مصاحبهای با برنارد شارلو برگردان آریا نوری
موفقیت در مدرسه وابستگی مستقیم دارد به معنایی که دانشآموز به دانشهایی که به وی منتقل میشود، میدهد. این معنا با تغییر وضعیت اجتماعی دانشآموز و نیز ارزشهای حاکم در زندگی وی دستخوش تغییر میشود. برای مثال دانش آموزان طبقهی کارگر یا ضعیف، اغلب دیدی عملگرایانه به دانشهای مدرسهای و نیز مدرک تحصیلی دارند. برای اکثر ایشان، مسئلهی مهم، ورود به بازار کار و کسب درامد است.
نوشتههای مرتبط
شما در تحقیقات خود نشان دادهاید که دانشآموز دبیرستانی متعلق به طبقهی کارگر یا قشر ضعیف جامعه که در مدارس فنی-حرفه ای تحصیل میکنند، تفاوت آشکاری بین درسهای مدرسهای و درسهایی که بهاصطلاح در زندگی فرامیگیرند، میگذارند.
در نظر این دانش آموزان، یادگرفتن در مدرسه یعنی گوش دادن به حرفهای معلمی که خوب حرف میزند. ایشان حضور در کلاس، رعایت قوانین و احترام به آنها را وظیفهی خود میدانند. پسازآن همهچیز بستگی به معلم دارد. اگر او بتواند خوب درس را توضیح بدهد، دانشآموزانش هم خوب یاد میگیرند. برخی دانش آموزان حتی معتقدند نمرهای که معلمشان به آنها میدهد، در اصل وسیله ایست برای ارزیابی خود او. اگر خوب درس داده باشد، پس دانشآموز هم نمرهی خوبی کسب میکند. اگر هم بد درس داده باشد، دانشآموز نتوانسته خوب مطلب را فرابگیرد و درنتیجه نمرهاش پایین شده. در چنین طرز تفکری، این دانشآموز نیست که بهواسطهی فعالیتهای علمی خود در مدرسه فرامیگیرد. این دانش آموزان با خود میگویند مدرسه این را به من یاد داده یا مدرسه این را به من یاد نداده. چنین سوالاتی عواقب بسیار مهمی داشته و اغلب سبب شکلگیری تشنج و حتی خشونت میشود. این دانش آموزان اگر نتوانند در امتحانات پایان دوره موفق شوند، همهچیز را به گردن مدرسه میاندازند. این امر بله درست است، ازیکطرف به علت جایگاه اجتماعی دانش آموزان است، ولی از طرفی نیز بستگی دارد به رفتار حرفهای معلمان. بسیاری از ایشان رعایت قوانین و مقررات را مهمتر از اهمیت آموزش و انتقال مطلب به دانشآموز میدانند.
بنابراین این دانش آموزان مطالبی را که خارج از مدرسه یاد میگیرد، به دانشهایی که در مدرسه به ایشان منتقل میشود، ارجح میدانند. میشود کمی بیشتر در این مورد توضیح بفرمایید؟
زمانی که ایشان صحبت از یادگرفتن زندگی و یادگرفتن در زندگی میکنند، به دو مقولهی متفاوت اشاره میشود. مقولهی اول شامل مشاهدهی دنیا، تفکر در مورد آن و درس گرفتن از آن میشود. مقولهی دوم نیز شامل برقراری ارتباط بین یک اصل و تجربیات است. انسان باتجربه کردن زندگی را یاد میگیرد و یا زمانی که دیگران تجارب خود را برای شما تعریف کنند. البته به شرطی که این تجربهها معتبر باشند؛ یعنی مثلاً یکی از نزدیکان دانشآموز و یا اعضای خانوادهاش آن را نقل کند. از طرفی دانشآموز تنها در صورتی از این نقل تجربه درس میگیرد که به یک مسئلهی اخلاقی و یا قانون ختم شود. به همین دلیل نیز هست که تلویزیون تا به این اندازه روی ایشان تأثیر دارد. آنها در تلویزیون رابطهی دقیق خود با دانستههایشان را میبینند. تلویزیون زندگی دیگران را نشان میدهد، بنابراین از دیدی اغلب اخلاق رایانه، درس زنگی را منتقل میکند.
از همین رو دانش آموزان متعلق به طبقهی کارگر یا ضعیف – بهخصوص دختران- تمایل زیادی به مطالعهی داستانهایی دارند که بر اساس واقعیت نگاردِ شدهاند، چراکه این داستانها زندگی واقعی را نمایش میدهند. این دانش آموزان اغلب برای گسترش دامنهی تجربیات خود، اقدام به عمومیسازی میکنند و برای نیل به این مسیر نیز کارهای ذهنی و بهنوعی علمی صورت میدهند؛ بنابراین بیان این امر که ایشان قادر به انجام فعالیتهای عینی و عملگرایانه نیستند، صحیح نیست. بااینوجود، در نظر آنها، دنیا جایی نیست که حتماً لازم باشد حقیقت آن را درک کرد. آنها به دنیا بهسان یک بازی قدرت نگاه میکنند که واردش شدهاند. در نظر این دانش آموزان یادگرفتن زندگی یعنی یادگرفتن خوبی و بدی، آزاد و ممنوع.
به همین علت هم هست که در نظر آنها، مطالبی که در مدرسه آموزش داده میشود، ارتباطی با واقعیت زندگی ندارد؟
منطق مدرسه مبتنی است بر ورود به دنیاهایی خاص، دنیاهایی که در زندگی روزمره وجود نداشته و دانشآموز باید در آنها زندگی کرده و لذت ببرد. برای دانشآموزانی که چنین دیدی به علوم مدرسهای دارند، حل مسائل ریاضی یا حفظ کردن شعرهای مختلف، بهنوعی لذت محسوب میشود. لذت بردن از وجود خود، لذت بردن از هوشی که دارند، لذت تقسیم کردن با دیگران، تقسیم کردن چیزهایی که سایرین در خارج از مدرسه به آنها دسترسی ندارند. در چنین شرایطی منطق خودسازی متفاوت است و بستگی دارد به درکی که هر دانشآموز از خودش دارد. در نظر دانش آموزان طبقهی کارگر یا قشر ضعیف جامعه، این خودسازی نه بر اساس دانشهایی که در مدرسه آموزش داده میشوند که بر اساس دانشهایی صورت میگیرد که دانشآموز خارج از فضای مدرسه و در زندگی واقعی با آنها دستوپنجه نرم میکند. بااینوجود زمانی که دانشهای مدرسهای صحبت از زندگی اجتماعی و حرفهای میکنند، توجه این دانش آموزان جلب میشود. برای مثال زمانی که زیستشناسی صحبت از مسائل جنسیتی را به میان میآورد. سوالاتی که در ذهن آنها شکل میگیرد هم جنبهای فلسفی دارد، هم جنبهای عملی و هم اخلاقی. سختترین کار برای این دانش آموزان پاسخ دادن به سوالاتی است که مربوط به مقولهی بایدها و نبایدها نمیشود.
برنارد شارلو متخصص امور آموزشی و استاد عالیمقام دانشگاه پاریس-۸ است.