خودشیفته، ناپسند، پرطمطراق. یک روانشناس با تحلیل شخصیت ترامپ توضیح میدهد که چگونه شخصیت خارقالعادهی او ممکن است ریاست جمهوری بعدی را به ارمغان آورد.
برنامهریزیها برای خرید ملک مِنی (Menie)، نزدیکی آبردین در اسکاتلند، که قصد داشت خاکریزها و علوفه را به زمین گلف لوکسی تبدیل کند، انجام شده بود. او و صاحب زمین، تام گریفین (Tom Griffin)، در رستوران کاک اند بول (Cock & Bull) به بررسی جزییات خرید پرداختند. گریفین به خاطر دارد ترامپ چانهزن سرسختی بود، سر کوچکترین مسائل هم کوتاه نمیامد. اما همانطور که مایکل د آنتونیو (Michael D’Antonio) در آخرین بیوگرافی ترامپ مینویسد، واضحترین خاطرهی گریفین از آن ملاقات به نمایشگونگی آن ختم میشود. انگار که مهمان موطلایی که در آن سوی میز نشسته بود در حال نقش بازی کردن در یکی از بزرگترین صحنههای لندن بود.
نوشتههای مرتبط
گریفین میگفت: «دونالد ترامپ در حال بازی کردن دونالد ترامپ بود.» چیزی کاملن غیرواقعی مینمود.
احساس مشابهی مارک سینگر (Mark Singer) را که در سالهای ۱۹۹۰ مشغول گردآوری پروندهای دربارهی ترامپ برای مجلهی نیویورکر بود سر در گم کرده بود. برای سینگر سوال بود که وقتی نقش اجتماعی دونالد ترامپ را بازی نمیکرد، در ذهن او چه میگذشت. سینگر از او پرسیده بود وقتی در برابر آینه ایستادهای و ریش میتراشی به چه فکر میکنی؟ سینگر مینویسد که ترامپ از این سوال تعجب کرد و جا خورد.
شاید من سوال سینگر را اینگونه مطرح میکردم: «آقای ترامپ، شما در تنهایی خود، چه کسی هستید؟» سینگر هیچ وقت جوابی دریافت نکرد، و نهایتن این گونه نتیجه گرفت که دلال مشهور املاک، ستارهی برنامههای تلویزیونی، و اکنون کاندیدای ریاست جمهوری ایالات متحده به چیزی خارقالعاده رسیده بود: «وجودی به دور از تعرضهای ریز و درشت یک روح».
آیا نتیجهگیری سینگر بیش از حد سرسختانه است؟ شاید، حداقل در یک وجه قضیه. به عنوان حیوانهای عاقل اجتماعی، انسانها به بازیگران تمام و کمالی تبدیل شدند که بقا و تولید مثلشان به کیفیت اجراییشان بستگی دارد. ما حاضر و آماده برای ایفای نقش وارد دنیا میشویم و برداشتهای دیگران را با هدف والای همزیستی و پیشروی در گروههای اجتماعی که ما را تعریف میکنند مدیریت میکنیم.
ترامپ حتی بیش از رانلد ریگان به اینکه همواره در حال نقش بازی کردن است، آگاه است. او به شکلی زندگی میکند که انگار میداند هر لحظه زیر نظر است. اگر تمام انسانها، در طبیعت خود، بازیگران اجتماعی باشند، پس دونالد ترامپ، حداقل در این وجه ابتدایی، یک اَبرانسان واقعی است.
سوالهای بسیاری دربارهی ترامپ در این فصل انتخابات پیش آمده، دربارهی مرام و برنامههای او، اطلاعاتش در زمینههای مختلف، ادبیات ملتهب و استفادهی راحت او از خشونت سیاسی. این مقاله به برخی از این سوالات میپردازد. واقعن او کیست؟ ذهن او چگونه کار میکند؟ اگر روزی رئیس جمهور شود چگونه تصمیم خواهد گرفت؟ و تمام اینها چه نوع تصویری از ریاست جمهوری او بدست میدهد.
در ترسیم این تصویر از او، از مفاهیم معتبر حوزهی روانشناسی شخصیت، رشد، و اجتماعی استفاده خواهد شد. از ۱۹۱۰ که زیگموند فروید به تحلیل زندگی و کار لئوناردو داوینچی پرداخت، دانشمندان از عینک روانشناسی به زندگی افراد مشهور نگاه کردهاند. بسیاری از تلاشهای اولیه ملزم به استفاده از ایدههای آزمایشنشده و غیرعلمی بودند. در سالهای اخیر اما، روانشناسان هر چه بیشتر به استفاده از ابزارها و مفاهیم علم روانشناسی و فهم زندگیهای خاص نمودهاند، همانگونه که من در کتابی در سال ۲۰۱۱ به فهم جورج دبلیو بوش پرداختم. تحقیقات روزافزون در این حوزه نشاندهندهی آن است که خلق و خوی انسانها اهداف و انگیزههای آنها، و درک درونیشان از خودشان، پیشبینیهای خوبی از آنچه حس میکنند، فکر میکنند، و آنچه در آینده انجام خواهند داد، بدست میدهند و به توضیح آن کمک میکنند. در زمینهی سیاست، روانشناسان اخیرن نشاندادهاند ویژگیهای اساسی شخصیت انسان، همچون برونگرایی و خودشیفتگی، قسمت قابل توجهی از روشهای رهبری و تصمیمات روسای جمهور گذشتهی آمریکا را دربرمیگیرد. در حالی که عوامل مختلفی، همچون رویدادهای جهان و واقعیتهای سیاسی، آنچه رهبران سیاسی میتوانند و خواهند انجام داد را تعیین میکند، تمایلات بنیادین شخصیت انسان، که از یک رهبر به دیگری تغییر اساسی میکند، بین این عوامل جای میگیرد.
شخصیت ترامپ با توجه هر گونه استانداردی افراطی است، و برای یک کاندید ریاست جمهوری کمیاب است؛ بسیاری از کسانی که با او در مذاکرات یا مصاحبهها یا صحنهی مناظره یا تماشای مناظره از تلویزیون مواجه شدهاند، او را سردرگمکننده و اغتشاشگر مییابند. در این مقاله، به گرایشات، سبکهای شناختی، انگیزهها، و خودشناسیهای او که با هم آرایش روانشناسانهی او را تشکیل میدهند، خواهیم پرداخت. ترامپ مصاحبه برای این مقاله را رد کرد، اما تاریخ زندگی او در کتابها و سخنرانیهایش، زندگینامههایی که از او نوشته شده، و در رسانهها به خوبی مستند شده است. هدف من ارائهی تصویری بیطرف و تحلیلی از ترامپ، با استفاده از برخی ایدهها و نتایج تحقیقات علم روانشناسی امروز است.
پنجاه سال تحقیق تجربی در روانشناسی شخصیت منجر به تجمیع علمی در خصوص زوایای اولیهی تغییرپذیر انسان شده است. راههای بیشماری برای تفاوت قائل شدن بین انسانها وجود دارد، اما دانشمندان روانشناسی به طبقهبندی مشخص و به نسبت سادهای رسیدهاند، که معمولن به پنچ عامل بزرگ معروف است:
برونگرایی: جمع گرایی، تسلط اجتماعی، شور و شوق، رفتار پاداشجو
روانرنجوری: اضطراب، بی ثباتی عاطفی، گرایش به افسردگی، احساسات منفی
وظیفهشناسی: نظم و انضباط، قانون ثبات قدم، رفتار سازمانی
تطابقپذیری: ملایمت، مراقبت از دیگران، نوع دوستی، محبت، تواضع
گشودگی نسبت به پذیرش تجربه: کنجکاوی، غیر متعارف بودن، تخیل، پذیرش ایده های جدید
اکثر افراد جایی در وسط هر یک از این ابعاد قرار میگیرند، اما برخی به یکی از قطبها نزدیکتر میشوند. تحقیقات به جد نشان میدهد که امتیازهای بالاتر در برونگرایی با شادی و ارتباطات اجتماعی بیشتر؛ امتیازات بالاتر در وظیفهشناسی موفقیت در تحصیلات و کار، در تطابقپذیری با روابط عمیقتر نسبت دارند. در مقابل امتیازهای بالاتر در روانرنجوری به عنوان عوامل ناراحتی، روابط ناکارآمد، و مشکلات سلامت روان شناخته شده است. در گذار از نوجوانی تا میانسالی، بسیاری انسانها وظیفهشناس و تطابقپذیر، و کمتر روانرنجور میشوند، اما این تغییرات معمولن نامحسوس هستند: ویژگیهای پنج بزرگ شخصیت در طول زندگی فرد معمولن پایدار و ثابت هستند.
روانشناسان، استیون جی. روبنزر (Steven J. Rubenzer) و تامس آر. فشینگبائر (Thomas R. Faschingbauer) با کمک قریب به ۱۲۰ مورخ و متخصصان دیگر، تمام روسای جمهور پیشین آمریکا، تا جورج واشنگتن، را در این پنج عامل شخصیتی سنجیدهاند. جورج بوش به طرز ویژهای امتیاز بالایی در برونگرایی، و پایین در گشودگی نسبت به پذیرش تجربه بدست آورده است؛ بازیگر اجتماعیِ مشتاقِ بیتفاوت با تفکرات و عقاید سرسخت. باراک اوباما، حداقل برای یک سیاستمدار، نسبا درونگراست، و امتیاز پایینی در روانرنجوری کسب میکند؛ احساسات خود را تحت کنترل دارد و خونسرد است.
ترامپ در سرتاسر زندگی خود ترکیبی از خصیصههایی را نشان داده است که از یک رئیسجمهور آمریکا انتظار نمیرود: برونگرایی افراطی به همراه کمترین میزان تطابقپذیری ممکن. این مشخصن نظر شخص من است، اما فکر میکنم اکثریت کسانی که به مشاهده و مطالعهی ترامپ میپردازند با آن موافقت خواهند کرد. نکتهی خیلی ظریف و پنهانی در خصیصههای نسبتدادهشده به ما وجود ندارد. اینجا از یک روند عمیق و ناخودآگاه یا تشخیص بالینی صحبت نمیکنیم. به عنوان بازیگران اجتماعی، نقشی که ایفا میکنیم در برابر همه قرار دارد.
همانند جورج بوش و بیل کلینتون (و تدی روزولت که در این فهرست برونگراترین است)، ترامپ نقش خود را به شکلی اغراقآمیز و غالب و چیره بازی میکند. مانند یک دینام بیقرار و همواره در حال جنب و جوش است. خیلی کم میخوابد. در کتاب خود، هنر معامله، روز خود را پر از جلسات و تماسهای تلفنی توصیف میکند. چیزی نزدیک به ۳۰ سال بعد، او همچنان در حال تعامل با انسانهاست، در گردهماییها، مصاحبهها و شبکههای اجتماعی. کاندیدهای ریاست جمهوری همواره در حال آماده شدن و کار هستند، اما به نظر هیچ کس به اندازهی ترامپ با ذوق و اشتیاق این مهم را دربرنگرفته است. و هیچ کس به اندازهی او از این موقعیت لذت نمیبرد. نمونهای از توییتهای او به هنگام نوشتن این مقاله:
۳:۱۳ صبح، ۱۲ آوریل: «نظرسنجیهای فوقالعاده، نیویورک! ممنون از حمایت شما!»
۴:۲۲ صبح، ۹ آوریل: «برنی سندرز میگوید هیلاری کلینتون صلاحیت ریاست جمهوری را ندارد. با توجه به توانایی تصمیمگیری او، من هم موافقم.»
۵:۰۳ صبح، ۸ آوریل: «خیلی خوبه در نیویورک هستم. باید به خیلی چیزها رسیدگی کنم (یادتون باشه من هنوز دارم یه کسب و کار بزرگ رو اداره میکنم) و عاشقشم!»
۱۲:۲۵ ظهر، ۵ آوریل: «پولتیکو با کنارهگیری هر کس در بینظمی فرو میرود. خبر خوب، روزنامهنگارهای بد و متقلب.»
یکی از ویژگیهای اساسی برونگرایی، پاداشجویی بیرحمانه است. با انگیزش گردش دوپامین در مغز، بازیگران برونگرا به دنبال تایید شدن، شهرت یا ثروت میروند. بدون شک این تعقیب و تلاش برای بدست آوردن، حتی بیش از رسیدن به هدف، برای برونگراها جذابیت دارد. وقتی باربارا والترز در سال ۱۹۸۷ از ترامپ پرسید که آیا ترجیح میدهد به عنوان رئیس جمهور «منصوب» شود تا اینکه در روند انتخابات شرکت کند، او پاسخ داد: «فکر کنم این روند ]شکار[ است که دوست دارم.»
به نظر، تطابقپذیری ترامپ حتی بیشتر از برونگرایی اوست، البته در جهت مخالف. با تقریب خوبی باارزشترین خصیصهی انسانی در سراسر جهان، تطابقپذیری نظر به میزان احساساتی همچون مراقبت از دیگران، محبت کردن، خونگرمی، ادب و مهربانی یک فرد بستگی دارد. ترامپ بدون شک خانوادهی خود را دوست دارد. از او به عنوان کارفرمایی بخشنده و عادل و منصف یاد میکنند. حتی داستان معروفی از ملاقات او با یک پسربچهی سرطانی نقل میشود. پسربچه که از هواداران برنامهی تلویزیونی او بود فقط دوست داشت یک بار او را ببیند تا به او بگوید «تو اخراجی!» (جملهی معروف ترامپ در این برنامه) ترامپ هر چه کرد نتوانست این کار را بکند، در عوض چندین هزار دلار به پسربچه بخشید و برای او نوشت: «برو و بهترین روزهای زندگیات را داشته باش.» اما درست مثل برونگرایی و دیگر خصیصههای پنج بزرگ، تطابقپذیری نیز به معنای یک سبک برقراری ارتباط با سایرین و جهان است، و این استثناهای قابل توجه در مقابل شهرت روزافزون ترامپ به عنوان انسانی ناپسند بر اساس مشاهدهی دقیق تعاملات زندگی اوست. افراد کمتر تطابقپذیر معمولن بیاحساس، گستاخ، متکبر و فاقد همدلی هستند. احتمالن هیچ کس نمیتواند در این وجه شخصیتی امتیازی کمتر از ترامپ کسب کند.
محققان ریچارد نیکسون را تطابقناپذیرترین رئیس جمهور آمریکا میدانند. اما در مقایسه با مردی که یک بار مقالهای از گِیل کالینز (Gail Collins)، روزنامهنگار نیویورک تایمز را به همراه عکس او که روی آن را خطخطی کرده بود و نوشته شده بود: «صورت سگ!»، نیکسون مردی مهربان و نرم به نظر میرسد. بار دیگر نیز در ابراز ناراحتی از «چرت و پرتهایی» که شِر (Cher)، خواننده و بازیگر، دربارهی او گفته بوده است با افتخار میگفت که: «در توئیتر حسابی حالش رو گرفتم و بعد از اون دیگه هیچ چیزی دربارهی من نگفت». در کمپینهای انتخاباتی ترامپ هواداران خود را به اعمال خشونت نسبت به معترضان تشویق میکند. او فریاد میزند: «بندازینشون بیرون!». «دوست دارم با مشت بزنم تو صورتشون!» از روزنامهنگاران منتقد او تا رقبای سیاسی، ترامپ آنها را «چندشآور» و «بازنده» میخواند. شاید با استانداردهای برنامههای تلویزیونی، عدم تطابقپذیری ترامپ چیزی تعجب برانگیز نباشد. اما کاندیدای سیاسی که به دنبال کسانی هستند تا به آنها رای بدهند به ندرت به این شکل رفتار میکنند.
همانطور که در ادامه خواهیم دید، تمایل ترامپ به جاهطلبیهای اجتماعی و پرخاشگری در سالهای اولیهی زندگی او نمود داشت. (به گفتهی خودش، یک بار با مشت پای چشم معلم موسیقی کلاس دومش زده بود.) به گفتهی باربارا رِس (Barbara Res)، که در اوایل دههی هشتاد یکی از ناظران ساخت برج ترامپ در منهتن بود، هستهی احساسی که شخصیت ترامپ حول آن شکل میگیرد خشم است. رِس در مصاحبهای با دِیلی بیست (Daily Beast) گفت:«خشم او واقعی است و به هیچ عنوان وانمود نمیکند. این واقعیت که او خشمگین میشود جز شخصیت اوست.» صد البته ممکن است خشم احساسِ عاملِ برونگرایی و عدم تطابقپذیری ترامپ باشد. خشم میتواند عناد را دامن بزند، اما در عین حال میتواند تسلط اجتماعی را تشویق و میل به مورد ستایش دیگران قرار گرفتن را بیشتر کند. به همراه مقدار قابل توجهی طنز (که خود بعضن خشن است)، خشم در قلب جذبهی ترامپ قرار میگیرد و در گفتمان سیاسی او نفوذ میکند.
ترامپ را در کاخ سفید تصور کنید. چگونه تصمیم خواهد گرفت؟
پیشبینی تصمیمات و عملکرد یک رئیس جمهور کار مشکلی است. بعد از اینکه جنجال بعد از انتخابات سال ۲۰۰۰ فرو نشست، آیا کسی فکر میکرد جورج بوش روزی حملهی پیشگیرانه به عراق داشته باشد؟ اگر پاسخ کسی مثبت باشد، من به شخصه تا به حال چیزی در این باره نخواندهام. به احتمال زیاد اگر واقعهی ۱۱ سپتامبر اتفاق نمیفتاد، بوش هرگز به مقابله با صدام حسین نمیپرداخت. اما رویدادهای جهانی همواره مسیر ریاست جمهوری را تغییر میدهند.
اوباما رکود اقتصادی ویرانگری به ارث برد، و بعد از انتخابات میاندورهای سال ۲۰۱۰ با کنگرهی جمهوریخواه درگیر بود. اگر هیچ یک از این اتفاقات پیش نمیامد، چه تصمیماتی میگرفت؟ هیچ وقت شانس دانستن آن را نخواهیم داشت.
همچنان ممکن است خصیصههای شخصیتی سرنخهایی دربارهی شیوهی تصمیمگیری روسای جمهور بدست دهند. تحقیقات نشان میدهد که برونگراها ریسکهای پرخطر میکنند و افراد با سطح پایین گشودگی نسبت به پذیرش تجربه، به ندرت به عقاید خود شک میکنند. بوش که با سطح بالایی از برونگرایی، و سطح پایینی از گشودگی نسبت به پذیرش تجربه به این مسند رسید، تمایل به گرفتن تصمیمهای جسورانه با هدف کسب پاداشهای بزرگ و با این ذهنیت که امکان ندارد اشتباه کند، داشت. همانطور که در زندگینامهی روانشناسانهای که از بوش نوشتم ذکر کردم، تصمیم حمله به عراق، نوعی از تصمیماتی بود که از او انتظار میرفت. همین که رویدادهای جهان راه را برای حمله باز کردند، بوش تصریحات روانشناسانهای چه در میل همیشگیاش، که پس از رسیدن به ریاست جمهوری نیز همواره به دنبال آن بود، دفاع از پدر خود در برابر دشمن (فکر کنید: صدام حسین) و در داستان زندگی خودش، آنجا که قهرمان خود را از نیروهای سرکوبگر (فکر کنید: گناه، الکل) میرهاند و آرامش و آزادی را بازمیگرداند.
همچون بوش، ترامپ نیز در مسند ریاست جمهوری همانطور که شعار انتخاباتی او میگوید برای اینکه آمریکا را دوباره بهتر کند، برای رسیدن به سودهای بزرگ، ریسکهای بزرگتری خواهد کرد. به عنوان توسعهدهنده املاک و مستغلات بدون شک ریسکهای بزرگی کرده است، هر چند بعد از عقبنشینی های دههی ۱۹۹۰ رفتاری محافظهکارانهتر در پیش گرفته است. در نتیجهی تمام ریسکهایش ترامپ میتواند (و اینکار را میکند) به برجهای لوکس، زمینهای گلف بزرگ، و ثروتی که بنا به تخمینها میلیاردها دلار است، نگاه کند و به وضوح پاداشهای روحی و روانی ببیند. ریسک کردن او عواقبی همچون ورشکستگی تعدادی از کازینوها و هتلهایش را به همراه داشت. زیرا او همچون بوش در سطوح پایین گشودگی نسبت به پذیرش تجربه نیست (محققان بوش را در پایینترین سطوح این خصیصه قرار میدهند)، ترامپ احتمالن تصمیمگیرندهای انعطافپذیرتر و پراگماتیمکتر خواهد بود، شاید بیشتر شبیه به بیل کلینتون تا بوش: احتمالن پیش از آنکه قدمی بردارد بیشتر و به دورتر از آنچه بوش میدید فکر کند. به این خاطر که او نسبت به هر کاندید دیگری کمتر به ایدئولوژی خاصی پایبند است، (ناظران سیاسی به این نکته اشاره میکنند که او در بعضی مسائل محافظهکار است، در بعضی لیبرال، و در بعضی دیگر نمیتوان او را در دستهبندی مشخصی قرار داد) ترامپ احتمالن بتواند به راحتی جایگاه خود را تغییر بدهد، که باعث میشود در مذاکره با کنگره و رهبران خارجی امکان مانور بیشتری داشته باشد. اما از طرف دیگر به احتمال زیاد از تصمیمها و ریسکهایی، که اگر جواب بدهند، ممکن است میراث او را جلا بدهند و نتیجهی احساسی در پی داشته باشد، دوری کند.
اما غیرقابل درکترین ویژگی ترامپ احتمالن تطابقپذیری، یا کمبود آن خواهد بود. احتمالن هرگز رئیسجمهوری که در انظار عمومی به اندازهی ترامپ تطابقناپذیر باشد وجود نداشته است. اگر نیکسون در این قیاس نزدیکترین مورد باشد، میتوانیم اینگونه پیشبینی کنیم که سبک تصمیمگیری ترامپ همانند سبک واقعگرا و عملگرای نیکسون و وزیر امور خارجهی او، هنری کیسینجر، که نمود آن را میتوان در روابط بینالملل اوایل دههی ۱۹۷۰ که با روایتی بیمهابا در داخل کامل میشد مشاهده کرد، خواهد بود. تصمیمگیرانی همچون نیکسون که به راحتی تحت تاثیر احساسات و انگیزههای بشردوستانه قرار نمیگیرند، و از سطح پایینی از تطابقپذیری برخوردار هستند به هنگام برقراری تعادل بین منافع مختلف، و مذاکره با دشمنان، مانند چین در زمان نیکسون، از مزیت خاصی برخوردار خواهند بود. در روابط بینالملل، نیکسون سرسخت، پراگماتیک و خونسرد و منطقی بود. به نظر ترامپ نیز میتواند به همان اندازه سرسخت و پراگماتیک باشد، خونسرد و منطقی بودن او احتمالن به این خاطر که عدم تطابقپذیری او از خشم نشأت میگیرد، دور از ذهن است.
در مسائل داخلی نیکسون به طور کل و با در نظر گرفتن استانداردهای روسای جمهور آمریکا زیرک و حیلهگر، بیعاطفه، بدبین و ماکیاولیگونه بود.همدلی و یکدلی نقاط قوت او نبود. به نظر کاملن مشابه ترامپ است اما باید برونگرایی پرشور، بازیگری بیامان و شهرت غیرمعمول را به آن اضافه کنید. نیکسون هیچ وقت نمیتوانست یک اتاق را آن طور که ترامپ، از جمعیت مملو کند.
تحقیقات نشان میدهد افرادی که در سطوح پایین تطابقپذیری قرار میگیرند معمولن به قابل اعتماد به نظر نمیرسند. عدم صداقت و فریب نیکسون را پایان داد و نهاد و مفهوم ریاست جمهوری را مختل نمود. امروزه به طور کل همه بر این باورند که تمام سیاستمداران دروغ میگویند یا حداقل چیزی را پنهان میکنند، اما ترامپ در این حیطه نیز مفرط رفتار میکند. پلیتیفکت (PolitiFact) در حقیقتسنجی بیانیهی کاندیدای انتخابات ۲۰۱۶ اخیرن محاسبه کرد که تنها ۲ درصد از اظهارات ترامپ حقیقت دارند، ۷ درصد قسمت اعظمی حقیفت است، ۱۵ درصد نصف حقیقت است، ۴۲ درصد غلط است، و ۱۸ درصد دروغ محض است. اگر سه مورد آخر (کم و بیش حقیقت تا دروغ محض) را جمع کنیم، امتیاز ترامپ ۷۵ درصد خواهد بود. این امتیاز برای سایر کاندیدا، تد کروز (Ted Cruz)، جان کِیسیچ (John Kasich)، برنی سندرز و هیلاری کلینتون به ترتیب ۶۶، ۳۲، ۳۱، و ۲۹ درصد است.
در مجموع ویژگیهای اولیهی شخصیت ترامپ دورهی ریاست جمهوری پرتنشی را پیشبینی میکند. یک احتمال رئیس جمهوری پرانرژی و فعال است که رابطهای چندان گرم و صمیمی با حقیقت ندارد. او میتواند تصمیمگیرندهای شجاع، بیرحم و پرخاشگر باشد که به شدت خواستار ساختن قویترین، بلندترین، پر زرق و برقترین، و عالیترین نتیجه است، و کسی است که قبل از یک تصمیم به خسارتهای ناخواستهای که ممکن است در پی آن رخ دهد توجهی نمیکند. سرسخت. جنگطلب. تهدیدآمیز. محترق.
نویسنده:
دَن. پی. مکآدامز