیترین کتاب میلز یقهسپید (۱۹۵۱) بود. در این کتاب از چند زاویهی مختلف، تصویری از کارگران طبقهی متوسط و سازمانهای دیوانسالار در میانهی قرن ارائه کرد که خلاقیت و استقلال این کارگران را محدود میکنند. اما مهمترین کتاب دانشگاهی میلز قدرت نخبگان (۱۹۵۶) بود.
وقتی میلز قدرت نخبگان را نوشت، گفتمان چیره بر روشنفکری امریکایی لیبرالیسمِ مورداجماع بود که نظم اجتماعی پساجنگ را به سبب رفاهی که در سطحی گسترده در آن سهیم بودند میستود و جنگ سرد علیه کمونیسم را تأیید میکرد. میلز با دیدگاه «کثرتگرا»ی لیبرالها که ایالات متحده جامعهای دموکراتیک بود که در آن گروههای صاحبمنفعت قدرت یکدیگر را کنترل میکنند مخالفت کرد. وی میگفت قدرتی که «تصمیمات مهم» را در مورد جنگ و سیاست خارجی را میگیرد در میان گروههای صاحبمنفعت پخش نشده بلکه در دستان نخبگانِ قدت متمرکز شده است: گروهی کوچک و اغلب دایمی از حلقه های مرتبط با همِ سیاسی، اقتصادی و نظامی. یکی از مهمترین نقشهای کتاب نخبگان قدرت تمرکز بخشیدن به توجه به نظامیگرایی سیاست و جامعهی امریکا بود. میلز در مورد دامنهی همسان قدرت مقامات ارشد نظامی و رهبران سیاسی و شرکتی مبالغه کرده بود، اما نقد وی بر «استیلای نظامی» گسست عمدهای از گفتمان لیبرالی بود که تاحدود زیادی رشد شگفتانگیز قدرت نظامی امریکا را به عنوان ضرورت جنگ سرد توجیه میکرد. سالها پیش از آن که پرزیدنت آیزنهاور اصطلاح «مجتمع نظامی ـ صنعتی» را جعل کند، میلز نشان داد که چهگونه هزینههای نظامی در خدمت نیازهای رهبران اقتصادی برای تقویت رشد اقتصادی از طریق خلق «اقتصاد جنگیِ دایمی» است.
میلز، برخلاف لیبرالها، دیدگاهی جامعتر از جامعهی دموکراتیک ارائه کرد: جامعهای که در آن صرفاً گروههای صاحبمنفعت نمایندهی افراد نیستند بلکه «در آن به انسانها در مقیاسی گسترده بدیلهایی واقعی ارائه میشود که معانی اخلاقی آن به روشنی در معرض بحث عمومی است» اما میلز بدبینانه نتیجه گرفت که در سپهر عمومیِ توخالی امریکایی ظرفیت بحث سیاسی معنادار از دست رفته است. وی میگفت نخبگان قدرت توان آن را داشتنتد که واقعیت را «به طور رسمی تعریف» کنند: اصطلاحاتی که شهروندان مسایل مهم سیاسی را از طریق آن درمییابند کنترل کنند. امریکاییها، در دام جامعهای تودهوار، به طور عینی توان اندیشیدن به خود را از دست دادهاند. بنابراین میلز میتوانست در برابر نخبگان قدرت در جامعهی امریکا جایگاهی برای مقاومت قائل نشود. میلز مانند لیبرالها اجماع پایدار را نشانهی سیاست امریکای پساجنگ تصور میکرد.
پس از شوخی روزگار است که میلز بیشترین تأثیر را روی چپ نو ـ جنبش اجتماعی توده ای که نظریهی اجتماعی او ناکام از پیشبینیاش بود ـ گذاشت. با این حال، در اواخر زندگی میلز، دیدگاههای بدبینانهاش تعدیل شد. در اواخر دههی ۱۹۵۰، او بهتدریج خاستگاههای رشدیابندهی مقاومت در برابر جنگ سرد شناسایی کرد. وی رفتهرفته باور کرد که بازیگران جدید اجتماعی مانند کارگرانِ فرهنگ و انقلابیهای جهان سوم میتوانند به عنوان کارگزار دگرگونی اجتماعی جایگزین طبقهی کارگر صنعتیِ تنآسا بشود. میلز با نوشتن کتاب علّتهای جنگ جهانی سوم (۱۹۵۸) که در آن به خطرات جنگافزارهای هستهای هشدار داد و گوش کن، یانکی (۱۹۶۰) که در آن از انقلاب کوبا دفاع کرد، در تلاش برای توان دوباره بخشیدن به بحثهای دموکراتیک شخصاً مشارکت کرد. میلز چپ نو را در سطح بینالمللی مشاهده کرد که در ارتباطات وی با روشنفکران جناح چپ در امریکای لاتین و نیز اروپای غربی و شرقی بازتاب مییابد. وی با انشار «نامه به چپ نو» (۱۹۶۱) در نشریهی نیولفت ریویو در ورود اصطلاح «چپ نو» از بریتانیا به ایالات متحده نقش محوری ایفا کرد. وقتی چپ نو هنوز داشت نخستین جوانههایش را میزد میلز درگذشت، اما وی یکی از تأثیرگذارترین متفکرانش بود. مثلاً اثر وی تأثیر مهمی بر سازمان دانشجویی جناح چپ یقهسپید در ایالات متحده داشت: دانشجویان برای جامعهی دموکراتیک که دستنویس بیانیهی مشهور پورت هارون[۱] را درست چند ماه بعد از مرگ میلز منتشر کردند.
قطعاً میلز کمبودها و محدودیتهایی داشت. به طور خاص، تحلیل وی نژادپرستی و تبعیض جنسی را نادیده میگرفت. تحلیل وی به سبب بدبینی رادیکالش اغلب در مورد کنترل نخبگان قدرت و فقدان خلافیت فردی مبالغه میکرد. تحلیل نومیدکنندهی میلز در زمان خودش به کنشگریِ چپ نو یاری کرد. میلز با نشان دادن توهمات خوانندگانش در مورد کسانی که بر جامعهی امریکا حکم میرانند، میتوانست خوانندگانی را برانگیزد که کشورشان را دموکراتیکتر میخواهند. با این حال، امروز این ادعا که نخبگانی قدرتمند، کمشمار و غیرانتخابی بر ایالات متحده حاکماند تکاندهنده نیست. بدبینی نخبگان قدرت شاید تنها تأییدی باشد بر کلبیمسلکی آن دسته از شهروندان که کاری برای تغیییر جهانمان انجام نمیدهند.
با این حال، برای آن دسته از ما که امروز در پی جهانی عادلانهتر و برابرترند که خلاقیت فردی را پرورش میدهد آثار میلز همچنان سودمند است. سرشت ناسازگار نقد میلز تاحدودی ناشی از نگرشی بلندپروازانه از جامعهای است که حقیقتاً در راستاهایی دموکراتیک سازمانیافته است. لازم است این ایمان خوشبینانه را که همواره در عمق رادیکالیسم بدبینانهی میلز وجود داشته است احیا کنیم. بیش از هر زمان دیگر نیاز داریم بدیلهایی را در برابر سرمایهداری نولیبرال و ریاضت اجتماعی تصور کنیم. اما بیش از آن، نیاز داریم تبیین کنیم که نه تنها چرا تغییر مطلوب است، بلکه چهگونه میتوان امکانپذیر باشد. آثار میلز در اینجا به ما کمکی نمیکند. بهیقین این آثار میتواند به ما یاری کند تا توانی دوباره به تفکر اجتماعی رادیکال ببخشیم. آنچه بخش اعظم ما امروز نیاز داریم برافروختن دوبارهی چپ به مثابه یک جنبش اجتماعی زنده است.
دانیل گیرِی، استادیار تاریخ در کالج ترینیتی و نویسندهی کتاب بلندپروازی رادیکال: سی. رایتمیلز، چپ و تفکر اجتماعی امریکا است.
مأخذ اصلی:
Daniel Geary, Power and the Intellect, New Left Project, 03 December, 2012
[۱] اعلامیهی پورت هیوارن بیانیهی جنبش فعالان دانشجویی برای جامعهی دموکراتیک Students for a Democratic Society (SDS) در سال ۱۹۶۲ است که در آن نقدی رادیکال بر جامعهی امریکا، با تأکید بر ازخودبیگانگی و نژادپرستی شده است.