فیلسوف آلمانی که با روی کار آمدن هیتلر مجبور شد از آن کشور بگریزد، تحت تاثیر افکار یاسپرس و هایدگر قرار گرفت و این سبب گرایش او به سوی فلسفه شد. آرنت یونان باستان را می ستود اما آن را جامعه آرمانی نمی پنداشت، به نظر او سیاست موجب می شود مردم در کنار یکدیگر زندگی کنند پس «سیاست» مظهر آزادی است. در نظر آرنت، در یونان باستان مردمان تنها زندگی دو بعدی داشتند. «تأمین معاش» و «ورود به عرصه سیاست». در تامین معاش فرد آزاد نبود چرا که می بایست کار کند، اما زمانی که وارد عرصه سیاست می شد آزاد بود. وی سه وجه فعالیت بشر را از هم تمییز می دهد:یکی تلاش برای معاش، دوم کار خلاق و سوم عمل…تلاش برای معاش مجموعه فعالیت هایی است که لازمه تامین معیشت و تداوم بقای آدمی است…کار خلاق فعالیتی است که از طبیعت فراتر می رود بر روی آن عمل می کند آن را تغییر می دهد و جهان مصنوعی می سازد جهانی که انسانی و غیر طبیعی است و صرفاً از آن آدمی است و فقط انسان در آن زیست می کند…عمل عالیترین نوع فعالیت انسان است و اقدام مبادرت تهور انقلاب حضور در عرصه عمومی ابتکار و تجربه عمل آزاد را شامل می شود.( بشیریه،۱۳۸۶، ۱۴۴-۱۴۵).
امروزه در عصر مدرن یک سیاستمدار اعمالش با اقتصاد سنجیده می شود به عبارت دیگر اقتصاد
نوشتههای مرتبط
سیاست ها را تامین می کند، می توان به بهانه های مختلف محدودیت ها را بر آزادی ترسیم نمود. او آزادی را در عرصه سیاسی و عمومی می بیند، و معتقد است آزادی هم نوایی اجتماع و سیاست را پیوند می دهد به عبارتی این دیدگاه را می توان نقطه مقابل عقاید برلین قلمداد نمود. به نظر آرنت در عصر مدرن جامعه تبدیل به جامعه ی توده وار شده است. چرا که انسان مدرن انسان تنهایی است هیچ گونه نشانه ای ندارد این جامعه تحمل ناپذیر است که سیاست را به خدمت خود گرفته است پس دیگر نمی توان سیاست را مظهر آزادی دانست بلکه خدمتی است به جامعه توده ای و توده وار.
آرنت از جمله نظریه پردازان بر جسته در زمینه توتالیتاریسم محسوب می شود، که به طریقی سعی می کند زمینه ها و شرایط بروز چنین فاجعه ای را در جوامع بشری بیان کند.
بر طبق استدلال او جنبش توتالیتاریستی از طریق سازماندهی« توده ها» یا به عبارت دقیق تر افرادی که شاهد ذره ای شدن اجتماعی و تفرد افراطی هستند موجبات شکل گیری رژیمهای توتالیتاریستی را فراهم می آورند، از نظر آرنت خصیصه عمده انسان توده ای انزوای اجتماعی است که از فقدان مناسبات معمولی اجتماعی بیشتر هستند و از احزاب سیاسی حمایت می کنند جذب جنبش های توتالیتاریستی می شوند به این ترتیب در صورت پیوستن توده ها ذره ای شدن به یکدیگر چنان جنبش توتالیتاریستی نیرومندی شکل می گیرد که میتواند نطفه پیدایش یک رژیم توتالیتاریستی باشد» (بروکر،۱۳۸۳، ۳۵).
از دیدگاه آرنت توتالیتاریسم با حکومت استبدادی و خودکامه و دیکتاتوری های قدیم و جدید ماهیتاً تفاوت دارد حکومت توتالیترخودکامه و غیر قانونی نیست بلکه حکومت نوعی قانون است نظام های استبدادی بی قانون اند و در آن اراده ای خود سر حکومت می کند در حالی که ویژگی اصلی توتالیتاریسم انکار هر گونه جایگاه برای اراده انسان است.
«…جنبش های توتالیتر محصول توده ای شدن جامعه و ذره ای شدن فرد در عصر ماست عامل تکان دهنده در پیروزی توتالیتاریسم همان بی خویشتنی هواداران این جنبش است در هر جا توده هایی وجود داشته باشند که به عللی به سازمان سیاسی اشتیاق پیدا کرده اند وقوع جنبش های توتالیتر ممکن است هدف جنبش های توتالیتر سازمان دادن به توده هاست… نه سازمان دادن به طبقات… ویژگی اصلی انسان توده ای…انزوا و نداشتن روابط اجتماعی به هنجار بود«.(همان، بشیریه، ۱۳۶-۱۳۷).
او در تحلیل های خود از چگونگی تشکیل نازیسم در آلمان می نویسد:
« توتالیتاریسم در آلمان در نتیجه چهار عامل به وجود آمد نخست فروپاشی اجتماع ناشی از صنعتی شدن سریع پیش از جنگ جهانی اول و شکست نظامی در جنگ جهانی اول همراه با
معمول گردیدن اندیشه های لیبرال هم پیش از جنگ هم پس از جنگ؛ دوم آزاد کردن سریع توده ها در غیاب یک فرهنگ سیاسی مناسب لیبرال و رها کردن آنها برابر آلت فعل سازی توسط رهبران
عوامفریب؛ سوم ایجاد یک چنین توده ای به صورت حزب ناسیونال سوسیالیست که افرادی
می توانستند با آنها یکی انگاری کنند و سرانجام جمعیتی به اندازه کافی بزرگ نابسامانیهای جامعه به آنها داد ویژگیهای مشابه و اگر چه نه یکسان ممکن بود برای شوروی فهرست شود»
(راش، ۱۳۸۱، ۸۱).
تصویری که آرنت ارائه می دهد دنیای خویشاوندی نیست چرا که سیاست در اختیار توده
قرار گرفته است؛ و دیگر امکانی برای آزادی نیست انسان تنها در صورتی که آزادی سیاسی
داشته باشد اندیشه و تفکر می کند؛ و در واقع هنوز می تواند آزاد باشد، اندیشیدن رازی است برای آدمی که در برگ های آن آزادی را تنفس می کند اندیشه آینده انسان را رقم می زند و در این مقوله آدمی هنوز آزاد است.
« در این مطلب که اندیشه همیشه درباره چیزهای غایب و محصول ادراک سیستم است با این وضعیت رابطه تنگاتنگ دارد موضوع اندیشه همیشه یک امر تصوری است یعنی چیزی یا شخصی است که در واقع غایب است و تنها در ذهن اندیشمند یعنی کسی که با خیال اندیشی می تواند او را به تصور در آورد حضور دارد. به عبارت دیگر من وقتی می اندیشم جهان پدیدارها را ترک می کنم اگر چه اندیشه من با موضوع های ساده ای که به حس در می آیند سر کار دارد و نه با چیزهای ناپیدا مانند مفاهیم رُسُل که قلمرو دیرینه اندیشه فلسفه اولی است من برای اینکه به شخصی بیندیشیم آن شخص نباید در معرض حواس من باشد تا زمانی که با او هستم به او نمی اندیشم اگر چه می توانیم تاثیرهای را که سپس برای تغذیه اندیشه به کار خواهد رفت گرد آوریم اندیشیدن به یک شخص در حضور او مستلزم این است که با خود محرمانه ناپدید شویم و به گونه ای رفتار کنیم که گویی او حضور ندارد.»( آرنت،۱۳۸۲،۲۷).
از سوی دیگر آرنت تمایز بین اندیشیدن و زندگی در جریان را رد می نماید به طریقی که نبایستی اندیشیدن منجر به جدایی از درک واقعی زندگی شود در تاریخ فلاسفه های بسیاری با تکیه بر تفکر محض تبدیل به سلاطینی شدند که تفکر آنان چون حکم قانون را می نماید که از آن جمله می توان، به افلاطون، هگل، نیچه، هایدگر اشاره کرد؛ یعنی کسانی که خود را مسلط بر تفکر و پیشوا می دانند آرنت در همین رابطه می گوید:
« شگفت آور شاید آزارنده بود که افلاطون و هایدگر هنگامی که وارد قلمرو امور انسانی شدند هر دو به جبار و پیشوا تبدیل شدند»( اتینگر،۱۳۷۷، ۱۲).
آرنت سیاست را عامل آزادی می داند. «در نظر او آزادی فقط در حیات عمومی و سیاسی به دست می آید بدین سان از مفهوم قدیمی آزادی یعنی آزادی منفی به مفهوم آزادی مثبت(در معنایی کاملاً متفاوت با معنای مورد نظر برلین) می رسیم«.(همان، بشیریه، ۱۳۳).
آرنت در ادامه به نقد آزادی در دنیایی امروز پرداخته و می آورد: « آزادی به معنای عمل آزاد فرد در زندگی عمومی و در میان همگان که در تجربه یونانی پدیدار شده بود با حفظ همان واژه جای خود را به آزادیی می دهد که معنایش عقب نشینی فرد به درون عرصه خصوصی زندگی است امروزه زیستن به شیوه ای کاملاً خصوصی یعنی محرومیت از اموری که لازمه حیات واقعی انسان است.(همان، ۱۳۴).
آرنت دو عامل را در روحیه انقلابی مهم تلقی می کند:
۱- پایه ریزی حکومت جدید.
۲- آگاهی از تواناییها، پس دو عامل فوق در انقلاب حائز اهمیت بوده و می توانند به نتایج متفاوت منجر شوند.
انقلاب مظهر آزادی سیاسی و تاریخی انسان است .(همان، ص ۱۵۲).
«روحیه انقلابی شامل دو عنصر می باشد که به نظر ما آشتی ناپذیر و حتی متضاد هستند عامل پایه ریزی حکومت جدید و ایجاد شکل جدیدی از دولت متضمن توجه عمیق به ثبات ساختار نو می باشد از سوی دیگر تجربه ای که ضرورتاً افراد درگیر با این مسئله عمیق با آن روبرو خواهند شد آگاهی از توانایی انسان در آغاز کارها و نیز روحیه بالایی است که همزمان با خلق پدیده ای جدید ظاهر می شود این دو عنصر یعنی توجه به ثبات و روحیه تازه در اصطلاحات و اندیشه سیاسی مفاهیمی متضاد به شمار می روند یکی از این دو محافظه کاری نام گرفته و ادعا می شود که دیگر همان لیبرالیسم پیشرو است» (قوام، ۱۳۷۹، ۱۴۸).
آرنت انقلاب را رهایی می داند که به آزادی می رسد در واقع معتقد است که انقلاب برای آزادی است و در صورتی که به این هدف نرسد انقلاب نیست چرا که مشارکت سیاسی یعنی« آزادی».
پس انقلاب نشانه ای از مشارکت سیاسی است که بایستی آزادی را به همراه داشته باشد عده ای از این گفته ایراد گرفته و نظریه او را ناقص رویه ی علمی تلقی می کنند در حقیقت گروه مخالف می پرسند چرا جریان انقلاب هایی که در طول تاریخ رخ داده است اما اهداف آن سیاسی نبوده است نمی تواند انقلاب باشد؛ بایستی گفته شود که آرنت شرکت در عرصه سیاسی را آزادی می داند؛ و هر انقلابی که به خاطر هر هدفی صورت گیرد چون منجر به مشارکت می شود پس می تواند سیاسی باشد و آزادی در آن نهفته است.
او اضافه می کند که: « آزادی سیاسی در مفهوم عام آن یا به معنی حق مشارکت در حکومت است و یا فاقد معنی است» (جانسون، ۱۳۶۳، ۱۲۱).
عقاید آرنت تا حدی منحصر به فرد است او آزادی را در زندگی مشترک سیاست می بیند در واقع انسان را تنها و کامل نمی داند بلکه فعالیت در عرصه سیاسی را آزادی قلمداد می نماید حوزه عمومی را از حوزه خصوصی افراد متمایز می کند و تاکید او بیشتر بر حوزه عمومی معطوف است.
«تاکید آرنت بر جدائی حوزه خصوصی و عمومی به منظور این است که « خارج از کالبد سیاست زندگی انسان نه تنها ناامن است و در برابر خشونت دیگران به خطر می افتد بلکه بی معنا و نیز فاقد اصالت است «بدین گونه حوزه عمومی سیاسی فضایی است که در چارچوب آن آزادی و فردیت افراد تبلور می یابد و اعمال و آثار انسانها معنا پیدا می کند بنابراین معنای اصلی زندگی انسان در جهان مشترکی نمودار می شود که او با دیگر انسانها در آن شریک است.»( جهانبلگو،۱۳۸۰، ۶۵)
به هر ترتیب بر طبق استدلالات و تفکرات آرنت سیاست یعنی آزادی او که سالیان سال در مجامع مختلف بر تفکرات خود کوبید انسان قرن بیستم را انسانی منزوی و گوشه گیر و بی نشان
می نامد که آزادی را از دست داده و به واسطه ذره ای شدن به جامعه توده ای پیوسته است او که در نگرش به جهان به ابعاد تفکرات مختلف می نگرد دنیای قرن بیستم و مردمان آن را جهانی
شگفت انگیز می خواند. انسان بی جهان انسان بی مکان و بی جماعتی است که جای خاصی در جهان ندارد تا در آن پنهان شود در غیاب این جهان انسان دوباره به دنیای زندگی خصوصی و درونی و عرصه طبیعت و تلاش برای معاش در افکنده می شود.(همان،بشیریه، ۱۵۰).
به هر حال او در زمره اندیشمندان لیبرال مدرن جای می گیرد که سیاست را مظهر آزادی می داند هر چند این تفکر با انتقاد منتقدان روبرو گشت اما گروهی نیز چنین رویکردی را عاملی مهمی در فلسفه لیبرالیسم تلقی می نمایند.
آرنت فهم ویژه ای از آزادی دارد که در آن آزادی با امکان عمل در عرصه عمومی و سیاسی یکسان گرفته می شود این معنای آزادی در مقابل تفسیر جدید لیبرالی از آزادی یعنی رهایی از سلطه و اجبار خارجی قرار می گیرد در این مفهوم منفی از آزادی (در اندیشه کسانی چون لاک و جان استوارت میل) این مسائل مد نظر است:استقلال عرصه خصوصی فرد، مقید نبودن انسان، مداخله نکردن در امور فرد، خود مختاری، خود سامانی، و گزینش آزاد از میان شیوه های مختلف زندگی.(همان، ۱۴۸-۱۴۹).
منابع
۱- آرنت، هانا، “اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی”، ۱۳۸۳، چاپ دوم، ترجمه عباس باقری، تهران، نشر نی.
۲- اتینگر، الزبیتا، “هانا آرنت و مارتین هایدگر”، ۱۳۷۷، چاپ اول، ترجمه عباس مخبر، تهران، نشر مرکز.
۳- بروکرپل، “رژیمهای غیر دموکراتیک”، نظریه ها، سیاست و حکومت، ۱۳۸۳، چاپ اول، ترجمه علیرضا سمیعی اصفهانی، تهران، نشر کویر.
۴- بشیریه، حسین، “لیبرالیسم و محافظه کاری”، ۱۳۸۶، چاپ هفتم، تهران، نشر نی.
۵- جانسون، گلن، “اعلامیه جهانی حقوق بشر و تاریخچه آن”، ۱۳۷۸، چاپ سوم، ترجمه محمد جعفر پوینده، تهران، نشر نی.
۶- جهانبگلو، رامین، “تفاوت و تساهل”، ۱۳۸۰ ،چاپ اول، تهران، نشر مرکز.
۷- راش، مایکل، “جامعه و سیاست”، ۱۳۸۱، چاپ دوم، ترجمه منوچهر صبوری، تهران، نشر سمت.
۸- قوام، عبدالعلی، “چالشهای توسعه سیاسی”، ۱۳۷۹، چاپ اول، تهران، نشر قومس.