انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

به بهانۀ انتشار کتاب «ملت هایی بدون ملی گرایی»

اطلاعات حکمت و معرفت

اثر ژولیا کریستوا، ترجمۀ مهرداد پارسا، نشر شَوَند، ۱۳۹۴- یکی از مفاهیم بنیادین تفکر ژولیا کریستوا که به اشکال مختلف در آثار او مورد بحث قرار می گیرد، مفهوم بیگانگی و غرابت و دیگربودگی­ای است که به اعتقاد او در بطن هر سوژۀ انسانی نهفته است. این مفهوم در تفکر کریستوا ابعاد گسترده­ای می یابد و شاید اولین استفاده از آن به کتاب بنیان­شکن وی یعنی «انقلاب در زبانه شاعرانه» بازگردد که در آن می­کوشد غرابت و بیگانگی زبان شاعران آوانگاردی چون مالارمه و لوترئامون را در نسبت با زبان جاافتاده و استقراریافتۀ نهادهای نمادین به تصویر بکشد. با این همه، مفهوم بیگانگی به شکلی بارز در دو کتاب «بیگانه با خودمان» و روایت موجزتر آن یعنی «ملت هایی بدون ملی گرایی» مورد بحث قرار می گیرد. کریستوا در این دو کتاب به وضعیت بیگانگی اجتماعی و تاریخی و الهیاتی پرداخته و می کوشد به موضعی میانه و متعادل درخصوص مشکلات مربوط به مهاجران دست یابد. توجه به این مفهوم در تفکر او زمانی اهمیت بیشتری می یابد که دریابیم خود او نیز به عنوان فیلسوفی که در جوانی از صوفیه عازم پاریس می شود، در فرانسه یک بیگانه و خارجی به حساب می آید. به بهانۀ انتشار کتاب «ملت هایی بدون ملی گرایی» از سوی نشر شَوَند بر اندیشه های او در این باره به اختصار اشاره ای می کنیم و تصویری کلی از این کتاب ارائه می دهیم.

هدف اصلی کریستوا در این کتاب یافتن راهکاری برای مواجه شدن با مسئله ی مهاجرت در وضعیتی است که انسان ها به واسطۀ جدال های هویتی موجود بیش از پیش سرخورده شده و به ریشه های نژادی خویش پناه می برند. حامیان ملی گرایی به هر طریقی تلاش می کنند تا میزان مهاجرت ها را به حداقل رسانده و نشان دهند که باز گذاشتن مرزهای ملی می تواند هویت ملی و پیوندها و دستاوردهایی را که برای آن زحمات بسیاری کشیده اند تهدید کند و از آن طرف خیل عظیمی از روشنفکران هر گونه اشاره ای به هویت ملی را امری مذموم و حرکتی ارتجاعی و سنتی قلمداد می کنند. اما راه حل در چیست؟

به اعتقاد کریستوا در هر دو موضع افراطی خطراتی نهفته است و در این میان باید به دنبال راه میانه ای بود تا هم مسیر برای ورود فردیت ها و آمیزش فرهنگ ها برای پویاسازی امری ملی هموار شود و هم هویت ملی به عنوان ارزشی جمعی به رسمیت شناخته شده و محفوظ بماند. آن چه اهمیت دارد توجه به این مسئله است که مفهوم ملت می تواند فواید درمانی، اقتصادی و فرهنگی و سیاسی بسیاری داشته باشد و همین طور بیگانه­هراسی می تواند جامعه را از بسیاری از فواید پذیرش دیگران به مثابه امکان هایی که افق های اجتماعی و جهانی را گسترش می دهند محروم سازد. برای مثال، فرانسه به واسطه سیل بی شمار مهاجرت ها در تنگنایی دو گانه قرار گرفته است. فرانسویان احساس می کنند که ورود مهاجرانی که همچنان بر رسوم و کیش خود اصرار ورزیده و فرهنگ میزبان را نمی پذیرند باعث می شود که ارزش های سنتی و فرهنگی شان نابود شود. از طرف دیگر، تاثیرات خارجی مهاجرت در روابط فرانسه با سایر کشورهای اتحادیه ی اروپا تاثیر گذاشته و بسیاری از دولتمردان را نگران کرده است.

در این میان، کریستوا با استناد به منتسکیو می گوید روایتی فرانسوی از ایده ی ملی وجود دارد که می تواند از هر دو خطر اجتناب کند و تصویری شایسته از ملت ارائه دهد. او این روایت را در ایده ی «روح کلی» منتسکیو می یابد که به معنای فضایی چندلایه برای جا دادن تفاوت ها در دل روحی مشترک است. این مفهوم که دربرابر «ایده ی روح» مردم هردر قرار می گیرد واجد خصلتی فرهنگی و تحولی است و می تواند فضایی باز و گشوده را برای پذیرش تکینگی ها ایجاد کرده و در عین حال بر فضایی اشتراکی دلالت کند. در سراسر متن کریستوا ابعاد مختلف این مفهوم و نسبت های آن با جریانات سیاسی اخیر مورد ارزیابی قرار می گیرد و به سنگ بنای دیدگاه او مبنی بر وجود ملت هایی بدون ملی گرایی بدل می شود.

کریستوا اما در سطحی دیگر برای تحلیل بنیادی مفهوم بیگانگی از روان کاوی استفاده می کند تا معنای غرابت درونی را در تجربۀ سوژه از خود شرح دهد. دیدگاه روان­کاوانه بحث او را به مفهوم آلوده­انگاری پیوند می زند که خود بدیلی برای مفهوم لکانی مرحلۀ آینه­ای است. آلوده انگاری فرایندی است که موجب می شود کودک برای کسب هویتی مستقل و خودمختار از مادر جدا شده و از طریق همانندسازی با پدر بتواند وارد فرهنگ و زبان شود. او مادر را به مثابه امری آلوده پس می زند، اما گرچه مادر هدف اصلی حملات اوست، این فرایند در کل زندگی سوژه به­واسطه مواجهه با هر عامل تهدید کننده­ای، هر دیگری ای، پدیدار می شود. به اعتقاد کریستوا این آلوده انگاری شرط شکل­گیری هویت و مرزهای هستی ماست. با این وصف، خارجی ها و بیگانگان نیز برای این سوژه ی منسجم در وضعیت امری آلوده قرار می گیرند که هویت سوژه را تهدید می کنند. با این همه، کریستوا معتقد است که باید این بیگانگی و غرابت را پذیرا بود، زیرا هر سوژه ای از اساس بیگانه است و درواقع، بیگانگی امری درونی است. از همین روست که به باور او پذیرش بیگانۀ درون (ناخودآگاه) شرط پذیرش بیگانه خارجی است. این امر به واسطه پذیرش خود فرد به مثابه یک دیگری در جهانی متشکل از بیگانگان تحقق می یابد.

کریستوا پس از اشاراتی روان کاوانه به مفهوم بیگانگی، به ملاحظات سیاسی تر خود باز می گردد و در «نامه ای سرگشاده به آرلم دزیر» و همین طور در فصل مربوط به دوگل با عنوان «ملت و کلمه» می کوشد وضعیت بیگانگی و مهاجرت را در نسبت با تاریخ معاصر فرانسه مورد بحث قرار دهد. کریستوا در این فصل به شرح دستاوردهای حکومت دوگل می پردازد که توانست با ایجاد تصویری شایسته از فرانسه برای آنان اعتماد به نفسی را ایجاد کند، اعتماد به نفسی که امکان پذیرش دیگران را نیز فراهم می کند. این مسئله در فصل پایانی قالب گفتگویی دربارۀ تجربۀ ادبی کریستوا و رمان وی مورد بحث قرار می گیرد. و همین طور روشنفکرانی که به عنوان بیگانگانی در جمع مردم، در حاشیه ی مرزهای امر اجتماعی زندگی می کنند.