روی باسکار، برگردان علیرضا محمدی
مقدّمه: روی باسکار (Roy Bhaskar) در سال ۱۹۴۴ در منطقه تدینگتون(۱) در حومهی جنوب غربی لندن به دنیا آمد. پدرش یک پزشک هندی تبار بود و مادرش زنی انگلیسی بود که در مدیریت صنعتی مشغول به کار بود. او پس از پایان تحصیلات مقدّماتی در مدرسهی سنت پاول(۲)، دورهای ترکیبی از «فلسفه، سیاست و اقتصاد» با عنوان دورهی (PPE) را در کالج بالیول دانشگاه آکسفورد (۳) آغاز کرد و در سال ۱۹۸۸ با رتبهی ممتاز آن را به پایان رساند. او در سال ۱۹۷۵ پس از مدتی همکاری با فیلسوف مشهور انگلیسی، رُم هَره (۴) در باب فلسفهی علوم طبیعی، اثری شاخص و کلاسیک را با نام «نظریهی رئالیستی علم(۵)» منتشر کرد که در واقع مانیفست مکتب «رئالیسم انتقادی» محسوب میشود.
نوشتههای مرتبط
نکتهی مهم دربارهی فلسفهی باسکار و به ویژه فلسفهی علم او آن است که باسکار حوزهی معرفتشناسی(۶) را به صورت مجزّا و البته در ارتباط با هستیشناسی(۷) واکاوی میکند و اشتباه محرز بسیاری از فلاسفهی علم را تحویل و تقلیل هستیشناسی به معرفت شناسی میداند. از نظر او هستیشناسی مستقل از معرفتشناسی است و تفوّق انسان محوری فلسفی یعنی همان تسلّط سوبژکتیویته بر نحلههای رایج در فلسفهی غرب است که به اعتزال هستیشناسی و برجسته شدن ایدهآلیسم انجامیده است. رئالیسم انتقادی به طوری عمده دو مکتب مشخص پوزیتیویسم و جزمهای آن و دیگر نوکانتیگرایی و آموزهی محوری آن یعنی تقّدم معرفتشناسی بر هستیشناسی را به چالش میکشد. مقاله زیر از کتاب رئالیسم انتقادی(۸)
نوشتهی روی باسکار و همکارانش ترجمه شده است.
روی باسکار و رئالیسم انتقادی:
رئالیسم انتقادی رویکردی فلسفی است که توسط روی باسکار ارایه شده و بسط یافته است و فلسفهی علم (رئالیسم استعلایی(۹)) را با فلسفهی علوم اجتماعی (طبیعتگرایی انتقادی(۱۰)) ترکیب میکند تا به وجه مشترکی بین جهانهای اجتماعی و طبیعی دست یابد. این دو اصطلاح یعنی رئالیسم استعلایی و طبیعتگرایی انتقادی توسط سایر نویسندگان و مؤلفّان ترکیب شد تا ترکیبی به نام رئالیسم را شکل دهد.
از نظر باسکار، تا کنون جامعه از دو منظر طبیعتگرایی(۱۱) و پادطبیعتگرایی(۱۲) مورد بررسی قرار گرفته است. در طبیعتگرایی که ریشه در علیّت هیومی(۱۳) دارد روشهای مورد استفاده در علوم طبیعی برای علوم اجتماعی نیز تجویز میشودو تقلیل شناخت جهان اجتماعی به شناخت رفتار و رفتارگرایی صورت میگیرد. اما در پاد طبیعتگرایی تمایز نوعی و ماهوی بین موضوعات دو علم به تمایز در روش منتج میشود. از نظر پادطبیعتگرایان علوم اجتماعی در رابطه با توضیح و معنا و مفهوم است، در حالی که علوم طبیعی با تبیین علمی امور سر و کار دارد. این افراد که در گروه هرمنوتیک باوران جای میگیرند فهم جهان اجتماعی را بیش از آنکه با تبیین علّی، معادل بدانند آن را وامدار فهم تفسیری و هرمنوتیکی میدانند. بنابراین علم جهانِ اذهان و باورها و تاریخ و فرهنگ در مقابل طبیعت قرار میگیرد. از نظر این دسته، هرمنوتیک باوران و تجربهگرایان هیومی به این نتیجه میرسند که تحقیقات اجتماعی از لحاظ موضوع و روش اساساً از علوم طبیعی متمایز هستند.
نوشتههای باسکار را میتوان به چهار بخش اصلی تقسیم کرد:
بخش اوّل فلسفهی علم رئالیست استعلایی او که در کتاب بسیار مهم RTS
(Realist Theory of Science) متجّلی و بیان میشود.
بخش دوّم، فلسفهی علوم اجتماعی طبیعتگرایی انتقادی او که به صورت سیستماتیک در کتاب PON (Possibility of Naturalism) بسط داده شده است.
بخش سوم تئوری نقد تبیینی (Explanetory Critiques) است که در تعدادی از مقالات دههی ۱۹۸۰ بیان و نوشته شد.
بخش چهارم دربارهی دورن مایهی دیالکتیک است که در اوایل دههی ۱۹۸۰ منتشر کرده است. از نظر باسکار درون مایههای اصلی هر بخش از کتب فوق در بخشها و کتب بعدی حفظ شده است و آنها را پیش فرض میگیرد و به بسط و توسعهی آنها در بخشهای بعدی میپردازد. در ادامه به بررسی رئالیسم استعلایی نزد باسکار پرداخته میشود.
رئالیسم استعلایی:
رئالیسم استعلایی در متن و بطن فعالیّت انتقادی علیه مفهوم پوزیتیویستی علم شکل گرفت که در اوایل قرن بیستم جریان مسّلط بود. این جریان براساس تجربهگرایی هیومی(۱۴) و نگاه ارنست ماخ(۱۵) شکل گرفت که قوانین طبیعت را چیزی جز باز تولید تقلیدی واقعیّات در تفکّر نمیدانست. نگاه حلقهی وین(۱۶) در دههی ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ ترکیبی از تجربهگرایی معرفتشناسانه و تقلیلگرایی ماخ و پیرسون(۱۷) و دوئم (۱۸) به همراه ابداعات منطقی فرگه(۱۹)، راسل(۲۰)، و وتیگنشاین(۲۱) میباشد. نگاه پوزیتیویستی علم براساس تئوری مونیستیک(۲۲) به توسعهی علم و تئوری قیاسگرایانهی ساختار علمی قرار دارد.
حمله به نگاه پوزیتیویستی از مجاری مختلف صورت گرفت. اول از طرف پوپر(۲۳) و
هواداران فکری او مانند لاکاتوش(۲۴) که ابطالپذیری(۲۵) و نه تحقیقپذیری(۲۶) را معیار علمی بودن میانگاشتند. دوم کوهن(۲۷) و سایر مورخیّن و جامعهشناسان علم که توجّه بسیار زیادی به فرایندهای اجتماعی علم نشان میدهند و آن را دامنهی گذرای شناخت (تاریخی- اجتماعی- جغرافیایی) میدانند. دستهی سوم وتیگنشتاینیها مانند هنسون(۲۹)، تولمین(۳۰) و سلارز(۳۱) که به غیراتمیک بودن(۳۲) یا تئوری بار(۳۳) بودن و کاراکتر بیثبات واقعیّات در علم باور داشتند. مشکل همهی این گرایشها، حمایت کردن از مفهوم هستی یا دامنهی ناگذرای علم(۳۴) است که در مواجهه با نسبیّتِ شناختِ ما حاصل میشود. در این مورد کوهن و فایرابند بیان میکنند که ممکن است هیچ معنای مشترکی بین یک تئوری و جانشینان آن موجود نباشد. این مسأله به قیاسناپذیری(۳۵) تئوریهای علمی میانجامد و شکاکیّت دربارهی وجود یک جهان مستقّل از ذهن را تقویت میکند. اما اگر به تئوریها به منزلهی رقبایی بنگریم که جهان را توصیف میکنند، آنهایی برگزیده میشوند که میتوانند پدیدارهای مهم را در چارچوب توصیفاتش بیان کند و نسبت به رفبا از قدرت تبیین و پیشبینی بهتری برخوردار باشد. (cf, RTS, 248) در این شیوه رئالیسم انتقادی بین رئالیسم هستیشناسانه، نسبیگرایی معرفتشناسانه و عقلانیّت آشتی برقرار کند. از نظر باسکار نه ضرورت(۳۶) و نه کلیّت(۳۷) موجب حمایت از قوانین به عنوان قانون نمیشود (چیزی که پوزیتیویستها مدعی بودند) و قانونی که پوزیتیویستها آن را قانون میدانستند دارای خصوصیات زیر بود:
الف) از جهت هستیشناسی غیرقابل تحویل به معرفتشناسی بود.
ب) دامنههای واقعی(۳۸)، عملی(۳۹) و تجربی(۴۰) را مورد شناسایی قرار نمیدهد.
ج) به لایه لایه بودن واقعیّت باوری ندارند(۴۱). حال آنکه در رئالیسم استعلایی باسکار، سه نوع رویکرد به پیدایش حوادث در پرتوی واقعیّت وجود دارد:
الف) ناگذرایی(۴۲): از نظر باسکار سنّت فلسفی غرب به صورت اشتباه و انسان محورانه پرسش از “چه چیزی است” را به پرسش از “چه چیزی میدانیم” تحویل و تبدیل کرد. نام این کار مغالطهی معرفتشناسانه نام دارد. (cf. RTS, p.36) در این مغلطه، جهان به صورت تجربی فرض میشود که تحت اختیار و در تحت کنترل آزمایشاهی مرسوم ما قرار دارد. از نظر باسکار، علم یک محصول اجتماعی است ولی مکانیسمهایی که آن را شناسایی میکند به صورت پیشینی و مستقل از کشف آنان عمل میکند. ناگذرایی وجودی، ابعاد گذرا و ناگذرای وجود میبایست تشخیص داده شوند. دامنهی واقعیّت، مجزّا و بزرگتر از دامنهی تجربی است.
ب) فراعملی بودن(۴۵):
قوانین طبیعت مستقل از سیستمهایی که در آنها جریان دارند عمل میکنند و دامنهی واقعی از دامنهی علمی و تجربی بیشتر است. نقص و نارسایی در درک کردن این مسایل در مغالطهی فعلیّتگرایی، واقعیّت را هموژنیزه و نابود میکند. سیستمهای باز(۴۷) در همه جا حضور دارند و ضرورت آزمایشگری و روندهای مشابه نیز درک شدهاند و بنابراین قوانین میبایست به صورت فراعملی بودن و به منزلهی امری کلّی مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.
ج) در طبیعت لایهمندی(۴۸) وجود دارد و آن را در علم و علوم بازتاب میدهد(۴۹). لایهمندی واقعیّت نزد باسکار و چگونگی ظهور حوادث و مبنا و منشأ آنها را در مکتب رئالیسم انتقادی میتوان به صورت زیر نشان داد:
۱- Teddington
۲- Stpaul’s School
۳- Balliol College, Oxford
۴- Rom Harre
۵- Realist Theory of Science
۶- Epistemology
۷- Ontology
۸- Critical Realism
۹- Transcendental Realism
۱۰- Critical Naturalism
۱۱- Naturalism
۱۲- Anti- Naturalism
۱۳- Humean Causality
۱۴- Humean Empiricism
۱۵- Ernest Mach
۱۶- Vienna Circle
۱۷- Pierson
۱۸- Duhem
۱۹- Frege
۲۰- Russell
۲۱- Wigenestein
۲۲- Monistic
۲۳- Popper
۲۴- Lakatos
۲۵- Falsifiability
۲۶- Verifiability
۲۷- Kohen
۲۸- Transitive domain
۲۹- Hanson
۳۰- Tulmin
۳۱- Cellares
۳۲- non- atomic
۳۳- Theory- Laden
۳۴- Intransitive
۳۵- Incommon Surability
۳۶- Necessity
۳۷- Universality
۳۸- Actual
۳۹- Practical
۴۰- Empirical
۴۱- رئالیسم انتقادی بیان میکند که تئوری شناخت یا معرفتشناسی، از تئوری هستی یا هستی شناسی متفاوت است. واقعیّتی وجود دارد که از درک و فهم انسانی مستقّل است. رئالیستهای انتقادی باور دارند که حوادث غیرقابل مشاهدهای وجود دارند که حوادث قابل مشاهده را باعث میشوند؛ برای مثال برای فهم جهان اجتماعی افراد ساختارهایی را باید بفهمند که چنین حوادث غیرقابل مشاهدهای را تولید میکنند. این در یک آزمایشگاه مسالهی مهمی است، زیرا به دانشمند اجازه میدهد تا بین حادثه و آنچه باعث ایجاد آن میشود تمایز قایل میشود. مطابق با این تئوری، در یک آزمایش شرایطی را به وجود میآوریم تا حادثهای قابل مشاهده گردد ولی این حادثهی مشاهده شده بوسیلهی قوانین و مکانیسمهایی ایجاد شده است که غیرقابل مشاهده است. (مترجم)
۴۲- Intransitive
۴۳- Epistemological fallacy
۴۴- Existential Intransitivity
۴۵- Transfactuality
۴۶- Actualism
۴۷- Open systems
۴۸- Stratification
۴۹- تئوری رئالیسم انتقادی برای علوم اجتماعی همچون علوم تجربی میتواند به کار گرفته شود. اما کاربست این تئوری در علوم اجتماعی متفاوت از علوم طبیعی است. فرهنگ و جامعه توسط فعالیّتهای انسانی تولید شده است. بنابراین جامعه به طور مستمّر بر اثر فعالیّت و طبیعت دینامیک اعمال انسانی در حال تغییر است. همچنین یک رابطهی مؤثّر دوطرفه بین انسان و جامعه وجود دارد که همدیگر را شکل میدهند که در آن بر روی فعالیّتهای انسانی تأثیر میگذارد. برخلاف قوانین طبیعت، قواعد فرهنگ و جامعه، کلّی نیستند و بلکه فقط در زمان و مکان خاصی قابل کاربرد هستند. بنابراین تئوری رئالیسم انتقادی دارای قدرت پیشبینی نیست و این تئوری تنها برای امور تبیینی به کار میرود. تئوری انتقادی به فهم عمیقی از هر موقعیّت اجتماعی نیازمند است، که به آنسوی امور قابل مشاهده میرود و از مکانیسمهای
پشت سر حوادث سخن میگوید.
۵۰- این نوشته ترجمهای است از کتاب :
Critical realism, Essential Readings, Edited by Margaret Archer. Roy Bhaskar. Androw Collior. Tony Lawson and Alen Novrie, Routledge, 1998.