انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

دیالکتیک عقلانیت در گذار از هویت محلی به جهانی

حل مسائلی که موجب نابسامانی جامعهی شهری اردبیل شده، مسدود به نظر می رسد. اما واگشایی از وضع موجود نشان میدهد منطقی که قرار است این مسائل را حل کند، هنوز شکل نگرفته است. انتظار همه این است که شهر اردبیل هم با عقل و منطق راهی که شهرهای زیبای جهان می پیمایند برود. اما واقعیت این است که خردی که در آن شهرهاست در این جا موجود نمی باشد. عقلی که در اردبیل حکمفرمایی میکند، تجارب متکی بر سنت و حکمت محلی است و نه آن چیزی که همهی جهان در به کار گیری از آن به اجماع رسیده اند. این شهر، در گذار از عقلانیت محلی به جهانی، ترکیب نامرکبی را شاهد است. از سویی سنتها و اشعار قدیمی مرجع خرد و حکمت قرار می گیرند و به صورتهای مختلف آموزش پدرسالاری و مرید مرادی در رفتارهای اجتماعی به خصوص میال والدین و فرزندان صورت میگیرد. از سوی دیگر توسط دولت و با روشهای دموکراتیک، اموزش های مدرن ارائه میشود. نسل جدید امروزی نمی داند که باید مرید باشد و جز اسراری که پیران به او گفته اند، نجوید، یا کنجکاوی در راز جهان کند و دل هر ذره را بشکافد تا مشکلات جامعه را حل کند. جوانان امروزی میان گفتن و نگفتن یا در واقع بودن و نبودن درگیر ماندهاند. این چالشی است که از دو روح سنتی و مدرن دانش به دامان این نسل افتاده است.

پدیدارشناسی سنت

سنت مفهومی متعارض و در گیر و دار تعاریف متنوع دارد. بسیاری سنت را بیشتر به دین و معانی باستانی ارتباط میدهند. اما بهتر است در این جا بر اساس ویژگیهای جامعه بومی و با اتکاء به روشهای انسانشناسی در خصوص آن قضاوت کرد. این روش، سنتها، تعلقات، رفتارها و باورهای گروهی که میان گروه های محلی در مورد آن اجماع صورت گرفته را مورد مشاهده قرار میدهد. “سنت”، روح و مغز آن چیزی است که مردم بخصوص از نظر آموزش تفکر و زندگی یاد میگیرند و به آن معتقد و باورمندند. مردم در افق باورشان، عمل میکنند و دست به کار میزنند. بر اساس باورها است که پندارهای عمومی شکل میگیرند. پندارها هم تجاربی در امتداد هم و مشترکاً پذیرفته شده را به مردم اعطا میکند که به تدریج به سنتهای عملی آنان تبدیل می شود. سنت گروهی آن باورهای محلی ساده ای از دانش و تجربه است که سهم بسیار زیادی در تفکر و زندگی یک بوم دارد.

واقعیت، بر اساس مفاهیم مشترک در پندارهای مردم این بوم شکل میگیرد و در اعمالشان به طور مداوم تولید میشود. در نتیجه تعاریف مشترکی که ویژگیهای خاصی از واقعیت را دربر دارد شکل می گیرد. یکی از آن ویژگیها، این است در هر محله، بوم و بادیهای که اجتماع انسانی مختص به خود دارد، تعاریف و مفاهیم مشترکی ویژهی آن منطقه و محیط جغرافیایی خاص اعم از کویر و جنگل شکل میگیرد. نکتهی دوم این است که میان این اجتماعات گاه با هم اشتراکاتی هم در سطح فرامحلی وجود داشته، تعاملات و مفاهیم مشترکی بینشان شکل میگیرد. هر یک از این گروه های محلی، سازمانبندی انسانی خاص خود و الگوهای تربیتی معطوف به همین سازمانبندی را به خود اختصاص میدهد. به علاوه، اشتراکات این گروه ها یا قبایل نیز به صورت طوایف و روابط مالکیتی دیده میشود. لذا اتحادیههایی به صورت واقعیتهای متراکم دیده میشود که در عین اشتراکاتی، افتراقات یا افتراقاتی هم به خود میبیند.

واقعیت درون هر یک از گروههای انسانی، بازتابی از مفاهیم سازمان یافتهی ذهنی است که در طول زمان بین مردم گروهها ماندگار شده است. یکی از این موارد، امثال و حکمی است که در میان گروهها شکل گرفته و نسل اندر نسل به صورت ادبیات مشترک آنها در آمده است. در این میان، مخزنی از جملات کوتاه و بزرگ از انسانیت آدمها و اشعاری مثل گونه شکل گرفته است که شکل دهندهی مخزن استدلالی اعضای یک گروه محلی میباشد. تقریباً در همهی گروههای انسانی این ادبیات مشترک دیده میشود و به نسبت افزایش حجم و پیشینهی گروه، زبانی غنی تر و فصیح تر وجود دارد. انها عمدتاً بر اساس همین حکمتها و امثال زندگی خود را بهنجار میکنند و باورهای عمومی را درونی میکنند.

شکلی از امثال و حکم آزموده شده که در سطح فرامحلی به دانش سازمان یافته تبدیل شده است، در میان فرقهها و گروههای صوفی مسلک و عارف وجود دارد که چنین ادبیات اشباع شده و آزموده را به دانش انسانی مشترک و بسیار با سابقهای تبدیل کرده است. این دانش از قرنها پیش به صورت ارثی فرهنگی در میان گروهها به جای مانده است. ملاک و مبنای آزمایش و اثبات این معانی نیز اتحاد عمیقی با ویژگی های آب و هوایی منطقه و عینیت و مخاطرات طبیعت در تحکیم استدلالها و ارزشهای واقع در احکام این دانش میباشد. مردم این منطقه، ارتباط عمیقی با این شیوه از دانش و حکمت آزموده، که از نظر آنان با احکام و اندیشه اسلامی نیز قابل تطبیق است، دارند.

سومین و مهم ترین نوع خردورزی، شیوهی ساخته شدن دانشها و تجربههای تعمیم یافتهاند که حاصل زندگی مردم در روستاهایی که اغلب دور از هم نیز بودند، میباشد. اعضای اجتماع بر اساس مقتضیات زندگی بومی، تجربههایی را از طریق مشارکت و یادگیری واقعیت اجتماعی آن محل کسب کرده، در صورت موفقیت آن را به دیگران هم معرفی میکنند. به ویژه این که نقش بزرگان و پیشینیان در این موضوع اهمیت ویژه ای دارد، چرا که فرایندهای کلی به صورت الگوی کاملی از تجربه در زندگی صاحبان عمر و باالاخص افراد موفق وجود داشت. الگوهای والدینی، استاد شاگردی و کار جمعی قبیلهای در اثر بنه و کارمزد، نیز می تواند الگوی انسانی انتقال این دانش محسوب شود.

برآیند این سه نوع خردورزی محلی، اعم از امثال و حکم، عرفان و تجربه تحت اشتراکات و امتزاجاتی که مردم دشت اردبیل داشتند، بالاخص در اثر کشاورزی در مخاطره، جنگهای مرزی، ظلم اربابان و …، به شکل گیری واقعیتهایی مغشوش و منطقی مبهم از زندگی در بافت فرامحلی در قالب نظام شهری اردبیل انجامیده است. گروههای خدماتی و متکی بر دانش و حرفه در عموم شهرهای ایران در اقلیت بودند و قدرت بیشتر در دست مالکان و تجار بود که فرصتی برای خلاقیت صنعتی باقی نگذاشته بود. تحت تأثیر قدرت حکومتهای مرکزی و نوّاب آن، دانش و حکمت عرفانی گروههای معارض و ضعیف را به خود جلب کرده، آنها را همبسته و با تفاسیر متعدد به قالبهایی چون حیدری و نعمتی نیز تفکیک کرده بود. روایات محلی، سرشار از وضعیت زندگی مردمی هستند که به صورت تبارهای خویشاوندی مختلف در پهنهی دشت پیرامون اردبیل زیسته اند که گذشته از شمار کم مالکین و حاکمین شهرها، عمدتاً از تبار فرودستان و ضعیفان روستانشین و شهرنشین بوده اند.

تولد نابهنگام دانش مدرن

در اوج بهره مندی مردم از این سنت، مدرسه، دانشگاه و کارخانجات صنعتی در پنجاه سال اخیر به این منطقه آمدهاند و دانش مردم را تحت تأثیر قرار دادهاند. دانشهای عامیانه، امثال و حکمتها میبایست از جلوهی خود صرف نظر کرده و جای خود را به علومی چون روانشناسی، مهارتهای فنی و حرفه ای، پزشکی و … میدادند. بروکراسی موجود از تبار پهلوی به بعد، آموزشهای مدرن را در این منطقه به بار نشاند. جای یادگیری از طریق گروههای انسانی محلی را یادگیری از طریق کتابهای درسی و اردوهای علمی فرا گرفت. جای امثال و حکم را در حل اختلافات و فهم انسان از زناشویی و شادی و غم، روانشناسی و فراغتهای مدرنی چون سینما و تئاتر گرفت. در این حین، اشعار و حکمتهای عرفانی به عنوان شاخههایی از معرفت اصیل و ناب، جای خود را در بین دانشهای جدید محفوظ نگاه داشتند.

آموزش مدرن، محصولی از جهانی شدن و نمایندهی ناب آن است. به این صورت که “به روز بودن” یا تازگی متون علمی، سرعت تحول و نوآوری دانش موتور اصلی ماشین دانش محسوب میشود. آن چه زندگی مردم در سالیان سال به امثال و حکم و تجارب انباشته شده از سالهای متعدد پیشین عادت کرده بود، ناگهان با شدتی طوفانی روبرو شده که در کنار پدرانی کشته و مردهی سنتهای خاموش و اصالتهای بی پیرایه و تابع گزاره های از پیش به ارث رسیده، فرزندانی تابع مد، تغییر و نوآوری و محتاج استدلال و حل قضیه را در کنار هم قرار میداد. اگرچه اموری چون اشتغال و منزلت جدید موجب میشود والدین به این امر واقف شده و آن را به عنوان اصل اساسی اجتماعی شدن و پرورش فرزندان خود قرار دهند، اما دانش خود درباره زندگی و اطاعت از سنتها را هم درگیر رشد و تربیت جوانان خود قرار دادهاند. از این رو طبیعی است که در کنار آموزشهای صنعتی جدید، یادگیری سنتها و عرفهای قدیمی جزء ارزش ها و هنجارهای این اجتماع قرار گیرد.

با این حال، شیوهی زندگی جدید، با نسخ سنتی و قواعد قببیلهای قرابتی نداشته، موجب میشود روز به روز سوالهای متعددی در ذهن مردم شکل گیرد. به ویژهاینکه قبایل و والدینی که سواد چندانی در خصوص آموزههای عرفانی و دینی هم ندارند، سنتهای خود را به عنوان واقعیتی مسلم پنداشته و تجارب جوانان و ایدههای آنها را در برابر این سنتها بپندارند. در نتیجه تضادها و گسستهایی میان نوجوانان و والدینشان پیش میآید که گاه موجب شکلگیری خرده فرهنگها و کنارهرویها یا طرد جوانان و منطق آنان درباره زندگی شود. آموزش جدید به شدت ابزارهای جهانی را به نوجوانان یاد میدهد و آنان را در تجاربی که واقعیت زندگی جهان وطنی است، غرق میکند. اما والدین و سنتها مدام در معارضه با این زندگی جدید قرار میگیرند. به ویژه این که گروهی از تیپهای سنتی با تصدی موقعیتها، ریاست محلات و کسب کرسیهای سیستمهای اندیشهورزی فشارهایی از سوی مناصب رسمی بر زندگی جوانان وارد میآورند.

ترکیب نامرکب

نتیجهی این دو الگوی محلی و جهانی این است که دانش متکی بر ضربالمثل و تقلید از پیرمردان تجربهدیده، در کنار دانشی که شیوهی صنعتی شدن و نظم جهانی را یاد میدهد قرار میگیرد. تبعیت از دو دانش که آینده اندیشی . تغییر را در کنار اطاعت از سنتهای تکرار اعمال پیشینیان قرار بدهد، موجب میشود که شهروند اردبیل، اگر بشود به او شهروند گفت، بدون استفاده از روزنامه و دروس سیاسی، اقدام اقتصادی، سیاسی یا فرهنگی انجام دهد. میراث فرهنگی به جای شناخت اساطیر و سنتهای مردم و بازاندیشی در زندگی و فرهنگ، ستایش و بت واره میشود. عقلانیت، به جای سودمندی از فنآوری و ساختن ابزارهای مفید، وجود خود را در تجارتی که روزبه روز موجب ناتوانی ضعیفان و تقویت اقویا میشود، مییابد.

لذا عقلانیت جدید به جای این که از طریق صنعت ورزی، رشد استعدادهای درخشان و سودمندی علوم جدید حاصل شود، از طریق مشارکت در تجارت و سوداگری و تصدی بر مالکیت به دست میآید. در چنین وضعیتی، به جای نسلهای جدیدی که میتوانند خلاقیت کنند، پیرانی که میتوانند اوضاع را با تکیه بر سنتها هدایت کنند، پیشی میگیرند. جهان زندگی مردم اردبیل، شاهد قدرت و سیطرهی سنت و انتظارات مدرن است. مردم این شهر به تبعیت از دانش جهانی می خواهند “رفاه” داشته باشند، اما به سنتهای ناهی جسارت به سپهر عمومی که در گذشته از آن بزرگان و قدرتمندان بود، وفادار باشند. با این سبک مردم میخواهند فرزندانشان مرید سیاستمداران و ریشسفیدان باشند و دقت در اعمال کسی نکنند که مبادا فسادی وجود داشته یا نداشته باشد. نسلهای جدید هم گاه از بزرگان . اولیای جامعه که خود هم به نوعی درگیر همین دو عقل هستند، گاه انتظار آرمانی و قهرمانی و مرشدی و گاه انتضار استدلال و حل قضیه دارند.

اردبیل، سالیان سال با این ترکیب نامرکب، قهرمانی نخواهد داشت، فضای عمومی جامعه، رنگی به رخسار خود نخواهد دید، خیابانها، ترافیک و محیط زیست آن، صنعت را به شیوهی ضربالمثلهای قدیمی خود به کار خواهد بستو علوم مدرن و کاربران آن که میبایست خلاقیت کنند، مغلوب تاجران سیاست پیشه خواهند شد. مافیا و سیاست پنهانی بر تصدی گری شهر قدرت خواهد راند، مگر که مثل همهی جوامعی که به علت شکستهای خود اندیشیده اند، یک باز اندیشی اساسی در ساختارهای تشکیل دهندهی عقلانیت و خردورزی خود و شناسایی کاربران واقعی ان داشته باشند.